پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

می‌بندم این دو چشم پرآتش را
تا بگذرم ز وادی رسوائی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می‌کنم به خلوت و تنهائی

ای رهروان خسته چه می‌جوئید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده میدوید به دنبالش

او غنچهٔ شکفتهٔ مهتابست
باید که موج نور بیفشاند
بر سبزه‌زار شب‌زدهٔ چشمی
کاو را بخوابگاه گنه خواند

باید که عطر بوسهٔ خاموشش
با ناله‌های شوق بیآمیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه‌وار عشق و هوس ریزد

۱۶