بمیان قزاقخانه بردند در آنجا تو بهائی بود و ما را دو تن دو تن بر روی آنها سوار کرده و زنجیرهای گردنمان را بآنها بستند و قزاقها می گفتند با این توپ ها مجلس را خراب کردیم و شما را نیز دم آنها خواهیم گذاشت . وقتی میخواستند ما راروانه کنند یک سرکرده روسی رسید بر آشفت و دستور داد ما را از روی توپ پائین آورند. با دستور او ما را بیک عده قزاق سپرده روانه کردند از خیابانها که میگد هستیم مردم دشنام داده آب دهان میانداختند خاکرو به میریختند، در باغشاه ما را بچادری رسانیدند که کسان بسیاری از پیروان بهبهانی و طباطبائی و دیگران در آنجا میبودند ما نیز در میان ایشان جایگرفتیم ولی هیچکس با دیگری سخن نمیگفت و هر یکی بخود فرو رفته بیم جان خویش را میداشت. پس از دبری که هوا تاریک شده بود کسی آمده ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان و برادرم قاضی را جدا کرده برد . یقین کرده برای کشتن بردند و همه غمگین شدیم ولی سه ربع نگذشت که هر سه را باز گردانیدند. آنکس که ایشان را برده بود گفت فرمانده تیپ میگوید اینها گرفتار شده و اینجا در امان من میباشند و نیز میگویند کار این سه کس جداست و با دیگران یکجا نباشند.
دیری نگذشت که بگدسته قزاق آمد و ما را بیک عمارتی در آنجا برد و سپس هر هشت تن را در یک زنجیر گرداگرد اطاق نشانید میخها را بمیان اطاق کوبیده و گفتند بخایید هر کس از جای خود برخیزد با گلوله زده خواهد شد .
سید محمد رضا مساوات که گفتیم یکی از هشت نفری بود که محمد علی شاه خواسته بود (درس ۲۴ کتاب مینویسد پس از آنکه مجلس انجمنها را پراکنده کرد تصور نمود شاه از خشم فرو آمده ولی او بگستاخی افزود و فردای آنروز بیرون کردن هشت تن از سران آزادی را خواستار شد که یا از ایران بیرون رفته و با سپردن بدست او میبود. از آن هشت آن یکی میرزا جهانگیر خان دیگری سید محمد رضا شیرازی مدیر مساوات ، ملک المتکلمین ؛ سید جمال واعظ بودند) واگر بدست افتادی بکیفر سخنان تند خرد شکنجه های سخت دیدی ، وی از بیش از جنگ در جائی نهان شده بود و سپس بارخت ناشناس از راه مازندان خود را بیا کو میرساند که از آن جا نیز در تبریز آمد.
امروز (منظور روز چهارشنبه سوم تیر ماه مطابق ۲۴ جمادی الاولی است) ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان را بی آنکه بازپرسی کنند و یا بداوری کشند نابود گردانیدند. در این باره سخنان بسیار است ولی ما چون داستان را از میرزا علی اکبر خان ارداقی که خود در باغشاه با آن دو تن و با دیگران هم زنجیر بوده پرسیده ایم همان گفته های او را می آوریم . میگوید :
شب چهارشنبه را که با آن سختی بسر بردیم، بامدادان از خواب برخاستیم و قزاقان هر هشت تن را که بیک زنجیر بسته بیرون میبردند و چون آنها را میآوردند هشت تن دیگری را میبردند و چون اندکی گذشت دو تن فراش برای بردن ملک و میرزا جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده بگردن هر یکی زنجیر
-۱۴۰-