این برگ همسنجی شدهاست.
۱۲۸
کس نیارد برِ او دم زند از قصّهٔ ما | مگرش باد صبا گوش گذاری بکند | |||||
دادهام باز نظر را بتذروی پرواز | بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند | |||||
شهر خالیست ز عشّاق بود کز طرفی | مردی از خویش برون آید و کاری بکند | |||||
کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهٔ | جرعهٔ درکشد و دفع خماری بکند | |||||
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب | بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند | |||||
حافظا گر نروی از در او هم روزی | ||||||
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند |
۱۹۰ | کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند | ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند | ۱۱۹ | |||
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش | چه شود گر بسلامی دل ما شاد کند | |||||
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند | گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند | |||||
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز | که برحمت گذری بر سر فرهاد کند | |||||
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد | قدر یکساعته عمری که در او داد کند | |||||
حالیا عشوهٔ ناز تو ز بنیادم بُرد | تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند | |||||
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست | فکر مشّاطه چه با حسن خداداد کند |