این برگ همسنجی شدهاست.
۱۵۳
آن چشم جادوانهٔ[۱] عابدفریب بین | کش کاروان سحر ز دنباله میرود[۲] | |||||
از ره مرو بعشوهٔ دنیا که این عجوز | مکّاره مینشیند و محتاله میرود | |||||
باد بهار میوزد از گلستان شاه | وز ژاله باده در قدح لاله میرود | |||||
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین | ||||||
غافل مشو که کار تو از ناله میرود |
۲۲۶ | ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود | وین راز سربمهر بعالم سمر شود | ۲۱۷ | |||
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر | آری شود ولیک بخون جگر شود | |||||
خواهم شدن بمیکده گریان و دادخواه | کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود | |||||
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان | باشد کز آن میانه یکی کارگر شود | |||||
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو | لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود | |||||
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من | آری بیمن لطف شما خاک زر شود | |||||
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب | یارب مباد آنکه گدا معتبر شود | |||||
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی | مقبول طبع مردم صاحب نظر شود | |||||
این سرکشی که کنگرهٔ کاخ وصل راست | سرها بر آستانهٔ او خاک در شود |