این برگ همسنجی شدهاست.
۱۱۷
۱۷۲ | عشق تو نهال حیرت آمد | وصل تو کمال حیرت آمد | ۱۵۷ | |||
بس غرقهٔ حال وصل کاخر | هم بر سر حال حیرت آمد | |||||
یک دل بنما که در ره او | بر چهره نه خال حیرت آمد | |||||
نه وصل بماند و نه واصل | آنجا که خیال حیرت آمد | |||||
از هر طرفی که گوش کردم | آواز سؤال حیرت آمد | |||||
شد منهزم از کمال عزّت | آن را که جلال حیرت آمد | |||||
سر تا قدم وجود حافظ | ||||||
در عشق نهال حیرت آمد |
۱۷۳ | در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد | حالتی رفت که محراب بفریاد آمد | ۱۶۰ | |||
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار | کان تحمّل که تو دیدی همه بر باد آمد | |||||
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند | موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد | |||||
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم | شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد | |||||
ای عروس هنر از بخت شکایت منما | حجلهٔ حسن بیارای که داماد آمد | |||||
دلفریبان نباتی همه زیور بستند | دلبر ماست که با حُسن خداداد آمد |