برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۲۷۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۴۲
۲۰۹  قتل این خسته بشمشیر تو تقدیر نبود ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود  ۲۳۶
  من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم هیچ لایقترم از حلقهٔ زنجیر نبود  
  یا رب این آینهٔ حسن تو چه جوهر دارد که درو آه مرا قوّت تأثیر نبود  
  سر ز حسرت بدر میکدها برگردم چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود  
  نازنین‌تر ز قدت در چمن ناز نرست خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود  
  تا مگر همچو صبا باز بکوی تو رسم حاصلم دوش بجز نالهٔ شبگیر نبود  
  آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود  
  آیتی بود ز عذاب[۱] انده حافظ بی تو  
  که بر هیچکسش حاجت تفسیر نبود  
۲۱۰  دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسلهٔ موی تو بود  ۲۴۲
  دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت باز مشتاق کمانخانهٔ ابروی تو بود  
  هم عفاالله صبا کز تو پیامی میداد ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود  
  عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزهٔ جادوی تو بود  
  1. چنین است در خ ق نخ و غالب نسخ قدیمه، ولی در نسخ جدیده: آیتی بُد ز عذاب