پرش به محتوا

برگه:تاریخ جرائد و مجلات ایران از محمد صدرهاشمی جلد سوم.pdf/۱۵۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
حرف صاد بعده الواو
صور اسرافیل
 

دستی (شکاری)‌زده گفتند: «برخیزید بیائید» گویا هر دو دانستند که برای کشتن می‌برندشان. ملک دم در با آواز دلکش و بلند این شعر را خواند: مابار که دادیم این رفت ستم برما * بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان.

این شعر را خواند و یا از در بیرون گذاشت. ما همگی اندوهگین شدیم. و این اندوه چند برابر شد وقتی دیدیم آن دو فراش زنجیر‌هایی را که بگردن ملک جهانگیر خان‌زده و برده بودند برگرد نیده در جلوی اتاق بر روی دیگر ز نجیر‌ها انداخته و مابیگمان شدیم که کار آندو بپایان رسیده. این داستانیست که علی اکبر خان یاد می‌کند و ما از هر جهت آنرا درست میشماریم. ما مونتیف نیز می‌نویسد: سرگذشت این دو آن بسیار ساده بود. امروز‌ایشان را بباغ و دند و پهلوی فواره نگاه داشتند دو دژخیم طناب بگردن‌ایشان انداخته از دو سو کشیدند خون از دهان‌ایشان آمد و این زمان دژخیم سومی خنجر بداهای‌ایشان فرو کرد مدیر روزنامه را هم بدینسان کشتند » بخش سوم تاریخ مشروطه ایران تألیف کروی صفحات ۱۱۶ بآنطرف و اما آنچه مرحوم دولت آبادی در کتاب حیات من، فصل سی و ششم کتاب نوشته بدین قرار است: « در فصل سی و پنجم نوشته شد ملک المتکلمین برش محمد علی و سید جمال الدین واعظ و میرزا جهانگیر خان و میرزا داودخان و قاضی قزوینی و برادرش و سید نورالدین و بعضی دیگر در خانه میرزا سید حسن کاشانی که متصل بیارک‌امین الدوله است مخفی می‌شوند اینک شرح گرفتاری آن‌ها را می‌نویستم بعد از آنکه انجمع بخانه مزمور ‌می‌روند مادر پیر میر سید حسن کاشانی بنای گریه و زاری را گذارده می‌گوید شما باین خانه آمده‌اید خانه ما را خراب خواهند کرد اموال ما یغما می‌شود ملک المتکلمین بمیرزا جهانگیر خان می‌گوید ما را که دستگیر خواهند کرد بهتر این است که دل این رن را بدست آورده رفع اضطراب او را بکنیم چند نفر مخالفت کرده انجا مخفی می‌شوند بطوری که خود آن زن هم نمی‌دانسته است باین ترتیب که خود را در آب انبار خانه انداخته در میان آب چند ساعت می‌مانند تا شب می‌شود و فرار می‌کنند و از آنهاست میرزا قاسمخان تیر بزی از کارکنان روز نامه صور اسرافیل مایقی بیرون آمده وارد خیابان می‌شوند سید جمال الدین خود را در خانه پنهان می‌کند و عاقبت کار او در جای خود نوشته می‌شود دیگران گرفتار می‌شوند باینترتیب ملک المتکلمین چشمش درست نمی‌بیند قاضی هم نا بیناست هر دو را باید عصاکشی نمایند از این جهت نمیتوانند فرار کنند بعضی دیگر هم آن‌ها را متابعت می‌نمایند همینکه وارد خیابان می‌شوند قزاقان اول میرزا جهانگیر خان و بعد دیگران را دستگیر کرده آن‌ها را بی‌نهایت کمک می‌زنند و مجروح سرو پای برهنه همه را بقزاقخانه می‌برند در راه که این جمع را می‌بردند بعضی از مردم نادان بآن‌ها ناسزا گفته نسبت‌های ناشایسته می‌دهند میرزا جهانگیرخان پی در پی نطق می‌کند و از کتک و زخم کارد‌اندیشه نکرده می‌گوید ایمردم ما رفتیم اما شما دست از مشروطه برندارید و بقزاقان می‌گوید من مقصر بو لتیکی هستیم کسی مقصر پلتیکی را آزار نمی‌کند این یگانه فدائی وطن از آن هنگام که گرفتار می‌ شود دست از جان شسته هر چه در دل دارد می‌گوید بلی روز اول آن مرد و طن پرست

-۱۴۱-