برگه:تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول.pdf/۲۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دیباچه

من قصیدهٔ «بید مجنون و ضیمران» را گفتم و توسط آقای تفضلی که در آن روزنامه کار میکرد فرستادم.

آن قصیده را پس دادند و گفتند باید قصیدهٔ اجتماعی در مقایسهٔ امروز و دیروز بگوئی، باز من یک سال طفره زدم، عاقبت جمعی از دوستان وحتی بعض استادان عضو پرورش افکار را بجان من انداختند، و بالاخره صریح گفتند که آقای «مختاری» رئیس شهربانی میفرمایند که من زیادتر ازین نمیتوانم در عالم دوستی ترا حفظ کنم، باید چیزی بگوئی و شرکتی از خود نشان دهی. اینرا هم یادآور شوم که از روز بازگشت من از منفای اصفهان و سپری شدن هزارهٔ فردوسی ادارهٔ شهربانی که آنروز بریاست محمد حسین آیرم دایر بود بمن می‌پیچید که دست‌اندرکار نشر روزنامه شوم، وصریح میگفت که شاه را باید جلب کنی والا با دلتنگی که از تو دارد بسیار برایت خطرناکست و من از این واضحتر نمیتوانم صحبت کنم، از شهودی که دخیل درین کار بودند یکی آقای فضل‌الله بهرامی رئیس تامینات وقت و دیگر آقای احمد مقبل است که هر دو از این قضایا آگاهند. تفصیل آن بود که آیرم میخواست روزنامهٔ ایران و غیره را از بین ببرد، مکرر مرا خواست و تکلیف کرد که یک روزنامهٔ یومیه باید راه بیندازی و تشکیلات آنرا صورت بدهی و بودجه‌اش را بنویسی که در زیر نظر ما و بقلم تو اداره شود و هر چه خرج دارد من خواهم پرداخت. و میگفت که ما باید بین قدیم و جدید را از روی دقت مقایسه کنیم و اهمیت امروز را بمـردم خاطـر نشان سازیم و ضمنا از نویسندگان معاصر شکوه داشت که چیزی نمینویسند که مفید و حقیقی باشد و شاه بپسندد....

من هر چه ممکن بود معاذیر آوردم و ناتوانی خود را در این کار باز نمودم و نپذیرفت، حتی مبلغی وجه برای اینکار در اختیار آقای بهرامی و مقبل گذاشت.

معذلک زیر بار نرفته بهر صورت که بود شانه از کار خالی کردم تا آنکه خوشبختانه با دیگران کنار آمد و عاقبت خود او از ایران رفت و باز نیامد و گریبان ما خلاص شد و مدت ششماه اصرار او و مماطلهٔ من دوام داشت!

لکن در عهد پرورش افکار که خونبارترین ساعات عصر پهلوی بود، بقدری که مقدور بود ـ یعنی مدت یکسال تمام بمماطله برگذار کردم، اما ابرام رفقا مرا

ید