این برگ همسنجی شدهاست.
بخت اگر از تو جدایم کرده
میگشایم گره از بخت، چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا بسراپردهٔ خاک
خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی، ای مرد
شعر من شعلهٔ احساس منست
تو مرا شاعره کردی، ای مرد
آتش عشق به چشمت یکدم
جلوهئی کرد و سرابی گردید
تا مرا واله و بیسامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید
در دلم آرزوئی بود که مرد
لب جانبخش ترا بوسیدن
بوسه جان داد بروی لب من
دیدمت، لیک دریغ از دیدن