این برگ همسنجی شدهاست.
۱۵۲
سواد دیدهٔ غمدیدهام باشک مشوی | که نقش خال توام هرگز از نظر نرود | |||||
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار | چرا که بی سر زلف توام بسر نرود | |||||
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجائی | که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود | |||||
مکن بچشم حقارت نگاه در من مست | که آب روی شریعت بدین قدر نرود | |||||
من گدا هوس سروقامتی دارم | که دست در کمرش جز بسیم و زر نرود | |||||
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری | وفای عهد من از خاطرت بدر نرود | |||||
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم | چگونه چون قلمم دود دل بسر نرود | |||||
بتاج هدهدم از ره مبر که باز سفید | چو باشه در پی هر صید مختصر نرود | |||||
بیار باده و اوّل بدست حافظ ده | ||||||
بشرط آنکه ز مجلس سخن بدر نرود |
۲۲۵ | ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود | وین بحث با ثلاثهٔ غسّاله میرود | ۲۰۲ | |||
می ده که نوعروس چمن حدّ حسن یافت | کار این زمان ز صنعت دلّاله میرود | |||||
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند | زین قند پارسی که به بنگاله میرود | |||||
طیّ مکان ببین و زمان در سلوک شعر | کاین طفل یکشبه ره یکساله میرود |