پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۸۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

بخدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش
سوختم از غم و کی باشد
غم من مایهٔ آزارش

شب در اعماق سیاهی‌ها
مه چو در هالهٔ راز آید
نگران دیده به ره دارم
شاید آن گمشده باز آید

سایه‌ای تا که بدر افتد
من هراسان بدوم بر در
چون شتابان گذرد سایه
خیره گردم به در دیگر

همه شب در دل این بستر
جانم آن گمشده را جوید
زینهمه کوشش بی‌حاصل
عقل سرگشته به من گوید