این برگ همسنجی شدهاست.
۱۴۱
آه از آن جور و تطاول که درین دامگه است | آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود | |||||
در دلم بود که بیدوست نباشم هرگز | چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود | |||||
دوش بر یاد حریفان بخرابات شدم | خم می دیدم خون در دل و پا در گِل بود | |||||
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق | مفتی عقل درین مسئله لایعقل بود | |||||
راستی خاتم فیروزهٔ بواسحاقی | خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود | |||||
دیدی آن قهقههٔ کبک خرامان حافظ | ||||||
که ز سرپنجهٔ شاهین قضا غافل بود |
۲۰۸ | خستگانرا چو طلب باشد و قوّت نبود | گر تو بیداد کنی شرط مروّت نبود | ۲۱۹ | |||
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی | آنچه در مذهب ارباب طریقت نبود | |||||
خیره آن دیده که آبش نبرد گریهٔ عشق | تیره آن دل که درو شمع محبّت نبود | |||||
دولت از مرغ همایون طلب و سایهٔ او | زانکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود | |||||
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن | شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود | |||||
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست | نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود | |||||
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه | هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود |