اوحدی مراغهای (جامجم)/در تسبیح فلک
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
قبلی | در تسبیح فلک از اوحدی مراغهای | بعدی |
اوحدی مراغهای (جامجم) |
ویحک! ای قبهی زمرد رنگ | که ز جانم همی زدایی زنگ | |||
کارگاه تر از کونی تو | کس نداند که: از چو لونی تو؟ | |||
بودنیها ز تست و آیینها | به تو گویی حوالتست این ها | |||
بادهای گر نخوردهای ز کجاست؟ | که چو فرزین همیر وی چپ و راست | |||
در تو این گردش چنین دایم | هم ز شوقیست، تا شدی قایم | |||
مینماید که نطق و جانت هست | روشی داری و روانت هست | |||
گر چه دانا به عمر پیرت گفت | رو، که از صد گلت یکی نشکفت | |||
در چه کاری که خود درنگت نیست؟ | یا چه چیزی که هیچ رنگت نیست؟ | |||
دیده آب معلقت خواند | وهم دریای زیبقت خواند | |||
هم به دشت تو گاو در غله | هم به کوه تو گرگ در گله | |||
فارغ از فقر و احتشامی تو | دور از انبوه و ازدحامی تو | |||
تو و آن اختران چون ژاله | باغ پر میوه، دشت پر لاله | |||
جوهرت را عرض زمین و زمان | روشت را غرض همین و همان | |||
چار عنصر ز گردشت زاده | تیره و روشن و نر و ماده | |||
تنت از خرق و التیام بری | نفست از شهوت خصام عری | |||
گشته مبنی دوام انجم تو | اعتدال مزاج پنجم تو | |||
رخ در آسودگی نداری هیچ | خبر از آسودگی نداری هیچ | |||
میکنی در جهان اثر بیخواست | خواهش خود به کس نگویی راست | |||
کسی از سر دورت آگه نیست | هیچ دانا ز غورت آگه نیست | |||
در نداری، که آیمت بر بام | سر نداری، که آیی اندر دام | |||
چیستند این بتان رنگارنگ؟ | که در آغوششان کشیدی تنگ | |||
رخشان دلپذیر و جان افروز | گوهر تاجشان جهان افروز | |||
فرقشان را برسم بختاقی | افسر و تاج خالد و باقی | |||
دایم این شمعها فروزنده | بنکاهند هیچ و سوزنده | |||
سبزهی این چمن دروده نشد | وز بهارش گلی ربوده نشد | |||
نو عروسان کهنه کاشانه | خوش خرامنده خانه در خانه | |||
در سر هر کرشمهشان کاری | هر نگه کردنی و بازاری | |||
اندرین خیمه کار سازانند | چست و چابک خیال بازانند | |||
همه کم گوی و پر نیوشیده | مهره پیدا و حقه پوشیده | |||
در شبستان چرخ دولابی | چشمشان گشته مست بیخوابی | |||
همه چشم چراغ این دیرند | راهب آسا همیشه در سیرند | |||
متنفر ز نقشهای ردی | متوجه به حضرت احدی | |||
دیده اندر پس کریوهی غیب | رب خود را به دیدهی «لا ریب» | |||
سر بسر جان و تن به تن خردند | همه جویندهی اله خودند | |||
گر چه از داد و ده جدا باشند | مدد سایهی خدا باشند |