این برگ همسنجی شدهاست.
روی ویرانههای امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مردهئی چشم پرآتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم کهای وای این اوست
در دلم از نگاهش، هراسی
خندهای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران، مرا میشناسی
قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من، که دیوانه بودم
وای بر من، که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و بجز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم بروی دل او