پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۷۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

بخت اگر از تو جدایم کرده
میگشایم گره از بخت، چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا بسراپردهٔ خاک

خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی، ای مرد
شعر من شعلهٔ احساس منست
تو مرا شاعره کردی، ای مرد

آتش عشق به چشمت یکدم
جلوه‌ئی کرد و سرابی گردید
تا مرا واله و بی‌سامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید

در دلم آرزوئی بود که مرد
لب جانبخش ترا بوسیدن
بوسه جان داد بروی لب من
دیدمت، لیک دریغ از دیدن