پرش به محتوا

برگه:تاریخ جرائد و مجلات ایران از محمد صدرهاشمی جلد سوم.pdf/۱۵۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
حرف صاد بعده الواو
صور اسرافیل
 

جان عزیز را با قلم نگارش صور مراقل بگو به باف گرفته نوشت آنچه نوشتنی بود و واژه ناخوانا چند سانت بقیه عمر خود را غنیمت می‌داند که ناگفته مانده‌ها را بگوید تا دو خدمت بعلت کوتاهی نشده باشد جین حال آن‌ها را می‌برند تا وارد قزانخانه می‌ کنند و آن‌ها محبوس می‌شوند صاحب منصبان تراتخانه پی در پی بمحبس آن‌ها آمده آن ‌ها را مش داده آزار می‌کنند میرزا جهانگیر خان در این حال بازاز نطق‌های وطن خواهد دست بر نمی‌دارد و دقیقه آرام نمی‌گیرد بالاخره از بس حرف می‌زند محبس او را جدا کنند. مالک المتکلمین گرسنه و نشته است چون او را برهنه نکرده‌اند پولی دارد بیگی از قزاقان می‌دهد برای او نان و نان خورش و آبی بیاورد و خواهش می‌کند میرزا جهانگیر خان را هم بیاورند با او غذا بخورد می‌گویند او زیاد عرف می‌زند می‌گوید می‌سپارم حرف نزند او را هم می‌آورند غدا خورده بجای خود میگردانند این چند نفر با جمعی دیگر که گرفتار شده‌اند یا بتدریج تا عصر گرفتار می‌شوند در قزاقخانه هستند طرف مصر آن‌ها را بباغشاه می‌برند و همه را در یک زنجیر می‌بندند در بردن آن‌ها بباغشاه و هنگام ورود به حبس و در محبس آن‌ها را آزار بسیار می‌کنند دست ملک المتکلمین براحت: می‌دارد شبانه بولکنیک لین خوف و شایشال و علی بیک بدیدن آن‌ها ‌می‌روند ملک المتکلمین به‌یهلکینک از با بت کتام بسیار که بآن‌ها می‌زنند شکایت می‌کند و او می‌سپرد که دیگر آن‌ها را نزنند شما بشال ما ملک المتکلمین صحبت داشته می‌گوید چرا اینقدر از من بد گفتی می‌گوید شما را می‌ گویند بمصلحت روس و برضد صلاح دوای و ملت ما کار می‌کنید بمیرزا جهانگیرخان میگوید تو از کجا دانستی من‌یهودی هستم جواب می‌دهد اینطور شنیدم تکلیف روز نامه‌نویس این است هر چه بگویند بنویسند اگر دروغ است بعد تردید می‌کند بالجمله شمانت بسیار بآن‌ها می‌کنند و می‌گویند فردا شما را دار خواهند زد و ‌می‌روند در این وقت میرزا محمد علی بر ملک المتکلمین از پدرش دور است بعد از زمانی آن‌ها را بیرون برده چون بر می‌گردانند اتفاق او را نزدیک پدر زنجیر می‌کنند ملک از این اتفاق مسرور است. محبوسین آنشب را با کمال سختی می‌گذرانند فرد اصبح که می‌شود پاسی از روز برآمده دو نفر قزاق بمحبس آمده ماک لمتکلمین و میرزا جهانگیرخان را با زنجیر می‌برند ساعتی طول نمی‌کشد که زنجیر‌های آن‌ها را آورده آنجا می‌ اندازند. خلاصه آن‌ها را می‌برند در کوشه باغ شاه در میان فوج فزاق اول طناب به گردن ملک المتکلمین افکنده مدتی او را عذاب می‌دهند و بالاخره میر غضبان با کار درون شکم او افتاده شکش را پاره می‌کنند و بسختی جان می‌دهد بعد از آن میرزا جهانگیر خان را می‌آورند چون کشتن رفیق خود را دیده است رمقی برای او باقی نمانده به پای خود نمی‌تواند بیاید او را می‌آورند طناب برگردنش انداخته بفشار کی جان میده نعش هر دو را میان خندق شهر میاندازند نعش‌ها آنروز و آنشب در خنق است و بعد بهمت یکی از وطن خواهان هر چه از آن‌ها باقی مانده خاک سپرده می‌شود. »

این بود شرحی که مرحوم دولت آبادی در صفحات ۳۳۵ و ۲۳۶ و ۳۳۷ کتاب حیات یحیی درباره قتل مدیر صور اسرافیل نوشته است.

-۱۴۲-