پرش به محتوا

شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/مقدمه

از ویکی‌نبشته

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر چه از لوازم رسوم بندگی و لواحق شیوهٔ پرستندگی همان است که سر نامه بسپاس و ستایش آفریننده و حمد و ثنای روزی دهنده آراسته و پیراسته نماید و زبان نیایش بیان بشکر فراوان خالق کون و مکان و مبدع زمین و زمان از بند خاموشی و فراموشی بر کشاید اما عظمت و جلالش نه چنانکه در فکر و خیال توصیف آن گنجد و رحمت و نعمتش نه چندانکه در میزان زبان و ترازوی بیان شکر آن سنجد

  ✽ بنده همان به که بتقصیر خویش ✽ ✽ عذر بدرگاه خدا آورد ✽  
  ✽ ورنه سزاوار خداوندیش ✽ ✽ کس نتواند که بجا آورد ✽  

پس همان به که بر سفینه صِلات صَلَوات پیغمبران خود را بساحل نجات رسانیده بر سر کاری شود که ذکر خیر بهر دیاری رود بر رای عالم آرای هنرمندان و ضمیر آفتاب نظیر بخردان هویدا است که جمهور فصحائی بلاغت آئین و جمیع بلغای فصاحت آفرین در هر دیار بهر اعصار یکزبان و همداستان اند که از زمان ظهور کلامِ موزونِ فارسی شاعری از کتم عدم پا بسرا پردهٔ وجود نه نهاده که لآلی شاهوار مانند فردوسی بسلک نظم کشید و و نه گاهی چنین دُررِ آبدار بگوش مستمعان رسیده گوش عروس دانش آنرا به بهای جان خریدار و گلوی شاهد بینش بکمند هوس زیورش گرفتار و کتاب شاهنامه که در هر عالم سخن بلند و پایه ارجمند دارد بر صدق دعوی شان حجتیست کافی و برهانیست شافی و هر سه رکن رکین سرای سخن‌وری که استادی‌شان مسلم و مقبول ارباب دانش و هنر پروری است زبان اعتراف باستادی او کشادند و داد سخن سرای او دادند

(انوری گوید)

  ✽ آفرین بر روان فردوسی ✽ ✽ آن همایون نهال فرخنده ✽  
  ✽ او نه استاد بود و ما شاگرد ✽ ✽ او خداوند بود و ما بنده ✽  

(نظامی گوید)

  ✽ سخن‌گوی پیشینه دانای طوس ✽ ✽ که آراست روی سخن چون عروس ✽  

(سعدی گوید)

  ✽ چه خوش گفت فردوسی پاکزاد ✽ ✽ که رحمت بران تربت پاک باد ✽  

(و همچنین دیگر شعرا چنانکه)

  ✽ ای تازه و محکم از تو بنیاد سخن ✽ ✽ هرگز نکند چون توکسی یاد سخن ✽  
  ✽ فردوس مقام بادت ای فردوسی ✽ ✽ انصاف که نیک دادهُ داد سخن ✽  

فی الجمله راه تعریف و توصیفش پیمودن طلاء خالص بآب زراندودن و روی آفتاب بمشعل نمودن است✽ چه حاجتست که خورشید را بیارایند ✽و هرچند که این کتاب مرغوب خواطر خاص و عام و محبوب ضمائر کافهٔ انام است فاما بتصاریف زمان و انقلاب دوران و اختلال حال ایران چنان از دست کاتبان جهالت کیش و نساخان کج اندیش مسخ و فسخ گردیده که لطف علیخان آذر در تذکرهٔ آتشکده آورده که حالا نمیتوان گفت که درین کتاب شعری از فردوسی باقی مانده باز انچه مانده مقابل اشعار فصیح بلغا و افکار بلیغ فصحا در هر باب شعر خوب و سخن مرغوب دارد و اگرچه مولف مذکور درینباب پا براه مبالغه نهاده اما نه چندان که از منزل حقیة دور افتاده چه دو نسخهٔ این کتاب که یک صفحهٔ آن متفق بانتظام ابیات و انتساق عبارات باشد بنظر نرسیده لهذا این هیچمدان ترنر مکان که از مدت مدید وارد هندوستان مینو نشان است اکثر اوقات بمطالعه کتب فارسیه مائل علی الخصوص بسیر این کتاب مصروف و مشاغل می‌بود خواست که بسیاری از نسخ معتبر آن فراهم آورده بتصحیح و تهذیب پردازد و جواهر گردآلودش را آب و تاب داده بنظر جوهریان بازار دانش و بینش کشاید و بهترین تحفهٔ یادگاری بدست اخوان الصفا گذارد لهذا هفده نسخ معتبر و قدیم و چند نسخ دیگر ناتمام جمع ساخته مقابله و تصحیح نمود و بتوفیق باری عزاسمه مرکوز ضمیر را باحسن‌ترین صورت جلوهٔ ظهور بخشود اما از انجا که مصارف طبع کتاب بسیار است و بسبب انکار هرنتین صاحب که در انوقت یکی از صاحبان کونسل یعنی مشیر فرمان فرمای هندوستان بود سرکار درین باب تنگدستی نمود لهذا این کار ملتوی ماند بلکه تا حال صورت نمیگرفت اگر بادشاه عالیجاه ابوالنضر قطب الدین سلیمان جاه نوشیروان ثانی نصیرالدین حیدر بادشاه اود باستماع این تنگدستی عجیب دستگیری نمیفرمود و برخلاف رسم شاه محمود که با وجود وعده بر مصنف راه بخل پیمود این عالیجاه بدون وعده و استدعا بر طرز عالی همتان دست امداد بر مصحح کشود و چون تفصیل کنب ما بهاالتصحیح موجب ازدیاد اعتماد ناظران بر صحت کتاب مطبوع باشد در اینجا نگارش میرود

چهار نسخهٔ سرکار کمپنی یکی ازان نسخهٔ ایرانی تمام خیلی خوشخط بقلم مولانا عبدالرحیم بن مولانا عبدالله القریشی صحیح و معتبر مشتمل بر پنجاه و یک هزار و دوصد و چهل و سه بیت سال اختتامش یک هزار و بست و یک هجری دوم ازان نسخه ایرانی تمام بخط خوش نوشتهٔ محمد حافظ رهتکی صحیح و معتمد همگی ابیاتش چهل و هفت هزار و پانصد و بست و سال اختتامش یک هزار و هشت هجری سیوم ازان نسخه بخط نسخ نوشتهٔ ملک عرب خیلی صحیح مشتمل بر پنجاه هزار و پانصل بیت و سال اختتامش هشت صد و هشتاد و دو هجری چهارم ازان نوشتهٔ ایران بخط دل چسپ اما بنسبت نسخ دیگر صحت نداشت همگی اشعارش پنجاه و شش هزار و شش صد و هشتاد و پنجیک نسخه سید التفات حسین تمام بخط خوش و بصحت نسبت بدیگر نسخ فایق و قابل اعتماد نوشتهٔ شیراز بقلم حاجی علی المشهور بکاتب مسجل بمهر شاه عالم گیر مشتمل بر پنجاه و دو هزار و یکصد و سی و پنج بیت و سال اختتامش هشت صد و نود و نه هجرییک نسخه فرستاده رکتس ماحب تمام بخط ایرانی معتبر و صحیح نوشتهٔ عبدالصمد بن علی محمد الحسینی جملگی ابیاتش چهل و شش هزار و نه صد و هشتاد و دو و سال اختتامش یک هزار و بست هجریدو نسخه فرستادهٔ نواب منتظم الدوله یکی ازان تمام بخط ایران خیلی صحیح و بسیار معتبر و نهایت خوش خط مشتمل بر پنجاه و پنج هزار و یک صد و نود و دو بیتدوم ازان تمام بخط هندوستان در صحت و اعتبار متوسط المرتبه و سال اختتامش یک هزار و پنجاه و دو هجری یک نسخه از کتب‌خانهٔ اشیاتت سوسیتی یعنی گروه فضلای متجسسین علوم و رسوم هندوستان تمام ایرانی نهایت خوش خط و پر تکلف و صحیح و معتبر نوشتهٔ نظام بن محمد شیرازی مشتمل بر پنجاه و یک هزار و یکصد و سی و سه بیتیک نسخه فرستاده مدّتین صاحب تمام و خوش خط نوشتهٔ شیراز بقلم ابن حسن بن نورالدین اصفهانی در صحت و اعتماد متوسط و سال اختتامش یک هزار و شانزده هجرییک نسخه ملونی صاحب تمام بخط هندوستان کهنه و بوسیده و سال اختتامش یک هزار و سه هجرییک نسخه فرستادهٔ راهنس صاحب بخط صاف هندوستان نوشته عبدالکریم بن عبدالنبی جونپوری در صحت اعتبار داشت و سال اختتامش یک هزار و بست هجرییک نسخه فرستادهٔ لستر صاحب نهایت خوش خط اما هفت صد هزار بیت ابتدایش مشتمل بر گشتاسب نامهٔ اسدی و داستان دیگر بودیک نسخه نواب ببرجنگ متوفی نوشتهٔ ایران قابل اعتماد مشتمل بر پنجاه و شش هزار و پانصد و هشتاد و هشت بیت و سال اختتامش هشت صد و بست و یک هجری چهار نسخه از این هیچمدان ترنر مکانیکی ازان نمام بخط خوش نویس ایران بسیار صحیح و معتبر مشتمل بر پنجاه هزار و سه صد و ده اشعار و سال اختتامش نهه صد و چهل و نه هجریدوم ازان تمام ایرانی در خوشخطی از همه تفوق جسته و در صحت بی نظیر نوشتهٔ محمدخان قزوینی همگی ابیاتش پنجاه و چهار هزار و صد و بستسیوم ازان تمام بخط ایران هدیهٔ خلدمکان شاه اود در صحت و اعتماد اعتبار داردچهارم ازان نسخه ایرانی خوش خط از ابتدای نشستن کیکاوس تا بر تخت نشستن لهراسپ در صحت و اعتماد بر اکثر نسخ تفوق دارددو نسخه فرستاده مرزا علی بخط غیر ایرانیکی ازان از ابتدای کتاب تا قصهٔ آمدن هجیر با نامهٔ کیخسرو نزدیک گودرز نهایت صحیح و قابل اعتبارو دیگر ازان از ابتدا تا قصهٔ ناپدید شدن کیخسرو بخط صاف و فی‌الجمله صحیحیک نسخه فرستادهٔ هنربل مستر ملول صاحب از شروع قصه سوسن رامشگر تا آخر بخط ایران و بسیار صحیح و چون قبل انطباع کتاب از گردش روزگار اتفاق سیر دیار هندوستان دوبار رو داد اکثر نسخ دیگر در اثنای راه بسرکار امرا بملاحظه رسید ابیاتی که عند التصحیح مشکوک مانده باز بصحت انجامید و همواره محل اعتماد و مدار صحت و فساد کثرت توافق نسخ قدیم ایران بود و گاهی بر نسخهٔ هندوستان نظر بلاضرورة نکشود اگرچه گاهی معانی ابیات اینا روشن‌تر نمود چنانکه در تعریف ماه چنین آمد[۱]

  ✽ چراغیست مر تیره شب را بسیچ ✽ ✽ به بد تا توانی تو هرگز مپیچ ✽  

و اگرچه این بیت دولختیست و مصرع ثانی با اول ربط و مناسبت ندارد اما چون در بست و چهار نسخه باینطور دید گزید و بر یک نسخه که چنین بود

  ✽ چراغیست مر تیره شب را بسیچ ✽ ✽ نه بینی تو اندر نهادش مپیچ ✽  

نظر اعتماد نگماشت هرچند که معنی روشن‌تر داشت و علی هذا القیاس لیکن چون قبل ازین در سنه ۱۸۱۱ عیسوی از ابتداء شاهنامه تا شروع قصهٔ سیاوش در دارالحکومة کلکته تصحیح یافته بطبع درآمد اتباعش بر خود التزام کردم اما در بعضی مقام نظر بسلسهٔ کلام و انتظام مرام تقدیم و تاخیر بکار بردم و بعضی ابیات که در نسخ معتبر و قدیم یافتم زیاده ساختم معهذا در چند مقام بسیار اشعار که امتیاز آن از کلام فردوسی آشکار اتباعاً در آوردم و علامة هذا ✽ بر سر آن نهادم[۲] تا که منصفان دانش پژوه از مقابلهٔ این و آن بطرز کلام فردوسی و امتیاز تصحیح و کوشش این هیچمدان نظر فرمایند و زبان تکوهش بر مصحح نگشایند و داستانهای چند که در نسخ معدود بنظر رسید و از اسلوب کلام یا وجه دیگر از سلیقهٔ فردوسی بیگانه دید الحاقی پنداشته الحاقش بخاتمه گذاشته منجمله آنحکایت اول که مشتمل است بر قصهٔ جمشید و سر گذشت او با دختر کورنگ شاه صرف در دو نسخه یافته و اگرچه ابیاتش در رزم و بزم و ماتم و سور از سلیقهٔ عبارت شاهنامه بمراحل دور است معهذا قوی ترین دلائل انکه این داستان در گشتاسب نامهٔ اسدی مذکور است و همه صاحبان تذکره مانند لطف علیان در آتش‌کده و دولت شاه و علی قلیخان و غیرهم اکثر ابیات این داستان بطرف اسدی نسبت کنندو حکایت دوم که مشتمل است بر جنگ رستم با کک کوهزاد در هیچ یک نسخه اتفاق ملاحظه نیفتاد لیکن مصححین سُبْعِ شاهنامه سابق الذکر در یک نسخه یافته بقالب طبع کشیدند و فی الحقیقت در اشعار داستان مرقوم فصاحت و طرز کلام فردوسی معدوم است چنانکه این ابیات

  ✽ زمین است کوه است دشت است چیست ✽ ✽ زنسناس از آدمی یا پری است ✽  
  ✽ چو بشنید میلاد افگند سر ✽ ✽ به پیش و نمیکرد بروی نظر ✽  
  ✽ نمردی است این دزدی و رهزنی ✽ ✽ بدین کار واپس‌تر از هر زنی ✽  
  ✽ چو زان قلهٔ و دژ اثر وانماند ✽ ✽ روان گشت زال و وزانجا براند ✽  

و سوای این بسیار و نیز نام کک در هیچ یک کتب متداول لغت مانند فرهنگ جهانگیری و برهان قاطع و غیره مندرج نیست و نیز چون فراسیاب بعد مرگ نوذر لشکر بسوی ایران کشید پهلوانان ایران زبان استمداد و استظهار پیش زال کشادند و او عذر پیری خود بدین بیت پیش آورد

  ✽ کنون چنبری گشت پشت یلی ✽ ✽ نقابد همی خنجر کابلی ✽  

پس رستم را سپه سالار ساخت اما از نوجوانی او اندیشید و از نا آزموده کاری وی بترسید لهذا رستم بتسلیه او اشاره بدو جنگ بزرگ که از دستش انصرام یافته کرد و گفت

  ✽ همانا فراموش کردی زمن ✽ ✽ دلیری نمودن بهر انجمن ✽  
  ✽ زکوه سپند و ز پیل ژیان ✽ ✽ گمانم که آگاه بد پهلوان ✽  

و جنگ کک که واقعهٔ دشوار و پیش این گفتار است اگر از زبان فردوسی بودی البته ذکر آن در تفاخر و مباهات رستم مینمودی نظر برین امور الحاقی پنداشتم بخاتمه انداختم اما قصهٔ برزوکه سیوم است و در پنج نسخه بنظر رسیده اگرچه در بزم و رزم و فصاحت و بلاغت قریب بپایهٔ کلام فردوسی است و خیلی غور و امتیاز بیتی یا سخنی بر آید که از طرز کلامش سست تر نماید چنانکه

  ✽ جهاندار از دور میدید آن ✽ ✽ به پیران چنین گفت کای پهلوان ✽  
  ✽ ولیکن چو گردنده گردنده بوده ✽ ✽ حذر کردن و درد خوردن چه سود ✽  
  ✽ همین برد تا زان به زیر بغل ✽ ✽ که گرگ درنده رباید حمل ✽  

لیکن اندراجش تا آخر داستان کیخسرو مستلزم انقطاع سلسله تاریخ و اختلاف ارتباط داستانها است و انچه در هر پنج نسخه بعد داستان رها کردن رستم بیژن را از چاه و شبخون زدن با هفت گرد در ایوان افراسیاب واقع است موقع ندارد چه بعد این داستان لشکر فرستادن افراسیاب به ایران به سپهداری پیران برای انتقام شبخون رستم می‌آید

(چنانچه افراسیاب گوید)[۳]

  ✽ شبیخون کنون تا در خان من ✽ ✽ از ایران بسازند بر جان من ✽  

و خود فردوسی درین مقام گوید[۴]

  ✽ چو از کار بیژن به پرداختم ✽ ✽ ز گودرز و پیران سخن ساختم ✽  

و اگر ما بعد این قصه برزو مندرج بودی البته اشاره بآن نه باین می‌نمودی پس با وجود تصریح فردوسی و انتظام داستان و ارتباط سباق و سیاق طبع سلیم و ذهن مستقیم ابا میکند که قصهٔ برزو مانند جمله معترضه میان شرط و جزا درینجا مندرج باشد و نیز هیچ یک اهل لغته متداوله نام برزو پسر سهراب در کتاب نیاورده با آنکه اسامی جمیع مبارزین رستم و متعلقین او در فرهنگ جهانگیری و برهان و غیرهما مسطوراستو نیز در ایام ماضیه در فهرست کتب فارسی که صاحبان انگلستان و فرنگستان بولایت برده‌اند نام قصهٔ برزو بملاحظه درآمد که آن شصت هزار ابیات و گفته عطائی است اغلب که این داستان از ان باشد و چون قبل ازین بفرمایش بایسنغرخان نبیرهٔ امیر تیمور گورکان فضلاء آن دیار بتکمیل و تصحیح این کتاب پرداختند و در دیباچه حکایت گرد آوردن باستان‌نامه که اصل این تاریخ است ملحق ساختند نقل آن حکایت بعینه مناسب دیدم و بقالب طبع کشیدم تاکما بیشی درو راه نیابد و بیان مصنفین مذکور بر صفحهٔ روزگار پایدار ماند

حکایت کرد آوردن باستان نامه

راویان آثار و ناقلان اخبار چنین روایت کنند که در ایام ماضی ملوک عجم خصوصاً ساسانیان و از ایشان سیما بادشاه عادل نوشیروان را بجمع اخبار گذشتگان و تصحیح احوال و حکایت ایشان شدة ولوع بود و پیوسته باطراف و اکناف جهان فرستادی تا در هر مملکت حکایات ملوک آنجا تحقیق می‌کردند و نسخه آن بکتب خانه می سپردند چون زمان یزدجرد شهریار رسید مجموع آن در تواریخ متفرق در خزانهٔ او جمع شده بود دانشور دهقان را که از جملهٔ اکابر مداین بود و شجاعت و حکمت با هم جمع داشت بفرمود تا آن تواریخ را فهرستی نهاد و از ابتدای دولت کیومرث تا انتهای دولت خسرو پرویز بر ترتیب باد کرد و هر سخن که درانجا مذکور نه بود از موبدان و ادیبان پرسید و آن ملحق گردانید و تاریخ جمع شد در غایت کمال تا زمانی که سعد وقاص خزانه یزدجرد را بغنیمت گرفت آن تاریخ در میان غنایم بود پیش امیرالمومنین عمر بردند مترجمی را فرمود که از مضمون این کتاب خبر دهد بعضی ازان حکایات چون قواعد عدل پیش‌دادیان و غیران از عزایم ملوک عجم و تدبیر وزرای ایشان باز گفت بغایت مرضی و مستحسن افتاد فرمود تا بزبان تازی ترجمه کردند اما بعضی دیگر از سخنان نامعقول و ناپسندیده چون معتقدان عبدهٔ شمس و آتش پرستان و قواعد صابیان و حکایت زال و سیمرغ و امثال آن بشنید فرمود که این کتاب شایسته ملاحظه و مطالعه نیست چرا که مشابهت تمام بدنیا دارد و دنیا سزاوار التفات و توجه نبود و نتواند بود پرسیدند که از چه جهت بدنیا ماند فرمود که از حضرت رسول شنیدم که الدنیا هانَتْ علی ربها فخلط حرامها بحالها یعنی از بس که دنیا پیش پروردگار بیمقدار است حلال و حرام را دروی مختلط گردانیده و درین کتاب نیز حلال و حرام آمیخته است أعنی صدق و کذب فی‌الجمله چون غنایم در میان اهل غزو قسمت کردند این کتاب بمردم حبشه رسید و از جهت مَلِک حبشه با دیگر غرایب و نفائس خزانه یزدجرد بهدیه بردند ملک حبشه فرمود که آنرا ترجمه کردند و با آن الفت و انس تمام گرفت و در اکثر بلاد حبشه و هند آن کتاب متداول شد تا در خراسان دولت به آل یعقوب رسید یعقوب لیث بهندوستان فرستاد و آن نسخه بیاورد و بفرمود که ابومنصور عبدالرزاق بن عَبْدالله فرخ را که معتمدالملک بود تا انچه دانشور دهقان بزبان پهلوی ذکر کرده بود بپارسی نقل کند و از زمان خسرو پرویز تا ختم کار یزدجرد شهریار هرچه واقع شده بود بدان کتاب الحاق کردند پس ابومنصور عبدالرزاق وکیل پدر خود سُعود ابن منصور المعمری را بفرمود تا ان نسخه را باتفاق چهار تن دیگر یکی تاج بن خراسانی از هری و یزدان داد شاپور از سیستان و ماهوی بن خورشید از نشاپور و سلیمان بن نورین از طوس در تاریخ ستین و ثلث مایة هجری این کتاب درست کردند در خراسان و عراق از انجا نسخها گرفتند چون نوبت از ایشان به سامانیان رسید آل سامانیان را بمطالعه آن اهتمام تمام بُود چنانکه دقیقی شاعر را فرمود که آن را نظم کند و دقیقی یک دوهزار بیت گفته بود که ناگاه بر دست غلام خود کشته شد و آن همچنان بماند تا زمانی که دولت ایشان منقطع شده و ملک بدست سلطان محمود سبکتگین افتاد و چون او در زمان سامانیان نشونما یافته بوده در مجموع امور اقتدا بطریق ایشان کردی و اکثر اوقات بمذاکرهٔ علوم و حکم اشتغال نمودی فی‌الجمله بمطالعهٔ تاریخ ملوک عجم حرصی تمام داشت و خواست که در ان تصرف کند که هیچکس از ایشان و سامانیان نکرده باشد فرمود که انرا منظوم گردانند و بعضی سبب افتادن این کتاب پیش سلطان محمود چنین گویند که یکی از مُلوک زادگان فارس از نژاد نوشیروان خور فیروز نام از فارس که مسقط راس او بود جلا نمود و گردش گردون و جور زمان و طالع و اژون و بخت شور نافرمان بشهر غزنی که مقر سریر سلطنت آن شاه با داد و دین بود فرود آمد

نظم

  ✽ چو سایه تهی گشت از خواسته ✽ ✽ شده بدر عیشش زغم کاسته ✽  
  ✽ گرش قرص خور بی حجاب آمدی ✽ ✽ چو دیده دهانش برآب آمدی ✽  

خواست تا بحکم السلطان ظل الله یووی الیه کل مظلوم و ملهوف لغت صدور خود را دران حضرت انها کند

بیت

  ✽ که سلطان چو آن قصه اصغا کند ✽ ✽ مگر درد فقرش مداوا کند ✽  

بحوالی درگاه و اطراف بارگاه متردد شد شخصی را دید چون پیکر ماه نورانی متزمل در پلاس سیاه ظُلمانی که امام سلطان بُود نیکو سیرت پاک سریرت مبارک نفس میمون حدیث شمهٔ از پریشانی حال و تفرقهٔ تشویش مآل خود برو عرض کرد

نظم

  ✽ جفاهای چرخ ستمگار گفت ✽ ✽ غم و دوری از مسکن و یار گفت ✽  
  ✽ حدیث غریبی و فقر و نیاز ✽ ✽ یکایک بنزدیک او گفت باز ✽  

امّا نیک نام چنانکه عادت کرامت او بود متعهد گشته تقبل نمود که گاهی احوال او به بندگی حضرت جهان پناه معرض گرداند که روزگار باز رقم اقبال بر صفحهٔ طالع اژون او نگارد چون خور فیروز خورشید شرح احوال به بیان فصیح عبارات ملیح عرضه داشت کرد تا بوسیلهٔ امام معروض گرداند روی بدرگاه سلطان با داد نهاد چون بدرگاه رسید شعرا را دید که شعری صفت طلوع کرده بودند و ثریا وار بر آستان فلک اقتدار مجتمع گشته بودند

نظم

  ✽ سواران مضمار نظم دری ✽ ✽ سلاطین تخت هنر پروری ✽  
  ✽ بمیدان درافکنده گوی سخن ✽ ✽ بر ایشان نظاره کنان انجمن ✽  
  ✽ در اثنای این حال و این داوری ✽ ✽ گرفتند طومار از عنصری ✽  
  ✽ چو لولو بدریاء و گوهر بکان ✽ ✽ فرستاد نزدیک شاه جهان ✽  
  ✽ بران نظم چون چشم سلطان فتاد ✽ ✽ چو دردانه در گوش خود جای داد ✽  
  ✽ زبان را به تحسین اور برکشود ✽ ✽ بتشریف خاصش نوازش نمود ✽  
  ✽ چنان رفت فرمان مالک رقاب ✽ ✽ که نظم آورد عنصری این کتاب ✽  

خور فیروز از تحیر چهره چون خور بر افروخت و تا بر حقیقت این حال فیروز شده در آتش فکرت بسوخت که آیا این چه کتاب باشد که قائل هنوز بمقال آن اشتغال نه نموده مستحق این تربیت میشود و عنصری هنوز اساس بنای ارکان آن نه نهاده مستاهل چندین نوازش میگردد و از امام استفسار نمود امام گفت ملوک و سلاطین در اصل خلقت هر یک بچیزی ملهوف و مشغوف بوده‌اند چنانچه بعضی از ایشان باستیفاء اسباب بزم و فرقه باستیعاب از امور رزم و این سلطان روشن نهاد را جز بداستانها و اشعار هنرمندان مائل نیست فضلای زمان و عقلای از اکناف جهان و اقاصی و ادانی چون سمط جوزا و عقد ثریا درین بارگاه فراهم آمده‌اند

نظم

  ✽ هنر نزد آن شاه روشن روان ✽ ✽ بود همچو جان در تن ناتوان ✽  
  ✽ هنرمند در عهد او کامران ✽ ✽ کشد رخش اقبال در زیر ران ✽  

درین چند روز نسخهٔ مشتمل بر بعضی از سیرالملوک از سنجستان آورده اند و سلطان عادل عزائم همم بران تصمیم فرموده که جواهر آن اخبار و آثار در سلک نظم آورند ازدحام و انبوهی شعرا بر در ازین جهت است که امروز روز میعاد است که شعرا درر منظومات خود در نظام عرض آوردند و شعر عنصری در نظر خاطب ضمیر سلطان زیباتر آمد و او را تربیت فرمود خور فیروز آهی سرد از جگر بر کشید و اظهار تحسر و حزن تمام نمود امام فرمود که تحسر و حزن تو از چیست گفت

نظم

  ✽ گرم چرخ کردی همین یاوری ✽ ✽ شدی اختر طالعم مشتری ✽  
  ✽ نیاسودمی یکدم از خورد و خواب ✽ ✽ بدرگاهش آوردمی این کتاب ✽  

امام گفت در قصه عرض که رفع میکنی این حال را در نامه ثبت کن که بندگی حضرت سلطان اندیشه احضار بفرماید و در پایهٔ سریر او مقدار تو بیفزاید خورفیروز این حکایت در قصهٔ خود درج کرد سلطان از فرط شفقتی که بتحصیل این کتاب داشت باحضار او مثال داد از کیفیت احضار کتاب از خور فیروز تفحص فرمود جواب داد که معاودت من بوطن از محالات است اما بارسال رسول و نامهٔ احضار آن ممکن در زمان فرمود تا کتابتی کردند و سلطان بقاصدی داد که بمقام او رود و بقبائل او رساند و کتاب بستاند و بیاورد

مثنوی

  ✽ برون رفت قاصد چو برق جهان ✽ ✽ نهاده شب و روز سِر در جهان ✽  
  ✽ چو صرصر شدی در نشیب و فراز ✽ ✽ شدی در دل شب چو در سینه راز✽  

چون بمقام خور فیروز رسید مکتوب با قوام خور فیروز رسانید قاصد را بانواع هدایا رعایت کردند و کتاب را بدو دادند قاصد کتاب را بحضرت سلطان آورد خور فیروز را بدین وسیله قرب ومنزلتِ تمام در سلطان پیدا شد و روایت دیگر اینکه چون خبر ولوع سلطان محمود بجمع کردن این کتاب در ممالکب شائع شد ملک کرمان طالب دوستی سلطان محمود بود و دائم تحفه او را فرستادی دران ایام در کرمان از نژاد شاپور ذوالاکتاف کسی بود آذر برزین نام که دائم جمع اخبار ملوک عجم کردی ملک کرمان بشنید و او را پیش سلطان محمود فرستاد و سلطان دارنده را تحف و صله نیکو داد و نحفه بسیار جهته ملک کرمان فرستاد بنابر این محبت ایشان مستحکم شده و دیگر در مرو گرد آزاد نامی از زال سام نریمان بود و اخبار سام و زال و رستم ضبط داشت آن مجموع بمحمود برد القصه ازین مواضع تاریخ ملوک عجم تمام پیش سلطان محمود جمع شد فقط

راقم الحروف گوید هر چند که فضلا مذکور در تفصیل مسطور اهتمام و سعی تمام بکار بردند اما بر ناظران حقیقت بین ظاهر و روشن است که رسیدن این کتاب از عرب بحبش و مشهور گشتن بدیار هندوستان با وجود اختلاف زبان و مباعدت مکان و باز رسیدن آن بایران دعویست بلا برهان و خلاف رای خردمندان و نیز در هیچیک از کتب هنود ذکری ازان نیست بلکه از نام رستم و سرداران ایران آگاهی ندارند بهر کیف فردوسی در بیان تاریخ چندان راه اختباط و اختلاط سپرده که در گفتن راست نمی‌آید و خود در قصهٔ یوسف و زلیخا که بعد شاهنامه تصنیف کرد زبان اعتراف برینمعنی میکشاید چنانکه گوید

  ✽ کنون که مرا روز چندی بقاست ✽ ✽ به تن نسپرم جز همین راه راست ✽  
  ✽ نگویم سخنهای بیهوده هیچ ✽ ✽ نگیرم به بیهوده گفتن بسیچ ✽  
  ✽ که آن داستانها دروغ است پاک ✽ ✽ دو صد زان نیرزد بیکذره خاک ✽  
  ✽ سخنها که مایه ندارد ز بن ✽ ✽ نخواند خردمند آنرا سخن ✽  

و نیز گوید

  ✽ بدین گونه سودا بخندد خرد ✽ ✽ ز من خود کجا کی پسندد خرد ✽  
  ✽ که یک نیمه از عمر خود گم کنم ✽ ✽ جهانی پر از نام رستم کنم ✽  

و قطع نظر از قصهٔ سیمرغ و زال و دیوان و جادوان که از اختراع وهم است در راه اصل تاریخ هم لغزش نمود چنانکه در عهد کیخسرو ذکر کتاب ژندواست که ظهور آن در زمان گشتاسپ موافق دین زردشت بعد بست و هشت سال از مردن کیخسرو است

درین ابیات آورد

  [۵] ✽ بر آورد در کند ز آتشکده ✽ ✽ همه ژندواستا بزر آزده ✽  
  [۶] ✽ جهاندار یکشب سروتن بشست ✽ ✽ بشد دور با دفتر ژندواُست ✽  
  [۷] ✽ چو خسرو بآب مژه رخ بشست ✽ ✽ بر افشاند دینار بر ژندواست ✽  

و نیز ذکر مذهب عیسیٰ در عهد سکندر بدین ابیات بیان نمود

  [۸] ✽ همای ازبر و خیزرانش قضیب ✽ ✽ نوشته بران بر محب الصلیب ✽  
  [۹] ✽ نشستند و او را بآئین بخواست ✽ ✽ برسم مسیحا و پیوند راست ✽  
  [۱۰] ✽ بدادار دارنده سوگند خورد ✽ ✽ بدین مسیح و به تیغ نبرد ✽  

اگرچه بر همه رو شن و هویداست که عهد سکندر زیاده از سیصد سال پیش تولد حضرت عیسیٰ است وعلی هذاالقیاس اختباطش بسیار است اگر همه را تحریر نماید کتابی دیگر باید و مد نظر سائران این کتاب سوای دو امر نباشد یکی تاریخ و دیگر شاعریة پس باعتبار تاریخ مشتمل است بر احوال بادشاهان عجم از ابتدا سلطنت کیومرث تا کشته شدن یزدگرد و تسلط عرب بر عجم که در سنه ۲۱ هجری واقع شد و تمامی این مدت سه هزار و ششصد هفتاد و چهار سال است بدین تفصیل مدت سلطنت پیشدادیان یعنی از کیومرث تا گرشاسپ دو هزار و چهار صد و چهل و یکسال است و مدت سلطنت کیانیان یعنی از کیقباد تا سکندر هفتصد و سی و دو سال است و مدت سلطنت اشکانیان ملقب بطوائف الملوک دو صد سال است و مدت سلطنت ساسانیان یعنی از اردشیر بابکان تا یزدگرد پنجصد و یکسال است و هرچند در واقعات تاریخ چندان اعتبار ندارد اما ماخذ کتب تواریخ است ناچار انچه هست از مغتنمات روزگار است و اما از روی شاعریة چون همه فضلاء انام از خواص و عوام هم زبان‌اند که چنین کتاب در زبان فارسی کسی بنظم نکشیده لهذا مستغنی از توصیف و تعریف و انچه در افواه مردمان است که فردوسی از لغة عربی احتراز کرد محض غلط اگرچه بنسبة دیگر شعرا متعرض بلغة عرب کم شده تا هم بسیار آورد و چون درین کتاب لغات پهلوی و فارسی قدیم و محاورات و اصطلاحات نادره بسیار آمد مناسب آن دید که فرهنگ آنها از برهان قاطع و فرهنگ جهانگیری و مویدالفضلا و مدار الافاضل و فرهنگ سروری و کشف اللغات و بهار عجم و اصلاحات وارسته و شمسن اللغات و صراح برآورده در آخر جلد چهارم منطبع گرداند که گویا مفتاح گنجینه شاهوار است و چون بیان احوال فردوسی در دیباچه فضلا وقت بایسنغرخان بتفصیل تمام‌تر مذکور و دیگر همه مورخین درین باب خوشه چین آن خرمن پیشین هستند مناسب دید که درینجا بعینه نقل نماید و هر مقامیکه خلاف درایة یا روایة باشد اشارة بدان در ذیل صفحه کرده آید


  1. صفحه ۴ سطر ۲۰
  2. مثلا در صفحه ۲۱۵ و ۳۳۲ و غیره
  3. صفحه ۸۰۶ سطر ۲۶
  4. صفحه ۸۰۶ سطر ۱۶
  5. صفحه ۹۱۰ سطر ۵
  6. صفحه ۹۸۱ سطر ۲۸
  7. صفحه ۹۸۵ سطر ۲۷
  8. صفحه ۱۲۶۹ سطر ۱۲
  9. صفحه ۱۳۰۰ سطر ۶
  10. صفحه ۳۲۰ سطر ۱۵