۵
میکند وابسته نیست. شاعران و نویسندگان خیالباف در باب گفت و شنید با طبیعت هر چه خواستهاند گفتهاند و نوشتهاند امّا افسوس که طبیعت چشم و گوش و یاد و هوش ندارد. کوه و رود و دشت و صحرای امریکا را بآن چکار که سرخپوست خود را امریکائی بنامد یا سفیدپوست. در مملکتی که امروز همه ترکیّهاش میخوانند دیروز قومی دیگر زندگی میکرد و هر گوشهاش نامی دیگر بزبانی دیگر داشت. هیچکس درست نمیداند که ما چند هزار سال پیش بایران آمدهایم امّا شکّ نیست که قرنها در این سرزمین زندگی کرده، بآب و هوایش خو گرفته، در وصف بهار خرّم و فصل برگریزان غمانگیزش شعر گفته و با خوب و بدش ساختهایم. با اینهمه، اگر قضای آسمانی ما را از میان ببرد و اگر فسق و فجور و قمار و تقلید کارهای ناشایستۀ فرنگی و نومیدی و آشفتگی فکر روزی ما را نابود کند نه از عظمت و جلال دماوند یک ذرّه کم خواهد شد و نه از صفای دامنهٔ الوند. در ایّامی هم که ما در ایران نباشیم باز درخت گل خواهد آورد و سایه خواهد گسترد و قلّهٔ برفپوش دماوند با اختران راز و نیاز خواهد داشت و هیچ در بند آن نخواهد بود که در آستانهاش چه مردمانی زندگی میکنند و بچه زبانی حرف میزنند. روزی که ما در ایران نباشیم و باین زبان فارسی که خزینهٔ بهترین شعر عالمست حرف نزنیم و کتاب ننویسیم دیگران جای ما را خواهند گرفت و زبانی دیگر بمیان خواهند آورد و بر هر چشمه و نهرو شهر و قصبه و ده و محلّهاش اسمی دیگر خواهند گذاشت و چون مدّتی بگذرد و در این سرزمین پرورش یابند و عشقورزی و عروسی کنند و فرزند بیاورند و مردهٔ خود را باین خاک بسپرند و در فصل بهار شورانگیزش گویان و خندان در دامن گل و ریحان