پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۹۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

زن بدبخت دل‌افسرده
ببر از یاد دمی او را
این خطا بود که ره دادی
به دل آن عاشق بد خو را

آن کسی را که تو میجوئی
کی خیال تو بسر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن او یار دگر دارد

لیکن این قصه که می‌گوید
کی بنرمی رودم در گوش
نشود هیچ ز افسونش
آتش حسرت من خاموش

میروم تا که عیان سازم
راز این خواهش سوزان را
نتوانم که برم از یاد
هرگز آن مرد هوسران را