پرش به محتوا

ایران در زمان ساسانیان/مقدمه

از ویکی‌نبشته

مقدمه

بخش اول

شمه‌ای از تمدن ایران قبل از ظهور ساسانیان

۱ – تشکیلات اجتماعی و سیاسی دولت اشکانی

از زمان بسیار قدیم ایرانیان جامعه‌ی دودمانی تشکیل داده بودند، که از حیث تقسیمات ارضی مبتنی بر چهار قسمت بود، از اینقرار: خانه (نمان[۱] ان) -ده (ویس[۲])-طایفه (زنتو[۳]-زند) -کشور (دهیو[۴]). قوم ایرانی خود را آریا می‌نامید و اصطلاح نژادی و جغرافیائی ایران (با یاء مجهول)، ایران کنونی مشتق از آن است.

در ایران غربی اساس و قاعده دودمانی جامعه تا حدی در زیر قشری که از تمدن بابلی اخذ و اقتباس شده بود، پنهان بود. شاهنشاهی هخامنشیان دنباله سلطنت‌های آشور و بابل و عیلام بشمار میرفت. روش دستگاه سیاسی این سلسله همان بود، که پادشاهان بابل و ماد داشتند و بعد در نتیجه کاردانی و کفایت و تدبیر سیاسی کوروش و داریوش بکمال رسید. اما تشکیلات دودمانی معذلک از میان نرفته و در سرزمین مادها و نیز در پارس باقی بود. آثاری از آن در کتیبه مزار داریوش در نقش رستم پیداست، که در آن داریوش خود را از حیث نسب پسر ویشتاسب و از لحاظ دودمانی هخامنشی و از جهة طایفه پارسی و از حیث ملت آریایی مینامد.[۵]

ایران هخامنشی هفت دودمان ممتاز داشت، که یکی از آنها نژاد سلطنتی بود. هرودت بخطا رفته است، که امتیازات این دودمانها را اجر شرکت آنها در قتل گئومات (بردیای دروغی)،[۶] میداند.

علاوه بر این حلقه از بزرگان نسبی در شاهنشاهی هخامنشی یک سلسله از گماردگان (گمارده-گماشته یعنی مقطع و تیولدار) نیز وجود داشتند. مثلا در آسیای صغیر خاندانهای کهنی از امر تحت ریاست و فرمان شاهنشاه سلطنت میکردند، ولی «شهربانان» در کار آنها نظارت مؤثری داشتند. از این گذشته شهنشاه گاهی گماردگان جدیدی ایجاد میکرد و بعضی از املاک خویش را بصورت موروثی با امتیازاتی بتملک آنان میداد. قدرت دودمانهای بزرگ در این عهد دیگر منحصراً بدهکده‌های کوچکی (ویس)، در پارس که از آن برخاسته بودند، نیز مربوط بود. کسانی هم، که به دودمانهای بزرگ منسوب نبودند، از پارسی و مادی و حتی یونانیان تبعید شده از وطن، ممکن بود در اثر عطای شاهنشاه صاحب اراضی و عنوان «امارت» شوند. روابط این تیولداران با شهربانان برای ما چندان واضح نیست. همینقدر معلوم است، که کمابیش امتیازاتی داشته‌اند و ظاهراًً گاهی از حق مصونیت بهره‌مند بوده‌اند، چنانکه میتوانسته‌اند مالیات رعایای خویش را پس از وصول بخود اختصاص دهند.[۷]

این بود منشأ ملوک‌الطوائف در ایران، اما این ترتیب هنوز در زمان هخامنشیان بسط و توسعه چندانی نیافته بود. اسکندر و سلوکیها، که وراث سیاست هخامنشی بشمار میآیند. تغییری در اصول و اساس تشکیلات داریوش بزرگ ندادند. وقتی هم که اشکانیان بیاری و معاضدت بزرگانی، که‌مانند خود آنها از قوم ایرانی شمالی داه[۸] بودند، با سربازگیری و لشکرکشی نخست بر ولایت پارت چیره شده و پس از آن به‌تسخیر سراسر ایران پرداختند و دولت ایرانی جدیدی تشکیل دادند، باز اصول و سنن سیاسی عهد هخامنشی را حفظ کردند و شیوه هخامنشیان در مملکت‌داری متروک نشد. اما با وجود این دولت «پارت» دارای صفت خاصی است. بوسیله اشکانیان قدرت سلطنت از مغرب ایران بشمال این کشور انتقال یافت و مردم آنجا صفات ایرانی را پاکتر نگاهداشته بودند. بنابراین دولت اشکانی، با وجود رنگ یونانی که داشت، از حیث ایرانیت پاکتر از دولت هخامنشی بود. قریب دو قرن پایتخت شاهان اشکانی شهر صد دروازه[۹] واقع در ولایت پارت بود، تا اینکه تحولات تاریخی آنان را مجبور کرد، که پایتخت خود را به تیسفون در کنار دجله انتقال دهند. با تسلط ایرانیان شمالی بر سراسر کشور تشکیلات دودمانی قدیم هم جانی تازه گرفت. «تصور تسلسل دودمانی جامعه» تا قرون متمادی در جامعه زردشتی، حتی پس از انقراض ساسانیان حفظ شد در کتب پهلوی مکرر ذکر «فرماندهان» چهارگانه رفته است ازاینقرار: رئیس خانه – رئیس ده – رئیس طایفه – رئیس کشور. در قطعاتی از متون مانوی، که در تورفان بدست آمده است، همین طبقه‌بندی کهن دیده می‌شود با این تفاوت، که در متون مزبور آنرا درباره موجودات ملکوتی بکار برده‌اند[۱۰] اما در حقیقت مدتی بود، که از چهار فرماندهی سابق‌الذکر دو فرماندهی اعلی و اخیر از میان رفته و دولت جانشین آنها شده بود و وظایف رئیس طایفه و رئیس کشور را انجام میداد. از زمان بسیار قدیم، رئیس طایفه و رئیس کشور بعنوان اجزاء لازم دستگاه تشکیلات دودمانی وجود داشتند، ولی وظیفه و اختیارات آنها، درست معلوم نبود و دستخوش تغییرات میشد. بهرحال این دو رئیس در برابر قدرت محلی، که در دست رؤسای دوره‌ها متمرکز بود، مقام قابل اعتنائی نداشتند مگر بطور استثناء در تشکیل مملکت مقام رئیس کشور را شاهنشاه خود بعهده گرفته، چنانکه سلاطین هخامنشی خود را در کتیبه‌های خویش خشایشی‌ی دهیو نام[۱۱] یعنی «شاه ممالک» خوانده‌اند و شهربانان که نماینده شاهنشاه بودند، جانشین رؤسای طایفه شدند. این ترتیب عینا در زمان اشکانیان هم باقی ماند، زیرا که تشکیلات هخامنشیان در این قسمت چنان استوار بود، که انقلابات روزگار نتوانست در ارکان آن رخنه‌ای پدید آورد. اما دو رتبه سفلای دستگاه تشکیلات دودمانی، که محکم‌تر از دو رتبه اعلی بودند، یعنی خانواده و رئیس آن (مانبذ) و دودمان و رئیس آن (ویس‌بذ). برجای خود باقی ماندند اشکانیان و رجالی که از آغاز کار با آنها یار شدند و بعد هم چشم و چراغ دولت پارت بشمار آمدند عینا مانند داریوش و یارانش همه از رؤسای دوده‌های بزرگ بودند. دوره تکرار میکنیم که رؤسای دوده‌ها طبقه اعلای جامعه اشرافی را تشکیل میدادند، که اقتدارش مبتنی بر تملک اراضی موروثه بود. بنابراین مقدمات، همینکه دولت پارت بوجود آمد، اساس ملوک‌الطوایفی بر این اساس بسط و توسعه کامل یافت.

عده خاندانهای بزرگی، که در دوره اشکانیان مقام اول را داشتند، ظاهراًً هفت بود.[۱۲] از میان آنها دو خاندان بعد از دودمان شاهی صاحب قدرت محسوب شدند: یکی خاندان سورن[۱۳] و دیگر خانواده قارن.[۱۴] شغل موروث سورنها تاجگذاری سلاطین بود. این عدد هفت گویا یادگاری از سنن عهد هخامنشی است.

در این طبقه، یعنی نزد ویس‌بذان، مرکز ثقل دولت قرار داشت، که گماردگان (تیولداران) بزرگ و معتبر شاهنشاه بشمار میآمدند و اتباع خود را برای جنگ با دشمنان شاه و گاهی نیز برای در افتادن با خود او مسلح میساختند. مثلاً سورن ده هزار سوار، که «همه از بندگان او بودند، بجنگ کراسوس برد».[۱۵] از این مطلب چنین برمیآید، که در آنوقت کشاورزانی، که موظف بخدمت جنگی بودند، در تحت تسلط صاحبان مقتدر تیول و اقطاعات بنوعی بندگی دچار بودند. اما در این طبقه بزرگان و طبقه کشاورزان یک صنف دیگر از اصیلزادگان و اساوره[۱۶] موجود بود، که آنها را اعیان درجه دوم باید خواند. این اعیان مقداری زمین مالک بودند و ظاهراًً مقصود از مانبذان همین طبقه متوسط بوده است. شباهتی، که میان این اوضاع و ترتیب ملوک‌الطوایفی اروپا در قرون وسطی دیده میشود، غالباً مورخان را متعجب کرده است. چه در جامعه ملوک‌الطوایف ایران و چه در اروپا این نکته مسلم است، که رابطه تیولداران بزرگ با رعایای خود خیلی محکمتر از رابطه‌ای بوده است، که شاهنشاه، که اعظم تیولداران بود، با تیولداران بزرگ داشته است. در این عهد مقام مرکز سلطنت کاملا تابع طرز ملوک الطوایفی نبود و حق انحصاری خاندان اشکانی محسوب میشد، با این قید که لزوماً سلطنت از پدر به پسر نمیرسید. پس از مرگ پادشاه بزرگان جانشین او را بدلخواه خود معین میکردند، و اگر اختلافی میافتاد، شمشیر در میانه حکم میشد. هر طایفه یکی از شاهزادگان اشکانی را اختیار کرده، برای رسانیدن او بمقام شاهنشاهی مجاهده مینمود.

درست معلوم نیست، که حکام ایالات چه ارتباطی با تیول و اقطاعات داشته‌اند. احتمال میتوان داد، که تیولداران بزرگ غالباً بحکومت آن ایالاتی منصوب میشده‌اند که خود در آنجا دارای آب و خاک بوده‌اند.[۱۷] در هر حال حکومت‌های ولایات به افراد شش خاندان ممتاز و دودمان سلطنتی اختصاص داشته است. برای سنجش این حکام عهد اشکانی با شهربانان دوره هخامنشی گوئیم، که قلمرو حکام اشکانی خیلی کمتر از ساتراپی‌های هخامنشی بوده، ولی قدرت و استقلال حکام نسبت به شهربانان بیشتر بوده است. چنین بنظر میرسد، که نه تنها ولاتی، که از تخمه شاهی انتخاب میشدند، عنوان شاه داشتند – چنانکه همیشه در ایران مرسوم بود – بلکه هریک از ایالات هیجده‌گانه اشکانی را یک «پادشاهی» میخواندند.[۱۸] پس عجب نیست، که مورخان عرب دوره بین اسکندر و ساسانیان را عهد «ملوک الطوائف» خوانده‌اند و این کلمه ترجمه از لغت «کذگ‌خوذای»[۱۹] پهلوی است، که بمعنی صاحب‌خانه یا والی می‌آمده است.

قدرت سیاسی تیولداران بزرگ در شورای اشرافی تجلی می‌کرد، که حدودی باختیارات شاهنشاه میگذاشت. یوستی‌نوس این مجلس شورای را «سنا» خوانده است[۲۰] و ما میدانیم، که سرداران و حکام از میان اعضاء این مجالس انتخاب میشده‌اند[۲۱] بنابراین حکومت و سرداری شغل موروث نبوده است. اعضاء سنا خود را خویشاوندان شاهنشاه میخوانده‌اند و همه از خاندان سلطنت یا از افراد شش دودمان ممتاز دیگر بوده‌اند، زیرا که در میان سرداران پارتی بسیاری سورن و قارن[۲۲] نام داشته‌اند و نیز معلوم است، که این دو خانواده خود را از حیث نسب همدوش دودمان سلطنتی می‌شمرده‌اند. همچنین قراینی در دست است، که انجمن دیگری هم بر پای بوده و آن را مجمع «دانایان و مغان» میتوان نامید. سلاطین اشکانی رأی آنان را در امور محل اعتناء قرار میداده‌اند و ظاهراًً در حوادث مهمه بوسیله فتوای دینی مداخلاتی مینموده‌اند.[۲۳] لکن چنین مینماید، که نفوذ این انجمن چندان قوتی نداشته و هرگز شنیده نشده است، که مجمع «دانایان و مغان» در سرنوشت سلطنت اشکانی تأثیری کرده باشند. قدرت آن فقط مشورتی بوده است برخلاف «مجلس سنا» که در کشور قوه حقیقی محسوب می‌شده است.

عده قلیلی از اشراف درجه اول، که عضو مجلس سنا بودند، حق اشتغال همه مقامات مهمه مثل مشاغل درباری و سایر کارهای عمومی را بخود اختصاص داده بودند. از اینجا معلوم می‌شود، که نجبا و ملوک‌الطوائف در عین حال حائز مقامات درباری و قضائی نیز بوده‌اند. اطلاعات قلیلی، که راجع به تأسیسات و تشکیلات دولت پارت از منابع یونانی و رومی بدست میآید، با مطالبی، که مورخان ارمنی راجع به تشکیلات مملکت خود نقل کرده‌اند، تکمیل میشود. چون ارمنستان از سنه ۶۶ بعد از میلاد تحت تسلط شاخه‌ای از شجره سلاطین اشکانی قرار گرفت، از اینرو تشکیلات حکومت پارت در آن استقرار یافت. موسی خورنی این تغییرات را، که بفرمان اولین پادشاه اشکانی ارمنستان موسوم به ولرشک[۲۴] رخ داده، به طریق جالب توجهی نقل کرده است.

این پادشاه نخست بترتیب و تنظیم دودمان سلطنتی پرداخت. رئیس خانواده باگراتونی، که مورخین او را از نژاد یهود دانسته‌اند، رسماً بریاست دودمان نصب شد و حق نهادن تاج بر سر پادشاه[۲۵] و فرماندهی سواره‌نظام یافت و این دو مقام در خانواده او موروثی شد. و نیز از حقوق او این بود، که میتوانست دیهیمی با سه رشته مروارید بدون طلا و جواهر دیگر در موقع ورود بدربار یا اطاق شاهی بر سر گذارد. ولرشک رئیس طایفه ممتاز دیگری را عهده‌دار نصب جواهرات سلطنتی بر لباس پادشاه قرار داد. طایفه ممتاز دیگری هم بود، که مستحفظین خاصه پادشاه، از آن اختیار میشدند. سایر مقامات از قبیل میرشکاری پادشاه و مباشرت انبار گندم و ریاست تشریفات و امانت خلوت و ریاست ساقیان و اداره امور قربانی و شغل بازداری و نگاهبانی اقامتگاه تابستانی و نگهداشتن رایت و علم در پیشاپیش پادشاه در روز جنک، بافراد خانواده‌های دیگر تفویض شد. چنین پیداست، که همه این طوایف و خانواده‌ها، در آنموقع از دودمان‌های درجه اول نبوده‌اند و ولرشک آنها را باین مقامات رسانید. زیرا که موسی صریحا گوید، که رئیس ساقیان پادشاه بدرجه حکمرانی نخرر[۲۶] رسید و متصدی حفظ اقامتگاه تابستانی «مانند اعضاء خانواده سلطنتی» شرف یافت.

ولرشک پس از آنکه دربار خویش را باین ترتیب منظم کرد، حکومتها و اقطاعات وسیع ببزرگان دولت عطا نمود. موسی و دیگر مورخان ارمنی در استعمال کلمات «امارت» (اقطاع) و «حکومت» (ایالت) دچار اشتباه بزرگ شده و یکی را بجای دیگری بکار برده‌اند. موسی مثلا می‌گوید ولرشک به گبل[۲۷] (مباشر انبار گندم) و ابل[۲۸] (رئیس تشریفات و رئیس خلوت) قرائی بخشید، که بنام آن موسوم گردیده است و بعد گوید حکومت گبلئان و ابلئان[۲۹] همین است. شکی نیست، که در اینجا کلمه «حکومت» (فخروتیون[۳۰] بجای «امارت» (اقطاع) بکار رفته است. موسی در ضمن شمردن «امارت» و «اقطاعاتی» (نهیتزتیون)،[۳۱] که ولرشک ببزرگان ارمنی تفویض کرد، گوید، که خاندان گوچر والی (بدیشخ) شمال شدند، ولی این «ایالت» را «اقطاع» (نهپتوتیون) مینامد.[۳۲] باری نمونه این اشتباه و اختلاط مورخان بسیار است و به هیچ طریق نمیتوان آنرا توجیه کرد، مگر آنکه فرض کنیم که بعضی از حکومتهای ارمنستان موروثی بوده و رفته‌رفته بصورت «امارت» درآمده است و از این حیث ارمنستان از ایران پیش‌تر افتاده است.[۳۳] ظاهراًً بدیشخ عنوان چهار مرزبانی بوده، که ولایات چهارگانه سرحدی را، که در چهار جهت کشور واقع بوده، حراست میکرده‌اند.[۳۴] معمولا هرکس باین مقام میرسید، اقطاعات بزرگ در آن ناحیه باو عطا میشد. بنا بر نوشته‌های موسی، مقام بدیشخ بزرگ قسمت جنوب غربی ارمنستان به شرشن[۳۵] از خانواده سنصر[۳۶] داده شد و این شخص علاوه بر مقام مزبور مالک شهرستان ارزن[۳۷] و مضافات آن و کوهستان توروس[۳۸] و سرتاسر کوئله‌سیری[۳۹] شد. از اینکه در تاریخ ساسانیان کلمه بدیشخ بصورت بذخش[۴۰] دیده میشود، چنین استنباط مینمائیم که منشأ این عنوان ایران بوده و ارمنستان آن را از تشکیلات اشکانی اقتباس کرده است. بعلاوه در ایران تقسیم ولایات سرحدی بچهار مرزبانی بوده است.[۴۱]

کارهای دیگر هم راجع بامور دربار و دولت به ولرشک نسبت میدهند. وی قشون را بچندین طبقه تقسیم کرد و ساعات بار و تشکیل شوراها و مواقع تفریح را در دربار معین کرد. دو خبرگزار نصب کرد، یکی مأموریت داشت، که شاه را کتباً از کارهای نیکی، که باید انجام دهد، آگاه سازد و دیگری یادآوری کند، که کشیدن انتقام را بخاطر داشته باشد و نیز شخص نخستین موظف بود، که مواظبت کند مبادا پادشاه در حال غضب فرمانی خارج از عدالت صادر نماید و در هر وقت بایستی شاه را بعدالت و نوع دوستی راهبری کند.[۴۲] ولرشک قضاتی در شهرها و دهات برگماشت و «شهرنشینان را فرمان داد تا رتبه‌ای فوق رتبه روستائیان بگیرند و روستائیان را امر کرد، حرمت شهرنشینان را نگاهدارند و اینان را فرمود، که بروستائیان کبر و غرور نفروشند».[۴۳] باری تمام این تأسیسات و مقررات ارمنستان بدون شبهه تقلید از ایران بوده‌است.

فوستوس[۴۴] طریقه‌ای را که ارشک (اواسط قرن چهارم میلادی)، پس از دوره پرآشوب سابق، برای تجدید تشکیلات سلطنتی اختیار کرد، شرح میدهد و گوید، که این پادشاه برای ولایات سرحدی فرمانی تعیین کرد و ریاست عالیه امور را بخانواده گنونی[۴۵] (همان خانواده‌ای که در عهد ولرشک بدرجه حکومت رسیده و سمت ساقیگری پادشاه را یافته بود) واگذاشت و اداره امور لشکر را با همه متعلقاتش به خانواده ممیکن[۴۶] سپرد. «اعضاء این دو خانواده و سایر طبقات اشراف مادون آنها، که عنوان حکومت یافته بودند، حق داشتند در حضور پادشاه بر مسند جلوس کنند و علائم افتخاری بر سر بنهند. بطریق اولی رؤساء خاندانهای بزرگ، که عنوان حکمرانی داشتند، میتوانستند بقصر شاهی داخل گشته و در هنگام صرف طعام در میان مهمانان بر (نهصد) مسند بنشینند».

حال اگر این اطلاعات و نظایر آن را درست بسنجیم[۴۷] معلوم میشود، که مناصب و مشاغل باندازه مالکیت ارضی پیوستگی تام بخاندانها نداشته است. پادشاهان قوی الاراده میتوانسته‌اند از راه تصرف در مناصب و مشاغل بر نجبا و اعیان مملکت تسلط پیدا کنند. از طرف دیگر می‌بینیم، که گاهی بعضی اعیان در موقع جان دادن همه حقوق خود را، از طرف رئیس خود، بفرزند محول کرده، او را وارث شغل خود قرار میداده‌اند.[۴۸] بسا اتفاق میافتاد، که امرا و حکام یاغی میشدند، ولی اگر از خانواده سلطنتی نبودند، با وجود کمال استقلالی که مییافتند، نمیتوانستند عنوان پادشاهی بگیرند.[۴۹] هر وقت که پادشاه قدرت داشت، خانواده نجبائی را، که خطرناک می‌دید[۵۰] قتل عام میکرد و املاک و اقطاعات آنان را خالصه سلطنتی مینمود.[۵۱] در میان نجبا و امرا هم غالباً نزاع واقع میشد. گاهی رئیس خواجه‌سرایان دربار بقدری اقتدار می‌یافت که نسبت بخانواده شهربانان نیز تعدی و تجاوز مینمود.[۵۲]

در کتاب فوستوس بیزانسی[۵۳] عبارتی است، که این احوال را روشن میکند و وضع بزرگان را، که بیک اعتبار مأمور دولت و بیک اعتبار امیر مستقل ولایات بوده‌اند، ذکر می‌نماید. و نیز از این کتاب استنباط می‌شود، که اساس لشگری قدرت آنان متکی باصول ملوک‌الطوایفی جامعه بوده است. خسرو دوم پادشاه ارمنستان در اواسط قرن چهارم میلادی[۵۴] با ایرانیان پنجه درافکند و چون میترسید، که در اثناء جنگ از طرف اعیان مملکت، مثل زمان سابق خیانتی صورت بگیرد، چنین فرمان داد: «بعد از این همه اعیان و حکام و صاحبان ولایات، که از هزار تا ده هزار تن سپاهی دارند، باید شخصاً در موکب پادشاه حاضر باشند و هیچیک از آنان حق ندارند در میان لشگر شاهی اقامت گزینند». باین تدبیر خسرو تمام رؤسای دودمانهای باستانی را مجبور نمود، که لشگریان خود را وارد سپاه سلطنتی کنند. خسرو ریاست کل این سپاه را بدو تن از سرداران، که محل اعتماد او بودند، سپرد. قصد خسرو این بود، که ریشه ملوک‌الطوایفی را از ارمنستان برکند. ولی این تدبیر بی‌نتیجه ماند و بجائی نرسید. در زمان حیات او یکی از دو سردار طرف اعتمادش، که واچه[۵۵] نام داشت همه حکام و افواج محلی آنها را گرد آورده، به جنگ ایرانیان برد،[۵۶]

اکنون اگر عطف نظر بجانب تشکیلات دولت پارت در ایران بکنیم، می‌بینیم آنچه مورخان یونان و روم قدیم در آن باب می‌نویسند، بی‌شباهت بتشکیلات دولت اشکانی ارمنستان نیست. از مختصات آن تضادی است، که در میان قدرت شاهنشاه با قدرت نجبای ملوک الطوائف، که در عین حال از عمال دولت هم بشمار میآمدند، موجود بود. نمونه کامل امراء دولت اشکانی «سورن» است، که خصم کراسوس رومی بود و پلوتارخس در حق او چنین مینویسد: «سورن در ثروت و بزرگی و افتخار بعد از شاهنشاه شخص اول ایران بود. از حیث فضیلت و لیاقت سرآمد پارتیان بشمار میآمد. از لحاظ بلندی بالا و حسن اندام مانند نداشت. هنگام لشگر کشی هزار شتر بار و بنه او را میبرد و دویست ارابه مخصوص حمل همسران و همخوابگان او بود. هزار سوار زره‌پوش و عده بیشتری سرباز سبک اسلحه در رکاب او میرفت. زیرا او رویهم ده هزار سوار داشت، که قسمتی از گماردگان و قسمتی از بندگان او بودند.» در روز نبرد خود را می‌آراست و زینت میکرد و در پیشاپیش سپاه خود قرار میگرفت. «دلیری او بحدی مشهور بود، که با وجاهت زنانه او نمیساخت، زیرا که سورن بنا بر رسم مادها روی خود را غازه می‌بست و آرایش میکرد و گیسوان خود را بدو قسمت مینمود، اما سایر پارت‌ها گیسوان را برسم سک‌ها بلند و ژولیده میگذاشتند تا هیبتی وحشتناک داشته باشند!»[۵۷] سورن حرم خود را همراه می‌برد و در عین جنگ شبها را بعیش و نوش و شراب‌خواری و استماع موسیقی و آواز و تفریح می‌گذرانید.[۵۸]

عاقبت شاه از قدرت سورن برشک آمد و با وجود قدرتی، که داشت، بر او غلبه کرد، زیرا که شاه با هر یک از بزرگان، که در میافتاد–هر گاه بزرگان متحد نبودند بر وی چیره میشد. اما اگر بزرگان یار میگشتند، غالباً او را خلع و دیگری را نصب مینمودند.

سلطنت اشکانیان، اگرچه هرگز بقدرت و ثبات سلطنت هخامنشی نرسید، ولی صورتاً حکومت آنان استبدادی بود. اختیارات شاهنشاه محدود بقانونی نبود و اگر بخت و اتفاق با او یار میشد و موانع را از میان بر میداشت، با کمال استبداد و خودسری فرمانروایی میکرد. ترس شاهنشاه مخصوصاً از افراد خانواده خود بود، زیرا که ایرانیان با احترام جبلی و تقریباً مذهبی سلطنت را حق خاندان شاهنشاهی میدانستند و بنابراین بزرگان جرأت نداشتند، قبل از یافتن یک مدعی سلطنت از تخمه اشکانی، علم مخالفت با شاه را برافرازند. بهمین جهت سلاطین اشکانی بیرحمانه افراد خاندان خود را میکشتند. اما این تدبیر غالباً مفید نمی‌افتاد، زیرا که مردم ناراضی عاقبت کسی را، که از قتل عام جان بسلامت برده بود، می‌یافتند و او را در کشیدن انتقام مدد میکردند.

معمولاً کسی بشاهنشاه دسترسی نداشت.[۵۹] از جمله امتیازات شخص سلطان این بود، که دیهیمی[۶۰] بلند بر سر می‌گذاشت و بر تختی زرین میخفت. ارتبان سوم پادشاه اشکانی، محض تجلیل یکی از شاهان اقطاعی موسوم به ایزات ادیابنی، بطور استثناء این امتیاز را به او عطا فرمود. در قصر سلطنتی تیسفون تختی از زر موجود بود، که در سال ۱۱۵ میلادی بدست تراژان قیصر روم افتاد. پادشاهان اشکانی، مانند هخامنشیان محل‌هایی بنام «فردوس» تعیین کرده بودند، که در آن شیر و خرس و پلنگ برای شکار نگاه میداشتند.[۶۱] در نتیجه اهمیتی، که در دربارهای شرقی بحرم داده میشد، غالباً خواجه‌سرایان در امور کشور نفوذی معتنابه داشتند.[۶۲] وقتی که شاهنشاه سفر میکرد، جماعتی کثیر از نیزه‌داران نگاهبان او بودند.[۶۳] بتقلید هخامنشیان، سلاطین اشکانی هم مقرر کرده بودند، که هرکس بحضور شاهنشاه شرفیاب میشود، باید هدایائی بگذارند.[۶۴] خزانه خاص شاهنشاه با خزاین کشور یکی بود. در خزانه پادشاه خراج کشورها جمع میشد و ثروتی هنگفت در این گنج‌ها گرد میآمد.[۶۵]

۲-اقوام شمال و شرق

کوچ‌نشینهائی، که اسکندر کبیر و جانشینانش در شرق ایران تأسیس کرده بودند، تا قرنهای متمادی در این نواحی دوردست پناهگاه تمدن یونانی محسوب میشد. از اواسط قرن سوم قبل از میلاد دیودوتوس[۶۶] سلطنتی مستقل تشکیل داد، که شامل بلخ و سغد و مرو بود. در نیمه اول قرن دوم پیش از میلاد دمتریوس[۶۷] پسر اوتیدموس[۶۸] که تاج و تخت را غصب کرده بود، بتسخیر پنجاب لشکر برد و در هندوستان و افغانستان حکومت راند، ولی بلخ و ممالک مجاور آن بدست مردی اقراطیدس[۶۹] نام افتاد. این دو پادشاه بمنازعه برخاستند و هر یک در ایجاد کوچ‌نشینهای جدید یونانی سعی بلیغ نمودند، ولی معذلک در اینوقت تمدن‌های بومی از نو شروع به پیشرفت میکند و اثرات آن در این دوره محسوس است. مثلا سکه‌های یونانی و بلخی، که دمتریوس ضرب کرده، در یک جانب دارای خطوط هندی موسوم بالفبای آریانی است، که از آرامی گرفته شده است و اقراطیدس مسکوکی رواج داد، که واحد آن یک واحد شرق ایران است. در این هنگام دولتهای کوچک یونانی در دره کابل و پیشاور و غیره تأسیس یافته بود. اندکی بعد دولتهای دره کابل و هندوستان مجتمع شده، دولتی بزرگ تشکیل دادند و در اواخر قرن دوم و اوایل قرن اول قبل از میلاد مناندر[۷۰] مشهور، که هندیان او را میلیندا[۷۱] خوانند، بر آن سلطنت میکرد این شهریار چون در هندوستان بتسخیر ممالکی چند کامیاب شد، دین بودا گرفت و در میان پیروان آن آیین شهرتی عظیم یافت.

در این زمان مهاجرت‌های بزرگ اقوام آسیای مرکزی شروع شده بود[۷۲] در نتیجه تاخت‌وتاز قبایل هون، که از اقوام ترک بودند و خونشان با خون مغولی و چینی آمیخته بود، در ولایت کانسوی چین در نیمه اول قرن دوم قبل از میلاد ابتدا اقوامی، که باصطلاح چینیان یوه‌چی[۷۳] ووسون[۷۴] نام دارند، بجنبش درآمدند، بعد سایر طوایف هم شروع بحرکت کردند. پس از چند سال گروهی عظیم از قوم یوه‌چی که «یوه‌چی کبیر» نام دارند، در نواحی جیحون ساکن شدند و ما در این هنگام به نام نژادی تخار یا توغر در این ناحیه برخورد میکنیم. نکته مشکوک این است که آیا یوه‌چی و تخار قوم واحد بوده‌اند، یا یوه‌چیان پس از تسلط بر طایفه تخار بنام آنان خوانده شده‌اند، یا یوه‌چی لقب طبقه سلطنتی تخارها بوده است. قسمتی از این قوم، که به زبان تخاری (لهجه A) تکلم می‌کرد، خود را ارسی[۷۵] مینامید.[۷۶] قبایل سکها پس از آنکه از دره فرغانه اخراج و طرد شدند، به ایالات باختر و رخج (یا باصطلاح مورخان چینی کیپین[۷۷]) هجوم آوردند. زرنگ از آن پس سکستان نامیده شد و سیستان کنونی قسمتی از آنست. سک‌ها یا هندوسکاییان در آنجا سلطنتی تأسیس کردند و از زمان شاهنشاهی مهرداد دوم (۸۸-۱۲۳ قبل از میلاد) خراج‌گزار دولت اشکانی شدند. موئس[۷۸] نام پادشاه این طایفه، که در قرن اول قبل از میلاد حکومت میکرد، و پسرش ازس[۷۹] تسلط خود را بر ناحیه پنجاب بسط دادند.

در طی قرن اول قبل از میلاد یک شعبه از اشکانیان جانشین سلسله سک‌های سکستان شدند[۸۰] و گوندفارس[۸۱] یا گوندفر،[۸۲] که از حدود سال بیستم میلادی ببعد سلطنت یافت، از پادشاهان مقتدر این سلسله بود و ظاهراً شانه از زیر بار اطاعت اشکانیان خالی کرد. سکه‌های بنام این شهریار در سیستان و هرات و قندهار حتی در پنجاب پیدا شده است. بنا بر کتاب اعمال سن توماس، گویا این مبلغ مسیحی در عهد سلطنت گوندفارس بهندوستان سفر کرده است.

با وجود آشوبی، که به علت مهاجمات اقوام پدید آمد، ممالک شرقی ایران و نواحی مجاور آن آبادی و عمران فوق‌العاده داشت. جنگجویان چادرنشین، وقتی که باین ناحیه می‌آمدند، در زندگی سکنه آن تغییر بسیاری وارد نمی‌گردید. حکومت محل بدست عده قلیلی از رؤسای طوایف بیگانه میافتاد، اما تمدن بومی در آن عده نفوذ میکرد. بهمین جهت آثار تمدن یونانی در طی قرون متمادی با آثار تمدن ایرانی و هندی مخلوط و آمیخته ماند و اقوام آرام این سرزمین در تحت تسلط حکومتهای پی‌درپی خارجی به تجارت خود مشغول بودند و از این راه سود بسیار بردند. کم اتفاق میافتاد، که روابط تجاری قطع شود. امپراطوران چین، بجهت تسهیل تجارت با ممالک غربی آسیا، غالباً هیئت‌هائی از نمایندگان رسمی بممالک آسیای مرکزی میفرستادند.

در خوارزم از قرن دوم قبل از میلاد اقوام آئورس[۸۳] را می‌بینیم، که نویسندگان چینی آن را ین تسی[۸۴] نوشته‌اند. در طی قرن بعد اقوام آئورس بحرکت درآمده، رو بجانب غرب نهادند، یعنی همان راهی را پیش گرفتند، که سابقاً سک‌ها و سرمت‌ها گرفته بودند. بعد از نیمه اول سده نخستین پیش از میلاد نام آئورس محو شد و آنان الان[۸۵] خواندند و این کلمه همان لفظ آریا می‌باشد. که در لهجه شمال ایران باین صورت درآمده است. بعد از آنکه قبایل وحشی باروپا هجوم بردند، قسمتی از طایفه الان بسمت غرب مهاجرت کرد و از آن قسمت، که در جنوب روسیه باقی ماند، جز قوم اوست، که امروز در قفقاز ساکن است، اثر دیگری نمانده است.

کمی بعد از وفات گوند فارس، قندهار و پنجاب بدست یک سلسله از طایفه یوه‌چی افتاد، که آنها را از نژاد سک‌ها نیز میدانند و معروف به کوشانیان هستند. پادشاهان کوشان کوجوله کادفیزس[۸۶] و ویمه کادفیزس[۸۷] جانشین او تمام قلمرو یوه‌چیان و تخاریان را با قسمت اعظم مستملکات سک‌ها بتصرف خویش درآوردند. عاقبت بعد از سال ۱۲۵ میلادی این کشور به پادشاهی تعلق گرفت کانیسکا[۸۸] نام، که در ادبیات بودایی شهرتی بکمال دارد و از مبلغین بزرگ و معتقدین مؤمن دیانت بودا بشمار است.[۸۹]

۲-عقاید و افکار دینی[۹۰]

دین قدیم آریاها بر پرستش قوای طبیعت و عناصر و اجرام سماوی استوار بود. مع‌ذلک از زمان بسیار قدیم خدایان عمده طبیعت دارای خصوصیات اخلاقی و اجتماعی می‌شوند. چنین بنظر می‌رسد، که قبل از جدا شدن دو تیره هندی و ایرانی از یکدیگر، تفاوتی میان دو دسته از خدایان عمده آنها بوده است. یکدسته را دیوها[۹۱] میخواندند و در رأس آن خدای جنگجویی بنام ایندرا قرار داشت و دستۀ دیگر را اسوراها (بایرانی: اهور) میگفته‌اند و سردسته آنها ورون[۹۲] و میتر[۹۳] بود اکثر دانشمندان بر آنند که مزداه ایرانیان که بمعنی «دانا» و بزرگترین اهور میباشد، همان ورون قدیم است، که نام اصلیش در نزد اقوام ایرانی فراموش شده است. از لحظه ورود ایرانیان بعرصه تاریخ ما به دو شکل مختلف از مذهب ابتدائی آنها برخورد میکنیم. یکدسته بر پرستش میتر (در متون ایرانی: میثر) مشغولند، که در این هنگام در رأس دیوها قرار دارد و دسته دیگر، که خدای بزرگ آنها مزدا می‌باشد.

پرستندگان میثر[۹۴] (مهر) در نیایش او و خدایانی، که در گرد اویند، یشت‌ها را مسرایند و این همان سرودهایی است، که نمونه‌هایی چند از آن که، با اصول دین زردشتی تطبیق شده، در قسمت موسوم به «جدید» اوستا تا امروز برای ما محفوظ مانده‌است. از جمله این دسته خدایان یکی رشنو[۹۵] (یعنی راستی) و دیگری سروش[۹۶] (سروش به معنای اطاعت) است. این نامها همچون غالب اسامی خدایان اوستایی مانند «مجردات مجسم» بنظر می‌آید. بادعای نیبرگ[۹۷] این خدایان در حقیقت نماینده و مظهر هیئت‌های اجتماعیه می‌باشند. بگمان او رشنو خدای «آزمایش دینی» (ور[۹۸]) و سروش خدای امت دیندار و آماده دفاع مهرپرست بود. اشی[۹۹] الاهه باروری و زناشوئی، بمؤمنین برکت در ازدواج و هر گونه سعادت ارزانی میداشت. دیگر از زمره خدایان ورثرغن[۱۰۰] (بهرام) خدای حمله و پیروزی - خدای جنگ و خورنه[۱۰۱] یا فری، که جلال و اقبال شاهان بحق از اوست، می‌باشد و بسی خدایان کوچک دیگر پرستندگان مهر، هنگام قربانی جانوران برای خدایان، خود را با هوم[۱۰۲] (هوم سرمست می‌کردند و آن مشروبی بود، که از فشرده گیاهی بهمین نام (هوم نزد ایرانیان سم[۱۰۳] نزد هندیان) بدست می‌آمد. هوم بعنوان خدایی، که مؤمنین را در جذبه مذهبی گرد هم می‌آورد، پرستش می‌شد.

اما اینکه نیبرگ[۱۰۴] می‌خواهد اردری سورا اناهیتا[۱۰۵] (اردویسور بانو ناهید)، الاهه آب‌ها و حاصلخیزی را خدای بزرگ فرقه مذهبی دیگری بداند و آن را با رود سیحون تطبیق کند، بنظر من محل تردید و تأمل است.

چنین بنظر میرسد، که پرستش مزداه نیز مانند پرستش مهر در سراسر زمین محل سکونت ایرانیان مرسوم بود. زرثوشتر[۱۰۶] (زردشت) پیغمبر نیز از میان این دسته در نقطه‌ای از ایران شرقی ظهور کرد. زمان او بهرحال مقدم بر دوران هخامنشی است. زردشت با گاثاهای خود، که نوعی موعظات نبوی بشعر است، آیین پرستش مزدا را اصلاح و آنرا بر پایه محکمی استوار کرد، که امروز بنام شریعت زردشتی معروف است. این پیغمبر در گاثاها بصورت مردی توانا و پارسا تجلی میکند، که در آرزوی درک حقیقت و مبارزه در راه آنست. وی براهنمایی آنچه، که در عالم جذبه و مکاشفه و تفکر دریافت، بشدت با پرستش دیوها مخالفت آغاز کرد، که در طی مراسمی پر از شور و مستی با نوشیدن هوم صورت می‌گرفت. دیو از این پس اصطلاحی است، که برای پروردگاران «امت غیر مزداهی» (دیویستان) بکار می‌رود. زردشت در برابر این گروه دیوان خدای بزرگ: مزداه یا مزداه‌اهور یا اهورمزداه را قرار داد، که در نزد او خدای عشیره یا ملت خاصی نبود، بلکه آفریدگار نوع بشر بشمار میرفت. وی دیوها را خدایان دروغی و بدکاری می‌داند، که دشمن اهورمزداه هستند و تضاد و دشمنی این دو دسته نزد او اندیشه جنگ و پیکار دو «گوهر» یا دو «خرد»ی را، که از آغاز آفرینش جهان وجود داشته‌اند، پدید آورد. این دو گوهر یکی سپنت‌مینیو[۱۰۷][۱۰۸] یعنی گوهر یا خرد توانا، که نوعی تجلی ذات مزداه می‌باشد، و دیگری اک مینیو،[۱۰۹] یا چنانکه در قسمتهای جدید اوستا ذکر شده، ائرمینیو[۱۱۰] یعنی گوهر یا خرد بدکردار است.

در بین ممتازترین یاوران مزداه به شش ایزد برخورد میکنیم، که بعد از زردشت بدانها نام مشترک امش‌سپنت‌ها[۱۱۱] (امشاسپندان، «جاویدان توانا») نهاده‌اند، و آنها از اینقرارند: وهومنه[۱۱۲] (بهمن، «اندیشه نیک»)، اش[۱۱۳] (رت[۱۱۴] «نظم نیکو» یا «حقیقت»)، خشتر[۱۱۵] («تسلط»)، آرمیتی[۱۱۶] (تقریباً: «پاکی روح»)، هوروتات[۱۱۷] (خرداد، «کمال» یا «صحت»)، و امرتات[۱۱۸] (امرداد، «بیمرگی»). در رأس این شش «امشاسپند» باید سپنت‌مینیو را قرار داد و بدین ترتیب عده امشاسپندان هفت است. در گاثاها هنوز این شش یا هفت امشاسپند دسته بخصوصی نیستند و همچنین در آنجا دو ایزد سروش و اشی را باز می‌یابیم که، سابقا در گرد مهر بودند. در گاثاها هنوز تا اندازه‌ای روابطی بین ایزدان و قوای طبیعت و عناصر دیده می‌شود، مثلا آرمیتی الاهه زمین است. نیبرگ، با اذعان به جنبه طبیعی این ایزدان، نامهای ظاهراً مجرد اینان را در گاثاها و همچنین اسامی پروردگاران میثرایی از قبیل سروش و رشنو و غیره را نشانه و مبین اعمال و تکالیف مادی و طبیعی بعض فرق دینی و اجتماعی می‌داند،[۱۱۹] ولی در موقعی که سخن در تصریح و بیان این تکالیف است، بیانات وی گاهی بسیار درهم و آشفته میشود.

وی منکر است، که پیروان گاثاها، در زمان زردشت، صلاحیت تفکر در معنویات را داشته باشند و بدینسان نیبرگ در این مورد دارای عقیده‌ایست کاملا عکس عقیده لومل،[۱۲۰] که دین زردشت را یک رشته اندیشه‌های فلسفی میداند. بیشک در نظریه نیبرگ[۱۲۱] تا اندازه‌ای حقیقت نهفته است. زردشت فیلسوف نبود، بل عارفی بود از یک امت و جامعه مزداه‌پرست و تابع سنن و آیین زندگی آنها، که در عالم سیر و تفکر رابطه عمیقی بین سرنوشت و تقدیر بشری و اراده خدایی مشاهده میکرد و مناظر و جنبه‌های مختلف آن، که تشریح و تفسیرش امروز برای ما دشوارست، بصورت سخنان روحانی پرشور و جذبه‌ای در اندیشه او نقش می‌بست و بر زبان او جاری می‌شد، ولی باید همیشه در نظر داشت، که ایرانیان زمان زردشت مردم بدوی و بی‌تمدنی نبودند، بلکه بالعکس پس از ورود باین آب‌وخاک وارث تمدن کهنی شدند، که اکتشافات آثار پیش از تاریخ این چندساله گواه آنست و من گمان میکنم، که سخنان معنوی و روحانی نزد ایرانیان آنزمان با وسعت اجتماعی خود دارای ارزش اخلاقی و معنوی و فردی بوده‌است.

در حقیقت تصویر ایزدان در گاثاها طرحی کلی و اجمالی بیش نیست، ولی برای ایرانیان آن زمان این صور اینقدر، که امروز بیرنگ و مبهم بنظر میرسند، نبوده‌اند. از افسانه‌ها و داستانهای کهنی، که باین تصاویر جان می‌بخشد، امروزه جزو وصف رنجها و شکوه روان گاو نر (گوشورون-در یسنا ۲۹)، که یک افسانه قدیمی ایرانی است، که در قالب زردشتی ریخته شده، چیزی باقی نمانده است.

دئنا[۱۲۲] (دین) یک اصطلاح مذهبی بسیار مهم و اساسی است و بگمان من نیبرگ معمای این کلمه ظاهراً مبهم و متناقض را حل کرده است[۱۲۳] دئنا نخست بمعنای روان مجذوب مؤمن میباشد، سپس جمع روانهای مجذوب را گویند، یعنی جمعیتی که دارای یک آیین نیایش مشترک است، یا بعبارت دیگر امت زردشتی، و منشاء مفهوم کلی کلمه دین در متون ایرانی وسطی نیز از همین جاست.

در گاثاها جهان نیک و جهان بد در برابر هم قرار دارند و همچنانکه هر چه از جهان نیک است در مفهوم کلی‌اش و با صفت اشون[۱۲۴] مشخص و متمایز میشود، عالم شر نیز با اصطلاح مؤنث دروج (دروغ) بیان میشود، که معنای آن «ویران کردن نظم نیک با حیله و تزویر و نادرستی» میباشد. دروغ گاهی بصورت عفریته‌ای تجسم می‌یابد و صفت آن درغونت[۱۲۵] میباشد. از جمله قوای شر ائشم[۱۲۶] (خشم) فعالترین آنهاست، ولی این دیو، که مردمان و جانوران را آزرده و میکشد، در گاثاها مانند قسمت جدید اوستا دشمن بخصوص سروش نیست. معذلک حالت موازات قاطع و دقیق بین دو عالم خیر و شر، که از مشخصات متون اوستای جدید است، در گاثاها نیز اندک اندک ظاهر میشود. مثلا چنانکه دروج در برابر اش قرار دارد. اک‌منه (آک‌منش، اندیشه بد) مقابل وهومنه قرار گرفته است و اک‌مینیو یا ائرمینیه (خرد شریر، اهریمن) دشمن سپنت‌مئینیو (خرد توانا) میباشد. در اثر کوشش این دو گوهر یا دو خرد اصلی، که برادران توأمند، مخاصمه و رقابت در جهان آغاز شده است.

دین زردشت یکتاپرستی ناقص است: در این دین ایزدان بسیار وجود دارند ولی میتوان گفت، که همه آنها تجلیات ذات مزداه و در عین حال مجریان اراده اویند، که یگانه «خواست خدایی» است. ثنویت و دوگانگی این دین یک امر ظاهری بیش نیست، چه نبرد بین دو گوهر نیک و بد (دو اصل جهانی) به پیروزی گوهر نیک پایان خواهد یافت. در این نبرد عظیم انسان نیز تکلیفی خاص دارد، زیرا که با ایمان پاک و کوشش در راه پیشرفت حقایق مذهبی و اخلاق و بالاخره سعی در خدمت بقوای زندگی و غلبه بقوای مرگ، یعنی ترقی دادن تمدن مخصوصاً زراعت، بشر خود را در ردیف یاوران «خرد نیک» قرار میدهد. در سه اصل «اندیشه نیک»، «گفتار نیک»، «کردار نیک» بیشک در اصل تکالیف دینی منظور نظر بوده‌است ولی در هر حال این سه اصل محتوی جرنومه‌های یک «ایده» اخلاقی است، که بعدها بتدریج تکامل یافت. جزای نیکان بهشت و تندرستی و بیمرگی و ساکن شدن در مقام مینوگان است، و کیفر بدکاران عذاب طولانی در مقام دروغان گذشته از بازخواستی که بلافاصله پس از مرگ از فرد خواهد شد، در گاثاها اشارتی می‌بینیم بیک بازخواست و داوری عام و نهائی به‌وسیله «روان و آتش»، یعنی روان مزداه و آزمون آتش (آزمون فلز گداخته)، در روز شمار، وقتیکه آخرین نبرد بین لشکرهای دو گوهر نیک و بد با پیروزی مزداه پایان پذیرد.

بین اوستای معروف به «قدیم»، که گاثاها هسته و مغز آنرا تشکیل می‌دهد و «اوستای جدید» چه از لحاظ افکار دینی و چه از لحاظ مقام خدایان و ایزدان فرق بارزی موجود است، چون پس از زردشت روحانیون نتوانسته‌اند خدایان و ایزدانی را، که مقبول عامه مردم بودند، بکلی از میان ببرند، ناچار این ایزدان را در ردیف ایزدان مخصوص گاثاها قرار داده‌اند. یشتهای قدیم، که در ستایش ایزدانی چون میثر و اردوی سورا اناهیتا و ستاره تشتری[۱۲۷] (تشتر که آن را با شعرای یمانی[۱۲۸] یکی می‌دانند) ورثرغن (بهرام) و خورنه (فر، خره) و فروشی‌ها[۱۲۹] (فروهرها، فرشته‌های حافظ مؤمنین) و غیره با افکار و عقاید زردشتی تطبیق شد و علاوه بر آن یشت‌های جدیدی طبق آیین زردشت سرودند.

این عمل هنگامی صورت گرفت، که کیش زردشت هنوز محدود بنواحی شرقی ایران بود. بعدها این جنبش دینی سرزمین ماد را فرا گرفت و طبقه روحانیون آنجا یعنی «مغان» عاملین غیور و سرسخت و متعصب این کیش شدند. تاریخ زردشتی شدن سرزمین ماد بدرستی معلوم نیست، همین‌قدر می‌دانیم که در زمان داریوش و خشایارشا قوم ماد زردشتی بود، درحالی‌که پارس‌ها از یک نوع مزداه‌پرستی غیر زردشتی پیروی می‌کردند.[۱۳۰] از این پس سرزمین ماد مرکز دین زردشت بشمار آمد و این دین در تحولات بعدی خود تحت تأثیر افکار طبقه مغان ماد قرار گرفت و در نتیجه طراوت و تازگی خود را از دست داد و در قالب اصول فقهی خشک و خسته‌کننده‌ای درآمد. دستورهای دینی دقیق برای تنظیم جزئیات زندگی مؤمنین وضع شد و اینان ناگزیر می‌بایستی خود را از شر حملات عده کثیری شیاطین و عفاریت گوناگون، که دیو[۱۳۱] نام گرفتند، حفظ کنند. به داستان رستاخیز و روزشمار تفاصیل و شاخ و برگ زیادی افزودند، که طبق آنها از نطفه مخفی زردشت تا سه هزار سال در هر هزاره یک منجی ظهور خواهد کرد و با ظهور آخرین منجی یعنی استوت‌ارت[۱۳۲] که «سوشیانت»[۱۳۳] یا منجی اصلی و اخص است، این دنیا پایان می‌پذیرد. در آن هنگام پس از نبرد بین دو جهان نیک و بد و آزمون فلز گداخته سعادت ابدی و تغییرناپذیر فرشو کرتی[۱۳۴] (تبدیل صورت) برقرار می‌شود.

کتاب موسوم به وندیداد (وی دیودات[۱۳۵] یعنی «قانون ضد دیوان») در چنین محیطى نوشته شده است. این كتاب بزبان اوستایى است، كه هرچند زبان مادها نبود، ولى در آنجا هم همچنان براى تألیفات دینى بكار مى‌رفت. وندیداد مجموعه‌ایست از قواعد و دستورات دینى مخصوصا راجع بانواع ناپاكیها و گناهان و وسایل و طرق تطهیر و توبه و استغفار. در این كتاب از انواع تعدى بموجودات اهورایى (انسان و سگ و بیدستر) و طریقه رفتار با اجساد مردگان و غیره سخن مى‌رود. طبق این كتاب مردگان را باید در دخمه نهاد و طعمه پرندگان ساخت،[۱۳۶] چه تدفین یا سوزاندن اجساد باعث آلایش عناصر مى‌شود و به این جهت حرام است. و نیز مس مردگان و زنان حایضه باعث ناپاكى و نجاست است. از كتاب وندیداد اسامى عده كثیرى از دیوها (دیوان) و دروج‌ها («دروغان» كه مؤنث مى‌باشد) و «پیرى‌كاها»[۱۳۷] (پریان-جادوان مؤنث) بدست مى‌آید، كه در زمره سپاه خرد شریراند.[۱۳۸]

چنین بنظر مى‌رسد، كه در كیش زردشتى شایع در ایران غربى، از اواخر عهد هخامنشى این عقیده رواج كلى یافته بود، كه اهورمزداه (اورمزد) و ائرمینیو (اهرمن) دو برادر همزاد و فرزندان زمان بیكرانه (زروان[۱۳۹]) هستند.[۱۴۰] یكى از فرق مزدیسنى، كه نجوم كلدانى در آن نفوذ كلى كرده و نزد مجوس‌هاى[۱۴۱] آسیاى صغیر[۱۴۲] تكامل یافته بود، منشأ آیین «مهرپرستى» است، كه در امپراطورى رم توسعه بسیار یافت.[۱۴۳] در این آیین مهر را خداى آفتاب مى‌دانستند.

مهرپرستان و همچنین سایر فرقى، كه در اصول دیانت زردشت تغییر كلى داده و بدعت‌هایى نهاده بودند، عقاید و افكار زروانیه را قبول داشتند. بعضى از این فرقه‌ها اهرمن‌پرست بودند یعنى به عبادت ائرمینیو مى‌پرداختند.

ایزدانى، كه بر روى سكه‌هاى هندوسكایى دیده مى‌شوند، معرف نوعى دیگر از آیین مزداهى است، كه تحت نفوذ عقاید و شرایع هندى، در ایران شرقى بوجود آمده بود و بعدها تحت الشعاع عقاید بودایى گردید.[۱۴۴] در ایران غربى و بطور كلى در سراسر آسیاى قدامى، افكار و تمدن یونانى موجب مزج مذاهب مختلفه شد. در خرابه‌هاى یك معبد زردشتى واقع در نزدیكى شهر پارسه، كه كمى بعد از ویران شدن این شهر بدست اسكندر بنا شده، كتیبه‌هایى بزبان یونانى یافته‌اند، كه در آن اهورمزداه[۱۴۵] و میثر و اناهیتا بنامهاى یونانى زویس ماگیستس[۱۴۶] و آپولون[۱۴۷] و آتنه[۱۴۸] ذكر شده‌اند[۱۴۹] خدایان بابلى و یونانى را با خدایان ایرانى تطبیق كرده‌اند، مثلا اهورمزداه را با بعل[۱۵۰] و میثر را با شمش[۱۵۱] اناهیتا را با ایشتر[۱۵۲] یكى دانسته‌اند، انتیوخوس اول[۱۵۳] پادشاه كماژن (از ۶۹ تا ۳۴ قبلا از میلاد) مجسمه‌هاى بسیارى از «زویس-ارماسدس»[۱۵۴] (ارماسدس-اهورمزداه، اورمزد) و «آپولون-میتراس (مهر) -هلیوس-هرمس»[۱۵۵] و «آرتاگنس (ورث‌غن- بهرام) -هراكلس-آرس»[۱۵۶] و ایزدى كه آن را «وطن من كماژن بسیار حاصلخیز» مى‌نامد، برپاساخت و مراسمى دائمى براى عبادت این خدایان یونانى و ایرانى مقرر فرمود. پادشاهان اشكانى لقب «قیل هلن» (دوست یونانى) اختیار كردند و خود را پیرو آداب و فرهنگ یونان نشان مى‌دادند.[۱۵۷] ولى این یونانى‌مآبى آنها بسیار سطحى بود و اكثر سلاطین این سلسله ظاهراً، در زیر پرده نازكى از افکار خارجی، به دیانت زردشتی اعتقاد داشته‌اند. بنا بر یک سنت پارسی جمع‌آوری و نگارش کتب مقدس زردشتی یک‌بار بفرمان یکی از پادشاهان اشکانی موسوم به ولاگاز، که معلوم نیست ولاگاز اول (از ۵۲/۵۱ تا ۸۰/۷۹ میلادی) یا ولاگاز سوم (از ۱۴۸ تا ۱۹۱ میلادی) بوده، انجام گرفت.

***

از زمانی که بخت النصر یهود را به اسارت برد، این طایفه در بابل و بین النهرین زیاد شده، رشته‌های مختلف تجارت و فلاحت و صناعت را در دست گرفتند. در زمان اشکانیان یهود بسیار بودند خاصه در نهردا (شمال بابل) و در سوراوپوم بادیثا[۱۵۸] و ماهوزه[۱۵۹] (سلوکیه). در پارس و ماد هم جماعتی از یهود اقامت داشتند.

این جماعت از قرون نخستین میلاد در تحت ریاست رش گالوتا[۱۶۰] (رأس‌الجالوت) صاحب تشکیلاتی شده بودند و شاهنشاه آنان را در زمره ملل متنوعه شناخته و تا حدی استقلال بخشیده بود. رش گالوتا مالیات را جمع و قضات را عزل و نصب و سایر امور را اداره می‌کرد و قانون موسی و احادیث و اخبار یهود را تعلیم و ترویج می‌نمود. مدرسه مشهور «سورا» در آغاز قرن سوم میلادی تأسیس یافت و از آن تاریخ طایفه امورائیم[۱۶۱] (علماء یهود) به مطالعه و شرح علوم پرداخته اخبار و تعالیم مختلفه را، که امروز بنام تلمود معروف است فراهم آوردند.[۱۶۲]

***

راجع بزمانی، که دین نصارا وارد کشور پارت شده، اطلاعات ما بسیار قلیل است.[۱۶۳] در قرن اول میلادی دین مسیح در سوریه و آسیای صغیر منتشر شده بود. در حدود سال ۱۰۰ بعد از میلاد جماعاتی از مسیحیان در شرق دجله یعنی ناحیه اربل[۱۶۴] مسکن داشتند، ولی از انتشار این شریعت در نواحی مشرق اطلاعات صحیحی در دست نداریم.

بنا بر روایات مسیحیان «توماس مقدس» در کشور پارت به دعوت پرداخت و مطابق مندرجات کتاب مجعول «اعمال توماس»، توماس تا سرزمین هندوستان هم پیش رفته است ولی این کتاب را نمی‌توان از اسناد معتبر تاریخی شناخت.

بعد از اربل شهر کرکوک، که آن را «کرخای بیت سلوخ» می‌خوانده‌اند، ظاهراً مرکز و ملجأ عیسویان در شرق بوده است. در نامه شهداء عیسوی ایران مسطور است که: «از زمان سلطنت بلاش تا سال بیستم پادشاهی شاپور بن اردشیر یعنی ۹۰ سال کرخا مکانی مقدس بود و هیچ گیاه ناپاکی در آن نمی‌رست».[۱۶۵] چون شاپور اول ساسانی پسر اردشیر در سنه ۲۴۱ بتخت نشسته، بنابراین مقصود از بلاش کس دیگری غیر از ولاگاز سوم اشکانی نیست، که از سال ۱۴۸ تا ۱۹۱ میلادی سلطنت کرده است. در هر حال عیسویان در عهد سلاطین اشکانی هیچ مداخله در امور سیاسی نداشته‌اند. در قرون بعد نامه جعل کردند موسوم به «مکتب آباء مغربی» و تاریخ آن را آغاز قرن دوم میلادی قرار داده‌اند. بنابراین سند جاثلیق شهر سلوکیه خودمختاری مطلق داشته و می‌توانسته بمراسم مذهبی و تقدیس بطرکی خود نایل شود، بدون اینکه مجبور باشد بشهر انطاکیه برود. ولی حقیقت امر این است، که مقام کاتولیکوس (جاثلیق) در عهد اشکانیان وجود نداشته است.

***

اختلاط اقوام و نژادهای آسیای قدامی، زمینه مساعدی برای امتزاج تمدن‌ها و دیانت‌های مختلف آماده می‌کرده، چنانکه دیدیم فلسفه یونان با شرایع مشرقی آمیخته شده و نتایج گوناگون داد.[۱۶۶] از زمانهای قدیم عقاید ایرانی و سامی در نواحی آرامیان بین النهرین مخلوط گردیده بود. عنصر جدیدی، که در این داخل شد، عبادات اسرارآمیز مردم آسیای صغیر بود. افکار فلسفی یونان و نظریات کیمیاگران و افسونگران نیز در این معجون وارد گردید. معنویات و عوامل طبیعی، که معبود اقوام مزبور بود، با اسامی یونانی خوانده شد. اساطیر یونانی و بابلی و ایرانی بهم درآمیخت و اشخاص افسانه‌های شرقی در لباس خدایان یونانی پنهان گشت. اعتقاد بدو عالم جدا از یکدیگر، یکی عالم نیکی و دیگر بدی یا عالم نور و ظلمت و اعتقاد به بهشت و دوزخ و یوم الحساب و تجدید جهان و اعتقاد بارتباط تام و پیوند عام ما بین افراد انسان و قوای ملکوتی، همه این معتقدات که مخصوص دین مزداهی ایران بود، داخل افکار دینی آسیای قدامی شد. این نکات را از مراسم مرموزی کشف می‌کنیم، که مریدان مطلع انجام می‌داده و مدعی بوده‌اند که بنا بر راهنمائی، که من جانب اللّه شده و سر آن در کتب مرموزه نگاشته شده، انسان می‌تواند با عبادات مخصوص و ضبط اسرار معین بمعبود خویش تقرب جوید. مندرجات این کتب، که جز دانایان شریعت کسی برموز آن آگاهی نداشت، مخلوطی بود از افکار مصری و ایرانی و کلدانی و یهودی.[۱۶۷] کتبی مجعول بنام «زردشت مجوس» رواج داده شد[۱۶۸] و در بعضی نقاط، که «دین زردشت» آمیخته به سایر عقاید شده بود، زردشت را به صفت «منجی نوع بشر» می‌خواندند. مذاهب باطنی این دوره محدود بحدود محلی یا ملی معینی نبودند و ادعا می‌کرد که دین اصلی بشر نزد آنهاست و سایر شرایع عامه بطور ناقص بعضی از آن حقایق را در بر دارند.[۱۶۹]

در قرن دوم میلادی مذهب گنوستیکی[۱۷۰] در کشور روم توسعه یافت[۱۷۱] بلا شک قبل از این تاریخ هم افکار گنوستیکی وجود داشته است، زیرا که در میان یهودان اسکندریه هم این افکار رایج بوده است، اما مبدأ این مسلک در ظلمات ایام مختفی است. از قرن دوم ببعد «گنوستیک‌ها» برای تأیید اقوال خویش به کتب مقدس عیسوی استناد می‌جستند. مسلک بازیلید[۱۷۲] و مسلک والانتن[۱۷۳] و مسلک مرقیون[۱۷۴] و تصوفی، که اوفیت‌ها[۱۷۵] و ناسن‌ها[۱۷۶] و الکزائیت‌ها[۱۷۷] آورده‌اند، نمونه از فرق گوناگون گنوستیکی می‌باشد، که در رسوم مذهبی و عقاید با هم اختلاف دارند،[۱۷۸] ولی مع‌ذلک با وجود این اختلافات یک جریان فکری مشترکی در کلیه آنها مستتر است.

نخست باید «ثنویت» را مورد بحث قرار داد. ولی فرق است میان ثنویت مزدائی و دوپرستی گنوستیک‌ها: بنا بر اعتقاد مزدیسنان هریک از دو عالم مذکور دفعة هم معنوی است و هم مادی. ولی گنوستیس‌ها بالعکس عالم روح را عین عالم نور و جهان ماده را عین جهان ظلمت می‌دانسته‌اند. نتیجه این قسم اعتقاد نسبت بعالم این شد، که بدبینی باصل خلقت رواج گرفت و پیروان این فکر بزهد و ترک مایل شدند.

بنا بر قول این طایفه، خدا در ماوراء عالم محسوس و حتی در آن‌سوی جهان معقول است. او پدری است که از نام و نشان و گمان برتر است و فکر بشری را به دامن کبریای او دسترس نیست. جهان بواسطه اشراقات دائمی[۱۷۹] یا که از ذات این خدای اصلی صادر می‌شود، بوجود می‌آید و مراتب این تجلیات نزولی است، یعنی هریک از اشراقات نسبت به ماقبل خود اخص است تا منتهی گردد بعالم مادی، که آخرین اشراق و ناپاک‌ترین تجلیات است. ولی در این جهان مادی شوقی هست، که او را به مبدأ الهی بازپس می‌کشاند. ماده یعنی عالم جسمانی منزلگاه شر است. اما یک بارقۀ الهی، که در طبیعت انسان ودیعه است، راه نجات را به او نشان می‌دهد و او را در حرکت صعودی، که از میان افلاک می‌کند، دستگیری نموده، بعالم نور می‌رساند. این بود اساس اعتقاد گنوستیک‌های متأخر راجع بنظام جهان «انسان» یا «انسان نخست» را وجودی نیم خدا می‌دانستند و ظاهراً این مفهوم را از اساطیر ایرانی گرفته بودند.[۱۸۰] بعضی از گنوستیک‌ها انسان نخست را آدم دانسته‌اند و بعضی او را مسیح ازلی گفته‌اند و طایفه‌ای بر آن بودند که حقیقت انسان نخست در آدم حلول کرده و پس از آن بصورت مسیح ظاهر شده است. اوست نخستین مولود خدای بزرگ، که در ماده نزول کرده و جان جهان محسوب است. او را نیم خدا و عقل و کلمه هم می‌گفتند. با ایجاد این انسان قوس نزول در ماده شروع شده و بوسیلۀ او نزاع و کوشش برای نجات صورت می‌گیرد. اما نجات میسر نیست مگر با عنایت الهی.

از اینجاست که در همه کتب گنوستیک ظهور یک نفر رهاننده وعده داده شده است. و همین اعتقاد بود که گنوستیک‌ها را پیرو دین مسیح کرد، زیرا که منجی موعود را عیسی مسیح دانسته‌اند.

بعضی از فرق گنوستیک بر آنند، که عیسی خلاص‌کننده صوفیا از قید ماده است. مقصود از صوفیا عقل آسمانی است، که در ماده افتاده است. فرقه والانتینی معتقد بودند که میان خدای منجی موسوم به سوتر[۱۸۱] و صوفیا ازدواج و عروسی واقع شده است و به یاد این واقعه جشن مذهبی، که عبارت از عید حجله عروسان بود، می‌گرفتند. اساطیر و قصصی، که راجع بتکوین جهان ساخته شده، همه برای تعبیر و تأویل مراسم عبادتی بوده است. اجراءکنندگان این مراسم در طی انجام وظایف خود جدال عظیمی را، که همه آفرینش برای نجات خود در پیش دارند، برأی العین مشاهده می‌کرده‌اند، که چگونه به‌وسیله معرفت رهایی میسر تواند شد و زنجیرهای ماده تواند گسیخت. عرفان علم حقیقی است نه علم فکری، دانشی است، که از راه قلب و بطریق کشف و شهود تحصیل می‌شود و طریق آن توجه بباطن و مشاهده امور معنوی با چشم دل است، که انسان را صاحب معرفت عالی می‌کند و در نشأت جدیدی متولد می‌سازد. بنا بر قول شدر معرفت[۱۸۲] دانش حقیقی است، که بسبب حق بودنش انسان را نجات می‌بخشد.

اکثر گنوستیک‌ها، که از طریقه آنها کم‌وبیش آگاهی داریم، از مردم ولایات شرقی ممالک روم بوده‌اند. یکی از فرقه‌های گنوستیک بین‌النهرین و بابل فرقه ماندائی[۱۸۳] است و دیگر فرقه که در کتب عرب آنها را مغتسله نامیده‌اند و یکی از مآخذ کیش مانوی محسوب است.[۱۸۴] عرب همه فرقه‌های گنوستیک مشرق را که افکارشان در زمان اسلام[۱۸۵] هم رواجی داشته است، بنام حنیف یا صائبون خوانده است.[۱۸۶]

***

در دوره تسلط یونانیان دیانت بودایی در ولایات شرق ایران نفوذ یافت. پادشاه هند موسوم به آسوکا،[۱۸۷] که در حدود سال ۲۶۰ قبل از میلاد دین بودایی گرفته بود، دعاتی به ایالت گنداره (دره کابل) و باختر گسیل داشت. پادشاهی موسوم به اگاتکل[۱۸۸] در ایالت رخج و زرنگ سلطنت داشته (حدود سال ۱۸۰ تا ۱۶۵)، سکه‌هائی ضرب کرد، که بر آن نقش بودایی دیده می‌شود. در اواسط قرن دوم قبل از میلاد اختلاف عقیده بوداییان شمال و بوداییان جنوب موجب تفرقه و ضعف آنان گردید. بوداییان جنوب، که خود را هین‌یان[۱۸۹] (کشتی کوچک) گویند، بیشتر باحکام و سنت بودا عمل می‌کردند، ولی بوداییان شمال، که خود را مهایان[۱۹۰] (کشتی بزرگ) می‌نامند، از سایر ادیان هندی اقتباساتی کردند و عقاید عامیانه را استقبال نمودند. شریعت بودا بصورت مهایان وارد ممالک مرکزی آسیا شد. سلطانی کانیسکانام انجمنی از دانایان گرد آورد و اصول مذهب مهایان را تثبیت نمود و قوانین آن را مورد تجدید نظر قرار داده، بزبان سانسکریت تحریر کرد.

بوداییان در قرون نخستین میلادی در ولایت گنداره و یهارها[۱۹۱] (بهارها) یعنی صومعه‌های بسیار ساختند امروز در ویرانه‌های آن معابد نقوش برجسته‌ای بسبک آمیخته یونانی و هندی یافته‌اند، که صحنه‌هایی از وقایع حیات بودا و صور بودیستو،[۱۹۲] بودایان آینده و غیر ذلک، را مجسم می‌کند. صنعت گنداره در قرن چهارم به اوج ترقی رسید.[۱۹۳] ظاهراً قدیم‌ترین نقاشی بودایی، که بسبک آمیخته یونانی و هندی ساخته شده و در کاوشهای ترکستان چین اخیرا بدست آمده، متعلق بقرن سوم باشد.[۱۹۴]

در «بامیان» مغرب کابل مجسمه‌های عظیمی از بودا هست، که در کوه کنده‌اند. در طاقچه‌هائی که مقر این پیکرهاست، تصاویری دیده می‌شود، که سبک آنها با نقوش مکشوفه در آسیای مرکزی شباهت دارد و از جهاتی هم شبیه نقوش کتیبه‌های ساسانی عهد شاپور اول است.[۱۹۵]

از سفرنامه هیون تسیانگ معلوم می‌شود، که تا قرن هفتم میلادی صومعه‌های بودایی در ایران وجود داشته است و نیز بنا بر روایت او از اتباع سایر دیانات هندی هم جماعاتی مقیم ایالات شرقی ایران بوده‌اند.[۱۹۶]

۴-زبانهای عامه و زبانهای ادبی

آگاهی ما از زبانهای اشکانی و ساسانی، که آنها را اصطلاحا «لغت متوسط ایران» می‌گویند، در نتیجه اکتشافاتی، که در ۲۵ سال اخیر در ترکستان چین صورت گرفته، بی‌اندازه وسیع شده است. چندین هیئت علمی، که بآن صفحات رفته‌اند، آثار بسیاری اعم از دینی و غیر دینی بدست آورده‌اند، که بلغات مختلفه نگارش یافته‌اند و تا زمان کشف آنها دانشمندان را از بسیاری از آن لغات آگاهی ناقصی بود و نسبت به بعضی هم بکلی بی‌اطلاع بودند.[۱۹۷]

قطعاتی، که این هیئت‌ها کشف کرده‌اند، جزء آثار ادبی بوداییان و مانویان و مسیحیان و بلغت سانسکریت و چینی تبتی و اویغوری و پهلوی سکایی و تخاری نوشته شده است و هریک را متخصصین مورد دقت و تحقیق قرار داده‌اند، ولی هنوز اکثر آن چاپ و منتشر نشده است.

قبل از کشفیات ترکستان چین، از زبانهای متوسط ایران فقط دو زبان معلوم بود، یکی پهلوی ساسانی، که در جنوب غربی ایران (پارس) متداول و زبان رسمی ساسانیان بشمار می‌رفته است: دیگر زبانی، که در بعضی کتیبه‌های پادشاهان اول ساسانی در کنار خطوط پهلوی سابق الذکر منقور است و در آغاز دانشمندان آن را لغت کلدانی پهلوی[۱۹۸] می‌نامیدند، که چندان اسم مناسبی نبود. آندرآس[۱۹۹] این لغت اخیر را پهلوی اشکانی، که زبان رسمی دربار پارت بوده، تشخیص داد. این هر دو زبان را با خطی که مشتق از الفبای آرامی است می‌نوشته‌اند با قدری تفاوت در اشکال حروف. آثار دینی زردشتیان عهد ساسانی را بلغت پهلوی ساسانی می‌نوشته‌اند، لکن آنچه امروز باقی است، استنساخی است، که بعد از انقراض ساسانیان کرده‌اند و غلط و اشتباه بسیار در آن راه دارد. بسیاری از حروف الفبای پهلوی را باقسام چند می‌توان خواند. از این جهت در قرائت آثار قدیم خوانندگان دچار خطا و تردید شده‌اند. بعلاوه خیلی از کلمات حتی از معانی معمول و متداول را با ایده او گرام‌های[۲۰۰] آرامی می‌نوشته‌اند، یعنی بجای بعضی کلمات در کتابت لغات آرامی می‌نشاندند، ولی در خواندن فارسی آن را بزبان میرانده‌اند. فقط بدنبال بعضی از ایده او گرامها بخصوص در افعال مزید مؤخر ایرانی اضافه می‌کردند.

در ترکستان چین ناحیه تورفان قطعات بسیار از آثار دینی مانویان بدست آمد، که بخط سریانی موسوم به «استرانژلو»،[۲۰۱] بدون ایده او گرام و هزوارش، نوشته شده و همه کلمات آن بصورت ایرانی خالص است. آندرآس فورا متوجه شد، که هر دو زبان پهلوی سابق الذکر در این قطعات هست. امانه مولر[۲۰۲] که اول کسی است، که ایرانی بودن این متون را ثابت نمود و نخستین تلخیص آنها را منتشر کرد،[۲۰۳] و نه‌زالمان،[۲۰۴] که تلخیصات مولر را مجددا بخط عبری طبع نموده و فهرست لغاتی بر آن افزوده،[۲۰۵] دو زبان سابق الذکر را درست تشخیص نداده‌اند. اختلاف اصلی این دو زبان پهلوی آندرآس[۲۰۶] معلوم کرده و بعد تدسکو[۲۰۷] آن را با شرح و تفصیل بیشتری تأیید نموده است. زبان اشکانیان متعلق به لغت ایران مرکزی است، که فعلا لهجه‌های ایالات ساحل بحر خزر و سمنانی و لحن‌های نواحی کاشان و اصفهان و لهجه گورانی و غیره از آن حکایت می‌کند.

این دو زبان را، که معمولا بنام لهجه شمالی یا شمال غربی و لهجه جنوب غربی می‌خوانند، امروز کاملا مورد دقت قرار داده و از رموز صرف و نحوی و صوتی آنها آگاهی حاصل کرده‌اند. این اطلاع دقیق دانشمندان را موفق کرده است، که مقدار تأثیر زبان اشکانی را در پهلوی ساسانی معلوم کنند و معلوم است، که تأثیر زبان نشانه نفوذ تمدن اشکانی در تمدن ساسانی است. لغات بسیار، که مربوط بمفاهیم دینی و سیاسی و اجتماعی است یا اسم اسلحه و وسایل ارتباط و اصطلاحات پزشکی و عبارات عادی حتی بعضی افعال متداول، که در زبان ساسانیان و فارسی کنونی هم رواج دارد، صورت اشکانی خود را حفظ کرده‌اند.[۲۰۸] بسی از مستثنیاتی که در فونتیک فارسی هست و خلاف قاعده شمرده می‌شود، نتیجه نفوذ کلمات لهجه شمالی در لغت زبان جنوب غربی است، که بعد از طلوع ساسانیان زبان رسمی کشور گردید.[۲۰۹]

مردم ایالات شرق به زبانهای ایرانی دیگر تکلم می‌کرده‌اند. در ردیف قطعات مانوی مذکور، که بدو زبان پهلوی نوشته شده، در تورفان قطعاتی بدست آوردند، که آندرآس آن را لغت سغدی تشخیص داد. وقتی، که قسمتهایی از عهد جدید (انجیل) بزبان سغدی کشف گردید، مطالعه و فهم قطعات مذکور آسان‌تر شد. بعد از چندی متن‌های بودایی بدست آمد، که بلغت سغدی قدیم نوشته شده بود و علماء دریافتند، که زبان سغدیان دارای چقدر اهمیت بوده است. فعلا در ناحیه «یقنوب» پامیر لهجه‌ای متداول است، که از بقایای سغدی قدیم بشمار می‌آید. بنا بر قول گوتیو[۲۱۰] در آغاز تاریخ مسیحی «زبان سغدی در طول خطی متداول بود، که از دیوار چین تا سمرقند و تا مغرب امتداد داشت». زبان سغدی در مدت چند قرن در آسیای مرکزی لغت بین‌المللی بشمار می‌رفت و بتوسط این زبان بود که کتب مانوی و بودایی حتی در قبایل ترک هم نفوذ پیدا کرد.[۲۱۱]

علاوه بر این‌ها در حفاری ترکستان چین متونی از بوداییان بدست آمد، که بدو لغت، که تا آن‌روز از وجود آن اطلاع نداشتند، نوشته شده بود. امروز آن دو لغت را سکایی و تخاری می‌نامند.

سکایی[۲۱۲] زبان قوم هندوسکایی و از شعب زبانهای شرق ایران است، که امروز

لغت افغانی (پشتو) و چند لهجه پامیری مثل ساریکولی شوغنی و واخی و غیره از آن جمله‌اند اما لغت تخاری بنا بر رأی مولروزیگ[۲۱۳] و زیگلینگ[۲۱۴] و همچنین بنا بر تأیید میه[۲۱۵] از جمله زبانهای هند و اروپایی است، اما آریایی نیست. از عجایب این است، که تخاری جزء دسته‌ای از زبانهای هند و اروپایی است، که آنها را طبقه کنتوم[۲۱۶] می‌خوانند و نزدیک بزبان ایتالی و کلتی[۲۱۷] است.[۲۱۸]

از میان لغات سامی از قدیم الایام زبان آرامی در سرتاسر آسیای قدامی رواج عام یافت، که در دیوان شاهنشاهان هخامنشی متداول بود و چون خط میخی، جز برای نگارش کتیبه‌ها، در تحریرات دیگر بسهولت بکار نمی‌رفت، هخامنشیان خط آرامی را گرفتند و حتی اسنادی را، که بلغت فارسی است، با آن خط نوشتند. منشأ خط پهلوی و این رسم، که الفاظ آرامی را نوشته و معنی فارسی آن را بر زبان میرانده‌اند، از اینجا برخاسته است.[۲۱۹]

در عهد ساسانیان زبان ادبی مسیحیانی، که از نژاد سامی بودند و در کشور ایران مسکن داشتند، سریانی بود که، منشأ آن شهر ادسا (الرها) است.

مهاجرین یونانی که بفرمان اسکندر و جانشینانش در ممالک ایران اقامت گزیدند، تا مدتی مدید حافظ لغت یونانی محسوب می‌شدند. پادشاهان اشکانی نسبت بزبان و ادبیات یونانی تعلق خاطری نشان می‌دادند، که مقداری از آن عمدی و ظاهری و برای رعایت «مد» بود. لقب فیل‌هلن (یونان دوست)، که میتریدات اول (مهرداد) اختیار کرد، همه اخلافش آن را بکار بردند و بعلاوه صفات یونانی دیگر نیز در مسکوکات خود ذکر می‌کردند مانند «انرگیتس» (نیکوکار) و «دیخایوس» (عادل). طرز مسکوکات اشکانی در دوره اول سلطنتشان بکلی یونانی بود. ارد اول بعد از آنکه بر کراسوس غالب شد، فرمان داد تا باکشیدس اثر اوریپید را بزبان یونانی نمایش دهند. چند کتیبه از شاهان اشکانی، که بزبان یونانی نوشته شده، هنوز باقی است. رفته‌رفته یونان‌مآبی ترک شد. مخصوصا بعد از قرن اول میلادی، که گوئی عهد تجدید حیات تمدن ایران است، اسلوب سکه‌ها از شیوه یونانی خارج و خط پهلوی در ردیف یونانی، که روز بروز غلطتر و بدتر می‌شد، نوشته شد. با وجود این استعمال زبان یونانی در بعضی قسمت‌های کشور ایران باقی ماند و نخستین شاهنشاهان سلسله ساسانی در ردیف دو نوع زبان پهلوی مذکور، تا مدتی در بعضی کتیبه‌های خود، زبان و خط یونانی را بکار می‌برده‌اند.

بخش دوم

منابع تاریخ سیاسی و مدنی عهد ساسانیان

۱-مآخذ ایرانی معاصر ساسانیان. ادبیات پهلوی

نخست باید دانست که مقداری کتیبه موجود است، که بعضی از آنها را کاملا نمی‌توان خواند و بطور دقت نمی‌توان بر اجزاء آن‌ها اطلاع حاصل کرد. مفصل‌ترین کتیبه‌های عهد ساسانی یکی نقوش پایکولی واقع در کردستان شمال قصر شیرین و دیگری کتیبه‌ایست، که در نقش رستم بر دیوار شرقی بنای مشهور به «کعبه زردشت» منقور است. کتیبه اول را، که بدو زبان رسمی آن عهد یعنی پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی نوشته شده، در روی هر چهار ضلع یک برج مربعی رسم کرده‌اند. پیکر برجسته نرسی پادشاه ساسانی در هر چهار طرف برج مرتسم بوده، اما برج خراب شده و جز قاعدۀ آن برجای نیست. بیشتر سنگهایی، که دارای خطوط بوده، از بین رفته و باقیمانده آنها در اراضی اطراف پراکنده گشته است. ترجمه بسیار ناقص از بعضی قطعات این کتیبه در ۱۸۶۸ به‌وسیله توماس در مجله انجمن پادشاهی آسیایی انتشار یافت و مأخذ آن رونویسی بود، که سابقا راولنسن نموده بود. بعد از آنکه آندراس توجه فضلا را به کتیبۀ پایکولی جلب کرد، هرتسفلد در ۱۹۱۱ به دیدار آن شتافت و در ۱۹۱۳ مجددا بآن نواحی مسافرت کرد و عکس‌ها و قالب‌گیری‌هایی از قطعات موجودۀ سنگ برداشت. در ۱۹۱۴ مقدمه شرحی از مندرجات این کتیبه را در یادداشتهای آکادمی برلن منتشر کرد و در ۱۹۲۴ صورت اصلی نقوش پایکولی را با کتیبه‌های دیگر در دو مجلد بزرگ طبع نمود[۲۲۰] و ترجمه انگلیسی و شرح و توضیح کاملی با فهرستی جامع از لغات مندرجه بر آن افزود. جلد دوم این کتاب مخصوص عکسهای احجار مذکور است. مؤلف کوشیده است، که در اجزاء پراکنده این کتیبه نظمی قرار بدهد و باین ترتیب حتی الامکان صورت اصلی آن را تجدید کند این کتاب حاوی اطلاعات بسیار سودمند است و انتشار این کتیبه با وجود شکستگی و پراکندگی موجب افزایش اطلاع ما نسبت بدو زبان پهلوی سابق الذکر شده است.

کتیبه «کعبه زردشت»، که بزبان پهلوی ساسانی است، در سال ۱۹۳۶ توسط هیئت علمی انستیتوی شرقی شیکاگو به سرپرستی اریش شمیدت[۲۲۱] و توسط اشپرلینگ[۲۲۲] در مجله امریکائی زبان و ادبیات سامی[۲۲۳] به سال ۱۹۳۷ منتشر شده است.

تصویری از آن نیز در طی مقاله دیگری از همین نویسنده در مجله انجمن شرقی آلمان، ج ۹۱، ص ۲۵۶ و بعد، دیده می‌شود. اشپرلینگ این کتیبه را از نرسه دانسته است، ولی من به دلایلی، که در گزارش تقدیمی خود به بیستمین کنگره مستشرقین (منعقده در سال ۱۹۳۸) بروکسل ذکر کرده‌ام، معتقد بودم، که بانی این کتیبه شاپور اول است این گزارش قرار بود بصورت مقاله‌ای در یادگارنامه ویلیمس جکسون در بمبئی طبع شود، ولی متأسفانه انتشار این کتاب بتعویق افتاد. بعد از آن آقای هنینگ[۲۲۴] در بولتن شرقی، ج ۹، ص ۸۴۹-۸۲۳ با دلایل قطعی همین مطلب را ثابت کرد در این کتیبۀ پس از ذکر عده‌ای از شهرهای سوریه، جنگهای شاپور اول با روم و اسارت و الریانوس قیصر روم بیان شده است. این قسمت متأسفانه از گذشت زمان آسیب فراوان دیده، ولی آقای هنینگ آن را با کمال دقت مورد مطالعه قرار داده است. در آخر کتیبه که بهتر محفوظ مانده و هنینگ بنقل بخشی از آن در مقاله فوق الذکر پرداخته است، شاپور اول بذکر آتشگاههایی، که برای خود و اعضای خاندان سلطنت و عده‌ای از بزرگان دولت تأسیس کرده، می‌پردازد.

صورت کتیبه‌های ساسانی

کتیبه اردشیر اول در نقش رستم، که بسه زبان نوشته شده است (پهلوی ساسانی و پهلوی اشکانی و یونانی) و حکایت می‌کند که دو تصویر نقش برجسته یکی پادشاه اردشیر و دیگر خداوند اوهرمزد است. هرتسفلد، پایکولی، ج ۱، ص ۸۴ و ما بعد. عکس این نقش پایین‌تر در فصل اول بیاید.

کتیبه شاپور اول در نقش رجب، که بسه زبان مذکور نوشته شده است و نشان می‌دهد، که نقش متعلق به شاپور پسر اردشیر است. هرتسفلد، پایکولی، ج ۱، ص ۸۶، ج ۲، تصویر ۲۰۹ عکس آن در فصل چهارم بیاید.

کتیبه شاپور اول در حاجی‌آباد، که بدو زبان پهلوی ساسانی و پهلوی اشکانی نوشته شده و حکایت تیر انداختن پادشاه است. متن این کتیبه در آخر کتاب بندهش چاپ وسترگارد[۲۲۵] انتشار یافته، همچنین عین کتیبه و آخرین ترجمۀ آن در کتاب پایکولی، ج ۱ ص ۸۹-۸۷ مسطور است.

کتیبه بنای شاپور اول در شهر شاپور بدو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی رک گیرشمن،[۲۲۶] مجله صنایع آسیایی،[۲۲۷] دوره دهم، ص ۱۲۹-۱۲۳ و همچنین مقاله اولاف هانزن[۲۲۸] در مجله انجمن شرقی آلمان، دوره ۹۲٬۱۹۳۸، ص ۴۴۱ و بعد.

کتیبه پهلوی ساسانی از شاپور اول در «کعبۀ زردشت» نقش رستم، برای توضیح بیشتر رجوع شود به مقاله اشپرلینگ در مجله امریکایی زبان و ادبیات سامی، دوره ۵۳، شماره ۲، ص ۱۴۴-۱۲۶، و نیز مقاله دیگر همین نویسنده در مجله انجمن شرقی آلمان، دوره ۹۱، ص ۵۸۲-۶۲۵ و مقاله هنینگ در بولتن شرقی، دوره ۹، ص ۸۴۹-۸۲۳.

کتیبۀ پهلوی ساسانی از موبذ کرتیر هرمزد در نقش رجب. صاحب کتیبه شرحی از پارسایی خود و خدماتی، که به‌کشور ایران در عهد شاپور اول و هرمزد اول و هرام اول و هرام دوم نموده، بیان کرده است. هرتسفلد، پایکولی، ج ۱، ص ۹۲-۸۹.

کتیبۀ دیگر از همین شخص در بالای نقش برجستۀ شاپور اول در نقش رستم کنده شده، ولی خیلی ضایع گردیده است. هرتسفلد، پایکولی، ص ۹۳-۹۲، مقایسه شود با تاریخ باستان، ص ۱۰۱-۱۰۰.

کتیبۀ نرسی در پایکولی، که بدو زبان پهلوی نوشته شده و شرح جنک این پادشاه با وهرام سوم است و تفصیل اطاعت بزرگان را نسبت به شاهنشاه بیان می‌کند. هرتسفلد، پایکولی ج ۱، ص ۱۱۹-۹۴.

کتیبه پهلوی ساسانی، که در روی نقش وهرام اول در شاپور فارس کنده شده و حاکی از اسامی و القاب شاه نرسی و پدر و جد اوست. هرتسفلد، پایکولی، ج ۱، ص ۱۲۰(مقایسه شود با ص ۱۷۳ همان‌جا). صورت نقش مزبور در فصل پنجم چاپ شده است.

کتیبۀ پهلوی ساسانی شاپور سوم، که در سمت چپ کتیبۀ فوق واقع شده و حاوی نام و القاب شاپور سوم و پدر و جد اوست. هرتسفلد، پایکولی، ج ۱، ص ۱۲۲ صورت نقش در فصل پنجم بیاید.

کتیبۀ پهلوی ساسانی تخت جمشید، که در سال دوم سلطنت شاپور دوم نقش شده است هرتسفلد، پایکولی، ج ۱، ص ۱۲۱.

کتیبۀ دیگر، که بخط پهلوی ساسانی در تخت جمشید است، بامر دو تن از بزرگان کشور بنام شاپور دوم ساخته شده است. هرتسفلد، پایکولی، ج ۱، ص ۱۲۲.

کتیبه‌های متعدد کوچکی، که در دربند بفرمان امراء آنجا ساخته شده و تاریخ آنها قرون اخیر عهد ساسانیان است. نیبرگ، سالنامه انجمن علمی آذربایجان، بادکوبه ۱۹۲۹(بزبان روسی).

کتیبه‌هایی، که در کنیسه جهودان شهر دورا نقش شده است. برای اطلاع بیشتر رجوع کتیبه به پالیارو، کتیبه‌های پهلوی کنیسه دورا (کاوشهای دورا، مرحله ششم، نشریات دانشگاه بیل ۱۹۳۶).

A. Pagliaro,The Pehlevi Dipinti in the Dura Synagogae (Excavation at Dura Europos,6 th Season,Yale Uiniversity- Press 1936).

***

پاپیروس‌های پهلوی: پاپیروس‌های پهلوی در مجموعه پاپیروس موزه‌های دولتی برلن، ناشر اولاف هانزن (از نشریات آکادمی پروس ۱۹۳۷).

Papyri Die mittelpersischen PaPyrider PaPyrussammlung des Staatlichen Museen zn Berlin,herausg. von Olaf Hansen.

خطوط مهرهای ساسانی اسامی و القاب عده کثیری را نشان می‌دهد و مشتمل بر عبارات مختصر و بی‌تغییر است.[۲۲۹]

***

سکه‌های پهلوی ساسانی برای تاریخ این عهد بسیار مهم است. از آنجا که سلاطین ساسانی هریک تاج مخصوصی داشته‌اند، می‌توانیم از روی این سکه‌ها در حجاریهایی، که دارای خط نیستند، پادشاهان را بشناسیم.

ظاهراً مسکوکات عهد ساسانی دو قسم بوده است، یکی طلا و دیگری نقره، ولی میان قیمت طلا و نقره نسبت ثابتی موجود نبوده است. مسکوکات طلا (دینار) به ندرت بدست می‌افتد. پادشاهان نخستین این سلسله گویا سکه طلائی داشته‌اند، که از حیث وزن، با سکه امپراطوران روم در آن عصر، که اوری[۲۳۰] نام داشته، مساوی بوده است. بعلاوه فعلا پولهای طلائی از آن عهد در دست است، که از حیث بزرگی با هم اختلاف دارند. درهم نقره را همیشه تقریبا بیک وزن ضرب می‌کرده‌اند و آن وزن هم مأخوذ از درهم‌های فنیقی است، که آخرین پادشاهان اشکانی بتقلید آن سکه زده‌اند سنگینی این درهمها بین ۶۵/۳ و ۹۴/۳ گرام است. بطور کلی قیمت درهم ساسانی معادل ۷۹/۰ فرانک طلا بوده است. این دراهم برخلاف درهم‌های اشکانی پهن و نازک است. ستیر (ستاتر) ارزش چهار درهم داشته است. سکه‌های کوچک نقره هم ضرب می‌کرده‌اند ازاین‌قرار: دیوبول[۲۳۱] (معادل نیم درهم) و اوبول یا دانگ (معادل یک ششم درهم) و «همیوبول» (معادل یک دوازدهم درهم). مقداری سکه مخلوط مس و قلع و سرب از عهد اردشیر اول و شاپور دوم باقی است. انواع سکه‌های مس، که قیمت مختلف داشته و گویا اساس آنها مأخذ نقره بوده، در دست است. کوچک‌ترین پولی، که اسم آن بما رسیده، پشیز است. امراء و فرمانفرمایان شرق، ملقب به کوشان شاه، سکه‌هائی بتقلید مسکوکات شاهنشاهی ضرب کرده و صورت و نام و لقب خود را بر آن نگاشته‌اند.

در یک طرف درهم‌های ساسانی تمثال شاهنشاه و در طرف دیگر نقش آتشدان دیده می‌شود. بخط پهلوی نام و لقب شاهنشاه را در یک طرف نگاشته‌اند و غالبا در طرف دیگر هم باز اسم شاهنشاه تکرار می‌شود. گذشته ازین هر سکه دارای علامت و نشانی خاص است، که گاهی از حروف و گاهی از نقوش ترکیب گردیده است، گاهی هم سال سلطنت پادشاه را در آن قید کرده‌اند.[۲۳۲]

***

منابع دین رسمی کشور ساسانی کتب مقدسه بوده است بزبان اوستایی، که مجموع آن را اوستای ساسانی گویند و بیست و یک نسک بوده است. دیگر زند، که ترجمه متون اوستایی است با تفسیر و شرح بزبان پهلوی ساسانی.[۲۳۳] اوستای کنونی قسمت کوچکی از اوستای عهد ساسانی است.[۲۳۴] اما از ۲۱ نسک اوستا خلاصه در جلد هشتم و نهم دینکرد، که کتابی است بزبان پهلوی، محفوظ است و از روی آن خلاصه مطالب بسیار مهم برای تاریخ تمدن ساسانیان بدست می‌آید. در این کتاب مکرر از دینکرد سخن خواهیم راند.[۲۳۵] در اینجا اسامی چند تن از مفسرین و شارحینی را، که در کتاب زند و سایر کتب دینی نام برده‌اند، یادداشت می‌کنیم: ابرگ،[۲۳۶] ماه‌گشنسپ،[۲۳۷] گوگشنسپ، کی آذر بوزیذ،[۲۳۸] سوشیانس،[۲۳۹] روشن،[۲۴۰] آذر هرمزد، آذرفرنبغ نرسه[۲۴۱] میذوگماه،[۲۴۲] فرخ، افروغ،[۲۴۳] آزادمرد. ظاهراً اکثر این مفسرین در اواخر عهد ساسانیان می‌زیسته‌اند.

تقریبا همۀ کتب زردشتی، که دینی محض است و بزبان پهلوی باقی مانده است، در قرون بعد از انقراض ساسانیان تألیف و تصنیف یافته است. مخصوصا در قرن نهم میلادی (سوم هجری) علماء دین زردشتی فعالیت فوق‌العاده در تحریر کتب به خرج داده‌اند. داذستان‌ی مینوگ خرذ که آن را می‌توان «تعالیم عقل آسمانی» یا «روح العقل» ترجمه کرد، گویا زمان تألیفش در اواخر عهد ساسانیان بوده است، ولی صورت فعلی آن متعلق بدوره بعد از این سلسله است[۲۴۴] اما کتاب اردای‌ویراز (اردای‌ویرازنامگ) [۲۴۵]، آنچه مسلم است، مضمون و مطلبش از دوره ساسانیان است. بعضی از تألیفاتی، که از روی مندرجات اوستای ساسانی و زند گرفته شده است، برای تاریخ تمدن ساسانی اهمیت فوق‌العاده دارد. مهم‌ترین آنها دینکرد است [۲۴۶]، که سابقا ذکر شد. دیگر بندهشن، که خلاصۀ قسمتی است از اوستای ساسانی و زند، که مربوط بتکوین جهان و قصص و اساطیر و طبیعیات و غیره است [۲۴۷]. اوستا و زند منابع حقوقی عهد ساسانیان بود. قسمتی از یک کتاب حقوقی عهد، که ماذیگان‌ی هزار داذستان (گزارش هزار فتوای قضایی) نام دارد، موجود است. این نسخۀ منحصر بفرد، که مؤلفش فرخ مرد نامی است، مشتمل بر ۷۵ ورق است و امروز در «کتابخانه مانکچی لیمجی هوشنگ هاتریا»[۲۴۸] است. ۵۵ ورق آن را با یک مقدمه مودی[۲۴۹] طبع[۲۵۰] کرده و ۲۰ ورق دیگر را نیز انکلساریا بصورت چاپ، عکسی (فاکسیمیله) در سال ۱۹۱۳ منتشر کرده است. بارتلمه و پالیارو قطعاتی از این کتاب را، که بسبب فقدان مواد لازمه و طبیعت مطالب بسیار مشکل است، به آلمانی و ایتالیائی ترجمه و با اصل آن و توضیحات زبان‌شناسی و قضایی چاپ کرده‌اند.[۲۵۱] در این مادیگان اسامی چند تن از قضات دورۀ ساسانی با نظر قضایی و فتوای هریک قید شده است ازاین‌قرار:

وهرام، داذفرخ، سیاوش، پسانویه‌ی آزاذمردان،[۲۵۲] پسانویه‌ی برزآذر فرنبغان، ویه‌پناه، که شاغل مقام عالی مگوگان اندرزبذ[۲۵۳] بود،[۲۵۴] خوذای بود[۲۵۵] دبیر، وای‌یاوار[۲۵۶] راذهرمز، وهرام‌شاذ، یوان‌یم،[۲۵۷] ویه‌هرمزد،[۲۵۸] ژاماسپ ماهان‌داذ. و غیره.

دستوران[۲۵۹] گویا اسم کتابی قضایی بوده، که یک‌مرتبه در این تألیف ذکر آن رفته است. یک مجموعه قضایی از عهد ساسانیان، که در آغاز بزبان پهلوی بوده و اکثر منابع با مادیگان هزار دادستان یکی است، فعلا بزبان سریانی موجود است. این نسخه در قرن هشتم میلادی به‌وسیله رئیس نصارای ایران عیشوبخت تألیف یا ترجمه شده است. اما مترجم عیسوی مزبور قواعد حقوقی ایران را تغییر داده است، تا با اوضاع و احوال هم‌کیشان او مناسب‌تر باشد.[۲۶۰]

در قرن اخیر سلطنت ساسانیان، مقدار زیادی کتب اخلاقی نظری و عملی بنام اندرز و پندنامگ نوشته شده، که قواعد اخلاقی و کلمات حکیمانه را به بزرگان تاریخی را افسانه‌ای سابق نسبت داده‌اند. از این نوع کتب رساله‌هایی فعلا باقی است که تألیف آن بعد از انقراض ساسانیان بوده، مثلا اندرز اوشنردانا، که از اشخاص افسانۀ قدیم است، و اندرز خسرو کواذان (خسرو پسر قباد) و اندر آذربذ مهرسپندان، که بزرگ موبدان عصر شاپور دوم بوده است، و پندنامه زردشت پسر آذربذ اندرزی نیز از وزرگ‌مهر (بزرجمهر) باقی است. وزرگ‌مهر بنا به روایت نویسندگان ایران و عرب وزیر دانای خسرو اول بوده و قصه‌هایی، که باین شخص افسانه‌ای نسبت داده‌اند و گویا بتقلید افسانه باستانی احیقر[۲۶۱] نوشته شده، در قرون وسطی اسلامی محل توجه عام بوده است. باحتمال قوی این شخص مشهور و مرموز، که نام او را ملحق به قصه ورود شطرنج به ایران کرده‌اند،[۲۶۲] همان برزویۀ طبیب است،[۲۶۳] که در فصل هشتم از او سخن خواهیم راند. ظاهراً اندرز وزرگ‌مهر در قرن نهم میلادی (دوم هجری) تألیف شده است، ولی نصایحی که از زبان بزرجمهر نقل کرده، قسمتی مأخوذ از مقدمۀ کلیله و دمنه است، که برزویه آن را از کتاب پنچاتنتره[۲۶۴] سانسکریت ترجمه نموده، و قسمتی اقتباس از اندرزهای قدیم‌تر است.[۲۶۵]

شرح‌های دلپسند از خوشگذرانی و تفریح طبقات عالیه عهد ساسانیان در رسالۀ پهلوی موسوم به خسروی کواذان و ریذگی (خسرو پسر قباد و یک غلام) دیده می‌شود.[۲۶۶] در این باب رجوع نمایید بفصل نهم این کتاب.

قصه‌های تاریخی مختصر را در آن عهد خیلی می‌پسندیده‌اند. متن بعضی از این رمان‌ها، که از تاریخ ساسانیان حکایت می‌کند و در آخرین قرن سلطنت این دودمان تألیف یافته، موجود است، ولی نگارش آن از قرون بعد از انقراض ساسانی است، مانند کارنامگ‌ی اردشیری پاپکان و ماذیگان‌ی چترنگ (قصۀ بازی شطرنج).[۲۶۷]

شرح‌های مختصری راجع به بنای شهرهای ایران در کتاب شهرستانهای ایرانشهر هست.[۲۶۸]

در خصوص ادبیات مانویان رجوع شود بفصل چهارم این کتاب.

۲-روایات ساسانی که در ادبیات عرب و ایران باقی است

چنانکه در زمان هخامنشیان مرسوم بود، دربار ساسانیان نیز سالنامه‌های رسمی داشت.[۲۶۹] تصور می‌رود که مؤلف یا مؤلفان خوذای‌نامگ از مندرجات این سالنامه‌ها استفاده کرده‌اند. خوذای‌نامگ در آخر عهد ساسانیان و شاید در زمان یزدگرد سوم تدوین شده است.[۲۷۰] نلدکه ثابت کرده است،[۲۷۱] که این تاریخ پهلوی مأخذ عمده تواریخ عربی و فارسی است، که از سرگذشت ایران قبل از اسلام سخن میرانند. عنوان این کتاب را، که پهلوی است، بعربی سیر ملوک العجم یا سیر الملوک نوشته‌اند و در فارسی آن را به شاهنامه ترجمه کرده‌اند. از جمله ترجمه‌های عربی کتاب خوذای‌نامگ یکی آن است که ابن المقفع نموده است. ابن المقفع از ایرانیان زردشتی است که بدین اسلام درآمد و در حدود سال ۷۶۰ میلادی بدرود زندگی گفت، از جمله نویسندگان بسیار فعال و متبحر است، کتب دیگر هم از زبان پهلوی بعربی نقل کرده است. متأسفانه هم اصل خودای‌نامگ پهلوی هم ترجمه ابن المقفع از دست رفته. همچنین ترجمه‌ها و اقتباسهای دیگر، که به‌وسیله نویسندگان بعد از ابن المقفع از این کتاب شده است و حمزۀ اصفهانی بوجود آنها اشاره می‌کند، بکلی مفقود الاثر است (کتاب حمزه در سال ۹۶۱ میلادی تألیف شده است).

باعتقاد نلدکه سیر الملوک ابن المقفع نخستین ترجمه مستقیم خوذای‌نامگ بوده و باقی مترجمینی، که حمزه ذکر می‌کند، از او اخذ مطلب کرده‌اند و مأخذ روایت فردوسی در شاهنامه، که حکایت پادشاهان و پهلوانان باستانی است، ترجمه دیگری است، که مستقلا بزبان فارسی بوده و ارتباطی با کتاب ابن المقفع نداشته است. اما بعد از آنکه دانشمند روسی بارون روزن این مطلب را مجددا در رسالۀ روسی خود موسوم به ترجمه‌های عربی خوذای‌نامگ (۱۸۹۵) مورد بحث قرار داد، نظر نلدکه محل تردید قرار گرفت. تحقیقات دقیقه روزن را می‌توان بطریق ذیل خلاصه کرد: منابعی که حمزۀ اصفهانی و سایر مورخان عرب در ردیف کتاب ابن المقفع قلمداد کرده‌اند، اگرچه محتملا همه آنها بعد از ابن المقفع نوشته شده است، اما لازم نیست که عموما و قطعا مندرجات خود را از کتاب او گرفته باشند. فقط بعضی از مؤلفان مذکور تا اندازه از ترجمۀ او استفاده کرده‌اند. در میان منابع مزبور کتبی هم وجود داشته، که مستقیما از اصل پهلوی نقل شده باشد. و با اینکه آوازه ابن المقفع رفته‌رفته نام سایر مترجمان را تحت الشعاع قرار داده است، هیچ دلیلی نداریم، که در زمان حمزه اصفهانی ترجمه او را بر سایر کتب مزبور ترجیح داده باشند. منابعی که حمزه اصفهانی در دست داشته، بنا بر تشخیص خود او بسه نوع منقسم تواند شد: ۱-مترجمان یعنی ابن المقفع و محمد بن الجهم البرمکی و زاذویه بن شاهویه الاصفهانی، که متن خوذای‌نامگ را تا اندازه از روی صحت نقل کرده بودند، ولی در ترجمۀ آنها حذف و اختصار و اجرای سلیقه شخصی راه داشته است. ۲-مترجمانی، که مؤلف و خوشه‌چین بوده‌اند، مانند محمد بن مطیار الاصفهانی و هشام بن قاسم الاصفهانی وقایع تاریخی و افسانه‌ای را از کتب دیگر پهلوی نیز اقتباس و در کتابهای خود وارد نموده‌اند. ۳-مصنفان مانند موسی بن عیسی الکسروی و بهرام بن مردان‌شاه موبد ترجمه‌های مختلف خوذای‌نامگ را با یکدیگر مقایسه و بعضی نکات را از سایر کتب گرفته و قصه‌هایی نیز برای توفیق دادن منابع و رفع تضاد مآخذ خود اختراع کرده‌اند و مقصود آنها از این تدابیر آن بوده، که حتی الامکان صورت اصلی متن قدیم را بانتظام آورند و خوب می‌توان حدس زد که نتیجه آن چیست. بنا بر قول حمزه یکی از این مصنفان، که موبد بهرام نام داشته، بیش از ۲۰ نسخۀ عربی خوذای‌نامگ را محل آزمایش قرار داده است و دیگری بنام الکسروی،[۲۷۲] که روزن نمونۀ چند از انتقادات عجیب تاریخی او ذکر کرده، بعد از تفحص بسیار حتی دو متن را از ترجمه‌های خوذای‌نامگ موافق و مطابق با یکدیگر نیافته است.[۲۷۳] بیرونی و بلعمی و دیگر مورخان نام چند تن دیگر از مترجمان و مؤلفان سلف را، که در ترجمه و اقتباس از خوذای‌نامگ رنج برده‌اند، ذکر می‌کنند. از جمله انتقادات روزن بحثی است، که در باب مقدمۀ نسبة جدید شاهنامه فردوسی کرده است. معروف است که مأخذ عمدۀ فردوسی در نظم شاهنامه ترجمه منثور خوذای‌نامگ پهلوی بوده و این ترجمه ارتباطی با نسخ عربی سیر الملوک نداشته است. این نظر را فضلا از مطالعه مقدمۀ شاهنامۀ مزبور یافته‌اند. روزن با قید احتیاط چنین گوید، که مآخذ عمده شاهنامه فردوسی کتابی فارسی است مأخوذ از همان منابع عربی، که سایر مورخانی، که فعلا آثارشان در دست است، آن منابع را بکار برده‌اند.

چنانکه نلدکه در شروحی، که بر ترجمه تاریخ طبری قسمت ساسانیان نوشته، مکرر اثبات کرده است، در کتاب خوذای‌نامگ بیشتر قضاوتهایی، که نسبت بخصال و اعمال پادشاهان ساسانی شده، بنا بر سلیقه و میل طبقه عالیه نجبا و روحانیون زردشتی است.

متأسفانه مورخان عرب و ایرانی، که کتابشان در دست ماست، جز در بعضی موارد مآخذ مستقیم خود را ذکر نمی‌کنند، ازین جهت ما نمی‌توانیم بگوییم کتاب هریک از آنها مأخوذ از کدام ترجمه یا تألیف قدیم است.

تصور می‌رود پس از مرگ یزدگرد سوم، علماء زردشتی ملحقاتی، که حاکی از وقایع ایام اخیر سلسله ساسانیان است، بر اصل خوذای‌نامگ پهلوی افزوده‌اند. در هر حال خوذای‌نامگ اصلی تا مرگ خسرو پرویز بیشتر نیامده، ولی آثار مورخان عرب و ایرانی مشتمل بر روایات ایرانی است، که از مرگ خسرو پرویز تا انجام کار یزدگرد را حکایت می‌کند، با این تفاوت، که در روایات اخیر اختلاف قول بسیار است و همین تباین روایت حاکی از آن است، که منبع واحدی نداشته‌اند.

حال بوصف کتاب پهلوی دیگر بپردازیم، که آن نیز مشتمل بر تاریخ ساسانیان بوده و بقلم ابن المقفع ترجمه شده است. این کتاب آیین‌نامگ[۲۷۴] نام داشت. مسعودی گوید:[۲۷۵]

«این کتاب مرکب از چند هزار صفحه بود و نسخه کامل آن جز در نزد موبدان و سایر اشخاص صاحب قدرت بدست نمی‌آمد». آیین‌نامگ خصوصیات تشکیلات دولت و جامعه ایران را قبل از عهد ساسانیان و در عصر شاهنشاهی این سلسله در بر داشته و قواعد فن جهانداری را ذکر می‌کرده است. نام این کتاب در تاریخ ثعالبی[۲۷۶] آمده و همچنین در عیون‌الاخبار ابن قتیبه[۲۷۷] مکرر ذکر شده است. آثار مندرجات آن را در نامه تنسر و کتاب حمزه[۲۷۸] و جوامع الحکایات عوفی[۲۷۹] یافته‌اند. آیین‌نامگ یا آیین‌نامگ‌ها (بنا بر تعدد آن) اطلاعاتی راجع به ورزش‌های پسندیده مثل تیراندازی و گوی‌بازی و شرح چگونگی تطیر و تفأل، که از ملاحظه پرش مرغان استنباط می‌شود و امثال آن، در بر داشته است.[۲۸۰]

گاهنامگ یا فهرست رجال ساسانی، که در آن نام و منصب همه بزرگان ایرانی بترتیب مقامی، که داشته‌اند، ثبت بوده،[۲۸۱] جزوه‌ای از آیین‌نامگ بشمار می‌آمده است. ظاهراً مطالبی، که یعقوبی[۲۸۲] و مسعودی[۲۸۳] و جاحظ در کتاب التاج[۲۸۴] در باب طبقات و درجات دربار ساسانی نقل کرده‌اند، مأخوذ از هناهنگ‌های قدیم است.

یکی از مهم‌ترین اسنادی، که راجع بتشکیلات عهد ساسانی در دست ما مانده است «نامه تنسر به پادشاه طبرستان» است. تنسر شخصی تاریخی بوده. اوست که آیین زردشتی را در زمان اردشیر اول تجدید کرد.[۲۸۵] متن این نامه را نخست دارمستتر در مجله آسیایی[۲۸۶] (سال ۱۸۹۴، جلد اول، صفحه ۲۰۰ و ما بعد با ترجمه در صفحه ۵۰۲ و ما بعد) طبع کرد و اخیرا هم آقای مجتبی مینوی آن را در طهران به سال ۱۹۳۳ تجدید چاپ نموده. دارمستتر دو نسخه از نامه تنسر را در دست داشته، ولی نسخه مینوی از آنها پنجاه سال قدیم‌تر و در بعضی موارد کامل‌تر بوده است. این نامه، که در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار مندرج است، ترجمه فارسی است از نسخه عربی، که ابن المقفع از اصل پهلوی ترجمه کرده بود و اکنون هم اصل و هم ترجمه عربی مفقود الاثر است.

یکی از قطعات نسخه عربی ابن المقفع را مسعودی[۲۸۷] و قطعه دیگر را بیرونی[۲۸۸] نقل کرده‌اند و در کتاب فارسنامه[۲۸۹] نیز پارۀ از این نامه منقول است، که به منزله ذیل مندرجات تاریخ ابن اسفندیار بشمار می‌آید. نامه تنسر حاوی مطالب تاریخی و سیاسی و اخلاقی است و بصورت مکاتبۀ، که ما بین هیربد بزرگ تنسر و پادشاه طبرستان شده است، هم آن پادشاه را، که در اطاعت نمودن از اردشیر مردد و از اوضاع سلطنت جدید بی‌اطلاع بوده، به اطاعت خوانده و هم مردم زمان را در مباحث مذکور تعلیم داده است. در واقع از جنس اندرزهایی است، که در عهد خسروان می‌نگاشته‌اند و تاریخ نگارش این نامه هم زمان خسرو اول است نه عصر اردشیر بابکان.

در نامه تنسر آمده است، که اردشیر مجازات از دین برگشتگان را تخفیف داد. «چه در روزگار پیشین هر که از دین برگشتی حالا عاجلا قتل و سیاست فرمودندی شهنشاه فرمود، که چنین کس را بحبس بازدارند و علما به مدت یک سال بهر وقت او را خوانند و نصیحت کنند و ادله و براهین بر او عرض دارند و شبهه را زایل کنند، اگر به توبه و انابت و استغفار بازآید، خلاص دهند و اگر اصرار و استکبار او را بر استدبار دارد بعد از آن قتل فرمایند». اما در حقیقت سختگیریهایی، که نسبت به مرتدان مرسوم شد، ممکن نیست قبل از آنکه اردشیر دین زردشتی را آیین رسمی دولتی کرد، معمول بوده باشد. بالعکس تخفیف‌هایی که ذکر می‌کند، مربوط به زمان‌های بعد بوده، که انصاف و انسانیت جلوه بیشتری یافته و برای آنکه این تغییر نظر دیانتی را بنیان متینی بدهند، آن را منتسب به اردشیر مؤسس سلسله ساسانی می‌کرده‌اند، و همین نکته در باب تخفیف مجازات‌های مربوط به گناهانی، که نسبت بشاه (دولت) و نسبت به مردمان دیگر مرتکب شده‌اند و در نامه تنسر درج است، صدق می‌کند. از میان پادشاهان این سلسله نسبة خسرو اول در باب وسعت مشرب و مسامحه در عقاید دینی و رعایت انصاف و حقوق انسانیت شهرتی به سزا دارد.

حال نکته دیگر را، که مسئله جانشینی پادشاه است، محل دقت قرار دهیم، که در نسخه‌دار مستتر (صفحه ۲۲۷ و ۲۲۸ و ما بعد و ۵۳۳ و ۵۴۳ و ما بعد) مندرج است. بنا بر مندرجات این نامه اردشیر در اختیار جانشین خود میلی نداشت، زیرا که می‌ترسید قصد هلاک او کند، از این سبب انتخاب جانشین را به ترتیب ذیل قرار داد: پادشاه در نامه‌های سر بمهر جز اندرزها و پندهایی به موبد بزرگ و فرمانده کل لشکر و دبیر بزرگ چیزی ننوشت و مقرر کرد، که پس از مرگ او اشخاص مذکور جانشین وی را از میان شاهزادگان خاندان شاهی اختیار کنند. اگر میان این بزرگان اختلافی واقع شود رای مؤبد بزرگ قاطع خواهد بود: «اما اردشیر این معنی سنت نکرد که بعد او کسی را ولیعهد نکنند و ختم نفرمود الا آنست که آگاهی داد از آنکه چنین باید» و گفت: «تواند بود که روزگاری آید متفاوت رأی ما و صلاح روی دیگر دارد». تردیدی، که ما در این روایت داریم، مبتنی بر چند اصل است، یکی آنکه وضع چنین قاعده به هیچ‌وجه شایسته یک پادشاه سیاسی صاحب تدبیری چون اردشیر نیست، دیگر آنکه بنا بر قول طبری، که تابع اسناد رسمی عهد ساسانیان است، اردشیر و شاپور اول و شاپور دوم جانشینان خود را شخصا معین کرده‌اند. اما در زمانی، که فاصله عهد اردشیر دوم و کواذ اول است، غالبا انتخاب پادشاه با بزرگان بوده است. بنابراین ترتیبی که تنسر ذکر کرده، در این دوره متداول بوده است. بعلاوه این نکته که تنسر گوید اردشیر فرمود قانون من قطعی نیست دیگران می‌توانند به مقتضای احوال آن را تبدیل کنند، حکایت می‌کند که نامه تنسر در زمانی نوشته شده، که آن قاعده اگرچه منسوخ بوده، ولی یاد آن در اذهان ثباتی داشته است. پس نامه تنسر متعلق بعهدی است که پادشاهان مجددا اختیار تعیین جانشین خود را در زمان حیات بدست آورده‌اند، یعنی دورۀ که فاصلۀ سلطنت کواذ اول و هرمزد چهارم بوده است.

در نامه تنسر (چاپ دارمستتر، ص ۲۱۰ و ص ۵۱۳، چاپ مینوی، ص ۹) به اردشیر نسبت داده شده، که گوید: «هیچ آفریده را (غیر از شاهان زیردست)، که نه از اهل بیت ما باشد، شاه نمی‌باید خواند، جز آن جماعت که اصحاب ثغورند: آلان و ناحیت مغرب و خوارزم و کابل». مقصود از «صاحب ثغور آلان» بی‌شبهه یکی از چهار مرزبانی است، که خسرو اول نصب کرد و او را این امتیاز داد، که بر سریر زرین نشیند و مقام او بطور استثناء به اولادش نیز انتقال می‌یافت. این مرزبانان را پادشاهان صاحب تخت (ملوک السریر) نیز می‌گفته‌اند (مأخوذ از نهایة الارب در مجله انجمن همایونی آسیایی، سال ۱۹۰۰، صفحه ۲۲۶).

و نیز از مطالب جغرافیائی، که در نامه تنسر آمده است، می‌توان تاریخ نگارش آن را بهتر تعیین کرد. مثلا نام بردن از ترکان و تعداد نقاط سرحدی «جوی بلخ تا آخر بلاد آذربایگان و ارمنیه فارس و فرات و خاک عرب تا عمان و مکران و از آنجا تا کابل و تخارستان». ازاین‌رو نامه تنسر بعد از فتوحات انوشیروان در نواحی شرق و قلع و قمع هپتالیان و پیش از تسخیر یمن برشته تحریر آمده است، یعنی بین سنوات ۵۵۷ و ۵۷۰ میلادی.[۲۹۰]

مارکوارت از راه‌های دیگر بهمین نتیجه، که ما رسیده‌ایم، رسیده است و او گوید، که نامه تنسر رسالۀ جعلی است، که در زمان خسرو اول نگاشته‌اند.[۲۹۱] از فروض مارکوارت این است، که در نامه مزبور حاکم کرمان را بجای آنکه مطابق تواریخ موجوده ولخش بنویسد، قابوس نوشته است و این همان کاووس (کیوس) برادر خسرو اول است، که بجای پادشاه کرمان، که در عهد اردشیر بوده، مذکور شده است.[۲۹۲]

در سیاست‌نامه نظام‌الملک[۲۹۳] عباراتی از کتاب موسوم به پیشینگان‌نامگ (کتاب پیشینگان) نقل شده است.

گذشته از این کتابی بنام تاج‌نامگ داشته‌اند، حاوی صورت نطقها و دستورها و فرمانهای سلاطین و نظایر آن فعلا دشوار است، که بگوییم در این مجموعه چند سند تاریخی مندرج بوده است. نام کتاب تاج‌نامگ در فهرست ابن‌الندیم[۲۹۴] مذکور و نقلهایی از آن در عیون الاخبار ابن قتیبه مسطور است. بعضی از این عبارات منسوب به پادشاهی است، که نام ایشان ذکر نشده، و بعضی استخراج از اندرز خسرو پرویز است، که گویند خطاب به فرزندان و دبیران و گنجوران و حاجبان خویش کرده است. ذکری که طبری از نامه‌های سلاطین می‌کند ( مثل‌نامه شاپور سوم بحکام ایالات و نامه بهرام چهار به سران سپاه و نامه خسرو اول به پاذگوسپان آذربایجان)، ظاهراً مأخوذ از تاج‌نامگ است.

چنین پیداست، که کتابهای خاصی هم بنام تاج‌نامگ موجود بوده است، زیرا که در الفهرست (ص ۱۱۸، سطر ۲۸) اسم یک تاج‌نامه مذکور شده، که حاوی شرح اقوال و افعال انوشیروان (خسرو اول) بوده و ابن المقفع آن را ترجمه کرده است. یکی گابریلی بر آن است، که تاج‌نامگ منحصر بفرد بوده و عبارت اقوال و افعال انوشیروان الحاقی است.[۲۹۵]

در سال ۱۶/۹۱۵ میلادی، مسعودی[۲۹۶] در استخر پیش یکی از بزرگان فارس «کتاب دیگر دیده است حاوی اغلب علوم ایرانیان با شرح تواریخ و ابنیه و مدت سلطنت پادشاهان» و بعلاوه تصویر شاهنشاهان ساسانی را نیز دربرداشته است. «رسم چنان بود که در روز وفات هر شهریاری تصویر او را می‌کشیدند-چه پیر چه جوان-و جامه رسمی و تاج و هیئت محاسن و نشانه‌های چهره او را در آن نقش نشان می‌دادند». آنگاه تصویر را در گنج شاهی می‌سپردند «تا سیمای پادشاه مرده از خاطر آیندگان نرود». اگر شاه در لباس جنگی مصور می‌شد، او را ایستاده می‌کشیدند. و اگر در حال رسیدگی بامور کشور کشیده می‌شد، وی را نشسته نقش می‌کردند. در این نقوش پادشاه را در میان بزرگان و زیردستان درگاه چنان می‌کشیدند، که وقایع مهمه ایام دولت او از آن مستفاد می‌گشت.

هم مسعودی گوید، که این کتاب را از روی نسخۀ نقل کرده‌اند، که در گنج پادشاهان ایران در نیمه ماه جمادی الثانیه ۱۱۳(۷۸۱ بعد از میلاد) بدست آمد. این کتاب را بامر هشام بن عبد الملک بن مروان از پهلوی بعربی ترجمه کرده بودند و نقوش آن را با الوانی محیر العقول (که امروز بدست نمی‌آید) مانند محلول طلا و نقره و مس مذاب رنگ‌آمیزی نموده بودند و هم او گوید «از بس اوراق این کتاب زیبا بود، و در ساختن آن دقت کرده بودند، که من درست ندانستم از کاغذ بود یا از پوست». ظاهراً حمزه اصفهانی در شرحی، که از سیما و صورت هریک از سلاطین ساسانی داده است، استنادش باین کتاب بوده است. البته تصویرهایی، که از پادشاهان بدست آمده، همه اصیل و موافق طبیعت نبوده است،[۲۹۷] زیرا که علی الظاهر این رسم، یعنی کشیدن صورت سلاطین در روز وفات، در اثناء دورۀ ساسانیان متداول شده است و برای تکمیل دوره تصاویر ناچار صورت پادشاهان سلف را از روی خیال و حدس و قیاس ساخته و بنقوش موجود افزوده‌اند. پس اگر نسبت بصورت پادشاهان نخستین ساسانی مشکوک باشیم، دلیلی در دست نیست، که شرحی را، که از هیئت و سیمای سلاطین اخیر آن سلسله نگاشته‌اند، قبول نکنیم. لباس و سلاح و هیئت افراد این پادشاهان بقدری مطابق با حجاری‌ها و ظروف نقره عهد ساسانی است که نمی‌توان گفت نقوش مذکور را بعد از انقراض ساسانیان جعل و اختراع کرده‌اند.

بعقید گوت‌شمید[۲۹۸] این کتاب همان تاج‌نامه بوده است و اینوسترانتزف[۲۹۹] و بعدها شدر[۳۰۰] نیز این عقیده را، که بسیار محتمل بنظر می‌رسد، پذیرفته‌اند. سخنانی، که روایات عربی و فارسی هنگام بر تخت نشستن به شاهان ساسانی نسبت داده‌اند، به عقیده اینوسترانتزف مأخوذ از این کتاب است.

استخری گوید[۳۰۱] که در ناحیه شاپور نقش پادشاهان و بزرگان فارس و موبدان و سایر مردان را بر کوه‌ها رسم کرده‌اند و نیز گوید که تصویر این اشخاص و شرح اعمال و تاریخ دولت آنان را در کتابهائی درج کرده و به نگاهبانانی سپرده بودند، که در قلعه شیز ناحیه ارجان مقام داشتند. اینوسترانتزف[۳۰۲] این گفته را نیز با تاج‌نامه مربوط می‌داند.

نام عده کثیری از کتب پهلوی، که بعربی ترجمه شده است، در الفهرست دیده می‌شود مخصوصا صفحه ۳۰۵ و صفحات ۱۶-۳۱۵. نام برخی ازین کتب در تواریخ دیگر هم مذکور است. بعضی از آنها جزء سلسله اندرزهاست[۳۰۳] و بعضی قصه تاریخی محسوب می‌شود. ولی چون از اکثر آنها جز نامی باقی نیست، بتحقیق نمی‌توان گفت هر کتابی از کدام قسم بوده است.

از جمله افسانه‌های عامه پهلوی، که مشتمل بر موضوعاتی از تاریخ عهد ساسانیان بوده و ترجمه عربی[۳۰۴] هم داشته است، یکی مزدک‌نامگ است و دیگر وهرام چوبین‌نامگ.

مزدک‌نامگ قصه‌ای است راجع بمزدک معروف، که در زمان کواذ اول قیام کرد. ابن المقفع آن را بعربی ترجمه کرد و لاحقی شاعر آن را بنظم آورد (الفهرست ۲۷/۱۱۸ و ۱۰/۱۶۳). حمزه نیز اسمی ازین کتاب می‌برد. (ص ۴۱)، در نهایة هم مذکور است (برون، ص ۲۱۶). برای اینکه به همۀ مندرجات، این افسانه واقف شویم باید عباراتی را، که در سیاست‌نامه نظام‌الملک[۳۰۵] و در یک روایت پارسی[۳۰۶] منقول است، مخلوط کنیم. ثعالبی و فردوسی و بیرونی و صاحب فارسنامه و مؤلف مجمل‌التواریخ[۳۰۷] در مطالبی، که ذکر کرده‌اند، باین کتاب نظر داشته‌اند.

وهرام چوبین‌نامگ سرگذشت سردار معروف است، که جبلة بن سالم آن را بعربی ترجمه کرد (الفهرست ۱۰/۱۰۵). کلیات این قصه را می‌توان از روایات مورخان عرب و فردوسی بدست آورد.[۳۰۸]

منابع عمده تاریخ ساسانیان، که از کتب موجوده مورخان عربی و ایرانی بدست می‌آید، ازاین‌قرار است: قدیم‌ترین و مهم‌ترین تألیفات عبارتند از: تاریخ یعقوبی (نصف اخیر قرن نهم میلادی)[۳۰۹] و تاریخ ابن قتیبه (متوفی به سال ۸۸۹)؛[۳۱۰] در کتاب عیون‌الاخبار ابن قتیبه هم مطالب مهم راجع بتاریخ عهد ساسانیان مسطور است.[۳۱۱] دیگر کتاب اخبار الطوال دینوری (متوفی به سال ۸۹۵)،[۳۱۲] دیگر تاریخ طبری (متوفی به سال ۹۲۳)[۳۱۳] دیگر تاریخ اوتیکیوس[۳۱۴] (سعید بن بطریق پیشوای مسیحیان اسکندریه متوفی به سال ۹۴۰)،[۳۱۵] دیگر مروج‌الذهب مسعودی (متوفی در حدود ۹۵۶)[۳۱۶] و کتاب التنبیه و الاشراف همین مؤلف[۳۱۷] دیگر تاریخ حمزه اصفهانی، که در سال ۹۶۱ تألیف شده است،[۳۱۸] دیگر تاریخ فارسی بلعمی[۳۱۹] که در ۹۶۳ از طبری نقل شده است دیگر تاریخ مطهر بن طاهر المقدیسی که در ۹۶۶ تألیف گردیده است[۳۲۰] و دیگر شاهنامه فردوسی[۳۲۱] (متوفی در حدود ۱۰۲۰). مندرجات این حماسه ملی ایران برای فهم چگونگی تمدن ساسانیان بسیار مفید و مهم است، حتی قسمت‌هایی از شاهنامه، که حاکی از ادوار افسانه‌ای مقدم بر زردشت است، انعکاسی از اوضاع عهد ساسانیان محسوب می‌شود، زیرا که مآخذ اصلی فردوسی در نظم شاهنامه متعلق بآن عهد است. دیگر غرر اخبار الملوک ثعالبی (متوفی به سال ۱۰۳۸)[۳۲۲] دیگر نهایة‌الارب فی اخبار الفرس و العرب، که کتابی عربی و مؤلف آن مجهول و ظاهراً در نیمه نخستین قرن یازدهم میلادی تدوین شده است.[۳۲۳] دیگر فارس‌نامه فارسی که در اوایل قرن دوازدهم بقلم مؤلفی که او را ابن البلخی می‌خوانند نگاشته شده است.[۳۲۴] دیگر مجمل التواریخ و القصص که کتاب فارسی دیگری است و مؤلفش گمنام است و در سال ۱۱۲۶ میلادی تألیف گردیده است.[۳۲۵] مطالبی، که راجع بتاریخ ساسانیان در کتاب پهلوی موسوم به بندهشن می‌بینیم، مستخرج از ترجمه‌ها و تبدیلاتی است که عرب‌ها از از متن خوذای‌نامگ کرده‌اند.[۳۲۶]

کتب ابن‌مسکویه و ابن‌الاثیر و مورخان جدیدتر مثل ابوالفدا و حمداللّه مستوفی قزوینی (تاریخ گزیده) و میر خواند و غیره از حیث اهمیت به پایه کتب سابق- الذکر نمی‌رسند، زیرا که در خصوص تاریخ ساسانیان چندان چیزی، که اضافه بر کتب اقدمین باشد، دربر ندارند.

در باب ارتباط منابع عمده عربی و فارسی با یکدیگر ما خوانندگان را ارجاع می‌کنیم بمقدمه کتاب «تاریخ ایرانیان و تازیان» تألیف نلدکه، که بواسطه یادداشتها و توضیحات زیادی که دارد، واجد اهمیت خاصی است. همچنین رجوع شود به دیباچه که زتنبرگ[۳۲۷] بر چاپی، که از کتاب ثعالبی کرده، نوشته است نیز مراجعه شود به تحقیقاتی، که من در کتاب خود موسوم به «کواذ اول و مزدک»[۳۲۸] نموده‌ام، و مقالاتی، که در باب بوزرجمهر حکیم و ابرسام و تنسر[۳۲۹] نوشته‌ام. بنا بر رأی نلدکه (کتاب سابق الذکر، مقدمه، ص XXI ) اوتی‌کیوس[۳۳۰] و ابن قتیبه در تواریخ خود از ترجمه ابن المقفع از خوذای‌نامگ پیروی و اقتباس کرده‌اند.[۳۳۱] طبری جداگانه مطالبی را، که در این خصوص یافته است، بدون ذکر مأخذ نقل نموده و نکاتی به تناسب مقام در باب تاریخ دولت عربی حیره در آن داخل کرده است. بلعمی، پس از مزج کردن مطالب طبری نکته چند، که از مآخذ دیگر گرفته، در آن وارد نموده است. فارس‌نامه نیز، که بطور کلی تابع روایات طبری است، نکاتی که از جای دیگر اخذ کرده، افزوده است. کتاب حمزه، که خلاصه بیش نیست، حاوی مطالب بسیاری است، که از ترجمه‌ها و تحریف‌های عربی خوذای‌نامگ اتخاذ کرده است. مجمل التواریخ مبتنی بر تألیفات حمزه اصفهانی است و علاوه بر کتاب مختصری، که از حمزه در دست است، صاحب مجمل سایر مؤلفات آن مورخ را، که فعلا اثری از آن باقی نیست، در پیش نظر داشته است. دینوری از راه نسخۀ مستقلی از خوذای‌نامگ استفاده کرده است و مندرجات نهایة‌الارب همان است، که دینوری آورده با قدری تفصیل، و از این دو حال خارج نیست، یا صاحب نهایه منبع اصلی خود را کتاب دینوری قرار داده بوده است، یا کتاب او و کتاب دینوری هر دو مأخوذ از منبع مشترکی بوده‌اند. روایات دیگری، که باز از خوذای‌نامگ گرفته شده، در کتابهای یعقوبی و مسعودی و کتاب مختصر مطهر و فردوسی و ثعالبی دیده می‌شود. سرچشمه اطلاعات فردوسی و ثعالبی یکی بوده است. در اکثر روایاتی، که مؤلفان مذکور از خوذای‌نامگ نقل کرده‌اند، مطالبی از سایر مآخذ پهلوی مثل آیین‌نامگ و گاهنامگ و تاج‌نامگ و اندرزها و رمان‌های عامیانه گرفته و داخل نموده‌اند.

سرچشمه مشترکی که فردوسی و ثعالبی از آن بهره‌مند شده‌اند، خود حاوی اقتباساتی از اندرزها و رمانهای عامیانه ساسانیان بوده است و فردوسی مخصوصا از این دو سرچشمه اخیر استفاده بسیار کرده است.

اطلاعات بسیار مهم، که مأخوذ از روایات مختلف عهد ساسانیان است، بحد وفور در کتب منسوب به جاحظ (متوفی در ۸۶۹ میلادی) آمده است، مخصوصا در کتاب التاج،[۳۳۲] که انتساب آن را بجاحظ رشر[۳۳۳] تردید کرده است و بنظر ما این تردید صحیح نیست. در هر حال کتاب التاج ناقل روایات صحیحۀ قدیم است. تألیف دیگر بنام کتاب المحاسن و المساوی[۳۳۴] است، که محققا انتسابش بجاحظ مخدوش است مفاتیح العلوم خوارزمی (که در حدود ۹۷۶ تألیف شده)[۳۳۵] و آثارالباقیه بیرونی (متوفی به سال ۱۰۴۸)[۳۳۶] و سیاستنامه نظام‌الملک، که در ۹۳-۱۰۹۲ تألیف شده،[۳۳۷] همچنین حاوی روایات عدیده از عهد ساسانیان هستند.

در سلسله کتبی، که موسوم به ادب است و ظاهراًً بتقلید اندرزهای ساسانی رواج گرفته است، می‌توان نکات و حکایات بسیار یافت و گرد آورد. از جمله این نوع کتب علاوه بر کتاب المحاسن سابق‌الذکر، یکی کتاب‌الاذکیاء (عربی) ابن‌الجوزی است (متوفی در ۱۲۰۰)،[۳۳۸] دیگر مرزبان‌نامه (فارسی) سعد الدین وراوینی است، که در فاصله سال ۱۲۱۰ و ۱۲۲۵، تدوین یافته است.[۳۳۹] در کتب جغرافیون عرب هم نکات پراکنده بسیار است، مثل کتب ابن خرداذبه (قرن نهم) و ابن الفقیه الهمدانی (متوفی در آغاز قرن دهم) و استخری و ابن حوقل (قرن دهم)[۳۴۰] و یاقوت (متوفی در ۱۲۲۹).[۳۴۱] همچنین می‌توان بعضی وقایع محلی را از کتاب تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (تألیف شده در ۱۲۱۶)[۳۴۲] و تاریخ مازندران سید ظهیر الدین المرعشی (تألیف شده در حدود ۱۴۷۶)[۳۴۳] اقتباس نمود. در خصوص فرقه‌های مذهبی عهد ساسانیان، سرچشمه مهم کتاب ملل و نحل شهرستانی است (متوفی در ۱۱۵۳)،[۳۴۴] که از آیین زردشتی و مانوی و مزدکی سخن میراند. همچنین نکات مختصری راجع به فرقه‌های دینی آن عهد از بیان الادیان ابو المعالی، که فارسی است و در ۱۰۹۲ تحریر شده است،[۳۴۵] می‌توان بدست آورد. نکتۀ چند در باب دین ایرانیان باستان در کتاب فارسی موسوم به تبصرة العوام هست، که در نصف اول قرن سیزدهم میلادی نوشته شده و منتسب به سید مرتضی بن داعی حسنی رازی است. در خصوص حمله عرب به‌کشور ایران منبع درجه اولی در دست داریم موسوم به فتوح البلدان بلادزی (متوفی در ۸۹۲) .[۳۴۶] نصف اول این کتاب، که بقلم رشر[۳۴۷] به آلمانی ترجمه شده است، مشتمل بر نکاتی است، که به مناسباتی راجع بحوادث تاریخی ایران از قرن پنجم تا قرن هفتم میلادی ذکر نموده است.

۲-منابع یونانی و لاتینی

دیون کاسیوس[۳۴۸] (متوفی در حدود ۲۳۵ میلادی) در تاریخ روم خود، که تا سال ۲۲۹ می‌رسد، شرحی از تشکیل دولت ساسانی نوشته است.

کیفیت تغییر سلسله سلطنتی ایران و حوادث متعلقه بآن به تفصیل در تاریخ روم تألیف هردویانوس[۳۴۹] (متوفی در ۲۴۰ میلادی) مسطور است.

اما راجع بدوره اول عهد ساسانیان اطلاعاتی از قسمت‌های موجوده تاریخ دکزی‌پوس آتنی[۳۵۰] (نیمه دوم قرن سوم میلادی) و در تاریخ قیصران روم تألیف تربلیوس پولیو،[۳۵۱] که در عهد دیوکلسین[۳۵۲] می‌زیسته، دیده می‌شود. لاکتانتیوس فیرمیانوس،[۳۵۳] که معاصر مورخ سابق الذکر بود و بدین نصارا درآمد، تاریخی مبالغه‌آمیز راجع به خشونتهای شاپور اول نسبت به والریانوس امپراطور روم، که بدست ایرانیان اسیر شد، نگاشته است. اشاراتی بتاریخ عهد ساسانیان در تاریخ اورلیوس،[۳۵۴] که فلاویوس و پیس‌کوس[۳۵۵] در حدود ۳۰۰ بعد از میلاد آن را تألیف کرده است. و همچنین مطالبی در تاریخ اوسبیوس قیصری[۳۵۶] (متوفی در ۳۴۰) و در کتاب روفینوس،[۳۵۷] که متمم تاریخ روحانیون اوسبیوس را تا سنه ۳۹۵ نوشته است و در تاریخ قیصران تصنیف اورلیوس ویکتور[۳۵۸] (قرن چهارم میلادی). که به سال ۳۶۰ ختم می‌شود، و در کتاب اوناپیوس[۳۵۹] حکیم افلاطونی جدید (متوفی در حدود ۴۱۵)، که شرح وقایع سالهای ۲۷۰ تا ۴۰۴ میلادی است، بطور پراکنده دیده می‌شود. تمام این مؤلفین از تاریخ ایران آنچه را، که راجع بروابط ایران و روم بوده، ضبط کرده‌اند.

برای تفصیل جنگهای شاپور با رومیان منبع عمده تاریخ آمیانوس مارسلینوس است، که از مجلدات آن فقط از جلد ۱۴ تا ۲۱ باقی مانده، مشتمل بر ذکر وقایع سالهای ۳۵۳ و ۳۷۸ است. چون آمیانوس در لشکرکشی‌های روم به آسیا در ۳۶۳ شخصا حاضر بوده تفصیل این مجادلات را نگاشته و اطلاعات بسیار مهمی در خصوص ایران و ایرانیان بر آن افزوده است. مورخ رومی دیگر که در لشگرکشی ۳۶۳ میلادی حاضر بوده، اوتروپیوس[۳۶۰] مؤلف تاریخ ملخص روم است. مواعظ و مراسلات نویسنده مشرک به لیبانیوس[۳۶۱] متوفی در ۳۹۳ و تاریخ کشیش موسوم به سوپلیسیوس سوروس[۳۶۲] (متوفی در فاصله ۴۲۰ و ۴۲۵) همچنین در باب روابط روم و ایران حاوی مطالب مفیده هستند.

یکی از علماء دینی مسیحیان بنام تئودور موپسوستی[۳۶۳] (متوفی در ۴۲۸) عبارت جالب توجهی راجع به آیین زروان‌پرستی زردشتیان ذکر می‌کند و فوتیوس خلاصه آن عبارت را نقل کرده است.[۳۶۴] تئودوره،[۳۶۵] که اسقف کورس[۳۶۶] بوده و در حدود سنه ۴۶۰ میلادی فوت شده و در مجادلات و مباحثات دینی نصف اول قرن پنجم فعالیتی نشان داده، تاریخ روحانیون سالهای ۳۲۴-۴۲۹ را به رشته تحریر درآورده است. در اینجا مناسب است، که نام یک سلسله کتب یونانی، که موضوع آنها تاریخ روحانیون و حاوی مطالبی راجع به مجادلات مذهبی فرقه‌های نصارای شرق و مشتمل بر تاریخ جنگهای سیاسی و دینی دو کشور بزرگ ایران و روم است، ذکر شود. مثلا کتاب سقراط اسکولاستکوس[۳۶۷] (متوفی در ۴۴۰) و کتاب سوزومن[۳۶۸] (نیمه اول قرن پنجم) و کتاب اواگریوس،[۳۶۹] که پس از ۶۰۰ میلادی وفات یافته و تاریخ اوروسیوس[۳۷۰] موسوم به رد کفار (قرن پنجم)، که بعنوان دفاع و تبلیغ نوشته شده و حاوی تاریخ عالم تا سنه ۴۱۷ است و تاریخ قیصران روم (تا سال ۴۱۰)، که زوسیموس[۳۷۱] مشرک نوشته است (در اواخر قرن چهارم). بعضی اطلاعات هم در باب تاریخ پیروز ساسانی از کتاب پریسکوس[۳۷۲] (قرن پنجم) بدست توان آورد.

پروکوپیوس قیصری،[۳۷۳] که در لشکرکشی‌های بلیساریوس همراه او بوده و یکی از نویسندگان درجه اول بشمار است، کتابی که راجع به جنگ با ایرانیان نوشته، مخصوصا از منابع عمدۀ تاریخ ایران در زمان شاهنشاهی کواذ اول و خسرو اول است و نکات مهم راجع باوضاع داخلی و تشکیلات دولتی ایران دربردارد. پطرس پاطریسیوس،[۳۷۴] که از جانب دربار بیزانس بحضور خسرو اول به سفارت سیاسی فرستاده شد و عامل مصالحه ۵۶۲ گردید، یک سفرنامه تاریخی نوشته است (گزارش سفارتها-،[۳۷۵] که قطعاتی از آن باقی مانده است.

آگاثیاس اسکولاستیکوس[۳۷۶] (متوفی به سال ۵۸۲) دنباله تاریخ پروکوپیوس را گرفته است. تاریخ حیات یوستی نیانوس، که او نوشته، برای تبیین احوال ایران اهمیت خاص دارد، زیرا که از جمله منابع مختلفی، که داشته، بقول خودش مجموعه سالنامه‌های رسمی مخازن دولتی تیسفون بوده است. در آن زمان مترجمی بوده سرجیوس نام، که خسرو اول او را دانشمندترین مترجمان دو کشور می‌دانسته است. این سرجیوس بنا بخواهش آگاثیاس از نگاهبانان مخازن سلطنتی خواسته است، که سالنامه‌های رسمی را به او نشان بدهند. پس از تحصیل اجازه، نام شاهنشاهان ایران و مدت سلطنت و کارهای مهم آنان را یادداشت نموده، بزبان یونانی ترجمه و به آگاثیاس تقدیم کرده است. علاوه بر این‌ها آگاثیاس در یادداشتهای خود، که راجع بتاریخ ساسانیان نوشته، از منابع دیگر نیز استفاده نموده است. مثلا شرحی که راجع به نسب اردشیر و سرگذشت ایام جوانی او نگاشته، تحقیقا از روایات عامه مأخوذ است. شروحی که در باب دین زردشتی تحریر کرده، خالی از اشتباه نیست، ولی مشتمل بر نکات معتبر و سودمند است. تاریخ مالالاس[۳۷۷] (متوفی در حدود ۵۷۸) حاوی اطلاعات مفیدی در خصوص فرقه مزدکی است.

تاریخ سنوات ۵۵۸ تا ۵۸۲ را مناندرس پروتکتور[۳۷۸] (نیمه دوم قرن ششم) ذکر کرده است. برای سنوات ۵۸۲ تا ۶۰۲ تاریخی از تئوفیلاکتوس سیموکاتا[۳۷۹] (قرن هفتم) در دست داریم، که در باب تشکیلات ایران مشتمل بر مطالب مهمه است. تاریخ ایام سلطنت سلاطین ساسانی، که سونکلوس[۳۸۰] (بعد از ۸۱۰) تألیف کرده، مأخوذ از یادداشتهای آگاثیاس است.[۳۸۱] برای زمان خسرو دوم و جانشینان او در تاریخ تئوفانس[۳۸۲] (متوفی در حدود ۸۱۷) و در کتابی که آن را کرونیکون پاسکاله[۳۸۳] (قرن نهم) می‌خوانند، نکات مهمه مندرج است. مطالبی در باب عهد ساسانیان می‌توان از کتب نویسندگان متأخر بیزانسی بدست آورد مثل کتاب نیکفروس،[۳۸۴] که در سالهای ۸۰۶ تا ۸۱۵ بطریق قسطنطنیه بوده، و کتاب‌های کدرنوس[۳۸۵] (قرن یازدهم) و زوناراس[۳۸۶] (متوفی بعد از ۱۱۱۸).

ویلیمس جکسن[۳۸۷] وث. کلمن[۳۸۸] از نویسندگان یونانی و رومی عصر ساسانیان مطالبی در خصوص دیانت ایرانیان استخراج کرده‌اند و شرود فوکس[۳۸۹] آنها را نقل به انگلیسی نموده است.[۳۹۰]

۴- منابع ارمنی

تاریخ ارمنستان در عهد ساسانیان کاملا با تاریخ شاهنشاهی ایران پیوسته است. از این جهت در تواریخ مورخان ارمنی آن عصر نه تنها مطالب بسیار مهم راجع به سرگذشت سلاطین ایران بدست می‌آید، بلکه کیفیت ارتباط ایران و ارمنستان از آنها مستفاد می‌گردد. همچنین نکات و تفاصیل بیشمار در خصوص تشکیلات کشوری و دینی و تمدنی ایران عهد ساسانیان در آن کتب مندرج است.[۳۹۱]

کتابی منسوب به آگاثانجلوس[۳۹۲] راجع بتاریخ تیریدات پادشاه ارمنستان و دعوت‌های سن گرگوار[۳۹۳] ملقب بروشنی‌بخش و الهام‌کننده در دست است. ازین کتاب یک نسخه بزبان یونانی و یک نسخه بزبان ارمنی موجود است و مشتمل بر چند بخش است، که در آغاز هریک قسمتی مستقل، بوده، ولی بعد از سال ۴۵۶ آنها را بهم پیوسته‌اند.[۳۹۴] قصه‌ها و روایتهای افسانه‌آمیز در باب ظهور و مسیحیت در ارمنستان و نکاتی چند در خصوص دوره اول سلطنت ساسانیان در این کتاب مندرج است.[۳۹۵] یک کتاب کهن دیگر، که مؤلفش نامعلوم و عنوانش سرگذشت نرسس پاک[۳۹۶] است، در این باب قابل مراجعه است. تاریخ ولایتی از ارمنستان موسوم به تارون،[۳۹۷] که تألیف زنوب[۳۹۸] اسقف سریانی است، از زمان سن گرگوار[۳۹۹] سابق‌الذکر حکایت می‌کند. اما صحت و اعتبار آن مشکوک است. دنباله آن را یوحنای میمکونی[۴۰۰] نوشته است.

تاریخ ارمنستان تألیف فوستوس بیزانسی،[۴۰۱] که در نیمه اول قرن پنجم تألیف شده و تقریبا احوال سالهای ۳۲۰ را تا ۳۸۵ دربردارد،[۴۰۲] از لحاظ تاریخ ایران در قرن چهارم میلادی کتاب نسبة معتبری است.

ازنیک کولب[۴۰۳] در ما بین سنوات ۴۴۵ و ۴۴۸ کتاب خود را، که موسوم به «رد بر فرقه‌ها» است، تألیف کرده و مشتمل بر مطالبی راجع بآراء زردشتیان آن عصر است.[۴۰۴]

تاریخ ارمنستان لازار فارپی،[۴۰۵] که در سال ۵۰۴ نوشته شده.[۴۰۶] مشتمل بر وقایع سالهای ۳۸۸ تا ۴۸۵ می‌باشد. لازار مورخی عالیمقام است، که رعایت بی‌طرفی را نیز نموده.[۴۰۷] بعکس کتاب «تاریخ وردن و جنگ ارمنیان» (وقایع سالهای ۴۵۱- ۴۳۹) تألیف الیزه وارداپت، که ظاهراًً در نیمه اول قرن هفتم می‌زیسته،[۴۰۸] چندان قابل اعتنا نیست و از روی کمال تعصب نوشته شده.[۴۰۹]

تاریخ لشکرکشی‌های هرقل به ایران تألیف سبئوس[۴۱۰] باختصار وقایع ایران را از زمان پیروز تا سال ۵۵۹ ذکر کرده و راجع به ۵۰ سال اخیر عهد ساسانیان و آغاز تسلط عرب مفصل‌تر نوشته است.[۴۱۱]

تاریخ ارمنستان منسوب به موسی خورنی[۴۱۲] تألیفی است، که ظاهراًً در قرن نهم میلادی شده، و از دوره ساسانیان مطالب سودمند و مفصل در بر دارد.[۴۱۳] از ملحقات تاریخ موسی شرحی اجمالی است در باب ممالک قلمرو ساسانیان، که حائز اهمیت فوق‌العاده است. آخرین چاپ این مبحث جغرافیایی موسی خورنی همان است، که مارکوارت با ترجمه آلمانی همراه تألیف خود موسوم به «ایرانشهر بنا بر روایت موسی خورنی»[۴۱۴] منتشر کرده است. شرح و تفسیر و انتقادات بسیار مفصل و بحث‌های تاریخی و تپوگرافی، که نویسنده آلمانی مذکور باین کتاب افزوده است، آن را برای مطالعه‌کنندگان تاریخ دوره ساسانی مخزنی ضروری و مرجعی لازم ساخته است.

از تواریخی که برای سرگذشت عهد ساسانیان در درجه دوم اهمیت است، باید کتاب هجوم عرب تألیف لووند[۴۱۵] (گوند[۴۱۶] قرن هشتم) را نام برد. همچنین تواریخ متأخر از او مثل تاریخ ارمنستان طوماس آرتسرونی[۴۱۷] (قرن دهم)[۴۱۸] و تاریخ آلبان‌ها تصنیف موسی کالانک واسی[۴۱۹] (قرن دهم) و تاریخ ارمنستان آسولیک[۴۲۰] (قرن یازدهم) و ترجمه ارمنی تاریخ میشل سریانی[۴۲۱] (قرن دوازدهم) و امثال آن.

پاتکانیان[۴۲۲] در کتاب خود مندرجات همه این کتب را مورد استفاده قرار داده است.

۵-منابع سریانی

کتبی که مسیحیان بزبان سریانی نوشته‌اند، از مآخذ مهمه تاریخ دولت ساسانی بشمار است. نخست باید از چند تاریخ نام برد، که لا اقل چهار عدد آنها را معاصرین ساسانیان نوشته‌اند، ازاین‌قرار:

تاریخ استی‌لیتس دروغی[۴۲۳] کتابی است، که در حدود سال ۵۰۷ میلادی تألیف شده و حاکی از وقایع ۴۹۴ تا ۵۰۶ است، و بخطا آن را به استی‌لیتس نسبت داده‌اند.[۴۲۴] این کتاب یکی از منابع عمده تاریخ نیمه اول عهد سلطنت کواذ اول است و در فصول مقدماتی آن خلاصه زمان مقدم بر قباد را، یعنی از جلوس پیروز ببعد، ذکر می‌کند.

تاریخ ادسا، که قدری بعد از ۵۴۰ بتألیف آمده، شامل وقایع زمانی است که از ۱۳۲ قبل از میلاد تا ۵۴۰ بعد از مسیح را فرا می‌گیرد.[۴۲۵] از جمله منابع این کتاب یک تاریخی از ایران بوده، که فعلا موجود نیست.

تاریخ اربل، که از نیمه قرن ششم است، تاریخ مسیحیت این ایالت را از قرن دوم تا حدود سال ۵۵۰ میلادی روایت می‌کند. بنا بر رأی پول‌پیترس[۴۲۶] اعتبار این کتاب خیلی مشکوک است، ولی به عقیده مسینا این نظر فقط درباره قسمت آخر کتاب صحیح است، که موضوع آن ذکر آزار مسیحیان توسط شاپور دوم و وقایع بعد از آن است.[۴۲۷]

تاریخ اجمالی موسوم به بی‌نام گویدی[۴۲۸] قدری بعد از سال ۶۷۰ نوشته شده است و از روی منبع معتبری، که داشته حوادث تاریخ ایران را بعد از مرگ هرمزد چهارم، که در ۵۹۰ واقع شد، شرح داده و سوانح بعد از آن سال را، که خود بچشم دیده تا بعد از انقراض دولت ساسانی برشته تحریر کشیده است.

تاریخ الیاس نصیبینی، که در سال ۱۰۰۸ میلادی نوشته شده، در مقدمه خود جدولی دارد، که شامل سنوات عهد پادشاهان ساسانی نیز هست. این کتاب را لامی طبع کرده است.[۴۲۹] نسخه سریانی آن با ترجمه لاتینی باهتمام بروکس[۴۳۰] و شابوت[۴۳۱] چاپ گردیده است.[۴۳۲]

دیگر از تواریخ مهمه کتاب میشل سریانی بطریق انطاکیه (۱۱۶۶-۱۱۹۹) است.[۴۳۳]

گریگوربورس بارهبراوس[۴۳۴] (ابوالفرج)، که در سال ۱۲۸۶ فوت شده، صاحب دو تاریخ است. یکی تاریخ سوریه[۴۳۵] دیگر تاریخ روحانیت[۴۳۶] کتاب میشل- سریانی یکی از منابع بسیار معتبر او محسوب می‌شود.[۴۳۷] تاریخ عربی یا رهبراوس[۴۳۸] نسخه جدیدی است از تاریخ سوریه سابق الذکر.

برای تاریخ نصرانیت در ایران عهد ساسانی باید رجوع بکتب ذیل نمود: فتاوی انجمنها،[۴۳۹] کتاب حکام تألیف طوماس مرگائی، که در ۸۴۰ نوشته شده است،[۴۴۰] از روابط فرقه نستوری با پادشاهان ایران بحث می‌کند و تاریخ عهد هرقل و خسرو دوم را شرح می‌دهد. دیگر ترجمه احوال بطریق‌های نستوری ماربهای اول[۴۴۱] و سبریشوع[۴۴۲] و دنحا[۴۴۳] و یهبلاهای ثالث[۴۴۴] و شرح زندگی ربن هرمزد.[۴۴۵]

کتب اعمال شهدای ایران[۴۴۶] نه تنها برای دانستن آزار و تعقیب عیسویان ایران، بلکه برای تمدن ساسانیان بطور کلی از منابع بسیار معتبر محسوب می‌شوند.

از جمله کتب دینی سریانیان، که وضع عیسویان ایران را در عهد ساسانی روشن می‌کند، باید رساله تبیینیه افراآت[۴۴۷] را نام برد،[۴۴۸] که ترجمه و اقتباس مجموعه قوانین ساسانیان است بزبان سریانی (رجوع شود به صفحۀ این کتاب).

همچنین چند کتاب رد و اثبات و جدال قلمی از این زمان باقی است، که ما را از افکار و عقاید دینی آن عهد در ایران و آسیای غربی واقف می‌کند از قبیل: محاربه قلمی آذر هرمزد و اناهیذ با موبذان موبذ،[۴۴۹] که مسلما از عصر ساسانی است، و جلد یازدهم شروح تئوردور بارکونای،[۴۵۰] که ظاهراً در حدود سال ۸۰۰ تألیف شده، آراء گنوستیک‌ها را باختصار و عقاید زردشتیان و مانویان را بتفصیل می‌کند.[۴۵۱]

تفاصیل دیگری راجع به مانویه در ترجمه سریانی یک‌صد و بیست و سومین رسالۀ تبیینیه سور انطاکی[۴۵۲] بدست توان آورد. مؤلف این کتاب، که اصل آن از بین رفته،[۴۵۳] سور است، که از ۵۱۲ تا ۵۱۸ بطریق انطاکیه بوده است.

۶-منابع چینی

در سفرنامه یکی از زوار بودایی چین موسوم به هیوئن تسیانگ (هوان تسانگ)، که در سنه ۶۲۹-۶۳۰ مسافرت نموده، یادداشت کوتاهی راجع به ایران آن زمان مسطور است. ولی باید دانست، که سیاح مزبور شخصا ایران را ندیده و فقط مسموعات خود را درباره این کشور و ساکنین آن یادداشت کرده است.[۴۵۴]

نلدکه در ملحقات کتاب خود موسوم به «تاریخ ایرانیان و تازیان (صفحه ۴۰۰ و ما بعد) جدول آغاز و انجام سلطنت پادشاهان ساسانی را بر طبق مآخذ شرقی و غربی و مسکوکات قدیم ترتیب داده و پس از آن شجره نسب ساسانیان را افزوده است و هرتسفلد بعد از وقوف بر مندرجات کتیبه پایکولی[۴۵۵] بعضی از قسمت‌های آن را اصلاح کرده است.


  1. Nmana
  2. Vis
  3. Zantu
  4. Dahku در گاتاها این چهار واحد را چنین نوشته‌اند: دمان – Demana – ویس – vis – شویثر – Skoithra – دهیو – dahyu (میه – A. Meillet، سه کنفرانس در باب گاثاهای اوستا. پاریس ۱۹۲۵، ص ۳۲)، و اعضای آنها طبق بنونیست E. Bevenist چنین ذکر شده خوئیتو Xvaetu -. ورزنا vreyena -، ائیری‌من. airyaman، (دهیو–) زیرا این دو دسته اسامی ظاهراًً مربوط بیک سنخ تقسیمات ارضی و اجتماعی بوده‌است. (بنونیست طبقات اجتماعی بنا بر روایت اوستایی، مجله آسیائی ۱۹۳۲، ص ۱۲۴ و ما بعد) .
  5. رک: گزارشی که اندراس F. C. Andreas به سیزدهمین کنگره مستشرقین داده است، ص ۹۶.
  6. Pseudo-Smerdes
  7. رک میر، تاریخ عهد قدیم Ed. Meyer, Geschichte des Altertums ج ۳، ص ۶۲-۶۱ و کریستنسن، ایرانیان (مجموعه علم باستان‌شناسی) Alth. Chrtstenp, Die Iranier (Handbuch der Altertumswiss- enschaft, III, I, 3)
  8. Daha
  9. Hécatompylos
  10. قطعات472. M 473. M
  11. Khshayathia dahyunam
  12. بنا بر روایت اوناپیوس Eunapius (چاپ دیندورف Dindorf ، ص ۲۲۲ارشک را هفت مرد بتخت نشاندند.
  13. Suren
  14. Kârin سورنی که کراسوس را مغلوب کرد، معروف است. تاسی‌توس در وقایع سال ۳۲ میلادی یکی دیگر از رجال را بهمین نام اسم میبرد (سالنامه‌ها، کتاب ۶، بند ۴۲، مقایسه شود با هرتسفلد گزارش باستان، ج ۴، ص ۷۰ و بعد). شخصی بنام قارن در سال ۵۰ میلادی در جنگهای گودرز و مهرداد وارد بوده و اهمیت داشته است. (تاسی‌توس، کتاب ۱۲، بند ۱۲؛ هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۶، ص ۶۴ و بعد).
  15. پلوتارخس، کتاب کراسوس، بند ۲۱ و نیز مقایسه شود با یوستی‌نوس، کتاب ۴۱، بند ۲.
  16. پارتها لشکری قریب پانزده هزار نفر بمقاتله انتوان بردن، که چهارصد تن از آنها مردمان آزاد بودند یوستی‌نوس، کتاب ۴۱، بند ۲).
  17. شاید این تصادف و اتفاق صرف نبود، که ایالت پارت (یعنی سرزمینی، که منطبق با حوزه شهربان‌نشین هخامنشی بهمین نام است)، که نخستین مرکز اقتدار سلسله اشکانی بشمار می‌آمد، در آن زمان بیش از سایر قطعات ایران پاره‌پاره شده بود. بنا بر قول ایزیدور خاراکسی این ساتراپی بشش بخش تقسیم شده و شش حکومت داشت. یکی از آنها هیرکانی بود، که ظاهراً تیول موروث خاندان گیو بشمار میآمد، که یکی از فرزندان یا نوادگانش بنام گودرز بسلطنت رسید. این گیو ظاهراً منسوب بیکی از بیوتات درجه اول مملکت بود. رک هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۴، ص ۵۸.
  18. پلینیوس تاریخ طبیعی Naturalis Historiac (کتاب ۶، فصل ۲۶).
  19. این اصطلاح در بندهش ایرانی (چاپ انکلساریا ص ۲۱۴) و کارنامگ دیده می‌شود؛ رک کتاب بارتلمه راجع به لهجه‌های ایرانی متوسط- (Zur Kunde der mittel iranischen Mundrten) ج ۳، ص ۳۵.
  20. کتاب ۴۲؛ بند ۴، فقره ۱.
  21. استرابو، کتاب ۱۱، فصل ۹؛ یوستی‌نوس. کتاب ۴۱، بند ۲، فقره ۲.
  22. استرابو، کتاب ۱۱، فصل ۹.
  23. استرابو گوید: انتخاب شاهنشاه همیشه در این دو انجمن صورت می‌گرفت. به عقیده من مفهوم آن اینست، که اول «شورای خویشاوندان» («سنا») پادشاه را معین میکرده و بعد این انتخاب در انجمن دانایان و مغان تأیید میگردیده است.
  24. ولرشک Valarshak صورت ارمنی ولاگاز Volagase است با پساوند «ا ک». در واقع مؤسس سلسله اشکانی ارمنستان تیریدات برادر ولاگاز اول شاهنشاه پارت بوده است. تیریدات را در سال ۶۶ میلادی نرون امپراطور روم رسما بپادشاهی ارمنستان شناخت (نگاه کنید: مارکوارت، مجله انجمن شرقی آلمان، ج ۴۹، ص ۶۴۹). تاریخ موسی خورنی بوسیله لانگلوا بزبان فرانسه ترجمه و در مجموعه مورخان ارمنستان طبع و نشر شده است (ج ۲، ص ۸۲ ببعد).
  25. این امتیاز در ایران اشکانی مختص خاندان سورن بوده است.
  26. نخرر Nakharar شکل ارمنی یک عنوان ایرانی است، که ما در ایران ساسانی آن را بصورت نخوذار Nakhvadhar بازمی‌یابیم. (آمیانوس مارسلینوس، کتاب ۱۴، بند ۳، آن را نهودارس Nohodares نوشته و بغلط اسم خاص پنداشته است). عنوان دیگری که از همین ریشه است نخوارگ Nakhvaragh می‌باشد (به لهجه شمال غربی)، که بصورت نخویر Nakhver و نخویرگ Nakhveragh (در لهجه جنوب غربی) نیز آمده است. رک بنونیست در مجله مطالعات ارمنی، ج ۹، ص ۷-۶.
  27. Gabal
  28. Adel
  29. لانگلوا، ج ۲، ص ۸۳.
  30. nahhararut'iun
  31. nahapetut'iun
  32. ایضاًً، ص ۸۴ نهپت Nahapet و نخرر حاکی از دو منصب مختلف است. رک بنونیست، ص ۷.
  33. به عقیده ماکلر Macler (چهار کنفرانس راجع به ارمنستان، پاریس ۱۹۳۲) در ارمنستان وضع ملوک‌الطوائف در واقع وجود نداشت و در آنجا آیین تیولداری مرسوم نبود. آنچه که بعقیده او در تاریخ ارمنستان واقعیت دارد، خاندانهای بزرگ و رؤسای اعظم طوایف است و کار عمده پادشاهان ارمنی هم ایجاد توافق و راه آمدن با اینان بوده است.
  34. در باب بدیشخ‌های ارمنستان رک مارکوارت، ایرانشهر، ص ۱۶۵ و بعد. به عقیده مارکوارت ایجاد بدیشخ‌های چهارگانه از کارهای تیگران بزرگ است.
  35. Sharashan
  36. Sanasar
  37. Arzn
  38. Taurus
  39. Cole-syrie
  40. bidhakhsh
  41. کتیبه پایکولی (هرتسفلد، پایکولی، ص ۱۵۶-۱۵۵).
  42. رک فصل دوم این ترجمه.
  43. رک نهایة‌الارب (برون، مجله پادشاهی، ۱۹۰۰، ص ۲۳۲) که گوید، بخسرو اول فرمود وزراء خود را، که اگر حکمی برخلاف انصاف صادر کنم، دخالت کنید و نگذارید.
  44. لانگلوا، ج ۱، ص ۲۳۶.
  45. Cnuni
  46. Mamikon
  47. از جمله فهرست‌هایی، از ازمنه بعدی، درباره ترتیب مسندها بر خوان پادشاه، که در «شرح زندگی نرسی‌پاک» (لانگلوا، ج ۲، ص ۲۵) و در سند مسکو (ایضاً ج ۲، ص ۲۷-۲۶، حاشیه) آمده است.
  48. مانویل سردار کل (فوستوس بیزانسی، لانگلوا، ج ۱، ص ۳۰۵).
  49. سنتروک Sanatruk که از اشکانیان بود، نام شاهی بخود نهاد، ولی بدیشخ اعظم موسوم به بکور Bakur که مانند او علم طغیان برافراشته بود، چون از دودمان شاهی نبود، نتوانست باو تأسی کند (موسی خورنی، لانگلو، ج ۲، ص ۱۳۵).
  50. موسی، لانگلوا، ج ۲، ص ۱۴۸.
  51. فوستوس بیزانسی، لانگلوا، ج ۱، ص ۲۱۷.
  52. ایضاًً، ج ۱: ص ۲۵۰.
  53. لانگلوا، ج ۱، ص ۲۱۷.
  54. پیش از تجدید سازمان مملکت توسط ارشک.
  55. Vatché
  56. لانگلوا، ج ۱، ص ۲۲۰.
  57. پلوتارخس، کراسوس، بند ۲۱ و ۲۴. مقصود پلوتارخس از «سایر پارتیان» انبوه لشکر سورن است، زیرا که ظرافت‌های مادی بیشک در طبقه اشراف رواج داشته است. در نقوش سکه‌ها پادشاهان پارت از مهرداد اول ببعد با ریش و موی مجعد دیده میشوند یوستی‌نوس در جایی که سخن از پارتهاست (کتاب ۴۱، بند ۲) چنین گوید: Vestis olim suimoris Posteaquam accessere opes,ut Medis perluc- ida et fluida. راجع به زندگی پارتها میتوان از پلی‌نیوس (کتاب ۱۰، فصل ۵۰؛ کتاب ۱۱، فصل ۲۶؛۲۹٬۵۳ و کتاب ۱۲، فصل ۳؛۱۷ و کتاب ۱۴، فصل ۳؛۲۲) و یوستی‌نوس (کتاب ۴۱، بند ۳) اطلاعات سودمندی بدست آورد.
  58. پلوتارخس، کراسوس، بند ۳۲.
  59. تاسی‌توس (آنال ۲، بند ۲).
    Prompti aditus,obiva comitas,ignotac Partis virtues.
    عبارتی که چندان قابل اعتماد نیست، نزد فلاویوس فیلوستراتوس (کتاب ۱، بند ۲۷) دیده میشود: بهر خارجی که وارد یکی از بلاد میشد، مجسمه زرین پادشاه را میدادند و او را مکلف بپرستش آن مینمودند. در اینجا مراد شهر بابل است.
  60. آرایش موی سر هخامنشیان نیز چنین بوده است. در واقع رسمی مهم پادشاه پارت بجای تاج دیهیمی کنگره‌دار هخامنشی، دیهیمی مرواریدنشان بر سر میگذاشت و آن را هردیان Herodien (کتاب ۶، بند ۲) «دیهیم مضاعف» نامیده است.
  61. فلاویوس فیلوستراتوس، کتاب ۱، بند ۳۸.
  62. نگاه کنید مثلا تاسی‌توس، سالنامه‌ها ۴، بند ۳۱.
  63. فلاویوس فیلوستراتوس، کتاب ۱، بند ۳۳.
  64. ایضاًً، کتاب ۱، بند ۲۸ و سنکا Seoecn ، گفتار ۱۷.
  65. فلاویوس فیلوستراتوس، کتاب ۱، بند ۳۹.
  66. Diodotos
  67. Demetros
  68. Eutydemos
  69. Eucratides
  70. Menandre
  71. Milinda
  72. رک تحقیقات جدید هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۴، ص ۱۳ و ما بعد.
  73. Yuetchi
  74. Wusun
  75. Arsi
  76. شدر در مشرق زمین Morgnland ،۲۸، ص ۸۸، یادداشت ۲ و نیز مقایسه شود با بیلی، بولتن شرقی،۸، ص ۸۸۳ و ما بعد و همچنین هارلون G. Haloun در مجله شرقی آلمان،۱۹۳۷، ص ۲۴۴ و بعد و نیز متینگ در بولتن شرقی،۹، ص 545 arsi-U-sun,Wusun) ، ص ۵۶۳).
  77. Kipin
  78. Maues
  79. Azés
  80. طبق قول هرتسفلد سلسله پارتی از دوره سورن بود، گزارش باستان، ج ۴، ص ۷۰ و بعد.
  81. Gundophares
  82. Gundotarr
  83. Aorse
  84. Yen-tsai
  85. Alan (Alain)
  86. Kudiula-Kadtises
  87. Vima-Kadtises
  88. Kaniska
  89. برای اطلاع بیشتر منابع ذیل را ببینید: فون گوت‌شمید، تاریخ ایران و همسایگانش
    A,von Gutschmid,Gesch,Irans u, seiner Nachbarlander Tabingen 1888

    فون سالت، جانشینان اسکندر بزرگ در باختر و هند

    Von Salles, Die Nachtolger Alexanders des,Grossen in Baktrien und Indien, Berlin 1879

    پرسی گاردنر، سکه‌های سلاطین یونانی و سکایی در باختر و هند

    percy Gardner, Tho Coins of the Greek and Scythic Kings of Bactra and India in the British Museum,London,1885

    وارویک روث، فهرست مسکوکات پارت

    Warwick wroth,Cat. of the Coins of Parthia,London 1903.

    دروئن، سکه‌های کوشانیان کبیر

    Droin, Monnaies des Grands Kouchans Rev. numism. 1896

    هیرت، چین و مشرق رومی

    F. Hirth,China and the Roman Orient,Leipzig, Munchen,1885.

    هر آنکه، مطالبی از منابع چینی برای شناختن اقوام ترک و سکهای آسیای مرکزی

    Franke, Beitrage auz chineschen Quellenzur Kenntnis der Turkvolker und Sky then Zentral asiens,(Abh, pr. Akad. l 1904)
    هرمان، راههای قدیم ابریشم بین چین و شام A.

    راپ سون، تاریخ هندوستان معروف به کمبریج، ج ۱

    E. I. Rapson, The Camdridge. History of India, Gambr. 1922.
    استن کونو، مطالعه راجع بهند و سکایی‌ها (گزارش آکادمی پروس)
    Sten konow' Indoskythische Beitrāge(Sitz. pr. AK.1916,p.787.) F. W. K. Muller, Toxri und Kuisan. Sitz. pr. Ak.

    مولر، تخاری و کوشان 1918'p.۵۶۶. استن کونو و وان ویک: عهد کتیبه‌های «خارستی» هندوستان

    Sten Konow, and W. E. van Wijk, The Eras of the Indian Khaosthi Inscriptions (AO, III ,p.52 sqq.)

    استن کونو، یادداشتهای راجع به تاریخ «هندوسکایی»

    Sten Konow, Notes on Indo-Scythian Chronlogy. (Journal of Indian History, XII,nn. I)

    تاریخ پادشاهان کوشان، که خیلی اسباب بحث و جدال شده است، ظاهراً بعد از تحقیق علمای ذیل در کلیات روشن و ثابت گردیده است. استن کونو-وان ویک-هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۴، برلن ۱۹۳۲، ص ۱۱۶-۱ و پ. پلیو P. Pelliot ، تخاریان و کوشانیان

    Tokharien et Koutcheen

    مجله آسیائی،۱۹۳۴، ص ۲۳ و بعد.

  90. جدیدترین تألیف درباره عقاید و افکار دینی ایرانیان قدیم کتاب نیبرگ است موسوم به «ادیان ایران قدیم»، که در این بخش اغلب بآن استناد شده است. اصل این کتاب بزبان سوئدی است و شدر خاورشناس نامی آلمان آن را بزبان آلمانی ترجمه کرده است Nyberg, Die Religionen des alten. برای اطلاع بیشتر درباره عقاید دینی ایرانیان قدیم به منابع ذیل مراجعه شود:
    H. Lommel, Die Religion Zarathustras, Tubingen 1930

    لومل، دین زردتشت

    گیلر، امشاسپندان
    B. Geiger. Die Amesha Spentas, Sitzungsberichte der Wiener Akademie 1916.
    der Wiener Akademie 1916.

    میه، سه سخنرانی راجع به گاثای اوستا

    Ameillet Trnis Conferences sur les Gashá de I'Avesta, Paris 1925.

    در باب یشتا رجوع کنید به ترجمه لومل.

    Die Yashts des Avesta ubersetzt und eingeleitet von H. Lemmel.
    در این باب دو مقاله بقلم «هرتل» یکی در «منابع و تحقیقات هندی و ایرانی» و دیگری جزو «رسالات آکادمی ساکس»، شایان دقت است. در آنجا نویسنده کلیه عقاید و نظریات خود را درباره «نیایش آتش»، که در جملات و عبارات مذهبی زردشتی یافته، با یشتها تطبیق میکند:
    J. Hertel Indo-Iranischo Quellen uud Forschuugen,Heft 7 und Abhandlungen der sacksischen Akademie Bd. XLI. NoVI
    بنونیست و رنو، ورتر و ورثرغن.
    E. Benveniste et L. Renou, Vrtra et Vrthragna, Paris 1934.

    بیرکه‌لاند، زردشت پیغمبر ایران.

    H. Birrkeland, Zaratstra, Irans profet, Oslo 1943.
  91. daiva
  92. Varuna
  93. Mira
  94. نیبرگ، دین، فصل ۳.
  95. Rashnu
  96. Sraosha
  97. دین، ص ۶۵ و ما بعد و بخصوص فصل ۴.
  98. Ordalie
  99. Ashi
  100. Verethraghna
  101. Xvarenah
  102. haoma
  103. soma
  104. دین، ص ۲۶۰ و ما بعد.
  105. Aredvlsura Anahita
  106. Zarathushtra
  107. Spenta Mainyu
  108. بیلی در یک تتبع بسیار مستندی (بولتن شرقی ۱۹۳۶، ص ۲۷۶ و ما بعد) لفظ «سپنت» را با جمله «دارای قدرت مافوق‌الطبیعه» معنی میکند. در باب «مینیو» راست است که ترجمه آن بلفظ فرانسه «etprit» کاملاً رضایت‌بخش نیست، اما این کلمه را نمی‌توان با یک کلمه مترادف در السنه جدید تعریف کرد. «مینیو» شاید چیزی شبیه «I'a pensee en action» باشد. رک، نیبرگ، دین، ص ۱۰۲ و ۱۲۰.
  109. Aka Mainyu
  110. Aera Mainyu
  111. Amesha Spenta
  112. Vohu Manah
  113. Asha
  114. Rta
  115. Xshathra
  116. Asmaiti
  117. Haurvatat
  118. Ameretat
  119. دین، ص ۸۷.
  120. لومل، دین زردشت مطابق اوستا:
  121. دین، ص ۱۱۴ و ما بعد.
  122. daena.
  123. دین، ص ۱۱۴ و پس از آن.
  124. ashavan
  125. dreghvant
  126. Aeshma
  127. Tishtrya
  128. Sirius
  129. Fravashi
  130. رک به تحقیقات جدیدی که من در رساله جدید الانتشار خود مرسوم به «فصل اول وندیداد و تاریخ نخستین تیره‌های ایرانی»
    «Le premier chapitre du Vendidad et I'histoire primitive des tributs iraniennes". (D. Vid. Slesk. hist-fil. Medd,XXIX.4.)
    بیان کرده‌ام. به عقیده «نیبرگ» نوعی از این امتزاج و اختلاط حتی در یکی از آخرین مراحل موعظات زردشت نیز دیده می‌شود.
  131. دین، ص ۳۳۶ و ما بعد، دمونولوژی، ص ۲۸ و ما بعد. درباره «منها» رک بنونیست. مغها در ایران قدیم.
    Les Mages dans I'Ancien Iran
    نشریه انجمن تتبعات ایرانی، ۱۹۳۸.
  132. Astvat-ereta
  133. Saoshyant
  134. frashokereti
  135. Vidaeva-data
  136. آگائیاس (كتاب دوم، بند 23 و بعد) صریحا مى‌گوید، كه به دخمه نهادن مردگان از عادات ایرانیان عهد ساسانى بود. هیون تسبیانك زوار بودایى چینى فقط اجمالا تذكر مى‌دهد، كه ایرانیان غالباً اجساد مردگان خود را رها می‌کرده‌اند (بیل، ۲، ص ۲۷۸). اینوسترانتزف رساله‌ای در باب رفتار ایرانیان قدیم با مردگان خود بروسی نوشته‌است و ترجمه انگلیسی آن توسط بوگدانو Bogdanov در «مجله انستیتوی شرقی جی کاما» منتشر شده. (شماره ۳، ص ۲۸–۱).
  137. Pairika
  138. دمونولوژى، ص ۲۵ ببعد.
  139. Zurvan
  140. رک فصل سوم.
  141. Maguseen
  142. كومون، آخر الزمان بنا بر قول مجوسان غربى، مجله تاریخ ادیان،۱۹۳۱، ص ۲۹ و ما بعد.
    F,Cumont,La fin du monde selon les msges eccidentaux.
  143. كومون، «متون و ابنیه منقش راجع باسراردین میترا» -
    Textes ot Monuments figures nelatifs aux Mysteres de Mithra.
    ج ۱ و ۲، چاپ بروكسل ۹۹-۱۸۹۶ و نیز از همین مؤلف، «اسرار میترا»
    Les Mystere de Mithra
    چاپ سوم، بروكسل ۱۹۱۳.
  144. اشتاین، ایزدان زردشتى در روى مسكوكات هندوسكایى (مجموعه آثار بابل و شرق)
    A. Stein,Zeroastrian Deities on Indo-Scythian coins' Baby lonian and Oriental Record,I,London 1886-87
    وست، مطالعه در باب نقوش
    Notes on Indo-scythian coin-Iegendt.
    مسكوكات هندوسكایى در همان مجموعه، ج ۲، چاپ لندن ۱۸۸۸، كریستنسن، مطالعات زردشتى، ص ۳۶ و ما بعد.
  145. Ahura Mazdah
  146. Zeus magiststos
  147. Apollon
  148. Athene
  149. هرتسفلد، تاریخ باستان، ص ۴۴.
  150. Bel
  151. Shamash
  152. Ishtar
  153. Antiochos
  154. Zeus-Oromasdes
  155. Apollon-Mithras-Helios-Hermos
  156. Artagenes-Heracles-Ares
  157. اونوالا Unvala، ملاحظاتى در باب دین پارتیان Observations on the Reltgion of ohe Prthians، چاپ بمبئى ۱۹۲۵.
  158. pumbaditha
  159. Mahoze
  160. Reshgaluta
  161. Amoraim
  162. گرتس Gratz، تاریخ یهود Geschichte der Juden، چاپ ۴، ج ۳، ص ۳۰۰ و ما بعد، ج ۴، ص ۲۵۱ و ما بعد و ص ۳۲۹ ببعد. نوی بوئر Neubauer، جغرافیای تلمود- raphie du Talmoud,Lageog ص ۴۳۶ و ۳۶۰-۳۵۶. لابور، مسیحیت در شاهنشاهی ایران، ص ۷ و ما بعد.
  163. لابور، ص ۱۷-۹. زاخو Sachau، تاریخ اربل Die Chronik Arbela رساله آکادمی پروس ۱۹۱۵. بورکیت F. C. Btrkitt تاریخ قدیم کمبریج Aneient History The Cambridge، ج ۱۲، ص ۴۲۲ و ما بعد.
  164. زاخو، کتاب سابق الذکر. ص ۱۲ و ما بعد.
  165. هوفمان، ص ۴۶-۴۵.
  166. رک گرسماق، تغییرات ادیان شرقی در اثر افکار یونانی.
    H. Gressmann, Die Umwandelung der orientalschen Religionen unter dem Eintluss hellenischen Geistes, Sortrageder Bibli othek Warburg, 1926.
  167. رک بیده و کومون، مغهای یونانی شده،۲ ج
    l. Bidez et F. Cumont, Les mages hellenisees I-II, Paris 1935
  168. رک آلفاریک، خطوط مانویان، ج ۲، ص ۲۰۵ و ما بعد. P. Alfaric,Les ecritures manicheennes, و نیز کتاب بیده و کومون، ج ۱، ص ۸۵ ببعد.
  169. ریتزن اشتاین، ادیان مرموز یونانی، چاپ دوم، ص ۱۵.
  170. Gnosticisme
  171. فرید لندر، مذهب گنوستیکی یهود قبل از مسیح
    Friedlawer oer volchristliche jadische Gnostlcismas Gottingen 1898 Reitzenstein,Die hellenitischen Mysterienreligionen.
    بوسه، مسائل عمده مذهب گنوستیکی،
    W. Bousset, Hauptprobleme der Cnosis, Wottingen 1907
    شولتس، استاد گنوستیکی.
    W-Schultz, Dokumente der Gnosis, Wien 1915.
    لگه، پیشروان و رقبای عیسویت
    F-Legge, Forerunners and Rivales of Cnristianity, Cambridge 1915.
  172. Besilide
  173. Valentin
  174. Marcion
  175. Ophite
  176. Naassene
  177. Elchesaite در روز، ظهور عیسویت از آیین گنوستیکی
    A, Drews, Die Enstehung des Christentums aus dem Gnostizismus, Jena 1924.
    لیزه گانگ، مذهب گنوستیکی. H. Leisegang,Die Gnosis,Leipzig 1924. فون وزن دنک، انسان اول و روح بنا بر عقیده ایرانیان، ص ۱۱۱ و بعد
    O. G. von Wesendonk, Jrmensch und Seele in der iranischen- Uber lieferung, Hannover 1924.
    دوفای، گنوستیکها و مذهبشان، چاپ دوم، پاریس ۱۹۲۵
    E. de Faye, Gnostiques. etgnosticisme.
    مقاله شدر در مجله موسوم به «زمان باستان» Die Antike ، ج ۴، ص ۲۶۵-۲۲۶. همچنین رک به مطالعات هارناک Harnack راجع بمذهب مرقیون.
  178. در باب «ابن دیصان»، که در مشرق زمین دارای شهرت خاصی است رک به منابع ذیل: مقالات فون وزن دنک تحت عنوان «ابن دیصان و مانی» Bardesanes und در Acta Orientalia Mani ، ج ۱۰، ص ۳۳۶ و ما بعد مقاله شدر تحت عنوان ابن دیصان الرهائی در روایات کلیسای یونانی و سریانی
    Bardesanes von Edessa in der Ueberlieferung der griechischen und der syrischen Kirche.
    در مجله تاریخ کلیسا Zeitschr. f. Kirchengesch. سال ۱۹۳۲، ص ۲۱ و بعد.
  179. eon
  180. در باب گیومرد، نخستین انسان، رک فصل سوم این کتاب.
  181. Soter
  182. gnosis صورت نخستین و ترکیب بعدی سیستم مانوی Urform und ص ۱۲۱، Fortbildung des manischaischen Systems.
  183. براند W. Brandt، مذهب ماندائی Die mahaische Religion، لیپزیگ ۱۸۸۹.
    پالیس S. A. Palis، مطالعه در باب ماندائیان (بزبان دانمارکی) Mandaeiske Studier، کپنهاک ۱۹۱۹؛ ترجمه انگلیسی این کتاب کپنهاک ۱۹۲۶.
    پترسون Peterson، عیسویت و کیش ماندائی Urchristentum und Man daismus مجله تحقیق راجع به اناجیل Zeitschrift f. d. neutestamenliche Wissenschaft ج ۲۷٬۱۹۲۸، ص ۵۵ ببعد.
    چند متن ماندایی را براندو پونیون Pognon و لیدسبارسکی Lidzbrski و ریتزن اشتاین مورد تحقیق قرار داده و منتشر کرده‌اند رک به کتاب پالیس موسوم به Essay on Mandrean Bibliography 1560-1930 لندن و کپنهاک ۱۹۳۳.
  184. الفهرست، چاپ فلوگل، ص ۳۴؛ مقایسه شود با فلوگل، مانی، ص ۱۳۳ و ما بعد و شدر، صورت اصلی الخ، ص ۶۹.
  185. تصوف. رک شدر، تعالیم اسلامی راجع بانسان کامل Die islamische Lehre vom vollkommenen Menschen.، مجله شرقی آلمان، ج ۷9(1925)، ص ۱۹۲ و ما بعد.
  186. پدرسن A. Pedersen، صائبه The Sabians در یک مجلد مطالعات شرقی که تقدیم پروفسور برون شده است، کمبریج ۱۹۲۲، ص ۳۸۳ و ما بعد.
  187. Asoka
  188. Agathocle
  189. Hinayana
  190. Mahayana
  191. Vihara
  192. Bodhisattva
    این کلمه همانست که در فارسی بوذاسف شده است (مترجم).
  193. فوشه. صنعت یونانی و بودایی در گنداره، ج ۱ و ۲، پاریس ۱۹۱۸-۱۹۰۵.
    A,Foucher,L'art greco-boucdhique du Canara
  194. اشتاین، ویرانه‌های زیر ریگ ختن ,Ssnd-buried Ruins of Khotan لندن ۱۹۰۳؛ ایضاً همین مؤلف، ختن قدیم Ancient Khotan ،۲ ج، اکسفورد ۱۹۰۷؛ ایضاً، ویرانه‌های دشت ختای Ruins of Desrt Cathay ،لندن ۱۹۱۲. گرون و دل، آثار عتیق بودایی در ترکستان چین، برلن ۱۹۱۲
    A. Grunwedel, Altbudhistis che Kultstatten in Chinesisch-Turkistan.
    فون لوکوک، خوچو، برلن ۱۹۱۳ A. von Le Goq, Chotscho.
  195. الف وی‌گدار وهاکن، آثار عتیقه بوداییان در بامیان، پاریس-بروکسل 1928. A. etY. Godard et Hackin, Les antiquites boudhiquues de- کاوشهای جدید- Bamiyan. Nouvelles recherches archeologiques- باستان‌شناسی در بامیان a Bamiyan تألیف هاکن به همکاری ژی-کارل، پاریس ۱۹۳۳. هاکن، کارهای هیئت باستان‌شناسی فرانسوی در افغانستان L,oeuvre de Ia Delegation archeologique francaise en Afghanistan(1922-32) ، ج ۱، توکیو ۱۹۳۳
  196. ببل، ج ۲، ص ۲۷۸.
  197. هیئت‌های ذیل در ترکستان چین به کاوشهای باستان‌شناسی پرداخته‌اند.
    از انگلستان: به ریاست «اشتاین» در سالهای ۱۹۰۱-۱۹۰۰ و ۱۹۰۸-۱۹۰۶
    از آلمان: به ریاست «گرون ودل» و «هوت» Huth در ۱۹۰۳-۱۹۰۲، تحت نظر «رفون لوکوک» در ۱۹۰۴، تحت نظر «گرون ودل» و «فون لوکوک» در ۱۹۰۶- ۱۹۰۵، به سرپرستی «فون لوکوک» و «بارتوس» Barsus ۱۹۱۴-۱۹۱۳.
    از فرانسه: تحت نظر «پلیو» pelliot در سالهای ۱۹۰۹-۱۹۰۶.
    از روسیه: چندین هیئت علمی، که دوتای آن به ریاست «دلدنبورگ» d'Oldenburg بود (آخرین آنها در سنه ۱۹۱۵).
    از ژاپون: از سال ۱۹۱۰ ببعد هم هیئت‌های متعددی از ژاپن در آنجا کار کردند.
  198. Chaldaeo-Pehlevi
  199. Andreas
  200. Ideogrammes
  201. Estranghelo
  202. F. W. K. Muller
  203. بقایای اوراق خطی تورفان، ج ۱. گزارش آکادمی پروس،۱۹۰۴ و ج ۲، رسالات آکادمی پروس،۱۹۰۴. دو صفحه از یک کتاب سرود مانوی (مهرنامگ)، رسالات آکادمی پروس،۱۹۱۳.
  204. C. Salemann
  205. تتبعات مانوی، ج ۱. رسالات آکادمی سن پترزبورگ،۱۹۰۸ و نیز کتاب دیگر همین مؤلف موسوم به «مانیکائیکا» (Manichaica I. V.) ایضاً سن‌پترزبورگ ۱۹۱۳-۱۹۰۷.
  206. در کتاب‌مان: تحقیقات کردی و فارسی، بخش ۱، مقدمه ص XIV و ما بعد.
  207. P. Tedesco لهجه‌شناسی متون ایرانی غربی تورفان.
    Dialectologie der Westiranischen Turfantexte.
  208. لنتس عناصر زبان شمال ایران در کلام فردوسی، مجله هندشناسی و ایران‌شناسی، ج ۴، ص ۲۵۱ و بعد W. Lentz,Die nordiranischen Elemente in der neupersischen Literatursprache bei Firdosi.
  209. بعقیده شدر (گنومون Gnomon. 9، ص ۳۵۸) «لهجه شمالی» متون تورفان، همان زبان متداول مانویان خراسانی می‌باشد (ناحیه شمال شرقی شاهنشاهی ساسانی). مانویان پس از قتل پیشوای خود بخراسان پناهنده شدند تا از آزار و تعقیب در امان باشند و در این ناحیه زبان اشکانی بیش از نواحی غربی دوام یافته است.
  210. Gauthiot
  211. در باب زبان و ادبیات سغدی بمنابع ذیل مراجعه کنید: مولر، F. W. K. Muller بقایای آثار خطی Handschriften-Reste، ج ۲، ص ۱۰۳-۹۶(مشتمل بر قطعاتی از متون مانوی) : از همین مؤلف، متون سغدی Soghdische Texte ج ۱. رسالات آکادمی پروس ۱۹۱۳(قطعاتی از انجیل) گوتیو R. Gauthiot، یک ترجمه سغدی از وسنتریاتک- Une version sogh du Vessantara Jataka مجله آسیایی ۱۹۱۲؛ از همین مؤلف، سوترای انکل لونگ Le Sutra du religieux Ongles-longs، یادداشتهای - زبان‌شناسی، ج ۱۷؛ ایضاً از همین مؤلف، تحقیق در باب صرف و نحو سغدی Essai de Grammaire soghdienne ج ۱، پاریس ۲۳-۱۹۱۴، ج ۲، تألیف بنونیست ۱۹۲۹. - گوتیو-پلیو-بنونیست، سوترای علل و معلولات Le Sutra des Gauses et Des Effets،۲ ج، پاریس ۲۸-۱۹۲۰. یادداشتهای روزنبرگ F. Resenberg در زابیسکی Zapiski، ج ۲۴ و در بولتن آکادمی علوم شوروی ۱۹۱۸ و ۱۹۲۰ و ۱۹۳۱. ریشلت H. Reichelt بقایای آثار خطی سغدی در موزه بریتانیا Die sogdischen Handschriftenreste des Brit. Museums ج ۱ و ۲، هیدلبرگ ۳۱-۱۹۲۸ هانسن O. Hansen، در باب قسمت سغدی کئیبه سه زبانی کارابال گاسون Zur soghdischen Inschrift auf dem dreisprachigen Denkmal- مجله انجمن فنلاندی واوگری،1930. von Karabalgasun, مولر، متون سغدی، ج ۲، که بعد از فوت مولر توسط لنتس Lentz ضمن گزارش آکادمی پروس، در سال ۱۹۳۴، منتشر شده است. تدسکو Tedesco، مجله هند و ایران،۱۹۲۵، ص ۹۴ و ما بعد. گوتیو-پلیو-بنونیست، سوترای علل و معلولات Le Sutra des Gauses et Des Effets،۲ ج، پاریس ۲۸-۱۹۲۰. یادداشتهای روزنبرگ F. Resenberg در زابیسکی Zapiski، ج ۲۴ و در بولتن آکادمی علوم شوروی ۱۹۱۸ و ۱۹۲۰ و ۱۹۳۱. ریشلت H. Reichelt بقایای آثار خطی سغدی در موزه بریتانیا Die sogdischen Handschriftenreste des Brit. Museums ج ۱ و ۲، هیدلبرگ ۳۱-۱۹۲۸ هانسن O. Hansen، در باب قسمت سغدی کئیبه سه زبانی کارابال گاسون Zur soghdischen Inschrift auf dem dreisprachigen Denkmal- مجله انجمن فنلاندی واوگری،1930. von Karabalgasun, مولر، متون سغدی، ج ۲، که بعد از فوت مولر توسط لنتس Lentz ضمن گزارش آکادمی پروس، در سال ۱۹۳۴، منتشر شده است. تدسکو Tedesco، مجله هند و ایران،۱۹۲۵، ص ۹۴ و ما بعد.
  212. راجع بزبان و ادبیات سکایی منابع ذیل را ببینید: لویمان Leumann، لغت و ادبیات آریایی شمالی Zur nordarischen und Literatur Sqrache، نشریه انجمن علمی اشتراسبورگ ۱۹۱۲؛ ادبیات بودائی بزبان آریایی شمالی و ترجمه آلمانی ,Nordarisch und Deutsch Buddhistische Literatur ,رسالات شرقی،۱۹۲۰؛ تعالیم منظومه بودایی بزبان آریایی شمالی (سکایی) Lehrgedicht des Buddhismus Das nordarische (sakische)، رسالات شرقی، ج ۲۰: جزوه ۲-۱. ریشلت، سالنامه هند و ژرمنی Indogermantsches Jahrbuch،۱۹۱۳، ص ۲۰ و ما بعد. استن کونو، قطعاتی از یک کتاب بودایی بزبان آریایی قدیم Fragments of a - Buddhist work in the Ancient Aryan Language، یادداشتهای بنگاله، ۱۹۱۴؛ آثار خطی ختنی Khotanese Manuscripts در کتاب مورنلی R. Hoernle موسوم به Remains of Buddhist Literature Manuscripts ج ۱، اکسفورد ۱۹۱۶؛ مطالعات هند و سکایی Indoskytische Bditrage، گزارش آکادمی پروس، Saka Version of the، اسلو ۱۹۲۹؛ مطالعات سکایی Saka Studies، اسلو ۱۹۱۶، ص ۷۸۷ و ما بعد؛ ترجمه سکایی بدر کل پیکاسوترا Bhadrakalpikasutra Tha Late Prof. Lenmann's Edition، مجله نروژی علم لغت- ۱۹۳۲؛ یک متن جدید سکایی چاپ مرحوم پرفسور لویمان of a Naw Saka Text Norshe Tidsshrift for Sprogvidenskab، ج ۷٬۱۹۳۴ و ج ۱۱٬۱۹۳۸؛ دوازده ورق از یک نسخه خطی سوورن‌بها سوترا بزبان سکایی ختن Zwolf Blatter einer Handschrift des Suvarnabhasutra in Khotan-Sakisch، گزارش آکادمی پروس،۱۹۳۵؛ یک لهجه جدید سکایی Ein neuer Saka-Dialekt، گزارش آکادمی پروس،۱۹۳۵؛ یک متن طبی بزبان ختنی A,Medical Text in Khotanese، اسلو ۱۹۴۱(از انتشارات آکادمی علوم نروژ، شماره ۴). لودرس، موراهای سکایی، گزارش آکادمی پروس ۱۹۱۹. تدسکو، مجله هند و ایران،۱۹۲۵، ص ۹۴ و ما بعد. بیلی، آثار ختنی Hvatanica، ج ۳-۱، بولتن شرقی، ج ۷ و ۹. مقصود از زبان «آریایی شمالی» nordarisch و «ختنی» Khotanese همان زبان سکایی می‌باشد.
  213. Sieg
  214. gnilgeiS
  215. Meillet
  216. kentum
  217. Italo-celtique
  218. در باب زبان و ادبیات تخاری بکتب و رسالات ذیل مراجعه کنید.
    مولر؛ زبان تخاری Tokharisch : گزارش آکادمی پروس، ۱۹۰۷. زیک Sieg و زیگلینگ، Siegling، زبان تخاری، ایضاً گزارش آکادمی پروس ۱۹۰۸.
    میه، زبان تخاری Le Thokharien، سالنامه هند و ژرمنی ۱۹۱۳، ص ۱۲ و ما بعد.
    سیلون لوی Sylvain Levi، قطعات کوشانی Kuchean Fragments، مجموعه آثار خطی هورنلی، ص ۳۵۷ و بعد.
    زیک و زیگلینگ، بقایای زبان تخاری Tokharche Sprachreste، برلن ۱۹۲۰.
    هولگر پدرسن Holger Pedersen، طبقه‌بندی لهجه‌های هند و اروپائی des dialectes Indo-europeens Le groupement، گزارش آکادمی دانمارک ۱۹۲۶: تخاری از نظر مقایسه زبانهای هند و اروپایی der indo-europaischen Sprachvergleichung Tocharisch Vom Gesichtspunkt، گزارش آکادمی دانمارک ۱۹۴۱.
  219. شدر، مطالعات ایرانی Iranische Beitrage، ج ۱، هاله Halle، ۱۹۳۰، آثار جمعیت علمای کونیگسبرگ- Konigsberger Gelehrten Gesell schaft Schriften der، سال ششم، دفتر ۵؛ مسینا Messina، آرامی قدیم L'aramaico antico، رم ۱۹۳۴.
  220. پایکولی، شرح بنا و کتیبه اوایل تاریخ شاهنشاهی ساسانیان، برلن ۱۹۲۴ و همچنین رک صنایع ایران بوب، I، ص ۵۶۸ و ما بعد.
  221. Erich F. Schmidt
  222. Sperling
  223. American Journal of Semitic Languages and Literature
  224. W. B. Henning
  225. Westergaard
  226. Ghirshman
  227. Revue des arts asiatiques
  228. Olaf Hansen
  229. هرن در مجله شرقی آلمان، ج ۴۴، ص ۶۶۰ و ما بعد؛ مهرهای ساسانی Sigelsteine Sassanidische، ناشر هرن و اشتاین درف Steindorf، برلن ۱۸۹۱. هرتسفلد، پایکولی، ص ۸۴ و بعد. تاریخ صنایع، ج ۱، ص ۸۱۵-۷۸۴، ص ج ۴، ص ۵۶-۲۵۵.
  230. Aurrei
  231. diobole
  232. کتب جدید راجع به مسکوکات ساسانی بقرار ذیل است:
    فردنجی,مسکوکات ساسانی، بمبئی 1924 D. I. paruch, Sasanian Coins. Furdoniee و اسمر، مسکوکات ساسانی در موزه ارمیتاژ، مجله مسکوکات،۱۹۲۸، ص ۲۴۹ ببعد.
    R. Vasmer, Sassanian goins in the Ermitage, Numismatic- Chronicle, 1928.

    مقاله و وندتستل Nundzettel بزبان روسی در کارهای دانشکده شرقی دانشگاه آسیای مرکزی تاشکند،۱۹۲۷،
    هرتسفلد، مسکوکات کوشان و ساسانی Kushano-Sasanian Coins (یادداشت‌های باستان‌شناسی هند Mem. of the Archeol. Survey of India ، شماره ۳۸، سال ۱۹۳۰). مقایسه شود پایکولی، ص ۳۵ ببعد. جی، الن I. Allan و ترور C. Trever در تاریخ صنایع ایران پوپ، l ، ص ۸۳۰- ۸۱۶ و IV ، ص ۲۵۴-۲۵۱.
    راجع باصطلاحات پهلوی رک فرهنگ پهلوی The Fashang i pahlavik ، چاپ یونگر Junker ، هایدلبرگ ۱۹۱۲. فصل ۳۰.
    شایست نی‌شایست (چاپ تاواادیا، هامبورک ۱۹۳۰، ص ۱۶-۱۴).

  233. در باب زند، رک شدر: مطالعات ایرانی، ص ۷۶ ببعد و کریستنسن کیانیان، ص ۳۷ و ما بعد.
  234. رک فصل سوم کتاب حاضر.
  235. آنچه از کتاب هشتم و نهم دینکرد آورده‌ایم، نقل از ترجمه انگلیسی وست است، مگر در مواردی، که این ترجمه را ناقص دانسته‌ایم. در این موارد به متن پهلوی چاپ سجانا استناد کرده‌ایم. در این چاپ کتاب هشتم و نهم دینکرد مجلدات ۱۹-۱۵ را تشکیل می‌دهند.
  236. Abharagh
  237. Mahgushnasp
  238. Kay-Adhur-bozedh
  239. Soshyans
  240. Roshn
  241. Adhur-Farnbagh-Nerseh
  242. Modhoghmah
  243. Afrogh
  244. «اندرآس» متن پهلوی آن را بصورت فاکسیمیله منتشر کرده است: Mainyo-i-Khrad. Kiel.1882. و بعد در جلد پنجم مجموعه The Book of the متون اوستایی و پهلوی کتابخانه دانشگاه کپنهاک- Bibliothecae Universitatis Ha fniensis Codicet Avestici et Pahlavici در سال ۱۹۳۵ بطبع رسیده است. در بمبئی هم چندین بار بچاپ رسیده و وست آن را به انگلیسی ترجمه کرده است.
  245. لفظ «ویراز» را سابقا «ویراف» می‌خواندند. هوشنگ وهوگ، ارداویراف‌نامه : لندن و بمبئی ۱۸۷۲(متن و ترجمه انگلیسی). Hoshang Haug, The Bcck of Arda-Virat ؛ ترجمه فرانسه از «بارتلمی» Barthelmy ، پاریس ۱۸۸۷.
    Arta Viraf-Namak ou Livre d. Arda Viraf.

    دو نسخه قدیم از متن «اردای‌ویرازنامگ» در کتابخانه دانشگاه کپنهاک موجود است، که چاپ عکسی آن در جلد ۱ و ۲ مجموعه متون اوستایی و پهلوی این کتابخانه در سال‌های ۳۲-۱۹۳۱ منتشر گردیده است.

  246. دینکرد، طبع پشوتن سنجانا، ج ۱۹-۱، بمبئی ۱۹۲۸-۱۸۷۴(متن و ترجمه انگلیسی)، ایضاً طبع مادان، ج ۱ و ۲، بمبئی ۱۹۱۱(متن تنها) ؛ چاپ عکسی چند قطعه از نسخه « K43 » در جلد ۵ و ۶ مجموعه متون اوستائی و پهلوی کتابخانه دانگاه کپنهاک انتشار یافته است.
  247. از «بندهش» دو نگارش موجود است، که بر حسب مکان استنساخ آنها، یکی را «بندهشن هندی» و دیگری را «بندهشن ایرانی خوانند. نسخه هندی، که ملخص است، به‌وسیله وسترگارد با چاپ عکسی در سال ۱۸۵۱ در کپنهاک منتشر شده است pehlvicus Bundesh. ,liber ، در این اواخر نیز در جلد اول مجموعه متون اوستایی و پهلوی کپنهاک نشر شده است. همچنین در سال ۱۸۶۸ در شهر لیپزیگ با ترجمه آلمانی توسط یوستی منتشر گردید. وست نیز آن را به انگلیسی ترجمه و در مجموعه متون پهلوی خود جای داده است؛ اما «بندهشن ایرانی» را انکلساریا در بمبئی در سال ۱۹۰۸ چاپ عکس کرده است. مؤلف اصلی بندهشن از کتب عربی التقاطاتی نموده است، رک کریستنسن، کیانیان، ص ۴۴ و ما بعد.
  248. Manockli Limli Hoshang Hataria Library
  249. Modi
  250. «ماذیگان‌ی هزار داذستان»، چاپ عکسی، بمبئی ۱۹۰۱.
  251. بارتلمه، دادستان؛ حقوق ساسانی؛ زن (رک فهرست اختصارات) همچنین رک به کتاب حاضر فصل ششم و هفتم و مقالات پالیارو در باب همین موضوع در مجله مطالعات شرقی رم A. Pagliaro. Lanticresi nel diritto sasanidico,Riv. d. studi Orientali,XV. P.275 sqq ، چاپ متن کامل دادستان و ترجمه انگلیسی آن توسط بلسارا، بمبئی ۱۹۳۷.
    S, J, Bulsara. The Laws of the Ancient Persians.
  252. Pueanveh Azadkmsrdaan
  253. Maghughan andarzbsdh
  254. «مغان اندرزبذ»، رک به فصل دوم کتاب حاضر.
  255. Khvadhaybh
  256. Vayayavar
  257. Yuvanyim
  258. Veh Hormizd
  259. Dssivaran
  260. این کتاب را زاخو با ترجمه آلمانی آن بطبع رسانده است. زاخو، کتب حقوقی سریانی Syrische Rechtsbucher ، ج ۳، برلن ۱۹۱۴، با بارتلمه، زن در حقوق ساسانی، ص ۵.
  261. Ahiqar
  262. ماذیگان چترنگ، پایین را ببینید. این حکایت را فردوسی و ثعالبی و دیگران نیز آورده‌اند.
  263. کریستنسن، بزرگمهر، ج ۸، ص ۸۱ و ما بعد.
  264. Pancatautra
  265. متن پهلوی اندرزها را جاماسپ اسانا (متون پهلوی، ج ۲؛ بمبئی ۱۹۱۳) بطبع رسانده است؛ پندنامکی وزرگمهر، اندرزی آذربذ مهرسپندان و اندرزی خسروی کواذان را پشوتن سنجانا در گنج شایگان (بمبئی ۱۸۸۵) طبع کرده است، پندنامگی زردشت را فریمان Freiman منتشر کرده است (مجله شرقی وین، ج ۲۰، سال ۱۹۰۶). اندرز اوشنردانا رادبهر در بمبئی به سال ۱۹۳۰ چاپ کرد. در باب ارتباط متون سنجانا با - متن‌های چاپ جاماسپ اسانا رک فریمان مجله شرقی وین، مدخل و کریستنسن، Acta Orie ntalia ، ج ۸، ص ۸۱، یادداشت ۳.
  266. متن پهلوی شاه خسرو وریدک‌وی، ترجمه و طبع اونوالا، پاریس ۱۹۲۱.
  267. کارنامگ چندین بار در بمبئی بطبع رسیده است. ترجمه آلمانی آن را نلدکه در مطالعات در باب السنه هند و ژرمنی Beitrage zur Kunde der Indogerman ischen Sprachen ج ۴، جای داده است. ماذیگان چترنگ در متون پهلوی جاماسپ اسانا چاپ شده است و همین متن با ترجمه انگلیسی آن در گنج شایگان پشوتن سنجانا مندرج است. مقایسه شود با کریستنسن، شاهان، فصل ۲.
  268. مارکوارت، فهرست کرسیهای ایالات ایرانشهر A Catalogue of the pro vincial Capitals of Eranshahr. ، چاپ مسینا، رم 1931. (Anal ectaor entalia.۳) مقایسه شود با تاوادیا در مجله ادبیات شرقی Orientaische Litera turzeitung 1926، ص ۸۸۳ و ما بعد.
  269. اگائیاش، کتاب ۲، بند ۲۷ و کتاب ۴، بند ۳۰-۲۷؛ تئوفیلاکتوس، کتاب ۳، بند ۱۸.
  270. مطالب آینده را با اضافات و تغییراتی چند از کتاب خود موسوم به سلطنت کواذ اول نقل کرده‌ام.
  271. نلدکه طبری، مدخل، ص XIV و ما بعد، و فقه اللغه، II ، ص ۱۴۱ و ما بعد.
  272. بنا بر عبارتی که در تاریخ حمزه (طبع گوتوالد Gottwald ، ص ۲۱، ترجمه ص ۱۴) هست، الکسروی دو نسخه از سیر الملوک در دست داشته است، یکی بزرگ و یکی کوچک، که از لحاظ کرونولوژی با هم تفاوت داشته‌اند.
  273. در باب خوذای‌نامگ مقایسه شود با مقدمه محمد نظام الدین بر جوامع الحکایات عوفی (لندن ۱۹۴۹، سلسله اوقاف گیپ)، ص ۸۵ و بعد همچنین گابریلی در باب ابن المقفع F. Gabrieli' L,opera di Idn al-Muqaffa,Rivista degli Studi Orientali, XII(1932) ص ۲۰۸ و ما بعد.
  274. مقایسه کنید با آییگ ayanagh ، تلفظ قدیمی‌تر آذوینگ adhsenagn ، رک نیبرگ، رساله پهلوی Hilfsbuch des pehlevi ، ج ۲، ص ۴، آندراس وبار، بقایای یک ترجمه پهلوی ,Bruchstucke einer Pehlevi Uebersetzung der Psalmen Andreas-Barr ، گزارش آکادمی پروس،۱۹۳۳، ص ۱۱۷.
  275. التنبیه، جغرافیون، ج ۸ ص ۱۰۴؛ ترجمه کارادوو، ص ۱۴۹.
  276. چاپ زتنبرگ، ص ۱۴.
  277. نریمان، نفوذ ایرانیان در ادبیات اسلامی، ج ۱، بمبئی ۱۹۱۸(ضمیمه ۷)، ص ۱۶۴،167 Iranian Influences on Meslem Literature Narimau ؛ اینوسترانتزف، مطالعات ساسانی، ص ۴۱ و بعد (رساله راجع به جنگ).
  278. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۴۷، یادداشت ۱؛ هرتسفلد، پایکولی، ص ۴۶.
  279. دیباچه محمد نظام الدین بر جوامع الحکایات عوفی، ص ۵۵ و بعد.
  280. روزن، اطلاعات گوناگون راجع به آسیا مستخرجه از مجله آکادمی امپراطوری علوم سن‌پطرسبورغ، ج ۱۳. ص 777-755. Melanges asiatiques tires de I'Acad. Imp. des Sciences de St, Petersbourg. V. Rosen, du Bull.
    الفهرست، ص ۳۱۵، اینوسترانتزف، مطالعات ساسانی، ص ۱۲؛ ترجمه انگلیسی در کتاب نریمان، نفوذ ایرانیان الخ، ص ۲۹؛ گابریلی Gabrieli ، مجله مطالعات شرقی ایتالیا، ج ۱۳، ص ۲۱۳ و ما بعد.
  281. مسعودی، التنبیه، ص ۱۰۴؛ ترجمه کارادوو، ص ۱۴۹.
  282. چاپ هوتسما Houtsma ، ج ۱، ص ۲۰۲.
  283. مروج،۲، ص ۱۵۳، التنبیه، ص ۱۰۳؛ ترجمه کارادوو، ص ۱۴۷ و بعد.
  284. چاپ قاهره، ص ۲۲ و بعد. راجع باین کتاب جاحظ رک بمقاله گابریلی در مجله مطالعات شرقی ایتالیا، ج ۱۱، ص ۲۹۲ و بعد.
  285. رک پایین‌تر، فصل سوم.
  286. J. Darmesteter.
  287. التنبیه، ص ۹۷؛ ترجمه کارادوو، ص ۱۴۲.
  288. کتاب الهند، چاپ زاخو، ص ۵۳؛ ترجمه از هم او، ص ۱۰۹.
  289. کریستنسن، ابرسام وتنسو، AD : ج ۱۰، ص ۵۵-۵۰.
  290. ثعالبی گوید (ص ۶۰۶) که خسرو اول «مخصوصا شرح اعمال اردشیر اول را مطالعه می‌کرد و آن را سرمشق اعمال خود قرار می‌داد». همین مطلب را در طبری (ص ۸۹۸، نلدکه، ص ۱۶۵) و فارسنامه ابن البلخی (ص ۸۸) می‌بینیم.
  291. ایرانشهر، ص ۴۸، یادداشت ۱.
  292. ایضاً ص ۳۰، و یادداشت ۲. راجع به نامه تنسر رک گابریلی، مجله مطالعات شرقیه. ج ۱۳، ص ۲۱۷ ببعد و کریستنسن، شاهان، ص ۹۰-۸۳.
  293. سیاست‌نامه، چاپ شفر، متن، ص ۱۹؛ ترجمه، ص ۱۲.
  294. چاپ فلوگل، ص ۳۰۵، سطر ۱۱.
  295. گابریلی، مجله مطالعات شرقیه، ج ۱۳، ص ۲۱۵ و بعد.
  296. التنبیه، جغرافیون، ج ۸، ص ۱۰۶؛ ترجمۀ کارادوو، ص ۱۵۰ و بعد.
  297. مقایسه کنید هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۹، ص ۱۰۳.
  298. رسالات مختصر Kleine Schriften ، ج ۳، ص ۴۵ و بعد و ص ۱۵۰ و بعد.
  299. مطالعات ساسانی، ص ۳۱-۲۷؛ نریمان، ص ۷۲-۶۷. و نیز اضافات نریمان را به ببینید، ص ۱۶۴٬۱۶۵٬۱۶۷.
  300. سالنامه مجموعه‌های هنری پروس، d. preuss. Kunstsammlungen. lahrb. ج ۵۷، سال ۱۹۳۶، ص ۲۳۱ و بعد.
  301. جغرافیون، ج ۱، ص ۱۵۰.
  302. Inostrantzev
  303. شرح اندرزها را در چند صفحه قبل ببینید.
  304. رک رساله این جانب در باب داستان‌های تاریخی ایرانیان قدیم بزبان دانمارکی از نشریات دانشگاه کپنهاک (1935) Heitedingtning og Fortaellingstittera turhos Iranerne i Oldtiden, ؛ همچنین شاهان، فصل دوم و سوم.
  305. فصل ۴۵ چاپ شفر و فصل ۴۴ ترجمه آن.
  306. داراب هرمزیار، روایات، ج ۲، ص ۲۳۰-۲۱۴.
  307. رک: نلدکه، طبری، ص ۴۵۵ و بعد؛ کریستنسن، سلطنت کواذ، ص ۴۴ ببعد و دو روایت از داستان مزدک در یادنامه مودی، ص ۳۲۱ و ما بعد.
  308. نلدکه، طبری، ص ۴۷۴ و ما بعد، کریستنسن، رمان بهرام چوبین
    Romanen om Bahram Tschobin, Studier fra Sprog og Oldtidsforskning. no. 75.
  309. تاریخ یعقوبی، چاپ هوتسما، ۱۸۸۳.
  310. ابن قتیبه، چاپ ووستنفلد Wustenfeld، گوتینگن ۱۸۵۰.
  311. چاپ بروکلمان Brockelmann، ج ۴-۱، برلن ۱۹۰۸-۱۹۰۰؛ چاپ قاهره، ج ۴-۱٬۳۰-۱۹۲۵.
  312. چاپ گیرکاس، لیدن ۱۸۸۸ و دیباچۀ و اختلاف نسخ و فهرست این کتاب از کراچکووسکی Kratchkovsky، لیدن ۱۹۱۲.
  313. چاپ دخویه، سری ۱، ج ۲، ترجمه آلمانی توسط نلدکه موسوم به «تاریخ ایرانیان و تازیان الخ»، چاپ لیپزیگ ۱۸۷۹.
  314. Eutychius
  315. چاپ پوکوک Pocoche، ج ۱ و ۲٬۵۹-۱۶۵۸. (با ترجمه آن بزبان لاتین) ؛ چاپ جدید توسط شیخو، بیروت ۱۹۰۹-۱۹۰۶.
  316. چاپ و ترجمه باربیه دومینارد؛ مخصوصا رک به ج ۲(چاپ دوم، پاریس ۱۹۱۴).
  317. چاپ دخویه، جغرافیون، ج ۸، لیدن ۱۸۹۴، ترجمه فرانسه از کارادوو، پاریس ۱۸۹۶.
  318. چاپ گوتوالد Gottwald، ج ۱ و ۲، سن‌پطرسبورغ و لیپزیگ ۴۸-۱۸۴۴ (با ترجمه بزبان لاتین).
  319. متن بطبع نرسیده، ترجمه زتنبرگ H. Zotenberg . مخصوصا رک به ج ۲ (پاریس ۱۸۶۹).
  320. چاپ و ترجمه کلمان هوار Cl. Hurat . مخصوصا ج ۳، پاریس ۱۹۰۳.
  321. چاپ مهل با ترجمه فرانسه، ج ۵ تا ۷، پاریس ۷۸-۱۸۶۶. ترجمه (که جداگانه بطبع رسیده)، ج ۵ تا ۷، پاریس ۸۷-۱۸۷۷. چاپ تهران ۱۳۱۴، ج ۷ تا ۹. ترجمه انگلیسی توسط ا. جی. وارنر و ای‌وارنر، ج ۶ تا ۹، لندن ۱۹۲۵-۱۹۱۲.
  322. چاپ و ترجمه زتنبرگ، پاریس ۱۹۰۰.
  323. تلخیص و انتخاب برون در مجله انجمن همایونی آسیایی، سال ۱۹۰۰، ص ۱۹۵ و ما بعد (مقایسه شود با همین مجله، سال ۱۸۹۹، ص ۵۱ تا ۵۳).
  324. چاپ لسترانج و نیکلسون، لندن ۱۹۲۱(سلسله اوقاف کیب، دوره جدید ۱).
  325. ترجمه و چاپ مهل در مجله آسیایی، سری سوم، ج ۱۱٬۲٬۱۳٬۱۴، و سری چهارم، ج ۱.
  326. رک کریستنسن، کیانیان، ص ۴۹ تا ۵۱ و ۶۱ ببعد.
  327. Zotenberg
  328. گزارش آکادمی دانمارک.
  329. Acta Orientalia ، ج ۸ و ۱۰.
  330. Eutychius
  331. مقایسه شود با گابریلی، مجله مطالعات شرقیه، ج ۱۳، ص ۲۰۹ و ما بعد.
  332. چاپ قاهره (توسط احمد زکی پاشا)۱۹۱۴؛ مقایسه شود با گابریلی در مجله مطالعات مترقیه، دوره ۱۱(رم ۱۹۲۸)، ص ۲۹۲ و ما بعد.
  333. Rescher ترجمه‌هایی از آثار جاحظ، چاپ اشتوتگارت ۱۹۳۱، ص ۲۶۳ و ما بعد.
    Excerpte und Uebersetzungen aen Sehriften des Gahiz.
  334. چاپ فان فلوتن Van Vloten ، لیدن ۱۸۹۸، ترجمه آلمانی رشر، ج ۱ (اسلامبول ۱۹۲۶) و ج ۲(اشتوتگارت ۱۹۲۲). مقایسه شود با کتاب بیهقی بهمین اسم (نیمه اول قرن دهم)، چاپ شوالی Schwally (گیسن Gtessen 1902)، فهرست ازرشر (اشتوتگارت ۱۹۲۳).
  335. چاپ فان فلوتن، لیدن ۱۸۹۵. اونوالا، ترجمه منتخبی از مفاتیح العلوم الخوارزمی، مجله کاما ۱۹۲۸.
  336. چاپ زاخو، لیپزیگ ۱۸۷۸، ترجمه آن بزبان انگلیسی از همین شخص، لندن ۱۸۷۹.
  337. چاپ شفر (پاریس ۱۸۹۲) و ترجمه فرانسه آن توسط همین شخص.
  338. ترجمه رشر Rescher، گالاته ۱۹۲۵.
  339. چاپ قزوینی، لیدن ۱۹۰۹ (سلسله انتشارات اوقاف گیب ۸).
  340. جغرافیون، چاپ دخویه، ج ۶ و ۵ و ۱ و ۲.
  341. چاپ وستنفلد، ج ۶-۱، لیپزیگ ۱۸۶۶؛ ترجمه مختصر فرانسه توسط باربیه دومینار (فرهنگ جغرافیایی)، پاریس ۱۸۶۱.
  342. ترجمه مختصر آن به انگلیسی توسط برون، لیدن ۱۹۰۵(سلسله اوقاف کیپ ۲).
  343. تاریخ طبرستان ظهیر الدین مرعشی، چاپ درن B. Dorn، سن‌پطرسبورغ ۱۸۵۰.
  344. چاپ کودتن Cureton، ج ۱، لندن ۱۸۴۶، تجدید چاپ در ۱۹۲۳. ترجمه آلمانی هاربروکر Haarbrucker، ج ۱، هاله ۱۸۵۰.
  345. در جلد اول (ص ۱۳۲ و ما بعد) منتخبات متون فارسی شفر بچاپ رسیده است. فصل دوم آن را پیزی I. pizzi به ایتالیائی ترجمه کرده است. کریستنسن تمام کتاب را به دانمارکی ترجمه نموده. ترجمه کامل ایتالیایی توسط گابریلی. رک انتقادات کریستنسن در «جهان مشرق»،۱۹۱۱، ص ۲۰۵ و ما بعد.
  346. چاپ دخویه. لیدن ۱۸۶۶.
  347. بخش اول، لیپزیگ ۱۹۱۷، و بخش دوم، اشتوتگارت ۱۹۲۳.
  348. Dion Cussius
  349. Herodianus
  350. Dexippos
  351. Trebellius Pollio
  352. Diocletien
  353. Lactantius Firmianus
  354. Aurelius
  355. ر
  356. Eusebius
  357. Rufiinus
  358. Aurelius Victor
  359. Euuapius
  360. Eutropios
  361. Libaniur
  362. Supliciut Severus
  363. Theodore de Mopsueueste
  364. پایین‌تر فصل سوم را ببینید.
  365. Theodoret
  366. Kyros
  367. Sokratds Scholastikos
  368. Sozomene
  369. Euagrios
  370. Orosius
  371. Zosimos
  372. Priskos
  373. Prokopios
  374. Petrus Patricius
  375. de Iegat-ionibus
  376. Agathias Schblastikos
  377. Malalas
  378. Menandros Protector
  379. Theophilactus Simokatta
  380. Synkellos
  381. رک به نلدکه طبری، ص ۴۰۰.
  382. Theophanes
  383. Chronicon Paschale
  384. Nikphorose
  385. Kedrenos
  386. Zonaras
  387. زردشت پیغمبر ایران قدیم. ,The prophet of Ancient Iran Zororster چاپ جدید، نیویورک ۱۹۱۹، ص ۲۴۲ و بعد.
  388. تاریخ دیانت ایران، ص ۶۹ و ما بعد. Fontes historiae Religionis Persicae, Bonnae, 1920.
  389. Sherwoo dFox
  390. مطالب موجود در ادبیات یونانی و لاتینی راجع بزردشت و دین او، مجله کاما، شماره ۱۴، ص ۸۱ و بعد.
    Passages in Creek and Litnrature relating. to Zoroaster and Zoroastrisme.
    راجع بمنابع یونانی و لاتینی در باب کیش مانی فصل چهارم را ببینید.
  391. پاتکانیان، تاریخ ساسانیان بنا بر اطلاعات مورخان ارمنی (بزبان روسی)؛ ترجمه فرانسه آن بقلم پرودم E. Prud'homme، پاریس ۱۸۶۶ (مستخرج از مجله آسیائی ۱۸۶۶).
    Patkanian, Essai d, une histotre de Ia dynastie des Satsanides d a Pres les renseignements fournis par let historiens armeniens.

    مهم‌ترین آثار مورخان ارمنی را مکی تاریست‌ها چاپ و منتشر کرده‌اند.

  392. Agathangelos
  393. Saint-Gregoire
  394. رک کوتشمید، KIeine Schriften ج ۴، ص ۳۹۴ و بعد. کتاب اگاثانک Agathanse ارمنی را ترمکرتیچیان G. Ter-Mkrtitschian و کانایانس S. Kanayeauc با انتقادات علمی بچاپ رسانیده‌اند (تفلیس ۱۹۰۹).
  395. دولاگارد P. de Lagarde (گوتینگن ۱۸۸۷) متن یونانی آن را چاپ کرده و متن ارمنی آن در ونیز به سال ۱۸۶۲ نشر یافته و ترجمه فرانسوی آن در مجموعه مورخان ارمنی لانگلوا بچاپ رسیده است. مقایسه شود با پیترس، Analecta Bollandiana ج ۱، ص ۲۰.
  396. Sain Nerscs چاپ ونیز ۱۸۵۳، ترجمه فرانسه در مجموعه لانگلوا، ج ۲، ص ۲۱ و بعد.
  397. Taraun
  398. Zenob
  399. چاپ ونیز ۱۸۳۲، ترجمه فرانسه مجموعه لانگلوا، ج ۱، ص ۳۳۷ و ما بعد.
  400. چاپ ونیز ۱۸۳۲، ترجمه فرانسه لانگلوا، ج ۲، ص ۳۶۱ ببعد.
  401. Faustus
  402. چاپ ونیز ۱۸۳۲ و ۱۸۸۹، و سن‌پترسبورغ ۱۸۸۳(چاپ پاتکانیان؛ ترجمه فرانسه، لانگلوا، ج ۱، ص ۲۰۲ به بعد. ترجمه آلمانی لوئر M. Lauer، تحت عنوان Des Faustus von Byzanz Geschichte Armeniens؛ کلی ۱۸۷۹؛ مقایسه شود با پیترس، تلخیص بولتن ادبی آکادمی پادشاهی بلژیک، سری پنجم، ج ۱7(1931)، ص ۱۶ ببعد.
  403. Eznik de Kolb
  404. چاپ ونیز ۱۹۱۴(تجدید طبع چاپ ۱۸۲۶)؛ ترجمه فرانسه توسط لووایان دوفلوریوال Laillant de FIorival (پاریس ۱۸۵۳) و تلخیص آن در مجموعه لانگلوا، ج ۲، ص ۳۷۵ و بعد. ترجمه آلمانی توسط شمید J. M. Schmid تحت عنوان. Eznik widerdie Sekten، وین ۱۹۰۰. مقایسه کنید با کتاب ماریه L. Maries درباره ازنیک کلبی Le De Deo d'Eznik de Kolb، پاریس ۱۹۲۴.
  405. Lazar de Pharp
  406. اکینیان، ج ۱، ص ۳۷۴.
  407. چاپ ونیز ۱۸۷۳، چاپ تفلیس ۱۹۰۴(بتصحیح و تحشیه ترمکرتیچیان و مالخاسیان)؛ لانگلوا، ج ۳-ص ۲۵۹ و بعد.
  408. اکینیان، ص ۳۷۲.
  409. چاپ ونیز، ۱۸۵۹؛ چاپ میکائل پرترکال Miehael P'orthugal ،۱۹۰۳، لانگلوا، ج ۲، ص ۱۷۷ و بعد، اکینیان، ص ۳۷ و بعد.
  410. Sebeos
  411. چاپ پاتکانیان، سن‌پطرسبورغ ۱۸۷۹؛ ترجمه ماکلر F. Macler پاریس ۱۹۰۴.
  412. Moses Xorenaci
  413. چاپ ونیز ۱۸۶۵، چاپ انتقادی توسط ابلیان M. Abeliau و هاراطونیان S. Haruthiunian تفلیس؛ لانگلوا، ج ۲، ص ۵۳ و ما بعد. راجع به مسئله زمان حیات موسی دروغی رک مارکوارت تحقیقات ایرانی Untersuchungen von Iran ج ۲، ص ۲۳۵، و کوکازیکا Caucasica ، سال ۱۹۳۰، ص ۷۷-۱۰؛ و اکینیان در مجله شرق‌شناسی وین،۱۹۳۰، ص ۲۰۴ و بعد. ملاکر Mlaker، ارمنیکا Armenica ،۱۹۲۶، ص ۱۲۲؛ مجله شرقی وین،۱۹۳۵، ص ۶۸-۲۶۷.
  414. Drānschahr Geographie des Ps. Moses Xorenai
  415. Levond
  416. Ghevond
  417. Thomas Artsruni
  418. ترجمه در مجموعه مورخان ارمنی بروسه Brosset,Collection d'his toriens armeniens سن‌پطرسبورغ ۱۸۷۴.
  419. KaIankvaci
  420. Aaolik
  421. Michel le Syrien
  422. patkanian
  423. Pseudo-Ssylites متن تاریخ یوشع استی‌لیتس با ترجمه آن توسط رایت W. Wr! pht، کمبریج 1882 The Chronicle of Joshus she Stylise مقایسه شود با کریستنسن، کواذ بخش ۱، ص ۵ و ما بعد.
  424. رک به مقاله آبه‌نو L'Abbe Nau در Suppl. de Porient chretien 1897 و کتاب دوال Duval موسوم به ادبیات سریانی Littelatuie sylisque ، چاپ دوم، ص ۱۸۸.
  425. هالیر، تحقیقات در باب تاریخ الرها، متن سریانی و ترجمه آن به آلمانی در مجموعه «متون و تحقیقات» کبهارد و هارناک، ج ۹، بخش ۱(لیپزیگ 1892) L. Hallier,Untersuchungen uber die Ederrenische Chronik mit dem syrischen Text und einer Uebersetzung, "Texte und Unt ersuchungen" von Gebhardt und Harnack. ؛ چاپ جدید این کتاب توسط گیدی Guidi ؛ ترجمه لاتینی آن در مجموعه کتب مقدس مسیحی مشرق Corpus scriptorum christianorum oriensalium,Script. Syr. ser. III,t. IV,Par s l
  426. P. Paul Peeters
  427. مینگانا Mingana ؛ منابع سریانی Sources Syriaques ، ج ۱، ص- VII-XI و ۱۵۹-۱؛ زاخو، تاریخ اربل Die Chronik von Arbel ، رسالات آکادمی پروس،۱۹۱۵، شماره ۶، هارناک، مأموریت و انتشار مسیحیت A. Harnack, Die Mission und Ausbereitung des Christentums. چاپ چهارم، ج ۲(لیپزیگ ۱۹۲۴)، ص ۶۸۳ و بعد؛ پیترس P. Peetert شهید ادیابن AnaIecta Le "Passionaire d'Adia bene» در Bollandiana ج ۴۳، ص ۲۶۳ و ۳۰۲ و ما بعد، مسینا در Orientalia ، ج ۶، ص ۲۳۳ و بعد. (رم ۱۹۳۷).
  428. P. Anonyme de Guidi این تاریخ را کیدی در مجموعه هشتمین انجمن بین المللی مستشرقین در استکهلم (۱۸۸۹) چاپ کرده است و نلدکه آن را با ترجمه و تفسیر و انتقادات در گزارشهای آکادمی امپراطوری اطریش وین، قسمت تاریخ و فقه اللغه (۱۸۹۳)، ج ۱۲۸، انتشار داده است، چاپ جدید در مجموعه کتب مقدس، مسیحیان مشرق، متون سریانی، سری ۳ جلد ۴.
  429. الیاس نصیبینی و تاریخ او Elie de Nistbe et sa ehronologie بروکسل ۱۸۸۳.
  430. Brooks
  431. Chabot
  432. تاریخ الیاس مطران نصیبین،۲ جلد (مجموعه کتب مقدس مسیحیان مشرق، متون سریانی، سری ۳، ج ۸ و 7) Eliae Metropolitae Nisbeni Opus chro nologicum
  433. ناشر و مترجم فرانسه شابو J. B. Chabot ،۴ جلد، پاریس ۱۹۱۰- ۱۸۹۹.
  434. Grigorus Barhebraeus
  435. Chronicon Syriacum
  436. Chronicon ecclesiasticum
  437. تاریخ سوریه را بجان انتشار داده است (پاریس ۱۸۹۰)، تاریخ روحانی را ابلوس Abbeloos ولای Lamy در ۳ جلد در لوون (بلژیک) در سالهای ۶۷-۱۸۷۲ منتشر کرده‌اند.
  438. ملخص تاریخ سلسله‌ها Histoire abregee des dynasties، چاپ سالهانی P. Salhani، بیروت ۱۸۹۰.
  439. لاگارد، آثار فقهی سریانیان، وین ۱۸۵۶. p. de Lagarde, Reliquiae Juris ecclestici syriace.
  440. کتاب حکام The Book of Governors، متن سریانی و ترجمه انگلیسی والیس بوج در ۲ جلد، لندن ۱۸۹۳.
  441. Marabha
  442. Sadricho
  443. Denha
  444. YahbalahaIII بجان Bddjan، تاریخ مربیلهه و سه بطریق دیگر و غیره Histoire de Mar Yabalaha et trois autres patriaaches etc پاریس ۱۸۹۵.
  445. تاریخ ربن هرمزد ایرانی The History of Rabban Hormizd the Persian، متن سریانی و ترجمه انگلیسی والیس بوج Wallis Budge، ج ۱ و ۲ (کتب سامی لوزاک، ج ۱۱-۹، Luzac's Semitic Series.
  446. اعمال شهدای مقدس Acta Sanctorum Martyrum، چاپ آسمانی، ج ۱، رم ۱۷۴۸؛ بجان، اعمال شهیدان و مقدسان Acta Martyrum et Sanctorum ج ۲ و ۴، پاریس ۱۸۹۱ و ۱۸۹۴. هوفمان، اعمال شهدای ایران، لیپزیگ ۱۸۸۰. این کتاب دارای ضمایم بسیار مفید است. برون O. Braun ، منتخبی از اعمال شهدای ایران مونیخ ۱۹۱۵. نیز مقایسه شود با پول پیترس Paul Peeters در Analecta Bollandiana ، ج ۴۳، ص ۳۰۴-۲۶۱ و جلد ۴۹، ص ۲۱-۵.
  447. Afraat
  448. چاپ پاریسو Parisot در مجموعه سریانی Patrologia syriaca، ج ۱ (پاریس ۱۸۹۴)؛ ترجمه آلمانی از برت Bert در «متون و تحقیقات» «Texie und Uhtersuchungen» گبهاردت Gebhardt و هارناک Harnak، ج ۳، لیپزیگ ۱۸۸۸.
  449. نلدکه، مناقشات سریانیان علیه دین ایران Syrische Polemik gegen die Persische Religion در جشن‌نامه رت Festgruss an R. v. Roth ، ص ۳۵ و بعد.
  450. Theodore bar Konai
  451. پونیون، کتیبه‌های ماندائی جامهای خوابیر (پاریس ۱۸۹۸)، ص 232-105 H. Pognon,Inscriptions mandaites des Coupes de Khouabir ؛ کومون، تحقیقات در باب مذهب مانوی Recderches sur le manicheisme بروکسل ۱۹۰۸، ص ۸۰-۱؛ بنونیست، جهان شرق،۱۹۳۲، ص ۲۱۵-۱۷۰.
  452. Severe
  453. کومون، تحقیقات مانوی، ص ۱۷۲-۸۳.
  454. بیل، ص ۲۶۹-۲۷۷ مقایسه شود با شدر، ایرانیکا (رسالات انجمن علمی گوتینگن)، Iranica(Abh. d. Ges. d. wiss. zu Gottingen ص 54. phil. hist. Kass،۱۹۳۴).
  455. هرتسفلد، پایکولی، ص ۵۱. راجع به تقویم دوره ساسانی پایین‌تر فصل سوم را ببینید.