پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۴۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

آه بگذار زین دریچهٔ باز
خفته در پرنیان رؤیاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم، تو، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو، بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریائیست
کی توانِ نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد

بسکه لبریزم از تو، میخواهم
بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها