پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۵۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

دستانت را دراز کردی
چون جریان‌های بی‌سرانجام
لبهایت با سلام بوسه
ویران گشتند روی لبهام

یک لحظه تمام آسمان را
در هاله‌ای از بلور دیدم
خود را و ترا و زندگی را
در دایره‌های نور دیدم

گویی که نسیم داغ دوزخ
پیچیده میان گیسوانم
چون قطره‌ای از طلای سوزان
عشق تو چکید بر لبانم

آنگاه ز دوردست دریا
امواج به سوی ما خزیدند
بی آنکه مرا به خویش آرند
آرام تو را فرو کشیدند