این برگ همسنجی شدهاست.
۲۱
| ۲۸ | بجان خواجه و حق قدیم و عهد درست | که مونس دم صبحم دعای دولت تست | ۹۳ | |||
| سرشک من که ز طوفان نوح دست برد | ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست | |||||
| بکن معاملهٔ وین دل شکسته بخر | که با شکستگی ارزد بصد هزار درست | |||||
| زبان مور بآصف دراز گشت و رواست | که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست | |||||
| دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست | چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست | |||||
| بصدق کوش که خورشید زاید از نفست | که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست | |||||
| شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز | نمیکنی بترحّم نطاق سلسله سست | |||||
| مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی | ||||||
| گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست | ||||||
| ۲۹ | ما را ز خیال تو چه پروای شرابست | خم گو سر خود گیر که خمخانه خرابست | ۹۲ | |||
| گر خمر بهشتست بریزید که بیدوست | هر شربت عذبم که دهی عین عذابست | |||||
| افسوس که شد دلبر و در دیدهٔ گریان | تحریر خیال خط او نقش بر آبست | |||||
| بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود | زین سیل دمادم که در این منزل خوابست | |||||
| معشوق عیان میگذرد بر تو و لیکن | اغیار همیبیند از آن بسته نقابست | |||||