پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۶۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

گر تو دانی و جز اینست، بگو
پس چه شد نامه، چه شد پیغامش
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من کامش

منشین غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می‌جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای هوس بر سر نام

عشق توفانی بگذشتهٔ او
در دلش ناله کنان میمیرد
چون غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق ترا میگیرد

دست پیش آر و در آغوشش گیر
این لبش، این لب گرمش، ای مرد
این سر و سینهٔ سوزندهٔ او
این تنش، این تن نرمش، ای مرد

اهواز- پائیز ۱۳۳۳