پرش به محتوا

تاریخ مشروطه ایران/۷

از ویکی‌نبشته

گفتار هفتم

نبرد «مشروطه» و «مشروعه» بکجا انجامید؟!..

در این گفتار سخن رانده میشود از ایستادگیهای ملایان در برابر مشروطه‌خواهان و از دیگر پیش‌آمدها از هنگام جدا شدن ایشان از توده، تا کشته شدن میرزا علی اصغر خان اتابک.

همدستی سه مجتهد چنانکه گفتیم خیزش تهران بیاری تبریز با فیروزی توده پایان یافته نیروی مجلس را بیشتر گردانید. یک نتیجه دیگر آن خیزش این بود که شور آزادیخواهی در دلهای تهرانیان، دوباره نیرو گرفت، و آن سستی که در نتیجه کشاکش «شریعت» و قانون پیش آمده بود، از میان رفت.

می‌باید گفت: در کشاکش قانون و شریعت، مردم چون پای دربار را در میان نمیدیدند تکانی نمیخوردند. ولی چون داستان پسر رحیمخان پیش آمد و دست دربار در آن کارها نمودار شد، همین مایه تکان مردم گردید و شورها دوباره بجوش آمد. از هر باره آن خیزش بسود آزادیخواهان بود و با فیروزی آنان بپایان رسید.

چیزیکه هست این فیروزی نبرد را از میان نبرد و بلکه آنرا

پ ۲۷

نشان میدهد یکدسته از مجاهدان تبریز را (دسته لیلاوا)

سخت تر گردانید. زیرا آنکه دربار بود این بار دستش از جای

دیگری نمودار گردید، و چنانکه گفتیم پسر رحیمخان از میان نرفته اقبال‌السلطنه جای او را گرفت. آنکه «شریعت خواهان» بودند، این بار بجای گفتگو و کشاکش به نبرد و دشمنی برخاستند، و این بجدا شدن ملایان از توده انجامید. گذشته از اینها گرفتاریهای دیگری برای مجلس و مشروطه خواهان پدید آمد، چنانکه همه اینها را یاد خواهیم کرد.

«شریعت خواهی» حاجی شیخ فضل الله و دشمنیش با مشروطه، خواه و ناخواه، او را بدربار نزدیک میگردانید، و پس از آن خیزش تهران بود که بخشم و دلتنگی افزوده یکسره با دربار بستگی یافت. چنین گفته میشد که هفت هزار تومان از دربار پول گرفته که در آن راه بکار برد، و آنچه راستی این گفته را میرسانید آن بود که روزی هشتاد تن کما بیش از طلبه ها را بخانه خود خواند و برای ایشان سفره گسترد، و سپس بدگوییهایی از مشروطه کرد و بهر یکی دو قران پول داده روانه شان گردانید.

از آنسوی حاجی میرزا حسن مجتهد تبریزی که گفتیم از تبریز بیرونش کردند چون بتهران رسید یکسر بعبدالعظیم رفته در آنجا نشیمن گرفت. همانا می‌بیوسید که مردم دسته‌دسته بدیدنش روند. ولی از مردم نرفتند. تنها برخی ملایان رفتند. محمد علیمیرزا نیز حاجی سعدالملک نامی را فرستاد.

پس از چند روزی از عبدالعظیم بشهر آمد. از سوی دارالشوری حاجی محمد اسماعیل و مرتضوی بنزد او رفتند و پیام بردند که از بدگویی بمشروطه و تبریزیان خودداری نماید. در پاسخ گفته بود: «کدام دیوانه بیشعور است که منکر مشروطه باشد. راستی من از انجمن تبریز خوشم می‌آمد. اما اقوال و حرکاتی از ایشان صادر شد که ماها هرگز متحمل نمی‌توانیم شد. مثلا میگویند در رغایب حلوا نه‌پخته از پول آن معلم خانه بنا کنند، و قربانی نکنند و از پول آن مریضخانه سازند، و روضه‌خوانی موقوف باشد. من ملت را بآن طفل تشبیه کرده‌ام که بدست او یکدانه اشرفی بدهند . طفل نمیداند آن اشرفی را چکند...»

ولی اینها جز سخنان زبانی نبود و او دل پر از خشم مشروطه میداشت، و این بود با حاجی شیخ فضل الله همدم و همراز گردید. ما دیدیم پیش از آمدن او، حاجی شیخ فضل الله در نامه خود به پسرش، بیرون کردن او را از تبریز، آگاهی داده دلسوزی مینمود. با این همدردی و دلسوزی نشدنی بود که بهم نپیوندند.

و چون حاجی خمامی، که از چند ماه باز، از رشت رنجیدگی نموده و بتهران آمده بود، نیز با حاجی شیخ فضل الله همدم و همراز می‌بود، سه مجتهد بهم پیوسته با یکدیگر پیمان همدستی بستند، و کسانی را از میان مشروطه نخواه، از حاجی شیخ عبدالنبی و ملا محمد آملی و حاجی میرزا لطف‌الله روضه خوان و دیگران، با خود یکی گردانیده، و گروهی از طلبه‌ها را نیز گرد آورده، بدینسان یکدسته بزرگی برای ایستادگی در برابر مشروطه و مجلس پدید آوردند. تا چندی این دسته بندی نهانی بود و سپس بآشکار افتاد.

«محرر» حاجی شیخ فضل الله در نامه‌ای که به پسر او در نجف، نوشته در این باره چنین خامه‌دوانی میکند: «این اوقات انجمنی از علما تشکیل شده بود که سیار است و حضرت مستطاب حجةالاسلام آقا و مجتهد تبریز و جناب خمامی و جناب آخوند ملا محمد آملی و و و و تشریف فرما تاکنون شده‌اند و در مجالس مخصوصه منعقد یافته است و هر روز منعقد در یکی از منازل اشخاص محترم که داوطلب میشوند میباشد والحق علما و طلاب اجتماع خوب مینمایند و قریب هزار نفر و بیشتر علمای اعلام و طلاب کرام جمع شده و میشوند و بنای اینمجلس بر حفظ بیضهٔ اسلام و صون و صیانت از طرو موجبات مخالفت شرع و احکام موضوعه مجلس مقدس ملی میباشد»

بدینسان در تهران نیز، ملایان از توده رو گردانده و برای ایستادگی در برابر مشروطه دسته می‌بستند. این دسته‌بندی آسیب بزرگی بمشروطه توانستی رسانید و آنرا از بنیاد توانستی برانداخت. بویژه با بستگی که میانه این دسته با سید کاظم یزدی در نجف میبود و یکدست نیرومند نهانی همگی اینان را بهم بسته میداشت.

با آن پابستگی که انبوه مردم بکیش میداشتند و رشته «تقلید» بگردنشان میبود، هیچگاه نشدی که با سخن و دلیل آنان را از پیروی به ملایان و دشمنی با مشروطه نگه داشت و بیگمان از این دسته بندی کار «شریعت خواهان» بالا رفتی و بیگمان خونریزیها رو دادی، و چون در این هنگام مشروطه ریشهٔ چندان استواری نمیداشت بآسانی بر افتادی و از میان رفتی .

آنچه مشروطه را نگه داشت پافشاری های مردانه دو سید و آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی بود. اینان با فشارهایی که دیدند و زیان هایی که کشیدند از پشتیبانی مجلس و مشروطه باز نایستادند و آنرا نگه داشتند.

همینکه دسته بندی انجام یافت ملایان بکار برخاستند. حاجی شیخ فضل‌الله در نشستهای درس بیکرشته بدگوییها از مجلس و قانون نیز میپرداخت. حاجی میرزا لطف الله بالای منبر بیباکانه نکوهش از مشروطه نموده مشروطه خواهان را بیدین میخواند. یکدسته از طلبه‌ها ببهارستان آمده در جلو مجلس می‌ایستادند که هر گاه که گفتگوی قانون اساسی بمیان آمد وی در میان گفتگوی دیگری، اگر کسی از نمایندگان آذربایجان یا از دیگران سخنی «بخلاف شرع» گفتند، بریزند و او را بیرون کشند و بزنند.

این رفتار بیباکانه آنان بآزادیخواهان گران افتاد و این بود از این سو نیز جنبشی پدید آمد و گروهی برای جلوگیری آماده گردیدند. نام حاجی شیخ فضل‌الله بزبانها افتاده بدگویی فراوان گردید. تا آنجا که پسرش شیخ مهدی ازو بیزاری نشان داد. حاجی میرزا حسن که خانه ای بکرایه گرفته و در آن مینشست مردم همسایه پیامش دادند که میباید از این کوی بیرون روی.

آن یک «اصلی» را که گفتیم حاجی شیخ فضل الله نوشته و برای افزوده شدن بقانون اساسی پیشنهاد میکرد در این روزها آنرا به

چاپ رسانیده و در میان مردم پراکندند. روزنامه «صبح صادق» هم

پ ۲۸

نشان میدهد یکدسته از آزادیخواهان تبریز را (دسته سرخاب)

آنرا در شماره خود آورد. ولی مردم از این کار او بخشم آمدند و باداره

روزنامه ریخته و آنچه از آن شماره بدست آوردند پاره کردند.

بدینسان یک آشوب دیگری در تهران پدیدار شد و برای آنکه نمونه‌ای از هنایش آن دسته‌بندی و از اندازه آزادیخواهان در دست باشد، تلگرافی را که در همین روزها از تهران بنجف فرستاده شده در اینجا میآوریم:

نجف – حجةالاسلام خراسانی روحی فداه سالها زیر سایه ظلم جاناً و مالا مجنون آسا مانده بودیم حال رفتیم اندکی در ظل عدالت زندگی نماییم دولت علمای صوری که خانمان سوز ماها بوده در طهران جمع میکند تا امر را بحجج الاسلام و علمای حقانیون مشتبه نمایند که مشروطه خلاف مصلحت است المستغاث بکم من حیل‌المستبدین بصدیقه طاهره سوگند میدهیم بسایر حجج‌الاسلام نجف و کربلا و کاظمین و سامره روحنا لهم‌الفداء برسانید و علاج فرمایید والا پناهنده بخارجه در محشر جواب حجج الاسلام چون احتمال داشت طهران مخابره نکند از بادکوبه مخابره شد. (ملت)

یک نتیجه زشت این پیش آمدها پرسشهای پیاپی بود که کسانی از علمای نجف میکردند. خودفروشانی لذت میبردند از اینکه پابستگی بدین و شریعت هرچه بیشتر نمایند، و بنامه یا بتلگراف «شرعی» یا «خلاف شرع» بودن مشروطه را بپرسند، و چون پاسخی رسید آنرا در اینجا و آنجا بخوانند و بدیگران برتری فروشند، و خواهیم دید که دامنه این پرسش ها تا بکجا انجامید.

داستان ماکو اما داستان ماکو، چنانکه گفته‌ایم [۱] چون جنبش آزادیخواهی در آذربایجان رواج گرفت و در تبریز و دیگر شهرها آن شور و تکان پدید آمد آوازه این بماکو و آن پیرامونها رسیده در آنجا نیز مردم بتکان آمده چنین خواستند که در ماکو انجمنی برپا کنند، ولی اقبال‌السلطنه که رشته کارهای آنجا را در دست، و خود دستگاه پادشاهی میداشت خرسندی ننمود و در میان او با آزادی خواهان کشاکش پدید آمد. از تبریز انجمن ایالتی میرزا جواد ناطق را برای گفتگو با او و برپاگردانیدن انجمن فرستاد، و این بماکو رفته با اقبال‌السلطنه گفتگو کرد و انجمنی در آنجا بر پا گردانید.

پس از این مردم بشور و تکان افزودند، و چون عزت الله خان خواهرزادهٔ اقبال‌السلطنه همراهی با مشروطه‌خواهان نشان میداد بانگیزش او مردم بماندن اقبال‌السلطنه در خاک ماکو خرسندی نداده او را بقفقاز بیرون راندند، و با تلگراف و نامه باانجمن ایالتی گفتگو آغاز کرده حکم رانی آنجا را برای عزت‌الله خان طلبیدند، و کار شور و تکان را بالا برده در بیشتر دیه‌ها نیز انجمن باز نمودند، و بخودستاییهای بیجایی بر خاسته به تبریز پیام فرستادند: «هر گاه مستبدین بخواهند خدا نکرده این مشروطه را بهم زده و میانهٔ ملت نفاق اندازند اول باید تمام اهالی و مشروطه طلبان ماکو را بقتل رسانده و بعد از آن بمقصود نایل شوند..»

پس از زمانی با عزت‌الله خان نیز راه نرفته دستش را از کارها کوتاه گردانیدند. یکدسته از هواخواهان اقبال‌السلطنه در دژی نزدیک بماکو نشیمن میداشتند بر سر ایشان رفته بجنگ و زد و خورد پرداختند.

در این میان اقبال‌السلطنه در ایروان یا نخچوان نشسته پیش آمدها را می‌پایید و همانا میانه او با محمد علیمیرزا و اتابک همبستگیهایی میبود، و چون داستان جنگ با هواخواهان خودرا شنیده بایران شتافت و از کردان جلالی چند صدتن سواره همراه برداشته بیاری پیروان خود رسید. کردان شبانه در برابر مشروطه خواهان سنگر پدید آوردند و بامدادان بجنگ پرداخته بآنان چیرگی نمودند و بسیاری را کشتند. سپس بشهر نیز دست یافته نمایندگان انجمن و پیشروان آزادی را دستگیر گردانیدند و بمشروطه خواهان آزار و گزند بسیار رسانیدند. سپس کردان یغماگر بدیه‌ها رو آورده تاراج و کشتار دریغ نداشتند.

روزنامه حبل‌المتین تهران در یک شماره خود نوشته‌ای را از روز نامه کاسپی که بروسی در باکو پراکنده میشد ترجمه کرد که مایه سر افکندگی هر ایرانی بایستی بود. آگهی نویس کاسپی از تهران پس از آنکه نام سیزده دیه را میبرد که بیکبار ویران گردیده چنین میگوید: «ستمهایی بمردم این آبادیها کرده اند که تابفرساست: مردان را دو نیم کرده‌اند، زنان را پستان بریده‌اند ، کودکان را برودخانه زنگبار انداخته اند، هر کس نام انجمن را بزبان میراند زبان او را می‌برند». میگوید: «از این زبان بریدگان بسیار است»

در این جمله‌ها اگر هم گزافه بکار رفته، نتوان گفت که پاک دروغ است. زیرا دژخیمی و ستمگری این کردان بی‌اندازه میباشد، و چون لگام آنان را رها کرده بجان بیدست و پایان اندازند هیچ ستمی دریغ ندارند. بویژه که نام «بابی» بروی مشروطه‌خواهان گزارده و بهانه نیکی بدست این خونخواران داده بودند.

چنانکه گفتیم شب چهارشنبه چهاردهم خرداد بود که آگاهی از خوی دربارهٔ این داستان خونین بانجمن ایالتی رسید و انجمن همان شبانه نمایندگان آذربایجان را در تهران بتلگرافخانه خواسته چگونگی را بآنان آگاهی داد، و آنان نوید کوشش دادند.

ولی چه کوششی خواستندی کرد جز اینکه داستان را در مجلس یاد کنند و ناله و دلسوزی نمایند، و یا چگونگی را به اتابیک نوشته و ازو چاره خواهند، و از این کارها چه نتیجه توانستی بود؟!..

این زمان دربار آشکاره ستیزه‌کاری مینمود، و از چند راه با مجلس و مشروطه نبرد میکرد. از یکسو، چنانکه گفتیم سه مجتهد همدست گردیده بدسته بندی میکوشیدند، و ملا محمد آملی آشکاره در منبر بدگویی از مجلس و نمایندگان می‌کرد. از یکسو نقیب‌السادات که یکی از تیولداران میبود به دشمنی برخاسته و چادری بنام روضه‌خوانی در خانه خود افراشته تیولداران و دیگر بدخواهان مجلس را در آنجا گرد می‌آورد. از یکسو آشوب در شهرها فزونی یافته، قوام‌الملک در شیراز و حاجی آقامحسن در عراق همچنان می‌ایستادند، و مظفرالدوله در زنجان و عمیدالسلطنه در تالش پیروی از ایشان مینمودند.

محتشم‌السلطنه نماینده اتابک در مجلس پاسخهای شگفتی بگله و ناله نمایندگان میداد، و پیدا بود که خواستشان جز ستیزه‌کاری با مجلس

نیست. چنانکه در نشست روز شنبه هفدهم خرداد (۲۶ ربیع الثانی)،

پ ۲۹

شیخ مهدی پسر مشروطه‌خواه حاج شیخ فضل‌الله


چون گفتگو از داستان سالارالدوله و آشوب کرمانشاه بمیان آمد و حاجی میرزا ابراهیم آقا از بدگوییهای ملامحمد آملی گله کرد محتشم‌السلطنه چنین پاسخ داد: «مسئله باید کلیت داشته باشد تمام مفاسد را رفع کرد نه اینکه از بعضی جلوگیری نمایند و از بعضی نکنند در پایین اطاق شما بمردم بد می‌گویند و شما انتظام داخلی خودتان را نمیدهید آنوقت متوقع هستید در روی منبر پاره حرفها را نزنند».

حاجی میرزا ابراهیم آقا گفت: «مسئله ماکو را چه کنیم؟!.. چند روز است مشغول قتل و غارت هستند».

پاسخ داد: «باید تمام مملکت را یکی تصور کنید و اقدام در رفع مفاسد را تعمیم بدهید»

اینها بود پاسخیکه نماینده دولت در برابر خونریزیهای اقبال‌السلطنه و دادخواهیهای انجمن تبریز می‌گفت. کردان دژ خوی دیه‌ها را ویران می‌گردانیدند، و دولت که پاسخده ایمنی کشور می‌بود، نماینده آن، در برابر مجلس چنین بهانه میآورد.

از چادر زدن نقیب‌السادات سخنی رفت و یکی از نمایندگان چنین گفت: «عجب اینجاست که حکومت در عوض آنکه جلوگیری کند خودش فراش می‌فرستد در زدن چادر کمک کنند». دیگری گفت: «مفسد باید اخراج شود، از صاحب چادر چرا جلوگیری نمیکنند و چادر را نمی‌خوابانند»

محتشم‌السلطنه چادرزنی شیرازیان را در جلو بهارستان بهانه گرفته چنین پاسخ داد: «عرض کردم حکم باید کلیت داشته باشد ... اگر باید خوابانید اول این چادر دم در را بخوابانید که در شارع عام است آنکه در خانه خودش چادر زده» .

یکی از نمایندگان گفت: « وکلای شیراز حاضرند الان آن چادر را بخوابانند بشرط اینکه بعد از این هر کجا چادری زده میشود جلوگیری شود»

محتشم‌السلطنه پاسخ داد: «شما آقا خیلی تند می‌روید اولا بقانون محمدی کسی نمیتواند وارد خانه کسی شود او در خانه خودش چادر زده است ولی اینها در وسط شارع عام چادر زده‌اند و این در شرع مستحسن نیست»

گفتگو از ایمنی کشور میرفت، و در پارلمانی که بآیین اروپایی برای گزاردن قانونهای اروپایی بنیاد یافته بود، نماینده یک «حکومت جوری»، رویه آخوندی بخود گرفته «مسئله شرعی» یاد میکرد.

از اینگونه گفتگو فراوان رفت و در پایان چنین نهاده شد که کمسیونی از علما و از برخی نمایندگان و از وزیران برپا گردد و دربارهٔ جلوگیری از آشوب ها گفت و شنید شود. با این نوید بیپا مجلس بپایان رسید.

انجمن ایالتی تبریز داستان را سخت دنبال می کرد، و پیاپی نمایندگان آذربایجان را بتلگرافخانه خواسته بایشان سخت می‌گرفت. کار بجایی رسید که آشکاره گفتند: این آشوبها از انگیزش خود دولت است. اگر در تهران کاری از شما پیش نمیرود بیایید در آذربایجان خود دست داده بچاره دردها کوشیم. نیز تلگراف پایین را برای اتابک فرستادند:

توسط وکلای محترم آذربایجان حضرت اشرف اتابیک اعظم ملت آذربایجان بی پرده اظهار عرض میدارد صدق مقال اینست که از روز ورود حضرت اشرف اطراف آذربایجان بلکه تمام نقاط دچار انواع مصائب شده است و ظهور این غوائل با آن امیدواریها که بکفایت حضرت اشرف داشته‌اند مخالف است بلکه کم‌کم داعی بعضی شبهات از برای عامه ملت شده است لذا در مقام خیرخواهی عرضه میکنیم که جهت اطمینان خواطر ملت باید فوری عزل اقبال‌السلطنه را از پیشگاه همیونی بخواهید که موجب سکون هیجان ملت شود و تلگراف خوی را هم از نظر مبارک بگذرانید و ملاحظه فرمایید که کدام حس میتواند راضی باین فجایع شود نتایج توقف چهارده‌ساله حضرت اشرف در مالک متمدنه نباید موجب این قسم ظهورات غیرمنتظره باشد فوری عزل اقبال‌السلطنه را با تعبین مأمور ملت‌پرست و کافی از شخص حضرت اشرف متمنی است (عموم ملت)

از ماکو هر روز آگهی دلگداز دیگری می‌رسید و انجمن خوی ایستادگی نموده پاسخ میخواست. مجاهدان و دیگران، در تلگرافخانه بشور و خروش می‌پرداختند و بسردستگان سخت می‌گرفتند

ولی اینها هیچیک سودی نداشت؛ و از تهران بیش از این نتیجه نشد که گفتند با دولت گفتگو میشود و «اقدام خواهد شد». اتابک هم پاسخ آن تلگراف را با ستایشهایی از خود داد، و برای رویه کاری دستوری بنام نظام‌الملک فرستاد که «تحقیق واقعات ماکو» کرده و «باصلاحات آنجا» بکوشد.

داستان سالارالدوله آنچه در اینمیان بگستاخی دربار میافزود آگهی هایی می‌بود که از شکست سالارالدوله و گریختن او میرسید. چون از سوی او ایمن می‌گردیدند با مجلس و هواداران آن ستیزه بیشتر می‌گردانیدند.

چنانکه گفته‌ایم در سالهای بازپسین زندگانی مظفرالدینشاه که عین‌الدوله میخواست محمد علیمیرزا را از ولیعهدی بردارد، یکی از پسران شاه که آرزوی جایگاه او می‌کرد و کوششهایی بکار میبرد همین ابوالفتح میرزا سالارالدوله میبود. او خود حکمرانی کردستان میداشت و در آنجا می‌زیست، ولی کارکنانش در تهران می‌کوشیدند و حاجی میرزا نصر الله ملک المتکلمین که از کردستان به تهران آمده بود یکی از کارکنان او می‌بود. لیکن چنانکه گفته‌ایم آن اندیشه عین‌الدوله پیش نرفت و محمد علیمیرزا در ولیعهدی پایدار مانده آن گفتگوها از میان رفت. ملک‌المتکلمین نیز بآزادیخواهان پیوست و یکی از سخنرانان بنام گردید.

ولی سالارالدوله همچنان در آرزوی پادشاهی می‌بود، و چون کشاکشهای توده را با محمد علیمیرزا میدید آتش امید و آرزو در دل او فروزانتر می‌گردید. این بود کم کم پرده از روی کار برداشته نافرمانی آشکار ساخت، و با دسته‌هایی که از کردان و لران تاراجگر گرد آورده بود به بروجرد و آن پیرامونها تاخته بتاراج و آزار پرداخت. جوان سبک‌سر بجای دلجویی از مردم همه را از خود بیزار میگردانید

یکی از افزارهای کار او دروغهایی بود که از زبان مجلس

و مشروطه خواهان میساخت و می‌پراکند. به بسیاری از سران ایل و سر

پ ۳۰

سالارالدوله


کردگان سوار نامه فرستاده چنین می‌نوشت که از سوی مجلس او را بیاری مشروطه خوانده‌اند و او بخواهش آزادیخواهان روانه تهران می‌باشد.

در اینهنگام در کرمانشاهان دوباره آشوب برپا شده بود، و مردم آنجا که دو دسته گردیده یکی هواخواه مشروطه و دیگری بدخواه آن میبودند، دوباره بکشاکش و زد و خورد برخاسته و کسانی در میانه کشته شده بودند. از تهران آقا محمد مهدی سردسته آزادیخواهان را باینجا خواستند، و او نافرمانی نموده با پیروان خود در کونسولخانه انگلیس بست نشست، و در اینهنگام نامه‌ای از سالارالدوله که باو فرستاده بود بدست افتاد که در آن چنین مینوشت: چنانکه آگاهی رسیده چند تن از نمایندگان پارلمان را در تهران کشته‌اند. تهران آشفته است. از آذربایجان نیز یکدسته روانه گردیده‌اند. در اینهنگام اگر شما هم «حس اسلامیت» میدارید همراهی کنید. من نیز همین روزها روانه خواهم گردید.

کونسول انگلیس این نامه را بدست آورده بتهران فرستاد، و چگونگی بآشکار افتاده دانسته شد میانه آقا محمد مهدی و سالارالدوله بهمبستگی می‌باشد، و سالار میخواهد بنام هواداری از مشروطه مردم را بسوی خود کشد.

در مجلس بارها گفتگو بمیان آمد، و چون پیش آمد از دور بسیار بزرگ مینمود، مجلسیان چنین خواستند که دلبستگی بمحمدعلی میرزا نشان داده و در چنین هنگامی پشتیبانی باو نموده دلجویی کنند. از اینرو بیزاری از سالار نموده و تلگرافی از سوی مجلس بنام نکوهش ورنجیدگی بوی فرستادند. نیز از سردارانی که سستی در شتافتن بجنگ او مینمودند بد گفتند .

ولی پیش آمد بسیار کوچکتر از آن درآمد که پنداشته میشد، و شب یکشنبه هجدهم خرداد (۲۷ ربیع الثانی) آگاهی آمد که روز گذشته جنگ سختی میانه سالارالدوله و سپاه او ، با سرکردگان دولتی ( گویا در نزدیکیهای نهاوند) رخ داده ، و سالار الدوله پس از اندک جنگی گریخته و سپاه او نیز شکست یافته و از میدان در رفته‌اند.

بدینسان کشاکش بر سر تاج و تخت از میان رفت، و آوازه‌ای که از آن بمیان مردم افتاده بود فرونشست. همگی از سبکسری و کار ندانی سالارالدوله درشگفت شدند، و این شگفت فزونتر گردید هنگامیکه شنیده شد جوان بیخرد بکرمانشاهان رفته و در آنجا به کونسولخانه انگلیس پناهیده و دولت انگلیس را بمیانجیگری بر انگیخته.

محمد علیمیرزا ناگزیر بود که از گناه او در گذرد، و پس از چندی او را همراه یکدسته قزاق بتهران آوردند و در پارک اتابک جا دادند، و در آنجا میبود. تا پس از چندی باروپا رفت

چنانکه گفتیم این خیزش سالارالدوله یکی از انگیزه‌هایی بود که محمد علیمیرزا را از بکار بستن نقشه خود، درباره مجلس و مشروطه باز داشت، ولی چون سستی کار سالار دانسته شد و آگهی هایی از فیروزی دولتیان میرسید، دوباره دربار دلیری نمود و با مجلس بی‌پروایی فزونتر گردانید.

مردم همین را عنوان گرفته می‌گفتند: چشد که سالارالدوله را با آن نیرویی که می‌داشت از جلو برداشتند، ولی حاجی آقا محسن را که یک ملایی بیش نیست و از چند ماه باز سرکشی و بیدادگری می کند از جلو برنمیدارند؟! قوام‌الملک را که بتلگراف دولت نیز بی پروایی کرده از آمدن بتهران سرباز زده ناگزیر بآمدن نمیکنند؟! .. باقبال‌السلطنه که بدانسان دیه‌ها را ویران میکند چاره نمیکنند؟!.. پرده از روی کار برداشته شده و همه کس میدانستند که خواست دولت جز دشمنی با مشروطه و از میان بردن آن نیست.

روز دوشنبه نوزدهم خرداد (فردای آنروزی که آگاهی از شکست سالارالدوله رسیده بود) اتابک با وزیران بمجلس خواستی آمد که درباره آشفتگی شهرها گفتگو شود و چاره اندیشیده گردد، و چون آنروز رسید و نشست برپا گردید، نمایندگان گفتارهایی درباره آشفتگی شهرها و بیدادگری گردنکشان و اینکه جلوگیری از آنها بگردن دولت است راندند.

اتابک بهانه آورده چنین گفت: «اینکه تا کنون چنانکه باید اقدام شود نشده بواسطه دو امر بوده یکی تمام نشدن دستورالعملهای حکام است که امروز حکام خودرا بی‌تکلیف میدانند و دیگری مهیا نبودن اسباب و آلات اجراء».

فرمانفرما وزیر عدلیه آشوبهاییرا که از بیست سال پیش در ایران رخ داده بود شمرده چنین گفت: «این اغتشاش بعناوین مختلفه دیگر همیشه در خاک آذربایجان و شیراز و غیره بوده و اختصاص باین چند ماهه اخیر نداشته»

حاجی مخبرالسلطنه وزیر علوم بهانه رنگینتر دیگری پیش آورد چنین گفت: «تمام این معایب و مفاسد که عنوان میشود ناشی از نبودن پول است و تمام اینها راجع بسابق است و نتیجه اعمال از چهل سال تا بحال است... عجالة باید درصدد تهیه و تدارک پول برآمده علاج عاجلی باید اندیشید...»

اتابک بیاری او برخاسته چنین عنوان نمود: « در اینکه بدون پول امورات اصلاح نخواهد شد شبهه نیست در اینصورت محتاج میشویم بقرض، قرض را باید از خارج کرد یا از داخل من با خدای خود در خانه کعبه عهد کردم که هرگز از خارج قرض نکنم. پس باید از داخل قرض شود از داخل هم موقوفست باتمام امور بانک وقتیکه در فرنگستان بودم عنوان بانک ملی در ایران خیلی قلوب مردم را متوجه باین جا ساخته و این بانک اسباب افتخار ایرانیان گردیده ولی بعد از ورود بایران دیدم در اینجا هیچ خبری نیست حالا خوبست حجج الاسلام و وکلاء عظام همت کنند و مردمرا تشویق نمایند تا عمل بانک انجام پذیرد».

بدینسان داستان بانک ملی را که از شرطهای آن وام دادن بدولت بود و همین مایه رمیدن مردم شده و ناانجام مانده بود بمیان آورد. با این گفتگو مجلس بپایان رسید و هیچ نتیجه‌ای بدست نیامد.

در اینجا بود که تبریزیان تندی نموده بنمایندگان تلگراف می کردند: اگر در آنجا کاری پیش نمیرود بیایید خود در اینجا دست بهم داده بچاره دردها کوشیم. یا تلگراف میکردند: «خیلی از حس وزیر داخله تعجب حاصل شد که ما تلگرافاً استخلاص مسلمانهای ماکو را از دولت می خواهیم ایشان جواب میدهند که احکام لازمه در این باب فرستاده شده این قسم معلوم است که ریختن خون مسلمانان اسباب تفریح ایشانست...»

پیشرفت یکی از خواستهای ملایان در این میان در نشستهای مجلس گفتگو از قانون اساسی میشد. نخست در نشست روز شنبه دهم

خرداد (۱۹ ربیع الثانی)، یاد آن بمیان آمد و

پ ۳۱

نوشته‌ای که در ۲۱ خرداد ماه نوشته شده


صنیع‌الدوله رئیس مجلس چنین گفت: «همه میدانید که اینگونه مطالب مهم از قبیل نظامه اساسی محتاج بچندین بار تکرار نظر است بلکه شاید پاره مطالب محتاج شود که بعلمای نجف اشرف اطلاع داده شود»، و این سخن از صنیع‌الدوله ساده فهمیده نمیشود.

سپس در نشست بیستم خرداد (۲۹ ربیع الثانی) بخواندن آن آغاز کرده بگفتگو پرداختند. نخست سخن از «اصلی»، که حاجی شیخ فضل‌الله دربارهٔ دیده بانی علما بقانونها پیشنهاد کرده و بقانون افزوده بودند، میرفت. بیشتر نمایندگان به «شریعت خواهی» یا از روی فریبکاری، یا از ترس دسته بندی طلبه ها در حیاط بهارستان، بودن چنان «اصلی» را در قانون بایا می‌شماردند، و گفتگو از این می کردند که آیا آن چندتن «عالم» را مردم برگزینند، یا مجلس، یا علماء و در این باره سخنهایی میراندند.

تنها تقیزاده و یکی دو تن دیگر از آذربایجانیان ببودن آن خرسندی نمیدادند. تقیزاده اصل بیست و هفتم را، که می گوید: «استقرار قانون موقوف است بعدم مخالفت با موازین شرعیه» ، پیش کشیده می‌گفت: با بودن چنین بندی نیازی بآن «اصل» نیست. می‌گفت: نگهبانی بقانونهارا همگی علما باید کنند، و شما با این «اصل» آنرا تنها بچند تن وامی‌گزارید.

حاجی میرزا علی تبریزی که یکی از نمایندگان خراسان میبود «اصطلاحات اصول» را پیش کشیده چنین می گفت: «احکام شرعیه دو قسم است یکقسم احکام اولیه واقعیه که احکام شأنیه میباشند و قسم دیگر احکام ثانویه ظاهریه که احکام فعلیه و منجزه میباشد و آنچه که معمول به مکلف است این قسم آخریست و این مختلف خواهد شد باختلاف موضوع و اختلاف حال مکلف و تشخیص موضوعات با اهل عرف است نه با علما از علما بیان احکام کلیه است مثل اینکه اگر دو نفر طبیب عادل حاذق تشخیص بدهند حال مریضی را که باید شراب بخورد در این صورت ارتکاب آن برای مکلف جایز و عقاب آن ازو مرتفع است پس تشخیص صحت و فساد حال مملکت که موضوع بحث مجلس است با اطبای حاذق که وکلا باشند هست هر موضوعی که به تشخیص آنها معین شد حکم کلی بر او بار خواهد شد در اینصورت لازم بنظر علما نیست» دانسته نیست مشهدی باقر بقال، و استاد غلامرضای یخدانساز، از این گفته های او چه میفهمیدند.

همچنین در نشستهای پنجشنبه و شنبه بیست و دوم و بیست و چهارم خرداد (۱ و ۳ جمادی‌الاولی) گفتگو میرفت، تا آن را با دیگر گونیهایی پذیرفتند و «اصل» دوم قانون اساسی گردانیدند، بدینسان:

مجلس مقدس شورای ملی که بتوجه و تأیید حضرت امام عصر عجل‌الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامهٔ ملت ایران تأسیس شده است باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی‌الله علیه وآله و سلم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجودهم بوده و هست لهذا رسماً مقرر است در هر عصری از اعصار هیئتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند باین طریق که علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علما که دارای صفات مذکوره باشند معرفی بمجلس شورای ملی بنمایند پنج نفر از آنها را یا بیشتر بمقتضای عصر اعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا بحکم قرعه تعیین نموده بسمت عضویّت بشناسند تا موادیکه در مجلسین عنوان میشود بدقت مذاکره و غور رسی نموده هر یک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیئت علماء در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجة عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود.

این یک فیروزی از سوی «شریعت خواهان» بود و کسانی آن را یک کار بزرگی شمارده شادی مینمودند. برخی میخواستند پیشنهاد آن را بخود بندند و کشاکشی در این باره میرفت. پیروان حاجی شیخ فضل‌الله از پیشنهاد باخط او، پیکره برداشته در میان مردم پراکندند تا دانسته شود پیشنهاد از سوی بوده.

پنداشته میشد پذیرفتن این «اصل» ملایان را خشنود گردانیده از دشمنی با مجلس و مشروطه باز خواهد گردانید. در اینمیان در بیرون مم گفتگویی میانه دو سید با حاجی شیخ فضل الله میرفت. اینان می کوشیدند او را از دشمنی با مشروطه باز دارند، و گویا روز بیست و یکم خرداد (سلخ ربیع‌الثانی) بود که در خانه طباطبایی با بودن بهبهانی و آقا حسین قمی (یکی از علمایی که در کمیسیون سنجش قانون با شرع میبود) و سید جمال‌الدین افجه‌ای و چند تن از نمایندگان مجلس، نشستی بر پا شد که حاج شیخ فضل الله نیز بآنجا آمد، و پس از گفتگوهایی که درباره ناسازگار نبودن قانونهای مجلس با «شریعت» بمیان آمد، و دو سید نویدهایی در این باره دادند، حاجی شیخ فضل الله نیز نوید داد که دیگر دشمنی با مجلس نکند، و مردم را بر سر خود گرد نیاورد، و چادری بلند نکند، و بدرخواست دو سید سوگند خورد، و نوشته‌ای هم نوشته بدست طباطبایی سپرد. بدینسان نشست با خوشی و شادمانی پایان یافت و شیرینی آوردند و خوردند.

کنون ما پیکرهٔ یک پرسش و پاسخی را، درباره مجلس و اینکه قانونهای آن با «شریعت» ناسازگار نخواهد بود، در دست میداریم که در «سلخ ربیع‌الثانی» نوشته شده و دو سید و افجه‌ای و آقا حسین قمی و حاجی شیخ فضل الله و صدرالعلما بآن دستینه نهاده و مهر کرده‌اند، و می‌باید گفت: یادگار آن نشست میباشد، و اینک آن را در اینجا میآوریم: (پ۳۱)

دو سید میخواستند همه چیز را با زبان و اندرز درست گردانند و در چنان شورشی که از هزارها سال در ایران رخ داده بود بجنگ و خونریزی نیاز نمیدیدند، و این اندیشه ایشان یکی از سنگهایی در راه پیشرفت کار مشروطه گردیده بود.

باری کوشش ایشان سودی نداشت و حاجی شیخ فضل الله و همدستان او، که این زمان گروهی میبودند و از دولت پول می‌گرفتند از راه خود برنگشتند. با آن نوشته که نوشته، و با آن فیروزی که

در مجلس یافته و پیشنهاد خود را در قانون جا داده بودند، باز نا

پ ۳۲

ادیب کرمانی

(این پیکره پس از پیش‌آمد داستان قراولخانه و زخمی‌شدن ادبب برداشته شده و چون در اینجا باز نامی از ادیب میرفت آورده‌ایم)


خشنودی مینمودند و از کوشش های بدخواهانه باز نمیایستادند. در این روزها گذشته از حاجی شیخ فضل‌الله و ملا محمد آملی، حاجی میرزا لطف‌الله روضه‌خوان در منبر بدگویی از مشروطه و مجلس میکرد.

تنها درد شریعت نمیبود. حاجی میرزا حسن و حاجی خمامی که از شهرهای خود دور افتاده، و در تهران هم آبرویی نمیداشتند، و بسیاری از ملایان که رشته سودجوییهای خود را نزدیک بگسیختن میدیدند، چاره جز همراهی با دربار و کوشیدن به برانداختن بنیاد مشروطه نمی شناختند.

از شگفتیهاست که برادر طباطبایی، سید احمد، بجایگاهی که برادرش یافته بود رشک می‌برد و پیش افتادن او را برنتافته با مشروطه دشمنی نشان می‌داد، و از اینرو با اینان همراهی می‌نمود.

همچنین پسر حاجی آقا محسن عراقی با اینان میبود. پدر در عراق بشیوه لر و شاهسون دیه تاراج و کشتار می‌کرد و پسر در تهران بنام نگهداری «شریعت» بدسته بندی میپرداخت.

نیز گفته‌ایم که میانه اینان با سید کاظم یزدی بهمبستگی میبود و خواهیم دید که یک پسر او در عبدالعظیم باینان پیوسته و با دست او نامه هایی از سید کاظم میرسید.

از هر باره زمینه را برای دشمنی با مجلس آماده میدیدند، و این بود دست باز کرده بکوششهایی پرداختند . یکی از کارهاشان این بود که کسانی را (بنوشته روزنامه اتحاد ۱۷ تن را) برگزیده برای بر۔ آغالیدن مردم بشهرها فرستادند. سپس روز پنجشنبه بیست و نهم خرداد (هشتم جمادی‌الاولی) بیک کاری برخاستند، بدینسان که بدستاویز آنکه سیزدهم جمادی الاولی روز مرگ دختر پیغمبر است و باید یکدهه روضه خوانی کرد، چادر بسیار بزرگی (از چادرهای دولتی) بمسجد آدینه فرستادند که در آنجا افراشته شود، و چنین میخواستند که بنام روضه خوانی آنجا را کانون خود سازند. از اینسو مشروطه‌طلبان چون آگاه شدند، چندهزار مردم بمسجد شتافته بجلوگیری پرداختند، و چون اینان بیشتر میبودند فیروز درآمدند .

در روزنامه حبل‌المتین مینویسد: «یکی از مستخدمین استبداد بانگ آورد که ما را جز روضه خوانی قصدی نیست. ملت او را گرفته تفتیش کرده چند حربه از ششلول و قمه همراه او دیدند. گفتند: ای غدار شقی هیچ تا کنون در مجلس روضه استعمال اسلحه معمول و متداول بوده؟!..» مینویسد: «فدایی ملت و جان نثار وطن ادیب کرمانی در این روز خدمات شایانی نمود که بصدها سال از خاطرها نخواهد رفت» . مینویسد: «بالاخره چادر را خوابانیده بلکه چندین قطعه نموده بامامزاده زید برده توقیف کردند» .

بدینسان کشاکش با فیروزی آزادیخواهان پایان رسید. فردای آنروز هنگام پسین دسته‌های انبوهی از انجمنهای تهران در مدرسه صدر (که جایگاه انجمن اتحادیه طلاب میبود گرد) آمدند، و پیش آمد دیروزی را بمیان نهاده بشور و خروش پرداختند. کسانی از آنان بخانه‌های طباطبایی و امامجمعه و صدرالعلما و دیگران رفته همگی را بمدرسه آوردند. بهبهانی بدرد چشم گرفتار و از تهران بیرون میبود. سخن رانانی از ملک‌المتکلمین و سید جمال و شیخ علی زرندی سخن میراندند و چنین گفته میشد که با همان انبوهی بخانه‌های حاجی شیخ فضل الله و دیگران ریخته و همگی را از شهر بیرون رانند.

شادروان طباطبایی بالای منبر رفت و چنین گفت: حاجی شیخ فضل‌الله چند روز پیش با من پیمان بسته که دیگر دشمنی با مشروطه نکند و مردم را بر سر خود گرد نیاورد، و همین را نوشته و بمن سپرده. این را گفته نوشته را بیرون آورد و بهمه نشان داد. سپس با اندرز و خواهش شور و خروش را فرو نشاند و در همان بالای منبر نوشته‌ای نوشته بدست مردم داد بدینسان:

بسم الله‌الرحمن الرحیم من متعهدم اگر جناب شیخ فضل‌الله بر خلاف معاهده‌ای که کرده است رفتار نماید خود بشخصه او را از تهران بیرون کنم ملا محمد املی و حاجی میرزا لطف الله هم باید بروند شهر جمادی‌الاولی محمد بن محمد صادق الطباطبائی.

کوچیدن «شریعت‌خواهان» بعبدالعظیم بدینسان نشست بپایان رسید و مردم پراکنده گردیده بخانه های خود رفتند. «شریعت خواهان» میدان را بخود تنگ دیده و همان شب ملا محمد آملی و حاجی میرزا لطف‌الله رخت دیگر گردانیده از شهر بیرون رفته آهنگ عبدالعظیم کردند. همچنین حاجی شیخ فضل الله و حاجی میرزا حسن و دیگران با پیروان خود روانه گردیدند. تنها حاجی خمامی نرفته از آنان جدا شد. بهبهانی چند روز پیش از آن نامی از این در مجلس برده و ستایشی کرده و همین مایه جدایی او از دیگران گردید.

بدینسان یکدسته‌ای از علما از توده جدا گردیده و کانونی برای خود پدید آورده آشکاره بکشاکش و دشمنی پرداختند. این یکی از پیش آمدهای بزرگی در تاریخ مشروطه بود و دنباله بسیاری پیدا کرد. تا اینجا کشاکش در میان مشروطه و خودکامگی میبود، و تنها درباریان و پیروان ایشان با مشروطه دشمنی مینمودند. ولی از اینهنگام کشاکش دیگری بنام مشروطه و کیش پدید آمد. چنانکه خواهیم دید با آنکه در آغاز اینان کاری از پیش نبردند ولی سرانجام کناره‌گیری آنان هنایش خود را کرد و دسته‌های بزرگی از مردم و از همان مشروطه خواهان پیروی کردند و با مشروطه و مجلس بدشمنی پرداختند.

چنانکه گفته‌ایم[۲] سه ماه پیش از این شیخ زین‌الدین زنجانی و کسان دیگری جدا گردیده بعبدالعظیم رفته بودند. چیزیکه هست آنان را در میان مردم ارجی نمی بود و کاری از پیش نتوانستند برد. ولی این دسته میان مردم ارجی میداشتند، و آنگاه دولت از اینان پشتیبانی مینمود. از اینرو بیم آسیب و زیان میرفت.

در تهران نخست پنداشته میشد که چند تنی از ترس جان بعبدالعظیم پناهنده‌اند و در آنجا نمانده بعراق یا بقم خواهند رفت. ولی سپس دانسته شد خواست دیگری میدارند و آنگاه دسته‌های دیگری ار طلبه‌ها و تیولداران و برخی اوباشان بآنان پیوستند. رویهمرفته پانصد تن با بیشتر در آنجا گرد آمدند که دررفت همه را حاجی شیخ فضل‌الله میداد. اما کارهای آنان:

نخست روز سوم تیر (۱۳ جمادی‌الاولی) ملامحمد آملی تلگراف پایین را برای علمای نجف و کربلا فرستاد:

بواسطه طغیان زنادقه و دعوت آنها بالحاد و زندقه در منابر و مجالس

پ ۳۳

حاجی محتشم‌السلطنه

علناً و جهاراً و عدم رادعی تمام علماء الا دو نفر سه شب است در زاویه حضرت عبدالعظیم مقیم الله الله فی حفظ الاسلام جان محمد آملی

سپس روز هفتم تیر (۱۷ جمادی الاولی) تلگراف دیگری نوشته وهمه پیشروان دستینه بآن نهاده بهمه شهرهای بزرگ ایران (۱۴ شهر) فرستادند، بدینسان:

حضور حجج‌الاسلام دامت برکاتهم فصلی دائر بحفظ قوانین اسلام و هیئت مجتهدین عظام و سایر اصلاحات مردود و مکنون مکشوف عموم متحیر اساس دین متزلزل جهة پیش آمد غیرمعهود اغلب علماء بحکم تکلیف مهاجر بزاویه مقدس عازم عتبات موقع اقدامات لازم (فضل الله نوری) (احمد الحسینی الطباطبائی) (احمدالحسینی عراقی) (علی) (علی‌اکبر)

چنانکه دیده میشود در این تلگرافها هوش آخوندی خود را بکار انداخته و چنین خواسته‌اند که هناینده ترین کلمه‌ها و جمله‌ها را بکار برند، و این شگفت که یکدروغی نیز پرداخته‌اند. زیرا چنانکه گفتیم آن یک «اصلی» که درباره دیده‌بانی علما پیشنهاد شده بود مجلس آنرا پذیرفت و بقانون افزود. در این تلگراف آنرا «مردود» باز می‌نمایند.

روزنامه تمدن می‌نویسد: با دستور شاه تلگرافخانه این تلگرافها را مجانی پذیرفت. نیز می‌نویسد: همان روز تلگرافی از سوی انجمن های تهران بآخشیج آن تلگراف ملایان بشهرها فرستاده گردید.

گذشته از این تلگرافها که بشهرها فرستادند برویه‌کاری نامه‌ای بشاه نوشتند که ما بقم خواهیم رفت و در آنجا علما را گرد آورده با شما خواهیم کوشید. نوشتند: « مجلس باصول اربعه ما کار نداشته باشد توحید ، نبوت، امامت، معاد».

چون تیولداران نیز بایشان پیوستند، و رویهمرفته کسان بدنهاد در میانشان فراوان میبودند بآزار مردم کوشیده کسانی را که از تهران بزیارت میرفتند گرفته و بکینه مشروطه‌خواهان کتک میزدند.

روزنامه حبل‌المتین و برخی روزنامه‌های دیگر گفتارها درباره پیش آمد نوشته و از ملایان بدگویی فراوان کردند. روز یکشنبه یکم تیر ماه (۱۱ جمادی‌الاولی) در مجلس گفتگو از پیشامد رفت.

شادروان بهبهانی سخن درازی راند. طباطبایی گفت: «حال اگر صلاح میدانید مابجهت اتمام حجت میرویم بحضرت عبدالعظیم ببینیم حرف آنها چیست» ولی نمایندگان خرسندی برفتن ایشان ندادند.

روز سه شنبه سوم تیر (۱۳ جمادی‌الاولی) که بازارها بسته و روز سوگواری میبود یک هنگامه‌ای در مسجد کهن سپهسالار برخاست. چگونگی آنکه امروز پسر نقیب‌السادات با چند تن دیگری بشهر آمده و در مسجد سپهسالار بزم روضه‌خوانی برپا کرده بودند و راستی آنکه میخواستند ببهانه روضه خوانی مردم را بشورانند و برخی از انجمنها از خواست آنان آگاه گردیده کسانی را از سوی خود بمسجد فرستاده بودند. یک ملایی بالای منبر رفته چنین عنوان کرد: «هر که بعلما توهین کند کافر میگردد...» یکی از آزادیخواهان فرصت نداده از پایین پاسخی داد. حاجی ملاحسن نامی اسپهانی رو باو گردانیده گفت: «راست میگوید. این فرنگی مآبها اسلام را خراب کردند شریعت را برداشتند». یکی از آزادیخواهان از گوشه دیگری برخاسته گفت: «ما مطلع هستیم که این چه مجمعیست و شما را که فرستاده..» بدینسان کشاکش و هیاهو بر خاست و طلبه ها با چماقها بدست بمیان آمده بکتک کاری پرداختند. از آنسوی از بیرون آزادیخواهان آگاه گردیده بیاری همراهان خود شتافتند و هنگامه بزرگ گردید. چون آگاهی بوزیر داخله رسید چند تن ژاندارم فرستاد که هنگامه را فرونشانیده و پسر نقیب را که آزادیخواهان دستگیر کرده بودند بنام آنکه بزندان می بریم از دست ایشان بیرون آوردند.

روز سه شنبه دهم تیر (۲۰ جمادی‌الاولی) چون تلگراف انجمن زنجان (یاد آن خواهیم کرد) رسیده بود در مجلس بار دیگر سخن از ملایان بست‌نشین بمیان آمد و گفتگوی بسیار رفت. نمایندگان گله داشتند که چرا دولت جلوگیری از آنان نمیکند و سرانجام سخن بآنجا رسید که گفتند «یا دولت رفع نماید یا بملت واگزارد».

فردای آن روز در عبدالعظیم میرزا ابراهیمخان منشی سفارت فرانسه را که یکی از آزادیخواهان بنام شمرده میشد و به «زیارت» رفته بود کتک زدند. این پیش آمد با آن سخنی که روز گذشته در مجلس گفته شده بود تهرانیان را بشورانید. انجمنها دست بهم داده چنین نهادند که روز آدینه بازارها باز نشود و همگی آزادیخواهان با هر گونه افزار جنگ در مسجد شاه گرد آیند که از آنجا روانه عبدالعظیم گردیده ملایان را بیرون گردانند و این اندیشه خود را بهمگان آگاهی دادند.

دو سید خواستند بار دیگر میانجیگری کنند و شب پنجشنبه دوازدهم خرداد (۲۲ جمادی‌الاولی) همراه صدرالعلماء و افجه‌ای و امامجمعه بی آگاهی از مجلس روانه عبدالعظیم شده بخانه حاجی شیخ فضل‌الله فرود آمدند. باز باندرز و خواهش پرداخته چنین خواستند که حاجی شیخ را ببازگشتن بتهران خرسند گردانند. ولی از گفتگو نتیجه بدست نیامد و ناگزیر شدند تنها بتهران بازگردند.

فردا پنجشنبه باز در مجلس سخن بمیان آمد. نمایندگان بکاریکه انجمنها میخواستند کرد خرسندی نداده و پس از گفتگوی بسیار بر آن شدند که کسانی را از نمایندگان ببازار فرستاده بازاریان را از اندیشه گشادن بازار باز گردانند، و نیز نامه‌هایی بانجمنها نوشته از آنان درخواست آرامش و خاموشی کنند.

بدینسان از یک آشوبی که بیگمان بخونریزی انجامیدی جلو گرفتند. فردا آدینه گروهی در مدرسه صدر گرد آمده و شور و خروشی نمودند. ولی چون مجلس درخواست آرامش کرده بود سردستگان بجلو گیری کوشیدند. در همان روز ها مجلس تلگراف پایین را بشهرها فرستاد:

خدمت آقایان حجج‌الاسلام و علمای اعلام و عموم کارآگاهان ملت زیدت توفیقاتهم حاجی شیخ فضل‌الله نوری از اول امر چون استحکام اساس مشروطیت را مخل منافع شخصی خود دیده و دانسته است که با توسعه اسباب عدل و تحقیق که از جمله مزایای این اساس عالی است طرق استفاده شخصی مسدود میگردد در خفیه و آشکار گاهی بعنوان موافقت و گاهی باعلان مخالفت در اخلال ارکان سعادت مملکت کوتاهی نداشت ولی آقایان حجج الاسلام مشیدین این بنای رفیع و مجلس مقدس شورای ملی بگمان اینکه بالاخره جناب شیخ از سیر در خطوط تنگ و تاریک باطل نادم شده بشاهراه روشن حق و سعادت توفیق عود نماید برفق و مماشات عمل مینمودند تا اینکه چندی قبل بگرفتن وجه

معتدبهی سعی بلیغ بعمل آورده که حکومت سیستان و قاین را در حق حشمت

پ ۳۴

شادروان حاجی شیخ علی اصغر لیلاوایی با چند تن از سران آزادیخواهان تبریز

الملک برقرار نماید چون مجلس بملاحظات عدیده حکومت مشارالیه را تصویب نکرد بالمره معاندت با مجلس مقدس را علنی نمود که اهالی دارالخلافه از مخالفت‌های او بجان آمده و او هم مجبور بترک شهر پایتخت گشته و در زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم چند نفر از مفسدین و معاندین را از قبیل پسر حاجی آقا محسن عراقی معلوم‌الحال که از مدتی بواسطهٔ تعدیات فوق‌العاده‌اش در عراق تحت احضار و جلب بمحاکمه است دور خود جمع نموده از قرار معلوم برای اخلال توجه عمومی و اضلال مسلمین و القاء فتنه تلگرافات فسادانگیز بولایات مخابره نموده است اگر چه با توجهات خاصه آیةالله عتبات عالیات و عموم حجج الاسلام و علمای اعلام ایران و موافقت تامه اکابر دین مبین و همراهی عقلای مسلمین ظن کامل حاصل است که اغفالات این قسم عالمان بیعمل مظهر هیچ گونه اعتنا و اعتباری نخواهد بود معهذا برای اینکه عوام بیچاره در بلاد دور و نزدیک بدام تزویرات و تسویلات مغرضین نیفتند لازم آمد مجملی از تفاصیل حالات این شخص بتوسط التفات حضرات عالی گوش زد خاص و عام گردد تا سیه روی شود هر که در او غش باشد (مجلس شورای ملی)

آشوب در نجف حاجی شیخ فضل‌الله و همدستان او که آن تلگراف را بشهرها فرستادند امیدمند شورش و جنبش مردم می‌بودند. ولی چنان نتیجه‌ای بدست نیامد. مردم چون نخستین بار بود که بد مشروطه را می‌شنیدند تکانی از آن خوردند و بیگمان این سخن جایی در دلهای آنان باز کرد. چیزی که هست بشورش برنخاستند. تنها در زنجان ملا قربانعلی آنرا دستاویزی ساخت و با انجمن بدرفتاری کرد (چنانکه خواهیم آورد)، و در نیشابور حاجی میرزا حسین که بد خواه مشروطه میبود بدلیری افزود و با انجمن بکشاکش برخاست که در میانه یکتن زخمی گردید. در شهرهای ایران بیش از این اندازه‌ها کارگر نیفتاد. بویژه پس از رسیدن تلگراف دارالشوری که مایه دلداری مردم گردید و از بیشتر شهرها پاسخهای همداستانی رسید.

اما در نجف از این تلگرافها آشوبی پدید آمد. زیرا چنانکه گفتیم در آنجا سید کاظم یزدی با مشروطه دشمنی مینمود و چون این تلگرافها باو رسید و آگاهی از پیشامد یافت با اینان همداستانی نمود و پیروان او آشوب پدید آوردند.

این سید کاظم با آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی در یک شمار ولی از آنان پس‌تر می‌بود.

این زمان چون ناسازگاری را که در میانه کیش شیعی و مشروطه میبود، و کشاکشی را که در میان آندو میرفت، و رمیدگی را که پیروان کیش شیعی از مجلس و مشروطه پیدا کرده بودند، میدید دشمنی با مشروطه را یکراهی برای پیش افتادن خود می‌شناخت. آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی و حاجی تهرانی مردانگی نموده و از دستگاه خود چشم پوشیده و دربند خشنودی یا ناخشنودی مردم نمی‌بودند، و در چنین هنگامی نیز از پشتیبانی بمجلس باز نمی ایستادند. ولی سیدکاظم جز سود خودرا نمی‌جست و جز در پی دستگاه «آیت‌اللهی» نمیبود، و توده و کشور و این چیزها در نزد او ارج نمیداشت.

در نجف ایرانیان دسته انبوهی میبودند و بسیاری از آنان هوا داری از مشروطه مینمودند. همچنین دسته بزرگی از طلبه‌ها آزادیخواه میبودند. اینان خواستند سید را از بدخواهی بازدارند ، و ازو خواستار تلگرافی برای مجلس شدند. سید سر باز زد. در اینمیان کار یک بیخردانه‌ای نیز از کسانی رخ داد، و آن اینکه نوشته بیم آمیزی بانگارهٔ دوششلول پرداخته، و آن را شبانه بدر صحن چسبانیدند. در آنروزها چنین کاری فراوان کرده میشد.

پیروان سید همین را دستاویزی ساختند و بهیاهوی برخاستند که سید را میخواهند بکشند، و آن کار بیهوده‌ای را بسیار بزرگ گردانیده با آزادیخواهان بدشمنی آشکار پرداختند و زبان به نفرین و دشنام گشادند.

بدینسان دودستگی در نجف پدید آمد و چون دولت عثمانی هنوز مشروطه نشده و کارکنان سلطان عبدالحمید دشمنی سختی با مشروطه نشان میدادند حکمران نجف نیز بهواداری از سید بر خاست. همچنین طلبه‌های عرب و بومیان نجف هواداری از او نمودند.

در اینهنگام بود که چنانکه گفتیم، تلگراف آملی از تهران بسید رسید و او پاسخ پایین را فرستاد:

جناب ثقةالاسلام آملی دامت برکاته از تجری مبتدعین و اشاعه کفریات ملحدین که نتیجه حریت موهومه است قرار مسلوب تلگراف مزید تشویش بعون الله متمنیات ایشان شدنی نیست البته دفع کفریات و حفظ عقیده و اجراء قوانین محکمه قرآنیه و شریعت ابدیه محمدیه اهم فرائض ربانیین علماء با ملاحظه جهات موجبات صلاح و صیانت دین و دماء مسلمین منظور اطلاع داده بذل مجهود شود

سپس نامه‌ای نیز در همان زمینه نوشت. پس از دو سه روزی تلگراف دیگر ملایان رسید. آخوند و آن دو تن دیگر پروایی ننمودند. ولی سید کاظم و پیروانش آنرا دستاویزی گرفته بپافشاری افزودند، و پیروان سید شادیها نمودند. پس از چند روزی تلگراف مجلس رسید که بهمه علما فرستاده بودند. همچنین تلگراف درازی از انجمن‌های تهران که از بدخواهی بست نشینان و دربار ناله نموده و درخواسته بودند که علماء حاجی شیخ فضل‌الله و همدستانش را بنجف بخوانند. سید پروایی باینها ننمود و پیروانش آنها را نشان ناتوانی مجلس گرفتند ولی آخوند و یارانش پاسخ پایین را دادند:

مجلس محترم شورای ملی رفع‌لله قواعده تلگراف موحش انجمن شریف واصل و از مخالفت مخالفین با مجلس محترم ملی اسلامی خاطر قاطبه اهل اسلام ملول گشته عموم اهل علم و کافهٔ ممتحنین شریعت مطهره حضرت ختمی مرتبت صلی‌الله علیه و آله و سلم را اعلام میدارد که خداوند متعال گواه است ما با بعد دار غرض جز تقویت اسلام و حفظ دماء مسلمین و اصلاح امور عامه نداریم علیهذا مجلسی که تأسیس آن برای رفع ظلم و اغاثه مظلوم و اعانت ملهوف و امر بمعروف و نهی از منکر و تقویت ملت و دولت و ترفیه حال رعیت و حفظ بیضهٔ اسلام است قطعاً عقلا و شرعاً و عرفاً راجح بلکه واجب است و مخالف و معاند او مخالف شرع انور و مجادل با صاحب شریعت است رجاء واثق که تاکنون انشاالله تعالی کسی مخالفت نکرده و نخواهد کرد و هرگاه برخلاف این مضمون کتباً و تلگرافاً نسبتی بما داده شود کذب محض احضار را صلاح ندیدیم مهمات را اطلاع دهید الاحقر نجل حاجی میرزا خلیل الاحقر محمد کاظم خراسانی الاحقر عبدالله مازندرانی

رسیدن آن تلگرافهای پیاپی، و داده شدن این پاسخهای آخشیج هم، آشوبی در نجف پدید آورد و دودستگی و دشمنی سختی در گرفت.

سید کاظم که در فریفتن مردم و شورانیدن عامیان استاد میبود تکان سختی

پ ۳۵

سید عبدالرحیم کاشانی رئیس انجمن بنی‌فاطمه که با بچه‌ها و بستگان خود تفنگ بدوش پیکره برداشته


ایشان داد. ایلهای عرب که در پیرامون نجف و کربلا، در کنار فرات نشیمن میدارند شیعی‌اند. آگاهی بآنان فرستاد که دسته دسته با تفنگ و فشنگ بنجف آمدند و گرد سید را گرفته بهیاهوی برخاستند. هر روز بشیوهٔ عرب «هوسه» میکردند و شعرهایی در دشنام بمشروطه میخواندند. هرکه را مشروطه‌خواه می‌شناختند آزار دریغ نمی‌گفتند. هر روز که سید برای نماز بصحن میآمد چند هزار پیروان از ایرانی و تازی در پشت سرش بنماز میایستادند، در حالیکه در پشت سر آخوند بیش از سی تن یافته نمیشدند. کار بجایی رسید که آخوند و آن دو تن دیگر از شرمساری یا از بیمناکی، میخواستند از رفتن بنماز باز ایستند. چنانکه گفتیم در این داستان دست دولت عثمانی نیز در میان میبود که با مشروطه ایران دشمنی نشان میداد و از رسیدن آن بخاک عثمانی سخت بیم داشت.

برای آنکه این داستان روشن گردد، نامه‌ای را که همان روزها یکی از پیروان سید کاظم بنام شیخ عبدالحسین یزدی به پسرش سید احمد که گفتیم در عبدالعظیم نزد حاجی شیخ فضل‌الله میبود نوشته و یاد این داستان را کرده در اینجا میآوریم. این نامه در بیستم تیر (یکم جمادی‌الثانی) فرستاده شده ولی بتهران دیرتر رسیده و با یک نامه دیگری که از سید علی پسر سید رسیده بود، در یکی از روزنامه‌های بست‌نشینان بچاپ رسیده:

بعرض میرساند امید که خداوند وجود مبارک جنابعالی را از جمیع آلام و اسقام مصون و محروس بدارد تلواً فی‌الجمله شرح بعضی وقایع را بعرض میرسانم که حضرات مفسدین آن حدود خواستند تلگراف مساعد با اغراض خبیثهٔ خود که فی‌الحقیقه هدم اسلام و پایمال کردن کلمه طیبه (لااله الاالله و محمد رسول الله صلی‌الله علیه و آله و سلم) بود از حضرت مستطاب حجةالاسلام و آیةالله فی‌الانام حضرت آقا بگیرند امتناع شدید میفرمودند لذا مفسدین در مقام صدمه و اذیت آن وجود مبارک برآمدند حتی تهدید بقتل و صورتیکه مشتمل بر این معنی و دو شکل شش لول بر آن کشیدند نوشتند و بر درهای صحن مقدس چسبانیدند اهل نجف از عرب و عجم که این معنی را دیدند از بطلان این امر و اغراض مفسدین مطلع شدند بکلمه واحده آنها را لعن کردند و این معنی موجب آن شد که متدینین و علماء و اهل علم متمکن از بدگویی و انکار این امر مشئوم شدند و بحمدالله اهل حق قوتی گرفتند لاینقطع شیوخ اعراب و علماء ایشان از حضرت آقا و اصحاب ایشان سؤال از مرتکبین این امر شنیع مینمودند که آنها را به مجازات خود پرسانند و تلف کنند از خود حضرت آقا جوابی بغیر آنکه بخدا واگذاشتم و احدی را نمی‌شناسم نشنیدند و یکروز خود آقا هم بر منبر درس بمحضر همهٔ آقایان طلاب فرمودند که امر راجع بدین اسلام است و حفظ نفوس و اعراض مسلمین باید بشود و حفظ شوکت مذهب جعفری صلوات‌الله علیه و علی آبائه الطاهرین و ابنائه المعصومین و دماء باید بشود و این معنی جز بمطابقه با شریعت مطهره نخواهد شد و از کشتن هم باک ندارم چیزی از عمر من باقی نمانده که از آن خائف باشم و از دین خود دست بردارم و دیگر حضرت آقا ساکت بودند هیچ نمیفرمودند تا آنکه مدتی لاینقطع از علماء و متدینین بلاد عجم و اهل علم و متدینین آنجا مکاتیب مشحون از تشکیات فوق‌العاده از ظهور فتن و شیوع بدع و بی‌پردگی کفره و زنادقه و ملاحده و فرنگی مآبان وانتشار کلمهٔ کفریات و جسارت بانبیاء و ائمه و بالخصوص حضرت ختمی مرتبت صلی‌الله علیه و آله و حضرت ولی‌عصر عجل‌الله فرجه رسید حتی آنکه نوشته بودند که ملاحده علانیه وجود مبارک امام زمان علیه‌السلام را بوجود موهوم تعبیر میکنند باز هم حضرت آقا ساکت بودند تا آنکه در چندی قبل تلگرافی از جناب ثقةالاسلام آقای آخوند آملی دامت ایام افاضاته در شکایت از کمال شیوع این معانی و پناه بردن اهل علم و اخبار بحضرت عبدالعظیم رسید خیلی اسباب وحشت خاطر مبارک حضرت آقا گردید جوابی از آن تلگراف مطابق صورت جوف مرقوم فرمودند این معنی اسباب شدت اضطراب شیاطین و شرکاء ملحدین گردید در مقام اذیت آن وجود مبارک برآمدند و گاهی فی‌الجمله سوء ادب لسانی از آنها شنیده شد و بعضی از طلاب عرب مسبوق شدند کسبهٔ بازار هم فی‌الجمله مستحضر شدند و در این بین هم تلگرافی از طهران رسید که مضمون آن شدت ضعف و اضطراب ملاحدهٔ آنجا بود این مفسدین خیلی ناچار شدند و پرده حیا را بکلی از خود دور کردند و در صحن بنای های و هوی گذاشته شاید بتوانند خاطر آقا را مضطرب نمایند و تلگرافی مطابق اغراض خبیثه خود بگیرند عرب و عجم نجف که از این معنی مستحضر شدند فردای آن شب در محل نماز جماعت تمام مردم از کسبه و تجار و عرب و عجم همگی مسلح بودند خدمت حضرت آقا هجوم آوردند و فریاد میزدند که تمام مفسدین نجف را خواهیم کشت حضرت آقا و اصحاب هرچه آنها را آرامی میدادند آرام نمیگرفتند حکومت هم با جمعی عساکر درصدد امتثال و اطاعت آنچه امر بفرمایند بر آمد جواب همان بود که بخدا وا گذاشتم و بغیر از خدا کسی را ندارم و نمی‌خواهم و افتضاح این امر بحدی رسید که حتی اطفال اهل نجف مفسدین اهل عجم را لعن میکنند و از قراریکه میگویند حکومت عثمانی در صدد اخراج مفسدین است این خبر آشوب نجف که بعشایر اطراف رسید از جانب شیوخ اعراب لاینقطع رسول خدمت حضرت آقا میرسید که ماها در جمیع مراتب حاضریم و با قبیله خود بنجف اشرف خواهیم آمد خداوند طول عمر بحضرت مستطاب شریعتمدار آقای اخوی آقا سید علی بدهد که الحق غوث‌الشریعه و حامی‌الشیعة ایشان بودند از اول ورود بنجف اشرف با آن لسان بلیغ بآیات قرآنیه و خطب نهج‌البلاغه و ادعیه صحیفه سجادیه و اخبار اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین در جمیع مجالس و محافل صحن مطهر و مجلس درس طلاب را موعظه فرمودند که باید انجام امر ایران بمطابقه با شرع انور باشد تا نفوس و دماء و اموال مسلمین محفوظ ماند و تکمیل عقاید اسلامیه مسلمین بشود و از جهت صحبتهای ایشان بود که مقدسین و متدینین بیدار شدند و امر باینجا رسید

شکرالله مساعیه الجمیله والسلام علیکم ورحمةالله وبرکاته
 
العبد عبدالحسین یزدی

یک کار بیهوده‌ای در اسپهان این بود داستان جدا شدن «شریعت‌خواهان» از توده. در آن هنگام که این کشاکشها در میانه تهران و عبدالعظیم و آن آشوب در نجف میرفت در اسپهان و آذربایجان و زنجان و قزوین و در خود تهران داستان های دیگری در کار رخ دادن میبود. نیز در میانه تهران و تبریز بار دیگر گفتگوهایی میرفت. ما چون خواستیم داستان کشاکش «شریعت خواهان» را بجایی رسانیم اینست بآن داستانها نپرداختیم. ولی کنون میباید یک ماه کمابیش باز گردیم و آن داستانهارا یکایک بنویسیم:

نخست پیش آمد اسپهان را یاد میکنیم: چنانکه گفته‌ایم[۳]

پ ۳۶

پیکره ۳۶ نشان میدهد یکدسته از نمایندگان مجلس شوری را در دوره یکم. نمایندگان آذربایجان نیز در اینجا هستند.

جنبش مشروطه‌خواهی در شهرهای ایران بیک گونه نمی‌بود و در هر

شهری از روی کمی یا بیشی آگاهیها و سستی یا استواری خویها و بودن و نبودن پیشروان شاینده، جنبش رنگ دیگری میداشت.

در اسپهان پیش از جنبش ، ملایان بویژه حاجی آقا نورالله و آقا نجفی، بسیار چیره میبودند و در همه چیز مردم را بدلخواه خود راه می بردند. از اینرو مشروطه خواهی در اسپهان رویه ملابازی داشت اسپهانیان بیش از همه بکارهای بیهوده و نمایشهای خنک میپرداختند.

چنانکه گفتیم چون پسر رحیمخان در قره داغ بآشوب پرداخت و کسانی را از روستاییان بیگناه کشت و این گفتگو جنبش تهران را پدید آورد در بسیاری از شهرها بنام آن کشتگان یا بگفته خودشان «بنام شهدای آذربایجان» ختمها درچیدند و سوگواریها کردند. لیکن سپس چون داستان ماکو پیش آمد دیگر در جایی بختم گزاردن و سوگواری کردن نپرداختند (و نبایستی پردازند).

مگر در اسپهان، که با دستور ملایان چند روز بازار را بستند و بیک نمایشهای ناستوده و بیهوده‌ای برخاستند. چون یکی از اسپهانیان این داستان را نوشته و بروزنامه بلدیه فرستاده و آن بچاپ رسانیده بهتر میدانیم برخی از نوشته‌های او را بیاوریم. می‌نویسد:

«روز سه‌شنبه (۲۰ خرداد) مردم بانجمن مقدس رفتند در چهل ستون چندین هزار مردم جمع شدند تلگرافی که شب سه‌شنبه از اهالی غیور ایران پرور آذربایجان رسیده بود قرائت شد که جانها فدای همچه اشخاص غیور وطن‌دوست باد خلاصه مضمون شهدای ماکو که اقبال‌السلطنه دور قلعه ماکو را احاطه نموده و اهل قلعه را بقتل رسانیده و اموال آنها را بغارت برده‌اند اجساد طیب آنها را سوزانیده... طلب یاری از از اصفهان خواسته بودند این خبر وحشت‌انگیز که باهالی اصفهان رسید یکمرتبه صداها را بگریه بلند نمودند عجب محشری برپا شد اینقدر مردم گریستند که بعضی بیهوش شدند...

از اهالی اصفهان چنین اتفاقی کسی خاطر ندارد خوبست سایرین هم از اینها یاد بگیرند. پس از قرائت تلگراف آذربایجان دو ساعت بغروب مانده بود تمام بازار و دکاکین را بستند علما و تجار و اصناف از هر طبقه به تلگرافخانه رفتند باز تجدید قرائت تلگراف شد صدای ناله از خلق بلند و بعد تلکرافی بمجلس مقدس شورای کبری ملی و بخاکپای مبارک همایونی مخابره شد.

روز چهارشنبه سلخ (ربیع‌الثانی) مردم در تهیه فاتحه خوانی بودند روز پنجشنبه غره جمادی‌الاولی بازارها را سیاه گرفتند و مجلس فاتحه‌خوانی در چهل ستون منعقد شده تمام اطاقهای چهل ستون را قرآن و شصت پاره گزارده بودند و تمام قاریها بقرائت قرآن مشغول یکساعت از ظهر گذشته حضرت آیةالله و آقای ثقةالاسلام مدظله‌العالی تشریف فرمای چهل ستون شدند آقایان علمای دیگر با تجار محترم هم تشریف آوردند منبر گزاردند حضرات ذاکرین کثرالله امثالهم تشریف فرمای منبر واقعه شهدای ماکو را بیان نمودند شورشی برپا شد که نه زبان را یارای سخن و نه قلم را قدرت.

یکدسته سینه‌زن از مسجد جامع با علمهای سیاه واشریعتا واشریعتا گویان وارد یکدسته هم از احمد آباد و یکدسته هم از مسجد حکیم و و و و و از تمام محله های اصفهان فرد فرد دسته دسته سینه‌زن آمد در چهل ستون با تفصیلی که اگر بخواهم بگویم هفتاد من کاغذ شود از مردم بقدر کفایت از قلیان و چای و قهوه و غیره پذیرایی شد تا غروب آفتاب بهمین عنوان.

بتاریخ جمعه دوم شهر جمادی‌الاولی اولا تمام دکا کین اصفهان بسته بغیر از چهار سوق شیرازی امروز تمام چهار سوق را بسته و رفتند در مجلس فاتحه اگر بخواهم عرض کنم که امروز چقدر جمعیت بود امکان ندارد زیرا که از حساب بیرونست تمام اصفهان در هیجان امروز از دهات اطراف شهر ره نون دست جرد نصرت آباد و و و و و دسته های فراوان همه با علمهای سیاه و بیرقهای وااسلاما وااسلاما گویان سر های برهنه همه سینه زنان یکدسته زنجیر زن یکدسته سینه زن یکدسته سنگ زن ضیق وقت است مختصراً عرض میشود یکدسته از مدرسه ایتام با بیرقهای سیاه اطفال هفت ساله الی ده ساله با الحان فصیح مترنم ابیات چند از آنجمله

  (ای شیعه چه غوغا است که روز همه شد شام) (خون گریه کن از بی کسی و غربت اسلام)  

مردم را از هیجان غیورانه طاقت طاق شد یکدسته نیز از مدرسه سادات یکدسته مدرسه معارف و و و و و از تمام مدارس اصفهان دسته دسته و هر دسته بعنوان عجیب جنبش غیورانه از اهالی اصفهان مشاهده میشود...

بتاریخ شنبه ۳ این سه روزهٔ فاتحه تمام بازارهای اصفهان بسته و بعضی از بازارها سیاه پوش امروز جمعیت بی‌اندازه پست و بلند چهل‌ستون را گرفته‌اند یکساعت از روز برآمده تمام آقایان عظام و رؤسای شهر بمسجد تشریف آورده چند نفر هم از ذاکرین روضه خواندند مردم از برای شهدای تبریز بی‌اختیار گریان در هر صورت طایفه یهود از بچه هفت ساله تا مرد هفتاد ساله اجماع توریت ها را بالای دست گرفته و بلسان خود چیزی می‌گفتند و میگریستند و خاک و کاه بر سر و صورت میریختند ۳ مرتبه دور مجلس گردش کردند و دسته های دیگر از دهات و غیره...

یکدسته هم از سده باین تفصیل اولا آنجماعتی که عرض شد میخواهند سرباز ملی بشوند[۴] آمدند ولی تمام تفنگها بدوش فشنگها حمایل کرده شش‌لولها دور کمر با شمشیرهای کشیده و کفن بگردن و صداها را بلند کرده باین مقاله مترنم بودند:

  ما بنده خداییم مشروطه را فداییم  

مردم از دیدن آنها زار زار بی اختیار میگریستند و جماعتی هم برهنه و سینه‌زنان با الحان فصیح میگفتند:

  کشتند ز اسلام چو در قلعه ماکو ای شاه نجف شیر خدا صاحب ما کو  

و نیز سیصد نفر قمه زن که هرکدام از بس قداره بسر خود زده

یک پارچه خون شده بودند و چندین نفر آنها بیطاقت شده حال ایستادن

پ ۳۷

شادروانان حاجی میرزا علینقی گنجه‌ای – شیخ محمد خیابانی – حاجی محمدعلی بادامچی (این پیکره گویا چند سال دیرتر برداشته شده)

نداشتند و بعضی را بالای تخته و بر سر گزارده دور می‌گردانیدند غرض

در این چند روزه خصوصاً روز سیم محشری برپا بود و یکساعت از ظهر گذشته مجلس فاتحه ختم و مجلس انجمن منعقد گردید... روز یکشنبه ۴ دکاکین باز و مردم مشغول کسب خود گردیدند.

خداوند این اتحاد و اتفاق را فیمابین مسلمین مستدام بدارد بحق محمد و آله‌الطاهرین.

اینست نمونه‌ای از راهبردن ملایان مردم ایران را. این نمایشهای بیخردانه میبود که میخواستند از میان نرود و فراموش نگردد.

بدگمانیهایی درباره تبریز اما میانه تهران و تبریز، در این روزها در تهران یک دروغی دربارهٔ تبریز پراکنده شده بود، و آن اینکه تبریزیان چون از محمد علی‌میرزا نومید شده‌اند میخواهند از تهران جدا گردند و خود جمهوری بنیاد نهند و اینست نمایندگان خود را از پارلمان باز خواسته‌اند. در تبریز سخنی از اینگونه بمیان نیامده بود و هیچکس چنین اندیشه‌ای نمیداشت. اینرا در تهران ساخته و بزبانها انداخته بودند و سرچشمه آن تلگرافی بود که گفتیم تبریزیان در میان نالشهای خود از بیدادگریهای اقبال‌السلطنه به نمایندگان آذربایجان فرستاده و در آن چنین گفته بودند: اگر در آنجا کاری از پیش نمیرود بیایید خود در اینجا دست بهم دهیم و بچاره دردها کوشیم. از این یک جمله آن دروغ‌ها را پدید آورده بودند و کم کم چندان پر و بال بآن دادند که کسانی از پیشروان بیمناک گردیدند و دو سید تلگراف بسیار درازی بنام علمای تبریز فرستادند که در آن در میان دیگر گله‌گزاریها چنین گفته میشد:

«آذربایجان رکن رکین ایرانست هر نیک و بدی از آنجا طلوع نماید در تأمین و تخریب سعادت ایران اثر کلی دارد و بمناسبت اهمیت سرحدی مخصوصاً پاره مذاکره که در افواه آذربایجانی در حقیقت استقلال ایران را سم قاتل است و با فرط وطن‌پرستی و غیرت ملیت که از خصایص اهل آذربایجانست چنان تباین دارد که ابداً نمیتوان باور کرد که هر کس مختصر اطلاعی از پولتیک دول و اوضاع ملل دارد با داشتن درد وطن راضی شود که از اسباب تنصیف ایران ذره باذهان خطور کند».

در تبریز شادروان ثقةالاسلام این تلگراف را آورده در انجمن خواند و نسخه هایی از آن برای ملایان فرستاد و گفتگوهایی رفت و چون خواست تلگراف کنندگان روشن نمی‌بود، و چنانکه گفتیم در تبریز آگاهی از این زمینه نمیداشتند، از اینرو نتیجه‌ای از گفتگو بدست نیامد و سرانجام اینان نیز تلگراف درازی در پاسخ نوشتند که در آن نخست از بی‌پروایی‌های دربار در برابر درخواست توده و نیرنک که بکار زده میشد گله گزاردند: «وقتی که اقبال‌السلطنه سرحد دار بجوشد و رحیمخان بخروشد، و پاره اقدامات موحشه بتحریک اکرام السلطان در مرکز آذربایجان و در تلگرافخانه که بست عامه است و رعیت برای دادخواهی در آنجا جمع شده ظاهر شود آیا باز ملت را میشود مواخذ شمرد؟!» سپس درباره آن «مذاکره» که گفته میشد «در افواه آذربایجانی» است ناآگاهی نموده چنین پرسیدند: « مقصود از این مذاکره چیست که در حکم سم قاتل است؟... تا حال آنچه در دل و زبان آذربایجانی بوده و هست مشروطه‌طلبی و قانون‌طلبی است لاغیر»

لیکن در همان روزها یک داستان بیمگینی در تبریز رخ داد که مایهٔ دیگری برای بدگمانی گردید، و آن دوتیرگی مجاهدان و کشاکش آنان با یکدیگر بود. ما داستان پیدایش مجاهدان را آورده‌ایم[۵] و در اینجا باز بکوتاهی یاد میکنیم:

نخست یکسال پیش از جنبش مشروطه‌خواهی ایرانیان قفقاز در باکو از روی «مرامنامه» «سوسیال دموکرات» روس، دسته‌ای بنام «اجتماعیون عامیون» پدید آوردند که نریمان نریمانوف پیشوای آنان بود . سپس چون در ایران جنبش مشروطه برخاست در تبریز شادروانان علی مسیو و حاجی‌علی دوافروش و حاجی رسول صدقیانی و دیگران ، همان «مرامنامه» را بفارسی ترجمه و دسته «مجاهدان» را پدید آوردند و خود یک انجمن نهانی بنام «مرکز غیبی» بر پا کردند که رشته کار های دسته را در دست میداشت و آنرا راه میبرد. در همان هنگام کسانی از همان ایرانیان قفقاز نیز به تبریز و دیگر شهرها آمدند.

بدینسان مجاهدان در تبریز دو تیره میبودند: یکی آنانکه از قفقاز آمده و دیگری آنانکه از خود تبریز برخاسته بودند. آن تیره هم جز از تبریزیان نمی‌بودند ولی چون از قفقاز رسیده و رخت قفقازی بتن میکردند «قفقازی» نامیده میشدند، و خود آزموده‌تر و چابکتر میبودند و بملایان و کیش پروا نمی‌داشتند و از اینرو مردم از آنان رمیده میبودند.

اینان چون خود را بسته کمیته باکو میشماردند چندانکه میبایست فرمانبرداری از «مرکز غیبی» نمی‌نمودند و از چندی باز باین اندیشه میبودند که دست علی مسیو و همراهان او را کوتاه ساخته و رشته کارها را خود بدست گیرند.

از اینجا کشاکش و دشمنی سختی در میانه پدید آمد و بی آنکه مردم از چگونگی آگاه گردند از هر دو سو بسیج جنگ و خونریزی دیده شد که هر دمی بیم آغاز آن میرفت. در نتیجه این، روزهای پنجشنبه و آدینه و شنبه بیست و نهم و سی‌ام و سی یکم خرداد (۸ و ۹ و ۱۰ جمادی‌الاولی) بازارها باز نشد و انجمن بر پا نگردید و مردم با بیم و نگرانی بسر بردند.

ولی چون سردستگان از هر دو سو بیشتر کسان بافهم و آزموده ای میبودند از خونریزی جلو گرفتند و بی آنکه در بیرون دانسته شود با یکدیگر آشتی نمودند. از روز یکشنبه بازارها باز گردید و مردم بکار خود پرداختند و چیزی بیرون نیفتاد و در روزنامه‌ها در این باره چیزی نوشته نشد. علی مسیو و همراهان او در اینجا هم کاردانی از خود نشان دادند.

با آنهمه این داستان نیز در تهران برنگ دیگری جلوه‌گر گردیده، و چنانکه گفتیم خود انگیزه دیگری برای بدگمانی شد.

راستی آن بود که برخی پیش‌آمدهای تبریز اینزمان در تهران از آبروی تبریزیان کاسته و زبان خرده‌گیران را بر آنان بازگردانیده بود.

یکی از آن پیش آمدها پذیراییهای نابجا از میرزا آقای اسپهانی و دیگری

پ ۳۸

شادروان میر کریم بزار

کشتن حاجی قاسم اردبیلی و دیگری داستان جدایی از تهران و اندیشه جمهوری میبود که گفتیم بدروغ پراکنده بودند، و چون داستان باز پسین هم رخ داد و آگاهی از آن بتهران رسید خرده‌گیری و بدگویی بیشتر گردید. همین را نشان چیرگی اوباش گرفتند، و بیش از دیگران نمایندگان آذربایجان آزرده شدند

این زمان ارج مجاهدان را نمی‌شناختند و نتیجه ای را که از پیدایش آنان بدست خواستی آمد نمیدانستند و این بود آنرا با انجمن بازیهای بیهوده تهرانیان یکی شمرده و نامه نوشته برخ تبریزیان میکشیدند و در تهران زیاده از ده انجمن است اینها صورتاً از هم جدا ولی معناً با هم اتحاد و اتفاق دارند».

بجای آنکه بدانند جنگ آموخته گردانیدن چند هزار تن و بسامان نگه داشتن آنان یک کار دشواریست و از این کوشش «مرکز غیبی» ارجشناسی نمایند بدینسان بدبینی و بدگویی از خود مینمودند.

راستی هم‌آنست که نمایندگان آذربایجان و دیگران که از توانگران می‌بودند پیش آمدن مجاهدان را که بیشتر آنان از کمچیزان برمیخاستند دوست نمیداشتند از آنسوی دو سید که بنیادگزار مشروطه شمرده میشدند میخواستند بدانسان که مشروطه را با گفتگوها و ایستادگیهای آشتی‌جویانه گرفته‌اند با گفتگوها نیز پیش برند و از اینرو خرسندی بآمادگیهای جنگجویانه یا بکوششهای دیگری نمیدادند و این لغزشی از ایشان میبود.

از آنسوی چنین پیداست که کارکنان دربار در پراکندن این دروغ ها و برگردانیدن دلها از تبریزیان دست میداشتند و سود خود را در آن میدیدند و این از شگفتیهاست که دو سید همیشه بدربار خوشگمانی مینمودند و همیشه فریب محمد علیمیرزا را میخوردند. نظام‌الملک که در تبریز می نشست جز این کاری نمیکرد که گزارشهای دروغی دربارهٔ انجمن تبریز و مجاهدان بمحمد علیمیرزا فرستد و او نیز گله بدو سید کند.

کوتاه سخن: بدگمانیها فزونتر گردیده کار بجایی رسید که نمایندگان آذربایجان روز دوشنبه دوم تیر (۱۲ جمادی‌الاولی) سر دستگان تبریز و نمایندگان انجمن را بتلگرافخانه خواسته بگفتگو و پیام فرستادن پرداختند. از تهران تلگراف بسیار درازی فرستاده چنین میگفتند: «هرج و مرج و اغتشاش تبریز در این روزها بحدی متواتر و شایع شده و در افواه افتاده و بدرجه‌ای کشیده که ما را شب و روز ناراحت و نگران و پریشان‌خاطر ساخته» و سپس چون در تهران چنین پراکنده شده بود که تبریزیان نه پروای دارالشوری را میدارند و نه فرمان از انجمن خود تبریز می‌برند از اینرو پرسیدند:

«اولا جسارتاً میخواهیم بدانیم که آیا نفوذ و احترام این هیئت محترمه کافی است که با اختلال نظام و هرج و مرج ولایت یک اصلاح وافی پیش برده و یک حرف صحیحی باین مردم حالی فرمایید یا خدای نخواسته کافی نیست و باید از این ولایت فلکزده مایوس شد ثانیا آیا در عقیده اهل این شهر در این پایتخت دولت اسلام و شاهنشاهی ایران که مرکز سلطنت و مجلس مقدس محترم محبوب شورای ملی ایران و مقام حجج‌الاسلام حامیان حریت و مشروطیت است یک چیزی بک کسی یک نقطه یک اداره هست که بعقیده اسلامیت و ایرانیت واجب‌الاطاعه شمرده شود پا نیست اگر هست بفرمایید تا عرایض تقدیم گردد».

از تبریز پاسخ داده و در برابر این دو پرسش شگفت چنین گفتند: «اما جواب سؤال اول که فرموده‌اید اینست که علما و عقلا و سرآمدان ولایت در این چند روزه با جد وافی مشغول اصلاح هستند... اما جواب سؤال ثانی اینست که آذربایجان جزو ایران و در هیئت اسلامیه تابع شریعت غراء و در هیئت رعیتی مطیع اوامر سلطنتی و دارالشوریست». سپس گفتند: «حالا موقع گله نیست اگر فرمایش دارید بفرمایید».

از تهران باز تلگراف درازی فرستادند و از تبریز پاسخی دادند و چون داستان خود بنیادی نداشته ما نیازی بآوردن آن گفتگوها نمی بینیم.

دید و بازدید کویها چنانکه گفتیم این بدگمانیها درباره تبریز بنیادی نمیداشت. ولی در تبریز یک چیز دیگری بود، و آن اینکه یک چون شهر بهجده کوی بخشیده می‌شد، و از پیش از زمان مشروطه همچشمی ها در میان ایشان بوده و لوطیان (یا بگفتهٔ تبریزیان: پاشنه کشیدگان) هر کویی با دیگران کینه و دشمنی میداشتند و از اینسوی در اینهگام بیشتر آن پاشنه‌کشیدگان بمیان مجاهدان آمده و دارای تفنگ و فشنگ گردیده بودند، از این رهگذر بیم برخی کارهای ناشاینده می‌رفت و گاهی نیز زد و خوردهای کوچکی در میانه رخ میداد.

از اینرو چون تلگرافهای گله‌آمیز تهران رسید ثقةالاسلام و دیگران بهتر دیدند که نشست هایی بر پا کرده آن همچشمی ها و کینه‌ها ها را نیز از میان بردارند. این بود همان شبانه نامه‌ای به بلدیه نوشته از هر کویی چند تنی ریش سفید و سردسته خواستند که روز چهارشنبه چهارم تیر (۱۶ جمادی‌الاولی) در انجمن باشند و گفتگوهایی رود، و چون آنروز همگی سردستگان نیامدند برای فردا پنجشنبه نهادند، و چون این روز همگی گرد آمدند گفتگوهای بسیاری کرده و مجاهدان را بدوستی و همدستی با یکدیگر واداشتند، چنین نهادند که هر روز سه ساعت بغروب مانده در یک کویی فراهم گردند و بنیاد آشتی و همدستی را استوار گردانند، و این داستان «دید و بازدید کویها» را پدید آورد که یکی از داستانهای پرشکوه و با ارج تاریخ مشروطه می‌باشد:

نخست کوی خیابان را، که از کویهای بزرک و بنام تبریز، و مردمش بسرفرازی و غیرتمندی شناخته، و در مشروطه خواهی از پیشگامان می‌بودند، پیش انداختند. روز آدینه ششم تیر ماه (۱۶ جمادی‌الاولی) پیش از نیمروز، مجاهدان و آزادیخواهان همگی در آنجا فراهم شدند. خیابانیها پذیرایی نمودند. شادروان شیخ سلیم بمنبر رفته سخنانی دربارهٔ همدستی و برادری و سود آنها راند و با زبان روستایی خود زنگ از دلها برد.

پسین آنروز نوبت نوبر بود که از کویهای توانگر و آبرومند تبریز شمرده میشد. از سه ساعت بشام مردم رو بآنجا آوردند و مجاهدان فوج بفوج پای‌کوبان و مشق‌کنان آمدن گرفتند. میدان مقصودیه و مسجد آنجا پر گردیده از پذیراییها، نخست شیخ سلیم و پس از آن میرهاشم بمنبر رفته باز از همدستی و برادری و سود آنها سخن راندند و بدینسان روز بپایان رسیده مردم خرسند و شادمان بخانه های خود رفتند.

پسین شنبه نوبت ویجویه بود که آن هم از کویهای بزرک شهر میباشد. چون راه این کوی دورتر است فوجهای مجاهدان بشکوه افزوده علما و سیدهای هر کویی بجلو فوج خود افتاده، با طبل و شیپور درفشهای رنگارنگ راه افتادند. نیز در این روز دسته‌هایی از بچگان با تفنگهای چوبین مشق کنان می‌آمدند. مردم ویجوبه بپذیرایی و میهمان‌نوازی برخاسته، و کوچه‌ها را آب پاشی کرده، هر دسته‌ای که می‌رسید با شربت و چایی پذیرایی می‌کردند، و از هر سو آواز

«زنده باد مشروطه» بگوشها می‌رسید. مردم چندان گرد آمده بودند

پ ۳۹

نشان میدهد کوی مقصودیه (نوبر) را در یکی از روزهای دید و بازدید

که مسجد سفید که کانون پذیرایی می بود و پیرامونهای آن همه پر

گردیده بود و تنگی می نمود.

پسین یکشنبه نوبت دوچی بود . بدانسان که گفتیم فوجها تیپ به تیپ می‌آمدند، و مردم گردنفراز دوچی، آنچه در خور نام و آوازه کویشان می‌بود، بنوازش و پذیرایی می‌کوشیدند. بگفتهٔ روزنامهٔ انجمن «دیدهٔ دوستان روشن و دشمنان کور گشتند». در اینجا نیز واعظان بمنبر رفته سخنها راندند و اندرزها دادند.

پسین دوشنبه به سرخاب خواستندی رفت. در اینجا نیز آنچه در خور نام و آبروی سرخابیان می‌بود دریغ نداشتند، و بازارچه سرخاب را که بر سر راه می‌بود آراسته و آذین بستند، و مجاهدان آن کوی بنام پذیرایی و درودگویی میهمانان، تا دوری بسیاری بسر راه ایستادند. فوجها دسته دسته با شکوه بسیار می‌آمدند و هر دسته‌ای که میرسیدند پذیرایی میدیدند. در اینجا نیز نخست میرهاشم و سپس شیخ سلیم و پس ازو ثقةالاسلام بمنبر رفته گفتارها راندند.

سه‌شنبه نوبت باغمیشه بود، چون رفته‌رفته بشکوه و آرایش کار می‌افزود که از یکسو هر کویی در نوبت خود دستگاه پذیرایی را رنگین‌تر و پهناورتر می‌گردانید و از یکسو روز بروز بشمارهٔ میهمانان میافزود و فوجهای مجاهدان شکوه و آراستگی بیشتر می‌گردانیدند، امروز هم مردم باغمیشه دستگاه بزرگتری در چیده و از دم دروازه تا خانه های کلانتر ، سراسر راه را آذین بسته و مجاهدان بومی بر سر راه صف زدند که هر فوجی که می رسید «درود سپاهیانه» می گزاردند - از اینسوی با همه دوری راه چندان مردم رو بآنجا آورده بودند که سراسر از آدمی می‌بود.

پسین چهارشنبه نوبت امیرخیز بود. در اینجا نیز سر راهها را آذین بسته و امیرخیزیان در هر گامی برای پذیرایی ایستاده بودند. از آنسوی فوجها با شکوه بیشتر ، بهمراهی علما و سید ها و پیشروان آزادی یکی پس از دیگری می‌آمدند. نیز تماشاییان از هر سو دسته دسته می‌رسیدند در اینجا نیز واعظان بمنبر رفته گفتارهایی سرودند.

پسین پنجشنبه بکویهای غربی شهر - لیلاوا و اهراب و چرنداب - خواستندی رفت. در سراسر این کویها گذرگاهها را آذین بستند، و در هر چند گامی نیمکت و صندلی چیدند، و چایی و شربت و قلیان آماده گردانیدند، و آنچه آرایش بود از آویختن قالبهای گرانبها و چیدن گلدانها دریغ نگفتند. چون کوی ارمنستان باینها پیوسته است ارمنیان سهش همشهریاری نشانداده ، در پذیرایی از آیندگان و آذین بندی همبازی نمودند.

از پنج ساعت بشام مانده سر فوجهای مجاهدان و دسته‌های تماشاییان باز شد و هر دسته ای با شکوه دیگری می رسیدند با همه فزونی جا مردم چندان رو آورده بودند که جا تنگی می نمود، و با این انبوهی هر کسی از دیگران جز مهر و نوازش نمیدید و هیچگاه کشاکشی یا رنجشی در میانه رخ نمیداد.

در پایان روز شیخ سلیم و میرهاشم بمنبر رفتند و موعظه‌ها کردند. همچنین حاج شیخ علی اصغر لیلاوایی گفتاری راند.

روز آدینه سیزدهم تیر (۲۳ جمادی‌الاولی) نوبت هکماوار بود. این کوی چون راه بس دوری می داشت و خود یکی از گردشگاههای شهر شمرده میشد، از اینرو آمدن مردم از پیش از نیمروز آغازید. در اینجا نیز با همه کمچیزی مردم، کوچه‌ها را از دروازه تا میدان «حاجی حیدر» که کانون پذیرایی می بود آب پاشیده و جاروب کرده و آذین بسته، و یک طاقی برپا کرده، در هر گوشه‌ای چایی و شربت و قلیان آماده گردانیده بودند. این نشان مردانگی آزادیخواهان بود که اینجا را با همه دوری و کوچکی فراموش نکرده و از شمار کویهای شهر بیرون نگردانیده بودند.

چون هنگام پسین رسید چندان انبوهی رخ داد که سراسر کوچه‌ها پر از مردم گردید. در اینجا نیز شیخ سلیم و میرهاشم و حاجی شیخ علی‌اصغر، یکی پس از دیگری، بمنبر رفتند و «موعظه» کردند.

پسین روز شنبه بششکلان خواستندی رفت. این کوی توانگرترین کویهای تبریز و بیشتر مردمش اعیانها می‌بودند در آذین بندی و آراستن خیابانها، و در شکوه و پذیرایی بالا دست همه کویها را گرفت . از آغاز مغازه‌های مجیدالملک تا دوری بسیاری سراسر راهها را آذین بسته و فرشها گسترده و گلها چیدند. مغازه‌ها همه آراسته، و در جلوخانه ها چادر زده و برای پذیرایی آماده شدند. یک طاقی هم برپا کردند. نیز شعر هایی در ستایش مشروطه و سپاسگزاری از آزادی با خط درشت و روشن بروی پارچه‌ها نوشته از دیوار آویختند.

از سه ساعت بشام مانده که آمد و شد فوجها آغاز گردید سراسر ششکلان پر از آوای کوس و شیپور می بود و آواز «یکدو» از هر سو شنیده میشد. فوج مجاهدان ششکلان در سر راه صف زده به میهمانان «درود سپاهیانه» می‌گزاردند. بدینسان با صد شکوه و آراستگی پذیرایی و میهمانی پایان می‌یافت و هیچگونه نوازش و پذیرایی دریغ گفته نمیشد.

امروز بیش از دیگر روزها آوازها به «یاشاسون اهل تهران» و «یاشاسون مشروطه» و «یاشاسون مجاهدان ایران» بلند می‌گردید.

پسین یکشنبه را سرکردگان دولتی و توپچیان، در میدان توپخانه پذیرایی از فوجهای مجاهدان و آزادیخواهان خواستندی کرد. اینان نیز سر راه را، از دم بازار و جبه‌خانه تا میدان توپخانه آذین بسته، چندانکه شاینده یکدسته سرکردگانی می‌بود دستگاه پذیرایی و میهمان نوازی در چیده بودند، و چون از دو ساعت بشام آمد شد فوجها و دسته‌های مردم آغازید بپذیرایی پرداختند، و از نوازشها و پذیراییهای برادرانه آنان شور و سهش بسیاری در دلهای مجاهدان و آزادیخواهان پدید آمد.

بدینسان دید و بازدید کویها بیایان رسید. این ده روز از روز های بسیار خوش و پرشور تبریز بود. چنانکه گفتیم در این آمد و رفت نه تنها مجاهدان، مردم نیز پا در میان می‌داشتند، و کسیکه آنروزها را دیده می‌داند چه خوشی و گشاده رویی در میان مردم می‌بود،

و با چه مهر و نوازشی با هم رفتار میکردند. علما و پیشروان که این

پ ۴۰

نشان میدهد کوی لیلاوا را در یکی از روزهای دید و بازدید.

کار را بنیاد نهادند خواست ایشان یک دید و بازدید ساده‌ای می بود

و چنانکه دیدیم نخست با سادگی آغاز یافت. ولی چون میهماننوازی و پذیرایی، یکی از خویهای نیک ایرانیانست و تبریزیان در این باره از پیشگامان میباشند، از اینرو هر کویی در نوبت خود، در افزودن بشکوه و پذیرایی ، بالا دست کوی پیش را گرفت، روزبروز بشکوه و آرایش فزونی یافت و دستگاه پذیرایی بزرگتر گردید. از آنسوی مردم نیز روز بروز بشماره افزودند و جوش و سهش بیشتر گردانیدند. هر روز هنگام پسین بازارها بسته می شد و مردم رو بکوییکه نوبت پذیراییش می‌بود می‌آوردند. تو گفتیی عید بزرگی پیش آمده و مردم همگی با جشن و شادی بسر میبرند. گذشته از آیندگان و روندگان در رهگذرها، پشت بامها پر از تماشاییان - از زن و مرد - می‌گردید و دلزداینده‌تر از همه، آمد و رفت دسته‌های مجاهدان و آواز کوس و شیپور آنان می‌بود. کوشش یک چند تنی، در چند ماه، از بازاریان و برزگران چنین دسته‌های بسامان جنگی پدید آورده بود.

در این آمد و رفتها دیده می شد که این دسته‌ها، از یکماه باز، تا چه اندازه فزونی یافته‌اند. راستی این می‌بود که داستان تاخت و تاز پسر رحیمخان و بیمی که از آن بشهر می‌رفت بسیاری از تبریزیان را بخریدن تفنک و فشنک و پیوستن بمجاهدان واداشته و کنون هم این پذیراییها و پاسداریها بسیاری را وامیداشت. هر روز شکوه این دسته‌ها و انبوهی آنها فزونتر از روز پیش دیده می‌شد.

بدینسان دلها پر از امید و آرزو می‌بود و هر کسی می‌پنداشت کینه و پراکندگی از تبریز رخت بسته. کسی نمیدانست چه روزهای اندوه باری در پیش است و کسی گمان نمی برد که روزی خواهد آمد که جنک و خونریزی جای این برادریها و همدستیها را گرفته، و این کویها که با هم دوستی و آشتی می نمایند بدشمنی برخاسته، و این خانه‌ها و دیوارها که اکنون آذین‌بندی می شود با گلوله های توپ و تفنک ویرانه گردد.

گویا در این آمد و رفتها بود که آقا میر تقی نوبری که یکمرد ساده دل نیکخواهی می‌بود لقب «قلج آقا» یافت. چه همیشه با همان رخت بلند و دستار سیاه، شمشیر برهنه بدست می‌گرفت، و جلو فوج مجاهدان نوبر می افتاد، و جوش و سهش بسیاری از خود نشان می‌داد.

آشفتگی در شهرهای آذربایجان در آنهنگام که در تبریز این جشن و شادی میرفت در بسیاری از شهرهای آذربایجان – از ماکو و ارومی و اردبیل – آشفتگی در میان می بود. در ماکو چنانکه گفتیم کردان دیه‌ها را تاراج می‌کردند و بمردم گزند و آسیب دریغ نمی‌گفتند، و هر زمان یک آگاهی اندوه آور دیگری از آنجا میرسید. چنانکه دیدیم انجمن تبریز تلگرافهای بسیاری در این باره بتهران فرستاد. و بگفته خودش «گریبان‌دریها» کرد. ولی سودی بدست نیامد و آخرین نتیجه آن شد که از تهران دستور دادند که نظام‌الملک اجلال الملک را برای بازجویی از پیش‌آمد و گفتگو با اقبال‌السلطنه بماکو فرستد. چون چاره دیگری نمی‌بود انجمن بآن خرسندی داد، و او نیز آقا تقی شجاع‌الملک را که یکی از بازرگانان مشروطه‌خواه می بود، از سوی خود نماینده گردانیده همراه اجلال‌الملک فرستاد.

در ارومی در نتیجه گفتگوی مرزی که با عثمانیان در میان می‌بود و دسته‌های سپاه ایشان از مرز گذشته و بخاک ایران درآمده بودند (چنانکه داستان را خواهیم آورد)، کردان در آنجا نیز فرصت یافته و بتاخت و تاز پرداخته دیه‌ها را کشتار و تاراج می کردند. بیچاره روستاییان گزند و آسیب فراوان می‌دیدند و چون بدولت امیدی نمی‌بود مجدالسلطنه که یکی از سرکردگان سپاه دولتی و اینزمان در کارهای توده‌ای از سرجنبانان می‌بود، خود بسیج سپاهی می‌کرد که بسرکوبی آنان شتابد، و از انجمن تبریز یاوری میخواست. انجمن با دست یکدسته از مجاهدان، اندی قورخانه و افزار جنگ برای او فرستاد.

اما اردبیل، چنانکه گفته‌ایم در این شهر گذشته از دوتیرگی حیدری و نعمتی که هنوز کارگر می بود دو تن ملای بزرگی – آقا میرزا علی اکبر و حاجی میرزا ابراهیم – در این شهر می زیسته که همواره با یکدیگر دشمنی و همچشمی می‌نمودند. این آقا میرزا علی اکبر یک ملای شگفتی می‌بود. این نیز دلبستگی بسیار بکیش شیعی «شریعت » نمودی، و باندازه توانایی خود «حکومت شرعی» راندی. بدینسان که از پیروان خود «زکوة» و «خمس» گرد آوردی، و بگفتگوهای مردم رسیدگی کرده «فتوی» دادی. و بدولت و کشور و توده و اینگونه چیز ها پروا ننمودی. یک ملایی از تیپ حاجی‌شیخ فضل الله و سیدکاظم یزدی میبود، با این جدایی که شکوه‌دوستی حاجی شیخ فضل الله و فریبکاری سیدکاظم را نمیداشت، و یکمرد ساده‌درونی می بود و آنچه از مردم می‌گرفت هم بسود خود آنان بکار میبرد.

یک نمونه دیگری از «شریعت خواهان» می‌بود، که جز راه خود را نشناختی، اینکه با مشروطه همراهی نشان می داد و انجمن بر پا می‌کرد، از ندانستن معنی مشروطه و نداشتن آگاهی از خواست آزادیخواهان می بود. چنانکه گفته‌ایم اینان جنبش را جز نبردی با دولت نمیشماردند و نتیجه آن را جز رواج «شریعت» نمی پنداشتند.

این بود چون جنبش مشروطه برخاست و در همه شهر ها انجمن بر پا می شد، در اردبیل نیز این دو ملا بکار برخاستند، و هر کدام انجمنی بر پا کرده و کشاکش حیدری و نعمتی را بمیان آوردند، و هر یکی یکدسته از شاهسونان یغماگر را بیاری خود خوانده در شهر میدان زد و خورد پدید آوردند.

چنانکه گفتیم در همان هنگام انجمن تبریز نمایندگانی فرستاد که هر دو انجمن را بستند و یک انجمن دیگری برای همگی شهر بنیاد نهادند. بدینسان آتش آشوب فرو نشست آرامش برپا گردید. بویژه با کاردانی که رشیدالملک فرمانروای اردبیل از خود نشان میداد.

لیکن در اینهنگام چون رشیدالملک در قره داغ می بود، ملایان از دوروی او میدان یافته دوباره بهمچشمی و دشمنی برخاستند، و باز هر کدام یکدسته از شاهسونان را برای پشتیبانی از خود، بشهر

خواندند، و این مایه آشفتگی کار ها شد و چه در شهر و چه در

پ ۴۱

نشان میدهد طاق‌بندی کوی هکماوار روز بازدید

بیرون آن نا امنی رواج گرفت.

مردم بدادخواهی تلگرافهایی بدارالشوری و انجمن تبریز فرستادند. انجمن بیدرنک بچاره برخاسته دستور فرستاد که رشیدالملک باردبیل باز گردد. نیز برای فرستادن بآنجا نمایندگان پایین را برگزید:

شیخ اسمعیل هشترودی، شریف‌العلماء، حاجی سطوت‌السلطنه، حاجی معتمد همایون، حاجی اسماعیل امیرخیزی

اینان بزودی روانه گردیدند ، و پیش از اینکه رشیدالملک باز گردد باردبیل رسیدند، و با میانجیگری و گفتگو کشاکش را بپابان رسانیدند. پس از چندی تلگرافی از آقا میرزا علی اکبر و حاجی‌میرزا ابراهیم رسید که از «برکت انفاس قدسیه جناب مستطاب شریعتمآب آقا شیخ اسماعیل آقا سلمه الله تعالی و حسن اقدامات و اهتمامات وافیه حضرات آقایان هیئت محترم دامت توفیقانهم اسباب تکمیل محبت و مودت فراهم اختلافات بکلی رفع گردید».

کشته‌شدن سعدالسلطنه در زنجان اما زنجان، در اینجا یک آشوب خونینی رخ داد. اینجا یکی از شهرهایی می بود که مشروطه ریشه ندوانیده و آزادیخواهی پیشرفتی پیدا نکرده بود. در اینجا نیز انجمنی برپا کرده بودند ولی بسیار ناتوان می‌بود. چنانکه گفتیم چون در نتیجه بدخواهیهای دربار در بسیاری از شهر ها گردنکشانی برمیخاستند در اینجا مظفرالدوله که رئیس فوجی می بود برخاست و موزیکانچیان را بآزار مردم و ستمگری برانگیخت. تا دیری بازرگانان زنجان در تلگرافخانه نشسته بتهران دادخواهی میکردند.

از آنسوی در اینجا هم یک ملای شگفتی، بنام «آخوند ملا قربانعلی» می بود، که لگام مردم را در دست داشته از گراییدن بمشروطه باز می داشت. این آخوند نیز دلدادهٔ «حکومت شرعی» میبود، و خود در زنجان و آن پیرامونها فرمان میراند. زیرا به «دعویها» رسیدگی کردی، و «فتوی» دادی، «قصاص» کردی، و «حد» زدی، و «زکوة» و «مال امام» گرفتی. بی تاج و تخت پادشاهی کردی.

این نیز از ملایانی میبود که به کشور و توده و میهن و اینگونه چیز ها پروا ننمودی، و خود از این اندیشه ها دور بودی، و جز هوسهای آخوندی را دنبال نکردی.

این نیز ؛ همچون میرزا علی اکبر اردبیلی پول نیندوختی و خود با تهیدستی بسر بردی، و از اینرو در میان پیروان نام نیک و جایگاه بلند میداشت و آوازه‌اش ببیشتر شهرها رسیده بود. میرزا علی اکبر زورش بیشتر از دانشش میبود، و از اینرو در میان خود ملایان جایگاهی نمیداشت. ولی این در زمینه آخوندی دانشمند شمرده میشد و خود یکی از مجتهدان بنام میبود .

چون اینمرد و داستانش نمونه نیکی از دژ آگاهی و دژخویی ملایان و پیروان ایشانست، از اینرو بدینسان بیادش میپردازم. این مرد یکی از خویهایش سنگدلیش میبود و خونریزی را دوست میداشت. میگویند: روزی دربارهٔ آدمکشی «فتوی» بکشتن داد و گفت در همانجا در حیاط سرش را بریدند.

در زنجان، در زمانهای نزدیک، از اینگونه ملایان، یکی ملا محمد علی بوده که در زمان محمد شاه با دولت بکشاکش پرداخته، و سپس در زمان ناصرالدینشاه، بنام بابیگری بجنگ برخاسته و آن داستان شگفت تاریخی را پیدا کرده. دیگری این ملا قربانعلیست که ما بیادش پرداخته‌ایم، و میباید گفت ملا محمد علی با آن کار بیخردانهٔ پایان زندگانیش بهتر و برتر از این میبوده.

اینمرد در این زمان نود سال کمابیش میداشت و با این پیری سستی از خود نشان نمیداد، و رشته فرمانروایی از دست نهشته مردم را از گراییدن بمشروطه باز میداشت.

در این میان سعدالسلطنه در زنجان فرمانروا میبود. اینمرد در زمان ناصرالدینشاه فرمانروای قزوین شده و شش سال در آنجا مانده و کوشش بسیار بآبادی آن شهر کرده، و رویهمرفته مرد نیکنامی میبود. این هنگام در زنجان نیز رفتار نیک مینمود. با این همه پیروان ملا قربانعلی او را بر نمی‌تافتند و ناخشنودی مینمودند.

روز سوم ماه تیر (۱۳ جمادی‌الاولی) یکی از فراشهای حکومت میخواست شیخ عبدالله نامی را باداره حکمرانی برد. شیخ عبدالله از دست او گریخته خود را بخانه ملا قربانعلی رساند و در آنجا بست نشست. کسان ملا قربانعلی که بیشتر اوباش و لوطیان میبودند، چون از چگونگی آگاه شدند در پی فراش افتاده و او را گرفته کتک بسیاری زدند، و با قمه چند زخمی رسانیدند و سپس سبیلهایش را بریده گفتند: «برو بسعدالسلطنه آگاهی ده»

آنروز سعدالسلطنه بهنگام گذشتن از سبزه میدان، با یکی از آن اوباش بنام سید بشیر، دچار آمد و دستور داد او را گرفتند، و در اداره حکومتی تازیانه باو زدند و سپس رهایش کردند. این آگاهی چون بملا قربانعلی رسید گفت: «فردا باید حکومت تبعید شود». کار کنان او شبانه بطلبه‌ها و دیگران آگاهی دادند و از آبادی‌های نزدیک شهر مردم را خواستند.

فردا از آغاز روز پیروان که ششصد تن کمابیش میبودند در پیرامون خانه آخوند گرد آمدند، چون گفته میشد آخوند «حکم جهاد» خواهد داد، بسیاری از آنان قمه و قداره و تپانچه همراه میداشتند و دیگران نیز دامنهای خود پر از سنگ کرده بودند. نخست با پیام آخوند ببازار ریخته دکانهایی را که باز شده بود بندانیدند. سپس آماده ایستاده چشم براه فرمان دوختند.

آخوند دستور داد: «بروید میدان توپخانه». همگی روانه گردیده در یک سوی میدان، در برابر سرای حکومت به رده ایستادند. سعدالسلطنه چند تن سرباز برای پاسبانی بدم در گمارده ولی سپرده بود تیری نیندازند. از اینسو زبان بدشنام گشادند. سربازان پاسخی ندادند. دلیر گردیده گاهی چند تیری انداختند. در این میان نصرالله نامی از بازاریان با یکتن دیگری که از مشروطه خواهان میبودند ناآگاهان بمیدان رسیدند. کسان آخوند هر دو را آماج تیر گردانیدند که نصرالله پس از نیم ساعتی جان داد.

پس از ساعتی سربازانی از سوی حکومت به پشت‌بام آمده برای

ترسانیدن مردم چند تیری بهوا انداختند. کسان آخوند آن را فرصت

پ ۴۲

پیکره ۴۲ نشان میدهد آذین‌بندی ششگلان را در روز بازدید

شمرده برخی از ایشان که تفنگ داشتند بجنگ پرداختند و از اینسوی

مردم بسرای حکومتی ریخته دست بتاراج و یغما گشادند و آنچه یافتند بردند، و درها و پنجره‌ها را کندند. دو تن سید و دو تن توپچی سعدالسلطنه را در اطاق اندرون بگیر آورده بسیار زدند، با قمه و قداره چند زخم کاری رسانیدند. بفراشان نیز زخمهایی زدند.

نبی نام فراش سعدالسلطنه را بدوش کشیده بخانه حاجی وزیر (یکی از توانگران زنجان) رسانید که در آنجا زخمهایش بندند، ملا قربان علی چون شنید دستور داد بروید از آنجا هم بیرون کنید. اوباش رو بخانه حاجی وزیر آورده خواستند آنجا را نیز تاراج کنند. اسعدالدوله و دیگران پیش افتاده جلو گرفتند. حاجی وزیر ناگزیر شد سعدالسلطنه را بیرون کند و یک دسته از اوباشان او را با آن زخمها در کالسکه نشانده و تا بیرون شهر رسانیده رها کردند. بیچاره پیرمرد تا سلطانیه رفته پس از زمانی از آسیب زخمها بدرود زندگی گفت. این بود نمونه‌ای از «حکم جهاد» ملایان. مانند این دژرفتاری را از ملا قربانعلی در داستان عظیم‌زاده خواهیم دید.

ابن شگفت که چون این کار را کردند زیرکانه تلگرافی، از زبان مردم بدارالشوری فرستادند، بدینسان: «تعدیات سعدالسلطنه از حد گذشت یکنفر را تنگ قجر گذاشته و یکدختر را میخواست ببرد رفته در خانه آقا متحصن شده آقا یعقوب نام هیچ عارضی نداشت بدون جهت سیصد تومان ازو پول گرفت»

از آنسوی برادرزاده آخوند تلگرافی بمحمد علیمیرزا فرستاد، نزدیک باین : «سعدالسلطنه مشروطه خواه بود میخواست مشروطه را در اینجا هم تأسیس کند از شهر بیرونش کردیم». آن تلگراف در مجلس بگفتگو آورده شد ولی باین یکی محمدعلیمیرزا پروا نداشت و آن تلگراف را نیز پنهان کرد.

یکی دو روز پس از آن پیش‌آمد، تلگراف حاجی شیخ فضل‌الله و یاران او که گفتیم بهمه شهرها فرستادند بزنجان رسید. ملا قربانعلی از آن خشنود گردید، و همان را عنوان ساخته بمسجد آمد و پیروان را بسر خود گرد آورد و از مشروطه بدگوییهایی کرد و بمشروطه‌خواهان بیمهایی داد. رویهمرفته مشروطه در این شهر پا نگرفت، و از این هنگام زنجان در دست ملا قربانعلی و پیروان او بود.

در مجلس در نشست سه‌شنبه دهم تیر ماه (۲۰ جمادی‌الاولی) چون از انجمن زنجان تلگرافی رسیده بود، باز گفتگو بمیان آمد شادروان طباطبایی، چنانکه شیوه او میبود، پاسداری از ملا قربانعلی نموده چنین گفت: «جناب آخوند هیچوقت از خانه بیرون نمیآید و خبر از جایی ندارد این کار آدمهای ایشانست »

اینسخن دور نمیبود. ملا قربانعلی با آن پیری توانایی چنین کارها را نمیداشت، و بیشتر کارها را بنام او برادرزاده‌اش و دیگران میکردند. ولی او نیز بیکبار ناآگاه نمیبود.

نزدیک بهمان روزها داستانکی هم در قزوین – شهر همسایهٔ زنجان – رخ داد. چنانکه گفتیم حاجی شیخ فضل الله و همدستان او، پیش از آنکه از تهران بروند، کسانی را برای آشوب انداختن در شهر ها فرستادند. یکی از آنکسان میرزا علینقی پسر سید احمد طباطبایی بود که رهسپار قزوین شد.

در این شهر نیز سید جمال نامی از ملایان، دشمنی، با مشروطه مینمود و یکی از بدخواهان پافشار جنبش میبود. میرزا علینقی بخانه او فرود آمد، و پس از سکالش چنین نهادند که بآشوبی در شهر برخیزند. شبی سیدجمال لوطیها و اوباش شهر را بخانه خود خواند، و آنان را بچند دسته بخشیده هر دسته‌ای را بخانه یکی از پیشروان آزادیخواهی فرستاد که بدست آورند و بکشند.

در این هنگام که دسته‌ها روانه شده بودند، ناگهان کسی از تلفونخانه آمد و داستان مسجد آدینه را – که پیروان حاجی شیخ فضل الله چادر زدن میخواستند و مردم بجلوگیری برخاستند و در کشاکش فیروزی از آن آزادیخواهان شد – باز گفت.

سید جمال از این آگاهی بترس افتاده کسانی فرستاد و آندسته ها را باز گردانید. جز یکدسته که بخانه میرزا غفار رفتند و با کسان او بزد و خورد بر خاستند و در میانه برخی از کسان میرزا غفار زخمی گردیدند.

فردا چون مجاهدان از این داستان آگاهی یافتند بشوریدند و نزدیک بود آشوب و خونریزی در قزوین روی دهد. چیزیکه بود شیخ‌الاسلام و پسر او میرزا حسن «رئیس المجاهدین» بمیان افتاده جلوگیری کردند. این داستانیست که در روزنامه «اتحاد» نوشته شده.

سر سال سید عبدالحمید و سید حسین کنون بتهران باز میگردیم. در اینجا نیز ، در میان کشاکش مشروطه و «مشروعه»، کارهایی رخ میداد. یکی از آنها بازپرس و داوری درباره فروش دختران قوچانی میبود. چنانکه گفته‌ایم[۶] از آغاز گشایش مجلس این یکی از گفتگوهایی بود که دنبال میشد. مجلس میخواست از یکسو دختران را بخانه‌هاشان باز گرداند، و از یکسو کسانی را که در آن سیاهکاری دست میداشتند بکیفر رساند. برای این آصف‌الدوله والی خراسان و سالار مفخم بجنوردی سرکرده سواران آنجا را بتهران خواستند، و مجلس پافشاری نمود که آنان ببازپرس و داوری کشیده شوند، و برای دیده‌بانی باین کار شش تن از نمایندگان خود را – تقیزاده را با پنجتن دیگر – برگزید.

این بود در عدلیه با بودن وزیر عدلیه و دیگران نشستها بر پا میشد و بازپرس میرفت و روزنامه‌های مجلس و حبل‌المتین پرسشها و پاسخ ها را نوشته و بآگهی مردم میرسانیدند.

دیگری، گرفتن وزارت جنگ از چنگ کامران میرزا میبود. چنانکه گفتیم[۷] اینمرد وزارت جنگ را مرده ریک خود میشناخت و از دست دادن نمیخواست، و با آنکه در شمار وزیران میبود گامی بمجلس نمیگزاشت، بلکه با مجلس دشمنی سختی مینمود، و هم

چون زمانهای پیش خودسرانه کار میکرد. روز پنجشنبه پنجم تیر ماه

پ ۴۳

کامران میرزا

(۱۵ جمادی الاولی)، در مجلس سخنی از بدیهای او رفت و نمایندگان رأی به برداشته شدن او از وزارت دادند.

دیگری گرفتن سر سال برای سید عبدالحمید و حاجی سید حسین نخستین کشتگان راه آزادی بود. چون هجدهم جمادی‌الاولی روز کشته شدن سیدعبدالحمید، و بیستم آن روز کشته شدن حاجی سیدحسین میبود، «انجمن اتحاد طلاب» بر آن شد که روز هجدهم (هشتم تیر ماه) سر سال باشکوهی برای آنان گیرد و از چند روز پیش به بسیج کار پرداخت. بدینسان که بروی گور سید عبدالحمید در مسجد آدینه پارچه‌های سیاه پوشانیده و دسته‌های گل چید. نیز بایوان مسجد پارچه‌های سیاه کشید، افزار «ختم» و سوگواری آماده گردانید.

چون آنروز رسید از آغاز روز مردم دسته‌دسته آمده، و بآیین مسلمانی فاتحه خوانده و به شیوه اروپایی دسته گل روی گور گزارده از در دیگر بیرون میرفتند. یک دسته از قزاق و ژاندارم نیز برای گل گزاردن آمدند و رفتند.

چون هنگام پسین رسید همگی وزیران با علما و نمایندگان مجلس و دیگران در آنجا گرد آمدند. انبوهی چندان شد که پشت بامها نیز پر گردید. نخست قرآن خواندند و سپس حاجی شیخ محمد واعظ بمنبر رفته، و داستان گلوله خوردن سید عبدالحمید را بدانسان که خود دیده بود، با زبان روضه خوانی، باز گفت و مردم را بگریانید.

سپس شاگردان دبستانها، با رخت و بیرق سیاه، سرود خوانان آمدند، و هر دسته‌ای بنوبت خود در جلو گور «خطابه»ای خوانده و دسته گل فرو گزاردند و بیرون رفتند. در هنگام بیرون رفتن ایشان زنان از پشت بام گل بسرهای آنان ریختند. سپس انجمنهای تهران، باشندگان هر یکی بنوبت خود آمده و گل گزارده رفتند. سید جمال واعظ و ملک‌المتکلمین و دیگران گفتارها راندند. تا نیمساعت بشام نشست بر پا میبود، و پس از آن تا سه ساعت از شب رفته نیز مردم آمد و شد میکردند. برای تهران یکروز خوشی گذشت.

امروز نخستین بار بود که در ایران، در یک بزم سوگواری، شیوه ایرانی را با شیوه اروپایی توأم گردانیدند، و خواهیم دید که همین یکی از ایرادهایی بود که بست نشینان عبدالعظیم بمشروطه‌خواهان میگرفتند.

در روزنامه انجمن تبریز شعرهایی نوشته که در این نشست در جلو گور سید عیدالحمید خوانده گردیده و اینک آنها را میآورم:

  زانروز که از دار فنا رخت کشیدی از جان بگذشتیم و ز خونت نگذشتیم  
  هر قطرهٔ خون کز بدنت ریخته شد ما برداشته با خون دل خود بسرشتیم  
  در راه وطن آنچه نهفتند و نگفتند ما در سر بازار بگفتیم و نوشتیم  
  المنة لله که نمردیم و بدیدیم شد سبز هر آن تخم که پارینه بکشتیم  
  بر یاد هماندم که سپردیم بخاکت ایندسته گلی را بمزار تو بهشتیم  

در همانروزها گله و ناله از حاجی آقا محسن فرونتر گردیده بود. در نشست چهاردهم تیر (۲۴ جمادی‌الاولی) تلگرافی از عراق، در مجلس خوانده شد، بدینسان: «صمصام‌الممالک که مأمور حرکت دادن حاجی آقامحسن بود وارد شهر شد. پیش از آنکه از طرف صمصام الممالک اقدام شود حاجی آقا محسن اشرار را فرستاده دکاکین را بسته دیشب جمعی در پشت بام بازارها و غیره مشغول شلیک بود امنیت سلب زودتر علاج نمایید انجمن محلی عراق»

این گفتگو عنوان داد که برخی نمایندگان بدگویی بسیار از اتابک کردند. راستی آن میبود که این زمان نیرنگبازی اتابک بی پرده گردیده و هر کسی پی برده بود که آن آشوبها و خونریریها در این گوشه و آن گوشه کشور، جز با انگیزش او نیست. از چندی پیش این سخن بزبانها افتاده و روزنامه حبل‌المتین، بی‌آنکه پرده دری کند، گفتار های پرمغزی مینوشت.

این روزنامه میگفت یکماه پیش کشور ایمن میبود و هواداران خود کامگی ناتوان و درمانده میبودند. ولی در این یکماه در بسیاری از گوشه‌های کشور آشوب برخاسته و از اینسو دیده میشود که هواداران خود کامگی گستاخ گردیده و به نیرو افزوده‌اند. آشوبهایی را که رخ داده بود شمرده و سپس میپرسید: «خوب در این ماه چه تازه واقع شده؟!.. آیا هیئت وکلا تغییر کرده؟.. آیا کسی تازه وارد شده؟..»، و پاسخ این پرسشها را باندیشه خوانندگان باز میگزاشت.

اتابک تا میتوانست برویه کاری میکوشید و هواداران او در مجلس و دیگر جاها تا میتوانستند پرده میکشیدند. ولی راستی در پرده نماند و دیر یا زود بآشکار افتد. بدگمانیها درباره او روز بروز فزونتر گردیده کنون بجایی میرسید که در مجلس گفتگو کنند و آشکاره او را «خائن» خوانند.

«لایحه»نویسی بست‌نشینان کنون باز داستان بست نشینان را دنبال میکنیم. چنانکه گفتیم، اینان نخست تلگرافهایی بشهرها فرستادند، و چون امید مند به نتیجه آن میبودند بدینسان نشستند. یکدستگاه آخوندی شگفتی برپا کرده بودند. حاجی شیخ فضل الله هر شب در صحن نماز جماعت میخواند و سپس بمنبر رفته ببدگویی از مشروطه و مجلس میپرداخت.

در آنمیان چنین خواستند که نوشته هایی میان مردم پراکنند. لیکن چاپخانه های تهران هیچیکی نخواست نوشته های آنان را بچاپ رساند. همانا نخست نوشته هایی را با خط خوشی نوشته و پیکره از آنها برداشته در میان مردم پراکنده میگردانیده‌اند ، و اینست ما پیکرهٔ یک نوشته‌ای را از آنگونه در دست میداریم که در اینجا میاوریم. (پ ۴۴)

لیکن پیداست که این کار دررفت بسیار داشته و گران میافتاده. این بود ناگزیر گردیدند خود چاپخانه ای برپا کنند . برای این کار سنگی را با افزارهای آن، از سید مرتضی برغانی بیکصد و سی تومان خریده و شبانه بار استرها کرده بعبدالعظیم بردند و در آنجا بکار انداختند. این یک گشایشی در کنار ایشان پدید آورد. همانا از آخرهای تیر ماه بود که به بیرون دادن «لایحه» ها پرداختند. کنون نسخه‌های بسیاری از آنها در دست ماست. با خط خوشی – برخی با نستعلیق، و برخی با نسخ – نوشته شده و پاکیزه بچاپ رسیده.[۸]

پ ۴۴

یکی از لایحه‌های بست‌نشینان را نشان میدهد که با پیکره برداشتن در میان مردم پراکنده‌اند.

اینان روزنامه نویسی نمیتوانسته‌اند و یا نمیخواسته‌اند، از اینرو

نوشته‌های خود را «لایحه» نامیده و آنها را بیک گونه دیگری بیرون داده‌اند. همچون روزنامه‌ها از چند زمینه سخن نمیرانند و هر «لایحه» در یک زمینه میباشد. مثلا در یکی از آنها درخواستهای خود را، که سه چیز میبود، باز مینمایند. در دیگری از زبان حاجی شیخ فضل الله، اندیشه و ایراد هاییرا که بمجلس میگرفته روشن میگردانند. در دیگری از زبان سیداحمد طباطبایی، انگیزه بازگشتن او را از مشروطه مینویسند. در دیگری تلگراف آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانیرا ، که بمجلس کرده و روزنامه ها آنرا پراکنده بودند، (همان تلگرافی که ما نیز آوردیم) بگفتگو گزارده میگویند: مجلسی را با آن شرطهاییکه این دو مجتهد بزرک ستوده‌اند ما نیز میخواهیم ولی این مجلس که هست آن شرطها را دارا نیست.

در یکی از اینها از تلگرافی گفتگو میکنند، که آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی، بمیانجیگری حاجی شیخ فضل‌الله، بمجلس فرستاده بوده‌اند، و حاجی شیخ فضل‌الله میگوید پیش از بیرون آمدن از تهران آن را بنزد رئیس مجلس فرستاده بوده. چون این تلگراف در جایی نیست و اینان در نوشته های خود نام آن را میبردند اینست در اینجا آنرا می‌آوریم:

از نجف اشرف توسط جناب حجةالاسلام نوری دامت برکاته مجلس محترم شورای ملی شیدالله تعالی ارکانه ماده شریفه ابدیه که بموجب اخبار واصله در نظامنامه اساسی درج و قانونیت مواد سیاسیه و نحوها من‌الشرعیات را با موافقت با شریعت مطهره منوط نموده‌اند از اهم مواد لازمه و حافظ اسلامیت این اساس است و چون زنادقه عصر بگمان فاسد حریت این موقع را برای نشر زندقه و الحاد مغتنم و این اساس قویم را بدنام نموده لازم است ماده ابدیه دیگر در دفع این زنادقه و اجرای احکام الهیه عز اسمه بر آنها و عدم شیوع منکرات درج شود تابعون الله تعالی نتیجه مقصود بر مجلس محترم مترتب و فرقه ضاله مأیوس و اشکالی مترتب نشود انشاءالله تعالی الأحقر الجانی محمدکاظم الخراسانی الأحقر عبدالله مازندرانی هفتم جمادی الاولی

این تلگراف دروغ نیست. چنانکه پیش از این گفتیم، آخوند و حاجی شیخ، نخست بحاجی شیخ‌فضل‌الله بدگمان نبوده از دور با این همراهی می‌نموده‌اند، و این تلگراف از اینروست.

اینان در «لایحه»های خود از هر راه به باز گردانیدن مردم از مشروطه میکوشیده‌اند. در همه جا مشروطه خواهان را «بابی» و «طبیعی» نامیده خواست ایشان را «آشکار گردانیدن کیش خود» یا «آزادی از بند دین» نشان میداده‌اند. برای بر آغالیدن مردم عامی، آزادی و برابری را که بجهودان داده شده بود، بیاد آنان میاندازند و ببرخی دروغ های زشتی برمیخیزند. بیش از همه روزنامه‌نویسان را دنبال کرده گله میکرده‌اند، و سخنانیرا که ما هیچگاه در روزنامه های آنزمان تمییابیم بنام آنان مینوشته‌اند. هر چیز تازه‌ای را که از اروپا رسیده و در میان مردم رواج گرفته بود بیدینی نامیده ایراد میگرفته‌اند.

از رویهمرفته اینها نیز پیداست که راه «شلتاق» و بهانه جویی میپیموده‌اند و انگیزه کارشان بیش از همه سودجویی میبوده.

بهتر است خوانندگان برخی از آن لایحه‌ها را ببینند و بخوانند تا بدانند چه چیزهایی میخواسته اند، و چه بهانه‌هایی میگرفته‌اند، و با چه عنوانهای پوچی در برابر کوششهای غیرتمندانه آزادیخواهان ایستادگی و کارشکنی نشان میداده اند. چون چنانکه گفتیم بسیاری از لایحه‌ها را با خط خوش نستعلیق بیرون داده‌اند – چند تا از اینها را با پیکره نشان میدهیم. (پ ۴۵، پ ۴۶، پ ۴۷) برخی دیگر را هم در جای خود خواهیم آورد.

جشن فرمان مشروطه در اینمیان چون روز چهاردهم جمادی‌الثانی که روز داده شدن فرمان مشروطه میبود نزدیک میشد، دارالشوری چنین نهاد که آن روز را بنام «روز نخست مشروطه» یکی از عیدها گرداند و در آن روز در همه شهرهای ایران جشن گرفته شود، و این نهادهٔ خود را با تلگراف بهمه جا آگاهی فرستاد.

در همه جا به بسیج جشن پرداختند. در خود تهران یک جشن بسیار باشکوه و بزرگی را بدیده گرفته، و از یکهفته پیش، انجمنها و دیگران به بسیج برخاستند. این جشن بیش از همه، از آن تهرانیان، و خود سزنده بآنان میبود که بیشتر از دیگران بآن کوشند.

در تهران در این زمان، چهل تا کمابیش انجمن میبود. اینها کمیسیونی برای اینکار برگزیدند. از سوی مجلس هم آقامیرزا محسن برگزیده شد. اینان نخست بروی سردر مجلس طاقی، برای نشیمن دو سید و دیگر علما، و در دو پهلوی آن دوطاقی برای نشیمن وزیران و نمایندگان بیگانه، بستند. سپس دو سوی جلوخان مجلس را در میان انجمنها بخشیدند که هر یکی طاقی بنام خود آراست. ارمنیان و جهودان و زردشتیان هر کدام طاق دیگری بستند. گذشته از اینها صدرالسلطنه و مشارالدوله و معین‌السلطان که خانه‌هاشان در آن نزدیکی میبود، هر کدام طاقی بستند. ظل‌السلطان که از چندی باز، بمشروطه خواهان گرایش نشان میداد، جلوخانه خود را طاقی بست و دستگاه پذیرایی در چید. اداره‌های دولتی هر یکی در هر کجا میبود طاقی بست.

در هر طاقی آنچه میتوانستند، از آراستن و پیراستن، و فرشهای گرانبها آویختن، و گلدان گزاردن، و چراغها چیدن دریغ نگفتند. در هر طاقی دستگاه پذیرایی جداگانه برپا کردند. در کمتر جشنی این کوشش از مردم دیده شدی.

از روز دوم مرداد (۱۶ جمادی‌الثانیه) جشن و شادی آغاز گردید و دو روز و دو شب در میان میبود. آنمرد بافهم آذربایجانی که گفتیم نامه بحاجی مهدی آقا مینوشته، در یک نامه خود این جشن را ستوده و من اینک برخی نوشته‌های او را میآورم:

«جلو بهارستان را که میدان وسیعیست دور تا دور طاق و آذین بسته و با چراغ و گل و سجاده های قیمتی آراستند. هشتاد طاقست هر یکی را یکی از انجمنهای تهران و اصناف صاحب شده و زینت داده و اقسام شربت و لیمونات و میوه و شیرینی چیده از واردین با گرمی پذیرایی نمودند. آتش بازی نوظهور صنعتی شد امتداد آن آنقدر بود که دو ساعت مردم را بتماشا مشغول کرد.

در صحن بهارستان خیابانها را طاق و آذین بسته و چراغانی کرده

پ ۴۵

نشان میدهد یکی از لایحه‌های بست‌نشینان را

و شیرینی و میوه چیده . کانه بهارستان فتوگراف بهشت برین بود.

سفرای دول خارجه بموجب دعوت رسمی حضور داشتند. شاگردان مدارس دسته دسته حاضر و وزراء عظام و رجال دولت و وکلاء مجلس مشغول پذیرایی بودند. غیر از بهارستان و جلوخان و میدان آن ظل‌السلطان جلوخان عمارت خود و چند هزار قدم از یمین و یسار کوچه چراغانی مفصل کرده بساطها چیده. هکذا بانوی عظمی جلوخان و کوچه و دیوار و بامها را زینت داده چراغانی کرده.

هرگاه بخواهیم از کم و کیف این جشن و چراغانی گفتگو کنیم در این حساب مرتبه آحاد و عشرات و مآت ندارد بلکه کمتر و اقل عدد در این باب هزار است. مثلا باید بگوییم در بهارستان هزار دستگاه جار آویزان است چند هزار چراغ روشن است در هر یکی از خیابان‌های بهارستان هزار صندلی هزار میز گزارده شده در هر اطاقی از اطاقهای هشتگانه اقلا هزار چراغ روشن است در هر ساعت چند هزار شیشه شربت و لیمونات صرف میشود مصارف این جشن الی بیست هزار تومان بالغ میشود از پانصد هزار زبان بیک مرتبه صدای زنده باد مشروطه بلند می‌شود.

چون حضرات حجج‌الاسلام و فقهاء نیز حضور داشتند موزیک و آلات طرب ممنوع است در عوض آن نغمه خوش الحانی داریم که از همه نغمات روح‌افزاتر است و آن اینست که بدون استثناء کف زده فریاد میکنند «زنده باد مشروطه» .

جنابان آقا سید عبدالله و آقا سید محمد و آقا سید جمال افجه و سایر علما را عسر و حرج بود که در هر اطاقی نشسته تبریک گویند عبورا سرپا تشریف فرما شده بطاقها و انجمنها تبریک فرمودند.

شب دوم اهالی انجمنها و اصناف از همدیگر دید و بازدید کردند. آذربایجانیان دو طاق بسته‌اند و امتیازشان اینست که جارها و لاله‌ها و کتیبه‌ها همه برنک قرمز است».

این در تهران بود. در تبریز نیز از سه روز پیش بسیج کار کرده عمارت انجمن و بازارچه صفی را در نزدیکی آن آذین بستند. همچنین در بازار درفشها افراشته هر کس باندازه توانایی و دلخواه خود آذین بندی کرد. چون روز چهاردهم فرارسید علما و سردستگان در انجمن گرد آمدند و چراغانی و جشن پرشکوهی گزاردند. فردا پنجشنبه فوجهای مجاهدان از هر کویی بجنبش آمده، هر فوجی با رخت و نشان ویژه خود، علما و سادات و سرکردگان در جلو، مشق‌کنان و پای‌کوبان، با درفش و موزیک روی بانجمن آوردند. هر تیپی بنوبت خود آمده میرفتند. نیز مردم شهر دسته دسته می‌آمدند و پس از خوردن چایی و شیرینی باز میگشتند. ارمنیان یکدسته آمدند و بارون هامازاسپ نامی از ایشان خطابه‌ای خواند. همچنین حاجی شیخ علی اصغر و آقا میرهاشم گفتارهایی راندند. بدین سان جشن و پذیرایی با شکوه بسیار بپایان آمد.

از کارهای نیک در این روزها که نشان ارجشناسی آزادیخواهان در تهران روز آدینه سوم مرداد (۱۵ جمادی‌الثانیه) هنگام پسین، دسته‌هایی از نمایندگان انجمنها و دارالشوری، با چتر و درفش، روانه تکیه دولت گردیده در آنجا بر سر خاک مظفرالدینشاه خطابه‌ها خواندند و گلها بروی گورش پاشیدند، و بنام «شاه مشروطه» آمرزش از خدا برایش طلبیدند.

یکی از «لایحه»های بست نشینان اما بست‌نشینان هچمنان در جایگاه خود میبودند و «لایحه»ها بیرون میدادند و چون یکی از آن «لایحه»ها که ارجدارتر از دیگران بوده در همین روزها (ششم مرداد - ۱۸ جمای‌الثانیه) بیرون داده شد در اینجا آنرا میآوریم:

شرح مقاصد حضرت حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ فضل‌الله سلمه‌الله و سایر مهاجرین زاویهٔ مقدسه از علماء عظام و غیر هم آن است که سال گذشته از سمت فرنگستان سخنی به مملکت ما سرایت کرد و آن سخن این بود که هر دولتی که پادشاه و وزراء و حکامش بدلخواه خود با رعیت رفتار میکند آن دولت سرچشمه ظلم و تعدی و تطاول است و مملکتی که ابواب ظلم و تعدی و تطاول در آن مفتوح باشد آبادانی برنمیدارد و لایزال بر پریشانی رعیت و بی‌سامانی اهالی می‌افزاید تا آنجا که بالمره آن مملکت از استقلال می افتد و در هاضمه جانورهای جهانخور تحلیل مبرود و گفتند معالجهٔ این مرض مهلک مفنی آن است که مردم جمع بشوند و از پادشاه بخواهند که سلطنت دلخواهانه را تغییر بدهد و در تکالیف دولتی و خدمات دیوانی و وظائف در باری قراری بگذارند که من‌بعد رفتار و کردار پادشاه و طبقات خدم و حشم او هیچ‌وقت از آن قرار تخطی نکند و این قرارداد را هم مردمان عاقل و امین و صحیح از خود رعایا بتصویب یکدیگر بنویسند و بصحه پادشاه رسانیده در مملکت منتشر نمایند و گفتند نام آن حکمرانی بدلخواه بزبان این زمان سلطنت استبدادیه است و نام این حکمرانی قراردادی سلطنت مشروطه است و نام قرارداد دهندگان وکلاء و یا مبعوثین است و نام مرکز مذاکرات آنها مجلس شورای ملی است و نام قراردادهای آنها قانون است و نام کتابچه که آن قراردادها را در آن مینویسند نظامنامه است سلسله علماء عظام و حجج‌الاسلام چون از این تقریر و این ترتیب استحضار تام بهم رسانیدند مکرر با یکدیگر ملاقات نمودند و مقالات سرودند و همه تصدیق فرمودند که این خرابی در مملکت ایران از بی قانونی و ناحسابی دولت است و باید از دولت تحصیل مجلس شورای ملی کرد که تکالیف دوایر دولتی را معین و تصرفاتشان را محدود نماید تا آنکه بحمدالله تعالی پادشاه مرحوم موفق و مساعی علماء عظام مشکور و مجلس دارالشورای کبرای اسلامی مفتوح شد و اعلیحضرت اقدس شاهنشاه عصر خلدالله سلطانه هم باین سعادت مساعدت که مبذول میفرمایند حائز گردید پس عنوان سخن و مبدء مذاکرات بی قانونی دوایر دولت بود و حاجت ما مردم ایران هم بوضع اصول و قوانین در وظایف درباری و معاملات دیوانی انحصار داشت و بعد همینکه مذاکرات مجلس شروع شد و عناوین دائر باصل مشروطیت و حدود آن در میان آمد از اثناء نطقها و لوائح و جرائد اموری بظهور رسید که هیجکس منتظر نبود و زائدالوصف مایه وحشت و حبرت روساء روحانی و ائمه جماعت و قاطبه مقدسین و متدینین شد.

از آن‌جمله در منشور سلطانی که نوشته بود مجلس شورای ملی اسلامی دادیم لفظ اسلامی گم شد و رفت که رفت این فقره سند صحیح دارد عندالحاجه

مذکور و مشهود میشود و دیگر در موقع اصدار دستخط مشروطیت از اعلیحضرت

پ ۴۶

نشان میدهد یکصفحه از یک «لایحه» بست‌نشینان را

اقدس شاهنشاه عصر دام ظله الممدود در مجلس در حضور هزار نفس بلکه بیشتر

صریحاً گفتند که ما مشروعه نمیخواهیم و دیگر برأی‌العین همه دیدیم و می‌بینیم که از بدو افتتاح این مجلس جماعت لاقید لاابالی لامذهب از کسانی که سابقاً معروف ببابی بودن بوده‌اند و کسانی که منکر شریعت و معتقد بطبیعت هستند همه در حرکت آمده و بچرخ افتاده اند سنگهاست که بسینه میزنند و جنگهاست که با خلق خدا میکنند و دیگر روزنامه‌ها و شب نامه‌ها پیدا شد اکثر مشتمل بر سب علماء اعلام و طعن در احکام اسلام و اینکه باید در این شریعت تصرفات کرد و فروعی را از آن تغییر داده تبدیل باحسن و انسب نمود و آن قوانینی که بمقتضای یکهزار و سیصد سال پیش قرار داد شده است باید همه را با اوضاع و احوال و مقتضیات امروز مطابق ساخت از قبیل اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه خانه‌ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانه‌جات و در تسویهٔ طرق و شوارع و در احداث راههای آهن و در استجلاب صنایع فرنک و از قبیل استهزاء مسلمانها در حواله دادن بشمشیر حضرت ابوالفضل و یا بسر پل صراط و اینکه افکار و گفتار رسول مختار صلی‌الله علیه و آله و سلم العیاذ بالله از روی بخار خوراکهای اعراب بوده است مثل شیر شتر و گوشت سوسمار و اینکه امروز در فرنگستان فیلسوفها هستند خیلی از انبیاء و مرسلین آگاه‌تر و داناتر و بزرگتر و نستجیر بالله حضرت حجةبن‌الحسن عجل‌الله تعالی فرجه را امام موهوم خواندن و اوراق قرآن مجید را در مقواهای ادوات قمار بکار بردن و صفحات مشتمل بر اسم جلاله و آیات سماویه را در صحن مجلس شوری دریدن و پاشیدن و نگارش اینکه مردم بی تربیت ایران سالی بیست کرور تومان میبرند و قدری آب می‌آورند که زمزم است و قدری خاک که تربت است و اینکه اگر این مردم وحشی و بربری نبودند اینهمه گوسفند و گاو و شتر در عید قربان نمیکشتند و قیمت آن را صرف پل سازی و راه پردازی میکردند و اینکه تمام ملل روی زمین باید در حقوق مساوی بوده ذمی و مسلم خونشان متکافؤ باشد و با همدیگر درآمیزند و بیکدیگر زن بدهند و زن بگیرند (زنده‌باد مساوات) و دیگر ظهور هرج و مرج در اطراف ممالک محروسه و سلب امنیت و خلاف نظم و شیوع خونریزی و تاخت و تاز و اثارهٔ فتن و مفاسد در هر صقع و هر ناحیه و رواج رقابت و خصومت و معادات در میان اهالی شهر های بزرک خصوصاً حوادث و سوانحی که در صفحهٔ آذربایجان و سرحدات آن اتفاق افتاده و کشتار ها که در کرمانشاهان و فارس و حدود نهاوند و غیرها واقع شده است و دیگر تجری طبقات مردم در فسق و فجور و منکرات میفرمایند چون ما و شماها همگی در طهران هستیم فقط طهران را از شما میپرسیم آیا از وقتی که اسم آزادی در این شهر شایع شده است سستی عقاید اهالی و درجه هرزگیها و بیباکیها از کجا بکجا رسیده است هیچوقت شنیده بودید که یهودی با بچه مسلمان لواط کرده باشد از گذر لوطی صالح بپرسید و هیچوقت دیده بودید که یهودی علی‌الرؤس دختر مسلمان را کشیده باشد امسال همگی دیدید یا مستحضر شدید ذاکرین و وعاظ میگویند که امسال مجالس روضه خوانی و تکایای عزاداری و اهتمام مردم در این عبادت که از شعائر بزرک شیعه خانه است نزدیک نصف بتعطیل گذشت و متروک شد آیا هیچ انتظار چنین نتیجه را داشتند و هیچ شنیده بودید تا این تاریخ که یک آدمی در دنیا گفته و یا نوشته و پراکنده کرده باشد که الوهیت خدا مشروطه است و لقد قالوا کلمةالکفر و هیچ شنیده بودید در این یکهزار و سیصد و چند سالی که از عمر اسلام ایدالله انصاره گذشته است صورت یکی از مجددین دین را که در عداد کلینی و علم‌الهدی و محقق و شهیدین شمرده می‌شود شکل حیوانی بارکش کشیده و تشهیر کرده باشند.

و دیگر افتتاح رسوم و سیر معموله بلاد کفر در قبةالاسلام تاریخ هجری هیچ خبر نمیدهد که در ممالک اسلامیه مجلس ترحیم و ختم قرآن را بدستور فرنگستان تشکیل داده باشند مسجد جامع پایتخت اسلام فاتحه ذراری صدیقهٔ طاهره سلام‌الله علیها بسیرهٔ خاصه فرنگان گلریزی کردن و دستمالهای مشکی بر بازوی دستجات اطفال مسلمین بستن و جماعت زردشتیها را در خانه خدا وارد ساختن و در مجلس فاتحه مخصوصاً آلا فرنگها و پاریس پرستها را مستخدم قرار دادن و ارباب عمایم و بزرگان شریعت را طوعاً یا کرها بآن محضر مطهر کشیدن[۹] ای پیروان دین اسلام هیچ ختمی باین شکل دیده و یا شنیده بودید.

و هیچ دیده و شنیده بودید که روساء روحانی شما را عنفاً در مجلس در قطار مادامهای فرنگان کشیده و در ازدحامی که سراپا علی رغم اسلام و اسلامیان است حاضر و مستبشر داشته باشند آن بازار شام آن شیپور سلام آن آتشبازیها آن ورود سفراء آن عادیات خارجه آن هورا کشیدنها و آنهمه کتیبه های زنده باد زنده باد و (زنده باد مساوات) و ( برادری و برابری)[۱۰]

میخواستید یکی را هم بنویسید (زنده باد شریع ) (زنده باد قرآن) (زنده باد اسلام) حقیقة چشم خاتم‌انبیاء روشن و خاطر خاتم اوصیاء خرسند قرت‌الاعین سرت الانفس شما را ای مسلمانها ای اهل طهران بقرآن مجید بامیرالمومنین بسیدالشهداء بامام زمان ارواحنا لهم‌الفداء قسم میدهیم که اگر پیغمبر شما حاضر بود و آن هنگامه جلو خان نگارستانرا میدید چه میفرمود آیا نفرین میکرد یا تبریک میگفت و آیا میفرمود خوب جشنی برای مجلس گرفته‌اید یا میفرمود خوب ختمی برای اسلام گذاشته‌اید آیا میفرمود زنده باد مشروطه با میفرمود اهکذا تخلفون محمداً فی امته

آلها که نعمت مجلس شورای ملی اسلامی خصم لامذهبان باد

از طرف هیئت مهاجرین الی‌الله بجماعت آزادی‌خواه اعلان میشود که اگر هزار از این حقه‌ها بزنید و ساعتی صد سحر بابلی بکنید بهیچ نتیجه نایل نخواهید شد و سحر با معجزه پهلو نخواهد زد و ما تن بتضعیف اسلام و تحریف احکام نخواهیم داد مادام مناالروح فی‌الجثمان و دیگر های دیگر هم هست بلکه بسیار است زیرا که این طفل یکساله ره صد ساله پیموده است ولی از تذکار و تعداد آنها میترسم برخی از صنادید سلسله و عظماء علماء عصر وفقهم الله لمایحب و یرضی آزرده شوند ورنه سخن بسیار است

  قومی هم قتلوا امیم اخی فاذا رمیت یصببنی سهمی  

حالا از برادران پاکیزه نهاد و همکیشان ایرانی نژاد سؤال میکینم که آیا این فتنه‌های عجیب و این مفسده‌های عظیم در این مملکت واقع شده است یا نه و آیا این حوادث فوق‌العاده بعد از تاسیس این وضع جدید تولید گردیده است یا نه احترام میکنیم و نمیگوییم این شرور و مفاسد از مجلس متولد شده و اینها اولاد اوست میگوییم اینها همزاد اوست آیا مجلس دارالشورای کبرای

اسلامی بچه جهت و بکدام دلیل باید اینهمه فتنه و فساد و آشفتگی بلاد و عباد

پ ۴۷

نشان میدهد یک صفحه دیگر از «لایحه» بست‌نشینان (دنباله پ ۴۶)

همزادش بوده باشد.

از آنجا که همه‌کس از حقیقت حال مطلع نیست و از اوضاع عصر و اخبار عالم استحضار ندارد جهت و دلیل را هم حسب‌التکلیف ما خود شرح میدهیم زیرا که فرمودند چون بدعتها ظاهر بشود بر عالم است که اطلاع خودرا اظهار کند (برادران دینی ما) در این عصر ما فرقه ها پیدا شده اند که بالمره منکر ادیان و حقوق و حدود هستند این فرق مستحدثه را برحسب تفاوت اغراض اسمهای مختلف است (انارشیست) (نهلیست) (سوسیالیست) (ناطورالیست) (بابیست) و اینها یک نحو چالاکی و تردستی در اثاره فتنه و فساد دارند و بواسطهٔ ورزشی که در این کارها کرده‌اند هر جا که هستند آنجا را آشفته و پریشان میکنند سالهاست که دو دسته اخیر از اینها در ایران پیدا شده و مثل شیطان مشغول وسوسه و راهزنی و فریبندگی عوام اضل من الانعام هستند یکی فرقه بابیه است و دیگری فرقه طبیعیه این دو فرقه لفظا مختلف و لباً متفق هستند و مقصد صمیمی آنها نسبت بمملکت ایران دو امر عظیم است یکی تغییر مذهب و دیگری تبدیل سلطنت این اوقات این دو فرقه از سوءالقضاء هر دو در جهات مجلس شورای ملی ما مسلمانها وارد و متصرف شده‌اند و جداً جلوگیری از اسلامیت دارالشورای ایران میکنند و میخواهند مجلس شورای ایران را پارلمنت پاریس بسازند و اینکه حضرت حجةالاسلام والمسلمین آقای حاجی شیخ فضل‌الله ایده‌الله طرف بی‌ارادتی این جماعت واقع شده و مستوجب چندین ناسزا و سب و تهمت در روزنامه‌ها و شب نامه‌ها و منابر گردیده‌اند سگهای جهنم بر او بانک میزنند و بابیهای مسلم ازو سخت میرمند برای همین است که ایشان کماهو حقه بیدار این دو دسته دزد شده‌اند و در تنزیه مجلس شوری از این دو فرقهٔ پلید جداً ایستاده‌اند و بتوفیق الهی تقصیر نخواهند فرمود و از جان و مال دریغ نخواهند داشت تا بجمیع علماء مذهب جعفری از عرب و عجم جمیع این مطالب را محقق و مسلم بکنند و تمام تکالیف حتمیه الهیه این مقام را بر وجه اکمل و اوفی بپردازند تهدید آن حضرت بغوغای سفله و اراذل از این جهت است و ارجاف گرفتن مبلغ گزاف از سفارت یا دولت یا دیگری از این بابت است والا همه کس میداند که خراسان بزرگتر از قاین است و وزارت جنک مهمتر از حکومت سیستان است و وکلاء مجلس هم امناء ملت هستند و آن تلگرافی که بک لخت کذب صریح و جعل قبیح است از امناء ملت شایسته نبود و چنین خلاف با قسم و خیانت بر موکلین موجب انعزال است از وکالت مگر کسانی که هیچ مستحضر نبوده‌اند و هم الاکثرون بالجمله تمام مفاسد ملکی و مخاطرات دینی از اینجا ظهور کرد که قرار بود مجلس شوری فقط برای کارهای دولتی و دیوانی و درباری که بدلخواه اداره میشد قوانینی قرار بدهد که پادشاه و هیئت سلطنت را محدود کند و راه ظلم و تعدی و تطاول را مسدود نماید امروز می‌بینیم در مجلس شوری کتب قانونی پارلمنت فرنک را آورده و در دائره احتیاج بقانون توسعه قائل شده‌اند غافل از اینکه ملل اروپا شریعت مدونه را نداشته‌اند لذا برای هر عنوان نظامنامه نگاشته‌اند و در موقع اجراء گذاشته‌اند و ما اهل اسلام شریعتی داریم آسمانی و جاودانی که از بس متین و صحیح و کامل و مستحکم است نسخ بر نمیدارد صادع آن شریعت در هر موضوع حکمی و برای هر موقع تکلیفی مقرر فرموده است پس حاجت مردم ایران بوضع قانون منحصر است در کارهای سلطنتی که بر حسب اتفاقات عالم از رشته شریعتی موضوع شده و در اصطلاح فقهاء دولت جائره و در عرف سیاسیین دولت مستبده گردیده است باری بعد از بیدار شدن حضرات مؤسسین مجلس از حجج اسلام و سایر مسلمین بظهور این فتن و بروز این مفاسد و اینکه تولد این نتایج سوء از دخالت دو دسته دشمنان دین و دولت که بابیه و طبیعه هستند شده است قرار قاطع بر جلوگیری ابدی از تصرفات لامذهبان در این اساس متین داده شد و جلوگیری از دخالت و تصرفات این فرقه‌های فاسده مفسده بنگاشتن و ملحوظ داشتن چند فقره است در نظامنامهٔ اساسی یکی آنکه در نظامنامهٔ اساسی مجلس بعد از لفظ مشروطه لفظ مشروعه نوشته شود و دیگر آنکه فصل دائر بمراعات موافقت قوانین مجلس با شرع مقدس و مراقبت هیئتی از عدول مجتهدین در هر عصر بر مجلس شوری بهمان عبارت که همگی نوشته‌ایم بر فصول نظامنامه افزوده شود و هم مجلس شوری را بهیچوجه حق دخالت در تعیین آن هیئت از عدول مجتهدین نخواهد بود و اختیار انتخاب و سایر جهات راجعهٔ بآن هیئت کلیه با علماء مقلدین هر عصر است لاغیر و دیگر آنکه محض جلوگیری از فرق لامذهب خاصه مرتدین از دین که فرق بابیه و نحو آن است حضرت حجةالاسلام والمسلمین آقای آخوند ملامحمد کاظم مدظلاله افزودن فصلی را فرمایش فرموده‌اند حکم ایشان معلوم است باید اطاعت شود و مخصوصاً فصلی راجع باجراء احکام شرعیه در باره فرفه بابیه و سایر زنادقه و ملاحده در نظامنامه اساسیه منظور و مندرج گردد.

و دیگر آنکه چون نظامنامهٔ اساسی مجلس را از روی قانونهای خارج مذهب ما نوشته‌اند محض ملاحظهٔ مشروعیت و حفظ اسلامیت آن پاره تصرفات در بعضی فصول با حضور همگی حجج اسلامیه شده است باید آن فصول نیز بهمان اصلاحات و تصحیحاتی که همگی فرموده‌اند مندرج شود و هیچ تغییر و ترک بعمل نیاید برای نمونهٔ آن تصرفات و تصحیحات مثلی بیاوریم تا همه برادرهای دینی بدانند که بدواً چه بوده است و بعد چه شده است از جمله یک فصل از قانون های خارجه که ترجمه کرده‌اند این است که مطبوعات مطلقاً آزاد است (یعنی هرچه را هرکس چاپ کرد کرد احدی را حق چون و چرا نیست) این قانون با شریعت ما نمیسازد لهذا علماء عظام تغییر دادند و تصحیح فرمودند زیرا که نشر کتب ضلال و اشاعهٔ فحشاء در دین اسلام ممنوع است. کسی را شرعاً نمیرسد که کتابهای گمراه کننده مردم را منتشر کند و یا بدگویی و هرزگی را در حق مسلمانی بنویسد و بمردم برساند پس چاپ کردن کتابهای ولتر فرانسوی که همه ناسزا بانبیاء علیهم‌السلام است و کتاب بیان سید علیمحمد باب شیرازی و نوشتجات میرزا حسینعلی تاکری و برادر و پسر هایش که خدا یا پیغمبر یا امام بابیها هستند و روزنامجات و لوایح مشتمل بر کفر و رده و سب علماء اسلام تماماً در قانوں قرآنی ممنوع و حرام است لامذهبها میخواهند این در باز باشد تا این کارها را بتوانند کرد.

باری مهاجرین زاویهٔ مقدسه را مقصودی جز تمشیت این فقرات مسطوره که والله القاهر الغالب المدرک المهلک محض حراست اسلام و حفظ شریعت خیرالانام علیه و آله الصلوة والسلام است نیست هر وقت وکلاء محترم که همه دم از مسلمانی و دینداری و خداشناسی میزنند مضایقه و ممانعت و مزاحمت خودشان را نسبت باین چهار فقره ترک گفتند و اینها را پذیرفتند احدی از علماء اسلام و طبقات مسلمین را با ایشان سخنی نخواهد بود و مجلس دارالشورای کبری ملی اسلامی هم حقیقة بلقب (مقدس) و دعای شیدالله ارکانه شایسته و سزاوار خواهد گردید

ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید

پ ۴۸

جلو در مجلس در جشن فرمان مشروطیت


کشاکش مرزی با عثمانی در اینمیان از مرزهای آذربایجان یک گرفتاری سیاسی برای ایران پیش آمده داستانهایی رخ میداد. چگونگی آنکه عثمانیان که بدستاویز کشاکش مرزی بخاک ایران در آمده بودند کردان را آسوده نمیگزاردند و آنان را بآشوب و تاراجگری وا میداشتند. از اینرو از چندی باز در پیرامونهای ارومی آشوب و ناایمنی میبود و امروز ها در نزدیکیهای ساوجبلاع هم کردان بتکان آمدند و از اینسوی در پیرامون‌های ارومی با عثمانیان جنگی پیش آمد.

این گفتگو با عثمانیان از دو سال پیش آغاز شده بود. در سال ۱۲۸۴ (۱۳۲۳) یک دسته از سپاهیان ایشان از سوی عراق بپشتکوه و دسته دیگری از سوی کردستان بآذربایجان پیش آمدند. در پشتکوه والی آنجا بجنک برخاسته راهی نداد. در آذربایجان هم لشگری از تبریز رسیده بجلوگیری برخاستند. ولی در اینمیان از نمایندگان روس و انگلیس در تهران و استانبول بمیانجیگری برخاستند و در نتیجه آن چنین نهاده شد که کمسیونی در مرز از نمایندگان ایران و عثمانی با بودن نمایندگان از دو دولت میانجی برپا گردد و چگونگی بگفتگو گزارده شود. این در هنگامی میبود که در تهران دو سید و همدستانشان با عین‌الدوله نبرد و کشاکش میکردند و مشروطه می‌طلبیدند و احتشام‌السلطنه هواداری از اینان نشان میداد، و عین‌الدوله چون میخواست او را از تهران دور گرداند از این پیش آمد سود جویی کرده بنمایندگی از ایران بکردستانش فرستاد

احتشام‌السلطنه دیر زمانی در آنجا میبود ولی نتیجه‌ای بدست نیامد و بتهران باز گردید. از آنسوی عثمانیان کردهای مرزنشین را برانگیختند که بآبادیها ریزند و تاراج و کشتار کنند. کردان که همیشه خواهان چنین کارهایی هستند فرصت را از دست ندادند. بویژه که در نتیجه جنبش آزادیخواهی دشمنی میانه دولت و توده افتاده شیرازه سامان و ایمنی از هم گسیخته میبود.

از ماه تیر ناله‌ها از ارومی و ساوجبلاغ بانجمن تبریز و مجلس شوری آمدن گرفت. در ارومی مجدالسلطنه که یکی از سران آنجا بشمار میرفت با آگاهی انجمن تبریز بگرد آوردن لشگری پرداخت. انجمن برای او قورخانه و افزار فرستاد. چون نامی از عثمانی برده نمیشد و تنها عنوان تاراجگری کردان در میان می‌بود بداستان ارج بسیاری نداده یک کار ساده‌ای نشان داده میشد.

مجدالسلطنه با لشگری که آراست از شهر بیرون رفته در چند فرسخی چادر زد و در اندک زمانی تاراجگران را دور رانده ایمنی بر پا گردانید. ولی روز نهم مرداد (۲۱ جمادی‌الثانیه) بامداد ناگهان سپاهیان عثمانی بر سر کوهها و پشته‌ها پدیدار گردیده بی‌آنکه آگاهی دهند با توپ و تفنگ بجنگ و شلیک پرداختند. مجدالسلطنه تا دیری باور نمیکرد که سپاهیان عثمانی باشند و چنین میدانست که همان کردانند که باز سر بآشوب آورده‌اند و از اینرو فرمان جنک داده بجلوگیری کوشید.

ولی چون گلوله های توپها رسید و بیگمان گردید که سپاهیان عثمانیند چون مجدالسلطنه دستور جنک با آنان نمیداشت و در شماره سپاه و افزار با آنان برابر نمیبود کسی را بنزد فرمانده عثمانی فرستاد که ما را با شما جنگی نیست. او پاسخ داد: ولی ما جز بجنک شما نیامده‌ایم، و اکنون که چنین میگویید باید تا دو ساعت دیگر لشگر خود را برداشته بشهر بازگردید.

مجدالسلطنه شیپور بازگشت کشانیده با رسوایی رو بشهر آورد. در اینجنک بسیاری از سربازان کشته گردیده چادر و افزار فراوان بتاراج رفت، چون لشگر پریشان و سرشکسته بشهر باز میگشتند مایه اندوه مردم گردید. از آنسوی کردان میدان بازی یافته، بتاخت و بتاراج دلیرتر گردیدند، چنانکه هر روز از گوشه دیگری ناله ستم دیدگان برمیخاست و زنان و بچگان گریان و نالان بشهر می‌آمدند، در این تاخت و تاراج یکی از پیشگامان اسماعیل آقا ( سیمکو) شکاک میبود که بکینه کشته شدن برادرش جعفر آقا دست بخون بیگناهان میآلود. دیه‌های پیرامون ارومی برخی شیعه نشین و برخی آسوری‌نشین میباشد، و چون کردان با هر دو دسته دشمنی کیشی میداشتند بی هیچ باکی خون‌ها میریختند. گذشته از آنکه عثمانیان وادارشان میکردند و بسیاری از آنان کردان خاک عثمانی میبودند. انجمن ارومی در یکی از تلگراف‌های خود که چند روز پس از شکست مجدالسلطنه بانجمن تبریز فرستاده چنین مینویسد:

«... تمام دهات شهر غارت ذخیره قورخانه اردو منهوب حالیه قریب سیصد و پنجاه نفر مسلمان مقتول اجساد برادران در بیرون شهر قادر بدفن نیستیم. کلیه اهالی شهر مضطرب امشب را نمیدانیم بسر خواهیم برد یا نه آنی نمانده که شهر غلبه شود تمامی مسلمانان منتظر مرک و قتل... از دهات جایی نمانده که قتل و غارت نشود عموماً در شهر متحصن...»

چنانکه گفتیم در همین روزها در پیرامون ساوجبلاغ نیز آشوب و ناایمنی میبود و کردان عثمانی از آنسو نیز پیش آمده در آبادیها کشتار و تاراج میکردند.

انجمن های تبریز و ارومی چگونگی را بدارالشوری آگاهی میدادند و چون بمحمد علیمیرزا و اتابک امیدی نمیرفت در نشستهای یازدهم و دوازدهم مرداد دارالشوری گفتگو از این زمینه بمیان آمده و نمایندگانی شور و سهش بسیاری از خود نشان دادند. کسانی از پیشامد فرصت جسته از اتابک و بی‌پروایی او سخن راندند. کسانی پیشنهاد کردند که به کیفر این رفتار عثمانی ما نیز جلوگیری از رفتن «زوار» بعراق کنیم و بعلمای نجف بنویسیم که از آنجا کوچیده بایران آیند. یکی از نمایندگان گفت : «آنها از دروازه آذربایجان آمده‌اند ما از دروازه عراق میرویم حکمش اینست».

آقای بهبهانی پیشنهاد کرد که نخست تلگرافی بسلطان عثمانی کنند و سپس اگر نتیجه نداد خود بکار پردازند. ولی این پیشنهاد پذیرفته نگردید. مجلس پافشاری داشت که سپاه فرستاده شود. ولی محمد علیمیرزا پروایی نمینمود و بیش از این کاری نکرد که فرمانفرما را والی آذربایجان گردانید که برود و در آنجا بچاره‌جویی پردازد. والیگری فرمانفرما بآذربایجان از دیرگاه در میان می‌بود. ولی انجمن تبریز ناخرسندی نشان میداد و ایستادگی مینمود. در این هنگام فرصت جسته آن خواست را بکار بستند.

روز شنبه هجدهم مرداد (۳۰ جمادی‌الثانی) که بار دیگر تلگرافهای ناله و فریاد از ارومی رسیده بود و در مجلس گفتگو بمیان

آمد فرمانفرما چنین گفت: «آمده‌ام از مجلس مرخصی گرفته چاپاری

پ ۴۹

سردار ارومیه‌ایاجلال‌الملکتقی‌زادهحاجی میرزاعلینقی گنجه‌ای

(این پیکره در سال ۱۲۸۹ برداشته شده و چون تقی‌زاده و اجلال‌الملک را نشان میدهد در اینجا آورده شده است).

بروم». همچنین می گفت که در آن چند روزه با تلگراف دستور

هایی بسواره و سرباز آذربایجان فرستاده که آماده گردیده آهنگ ارومی کنند. با این سخنان خشم مجلسیان را فرو نشاند، و راستی را خود با شتاب آهنگ آذربایجان کرد و روز سی‌ام مرداد (۱۲ رجب) به تبریز درآمد و انجمن ایالتی و آزادیخواهان با همه ناخشنودی که از والیکری او داشتند از پیشواز و پذیرایی باز نایستادند.

لیکن از فرستادن سپاه بارومی نشانی دیده نمیشد. چون محمد علیمیرزا از درون آنرا نمیخواست فرمانفرما کاری نتوانست و باشد که خود نیز نخواست.

از ارومی همچنان ناله و دادخواهی می‌کردند در دارالشوری کار بآنجا رسید که کسانی از نمایندگان گفتند: دولت یا بچاره کار برخاسته جلو دشمن را بگیرد و یا آشکاره بگوید تا مردم خود چاره بیندیشند. از اینگونه تندیها فراوان میرفت ولی هیچگاه نتیجه دیده نمیشد. محمد علیمیرزا در یک چنین پیشامدی نیز لجبازی فرو نمیگزاشت. برای بهانه میگفتند: با دولت عثمانی بگفتگو آغاز کرده‌ایم و با گفتگو کار را بپایان خواهیم رسانید.

بی‌پرده شدن نیرنگهای اتابک فرمانفرما در آذربایجان با همه بیمی که از بدرفتاری او میداشتند رفتار نیکی آغاز کرد و خودرا هوادار مشروطه نشانداده بکاری که مایهٔ رنجش آزادیخواهان باشد دست نزد. لیکن در همانروز ها داستانی در خوی رخ داد که بیکبار بدنهادی اتابک را بی‌پرده گردانید.

داستان اقبال‌السلطنه و ستمگربهای کردان ماکو را در آن پیرامونها آورده‌ایم. چنانکه گفتیم اتابک از سوی دولت اجلال‌الملک را برگزید که بماکو بنزد او رفته با زبان از آن رفتارش باز گرداند، و انجمن ایالتی چون چاره دیگری نمیدید آقا نقی را از سوی خود همراه او گردانید، و اینان بماکو رفته اقبال‌السلطنه را دیدند و گفتگو کردند، ولی بی هیچ نتیجه‌ای بازگردیدند.

در اینروزها در آنجا داستان دیگری پیش آمد، و آن اینکه چون از خوی یکدسته از مجاهدان را با سربازان برای نگه‌داری آبادیهای آنجا فرستاده بودند ناگهان کردان بسر آنان تاختند و چند تنی را از ایشان کشته بازمانده را از هم پراکندند، و بدیه‌های کلوانس و زور آوا تاخته کشتار و تاراج دریغ نگفتند. بیچاره روستاییان گریخته خود را بشهر رسانیدند. اینداستان بمردم خوی گران افتاد و حاج حیدر خان امیرتومان که خود از سرکردگان دولتی و دارندهٔ زور اوا بود از شهر بآنجا رفت که دوباره از سربازان و مجاهدان نیرویی پدید آورد و با کردان بزد و خورد پردازد. اقبال‌السلطنه آهنگ او را دانسته چنین پیام فرستاد: «من این کارها را با دستور اتابک اعظم میکنم» و رو نوشت تلگرافی را که از اتابک باو رسیده بود فرستاد.

امیر تومان تلگراف را بشهر بنزد حکمران فرستاد که درباره‌اش از تلگراف خانه پرسشهایی کنند. این تلگراف در شهر مجاهدان را شورانید و یکدسته از آنان رو بتلگرافخانه آورده در حیاط آنجا انبوه شدند و از رئیس تلگراف پرسشهایی کردند . رئیس میخواست پاسخی ندهد و برخی بیحوصلگی مینمودند و خروشی در میآوردند و در اینمیان ناگهان تیرهایی شلیک شد که یکتن از آزادیخواهان کشته شد و دو تن زخم برداشتند رئیس تلگراف نیز زخمی گردید.[۱۱] بااین هیاهو نسخه تلگراف را گرفتند و چگونگی بدست آمد و ما اینک آن را در پایین می‌آوریم:

چناب جلالتمأب امیرالامراء العظام اقبال‌السنطنه زید مجده تلگراف شما از بابت بعضی مفسدین رسید از مراتب اظهاریه کاملا اطلاع حاصل گردید اولا میدانید که خدمات شما همیشه منظور نظر بوده است و کمال محبت را بشما داشته‌ایم از حرکات وحشیانه اینها نهایت تعجب را حاصل کردم باجلال الملک تأکیدات لازمه شده و بحکومت (؟) نمودم که ملاحظه این نکات را نموده اقدامات خودشان را تغییر بدهند و ترتیبی پیشنهاد کنند که آسایش خاطر شما فراهم شود حضرت مستطاب اشرف افخم والا شاهزاده اکرم سرکار فرمانفرما دام اقباله بفرمان فرمائی و سرداری کل آذربایجان برقرار شده همین دو روزه حرکت خواهند کرد دستورالعمل در این باب بایشان داده شده است استعداد و قشون هم بقدر لزوم فرستاده میشود انشاءالله بعد از ایشان رفع بعضی اتفاقات بکلی خواهد شد و برخی احوالات بکلی موقوف می‌شود شما نباید از اینگونه اتفاقات مأیوس بشوید و اظهارات مایوسانه نمائید البته دولت در اصلاح امورات شما اقدامات خواهد کرد و از هر جهت آسوده شده باید در آن سرحد با کمال غیرت و دلگرمی مشغول خدمت باشید اتابک

از این تلگراف پیداست که آنهمه خونریزیهای اقبال‌السلطنه و کردان او با خشنودی از دربار بلکه با انگیزش آنجا میبوده. مجاهدان خوی از این تلگراف سخت برآشفتند و چون سند استواری بدست آورده بودند از بدگوییهای آشکار باتابک باز نایستادند و چون یک نسخه از آن را بتبریز فرستادند که در روزنامه انجمن بچاپ رسید در اینجا نیز آزادیخواهان بجوش و جنب برخاستند.

اینها در روزهایی بود که فرمانفرما در میانه تهران و تبریز راه میپیمود، و چون چنانکه گفتیم بتبریز رسید در روزهای نخست با رنجش هایی که آزادیخواهان از اتابک و اقبال‌السلطنه مینمودند و جوش خروش نشان میدادند دچار آمد، و برای آنکه درباره خود او بدگمانی رخ ندهد خواه و ناخواه تلگراف پایین را برای اقبال‌السلطنه فرستاد:

خوی جناب جلالتمأب اقبال‌السلطنه سردار عجب است از وقتی که من بآذربایجان مامور شده و آمدم بهیچ وجه از شما کاغذ و تلگرافی نرسیده و ابدا بمن اطلاعی نداده‌اید که در چه کارید و چه می‌کنید و از وقایع ولایتی و امور سرحدی آنجا راپرتی نفرستاده‌اید حالا در استعلام از سلامت حالات شما می‌نویسم و ضمناً اخطار می‌نمایم که بعد از ورود من بتبریز پارهٔ اخبار و انتشارات نسبت باهالی و اجزای انجمن ماکو مذاکره مینمایند که باعث تعجب و حیرت من شده و ابداً تصور نمی‌کنم که با وجود علم واضح شما بر وضع حالیه که مزاج ولایت تغییر یافته است پارهٔ اقدامات که تولید وحشت و اسباب حرف باشد بظهور برسد علی ای حال تفصیل وقایع امور ولایتی و سر حدی را که فعلا بچه شکل است و حقیقت این اخبار و انتشارات را با

اقداماتی که کرده‌اید تلگرافاً اطلاع بدهید که اقلا مسبوق باشیم و چون برای

پ ۵۰

یکدسته از آزادیخواهان تبریز

این پیکره نشان میدهد آزادیخواهان تبریز را در باغ ملی ارامنه در جشن در سر سال مشروطه.

امور راجع بارومیه محتمل است که یکعده سرباز لازم بدانیم نمی‌دانم جناب شما که

نوکر و سرکرده معتبر سرحددار دولتین هستید و در چنین مواقع که موقع تاریک و هنگام خدمت و تحصیل نام و ننک است می‌توانید پانصد نفر از سوارهای خودتان را در وقت لزوم بارومی بفرستید و این خدمت را باید بکنید و امیرالامراء العظام محمد پاشا خان فوج ماکو مستعد و مدتی است که بجائی بمأموریت نرفته‌اند و باید بالضروره حاضر نمایند و باتفاق خود و با یک دو نفر صاحب منصب قابل و لایق کار آزموده بارومی ببرد و این خدمت را انجام بدهد جواب این مطالب را بوسیله تلگراف اظهار نمائید.

فرمانفرما

ولی در سایه بهم‌خوردگی میانه اقبال‌السلطنه و خوییان این تلگراف پس از سی و اند روز باو رسید و پاسخی را که در آنهنگام اقبال السلطنه داد در جای خود خواهیم آورد. در اینجا میباید بتهران باز گردیم و باز چند سخنی از بست نشینان رانیم:

دامنهٔ کوششهای بست‌نشینان چنانکه گفتیم اینان در عبدالعظیم چاپخانه سنگی برپا کرده «لایحه»ها مینوشتند و چاپ میکردند و بهمه جا میفرستادند. این «لایحه»ها بی هنایش نمیماند و در میان مردم گفتگوهایی پدید میآورد. در شهرهای دور بدخواهان مشروطه آنها را دستاویزی میساختند. لایحه ششم مرداد که آوردیم نمونه نیکی از خورده گیریهای بیجای ایشانست: «افتتاح مدارس نسوان، صرف وجوه روضه خوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانجات و در تسویه طرق و شوارع و در احداث راههای آهن و استجلاب صنایع فرنگ، استهزاء مسلمانها در حواله دادن بشمشیر حضرت ابوالفضل و یا بسر پل صراط» اینها و مانند اینهاست بهانه‌هایی که میگرفتند و با یک جنبش بزرگی دشمنی نشان میدادند.

لیکن این بهانه‌ها با همه بیپاییش در انروزها کارگر توانستی بود. مردم باین پندارها پابستگی میداشتند و کیش شیعی پایه‌اش باینگونه باور هاست. از آنسوی ناسازگاری مشروطه و قانون اساسی اروپایی با کیش یا دینی که مردم داشتند درخور چاره نمیبود . باین لایحه در روزنامه های فارسی پاسخهایی نوشتند ولی اگر راستی را بخواهیم جز رویه کاری و فریبکاری نبوده. دوباره میگویم: اگر پشتیبانیهای آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی از نجف نبودی اینان مشروطه را بر انداختندی. بویژه با همراهی که سید یزدی با اینان میداشت و دولت عثمانی نیز باو پاسداری و پشتیبانی بسیار نشان میداد.

پس از پراکندن لایحه مرداد باز در مجلس گفتگو از اینان بمیان آمد. نمایندگان گفتند: باری جلوگیری از چاپخانه کنند. مجلس در این باره فشاری بوزیر علوم آورد. وزیر علوم بحکمران تهران نوشت و او کسانی برای بدست آوردن چاپخانه فرستاد. لیکن بست‌نشینان ایستادگی نمودند و چون در نهان شاه پشتیبانی از ایشان مینمود کاری پیش نرفت.

حاجی شیخ فضل‌الله و همدستانش بسیار آرزومند میبودند که آخوند خراسانی را با خود همراه گردانند و باین کار بسیار میکوشیدند. مثلاً تلگرافی بآخوند و دیگران میفرستادند بدینسان: مجلسیکه شما فرموده‌اید «مجلسیکه اساس آن بامر معروف و نهی از منکر و رفع ظلم و حفظ بیضهٔ اسلام و رفاه عامه باشد» ما فرمانبرداریم و خود خواهان چنان مجلس میباشیم . لیکن این مجلسیکه هست آن نیست که شما فرموده‌اید. بدینسان راه بآنان نشان میدادند که از پشتیبانی دارالشوری بازگردیده و چنین گویند که ما این مجلس را نگفته بودیم. این مجلس آن نیست که ما میخواستیم. ولی آخوند و حاجی شیخ چون از راه و کار اینان آگاه میبودند پاسخ میدادند: ما همان مجلس را که در بهارستان برپاست میگوییم.

در یک نامه‌ای که محرر حاجی شیخ فضل‌الله از زبان او بپسرش در نجف نوشته چنین میگوید: «افسوس که حضرت حجةالاسلام والمسلمین آیت‌الله آقای آخوند مدظله‌العالی در این واقعه گوش بکلمات و اراجیف مغرضین دادند و مساعدت در دفع و رفع زنادقه و ملحدین و تشیید شرع مبین نفرمودند. همان قسم که در همه موارد برهمه مقدم بودند در این واقعه عقب افتادند».

حاجی شیخ فضل‌الله با خط خود مینویسد: «بحمدالله مقاصد اسلامیه بکوری چشم من‌ینکره در شرف پیشرفت روسیاهی بذوغال... امیدوارم که جناب حجةالاسلام والمسلمین آقای آخوند تابحال رفع شبهه از ایشان شده باشد». اینها چون دلیلیست بارجمندی جایگاه آخوند و استواری پای آنشادروان در اینجا مینویسیم.

در نامه دیگری محرر امیدواری به پیشرفت کارشان نموده چنین مینویسد: «بحمد الله تعالی امور خیلی پیشرفت کرده حقانیت و بیغرضی حضرت مستطاب حجةالاسلام روحی فداه بر همه کس معلوم و مشهود گردیده. مخالفین و معاندین که میگوپند کلمة حق یراد بهاالباطل در این ایام بواسطه نشر لوایح و مطبوعات زاویه مقدسه که مردم بیدار شده‌اند خیلی در هیجان آمده‌اند...»

در اینجا بک لایحه دیگری نیز از ایشان میآوریم. این نطقیست که شیخ علی لاهیجی نامی کرده و در تاریخ بیست و پنجم مرداد (۷ رجب) بچاپ رسیده. این نیز نمونه‌های نیکی را از بهانه‌جوییهای آنان در بر میدارد. آنچه را که بروزنامه‌ها ایراد میگیرد بیشتر آنها دروغ میباشد و چنین چیزهایی در روزنامه‌ها نمیبوده.

یک لایحهٔ دیگری از بست نشینان بسم‌الله‌الرحمن الرحیم

معروض رأی برادران ساکنین طهران و مسلمانان آن سامان میدارد که شما را قسم بحق آنخدائی که بعقیده خودتان او را شناسا هستید و پرستش دارید لحظهٔ پنبهٔ غفلت را از گوش دل بردارید و با دقت نظری در این بیان قاصر نمائید که بمتابعت قول خدا (و ما ارسلنا رسولا الا بلسان قومه) جمیع مطالبش قریب بفهم عوام نوشته شده و بینید اگر نشانی از حقانیة دارد بی‌تأمل از روی انصاف تصدیق هیئت مهاجرین زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم را بفرمائید تا حدیث شریف مسلم (المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه) شامل حال شما بشود و مستوجب سخط وغضب پروردگار نشوید و بآواز بلند بهمه شما میگویم ای کسانیکه

نظر بسلسله مخلوقات و آثار آفاقیه و انفسیه و براهین عقلیه و دلائل نقلیه و صبغه الهیه انکار وجود صانع ندارید بلکه بت پرستان هم نظر بآیه شریفهٔ (هؤلاء شفعاؤنا

پ ۵۲

قوام‌الدوله

(یکی از آزادیخواهان تهران)

عندالله) نان خود را شفیعان در نزد خدای منان میدانسته نخدای زمین و آسمان و از برای خدای خود در خلق واسطها که انبیا بوده‌اند قائلید و محمد بن عبدالله را خاتم‌النبیین میدانید و از برای او خلفا و اوصیاء دوازده گانه معتقدید و این اقرار لسانی و اعتقاد قلبی را ایمان خود و اسباب نجات خود دانسته اید و بمقتضای آیه شریفه انما المؤمنون اخوة هم مذهبان خود را تا چندی قبل برادران دینی و اخلاء ایمانی خودرا اصدقاء روحانی یاد میکردید و الفت و زیارت و ضیافت و قضاء حاجت احیاء ایشان و عیادت مرضی و مشایعت موتی ایشانرا عبادت و موجب نجات دارین خود میدانستید و ارواح اباء و اجداد و امهات خود را از تلاوت قرآن شاد میساختید و علماء اعلام و پیشوایان اسلام را که نظر بفرمایش علماء امتی کانبیاء بنی‌اسرائیل مثل پیغمبران می‌پنداشتید و نظر بفرمایش العلماء ورثةالانبیآء وارثان ایشان واجب الحرمة میدانستید و اگر خطائی از ایشان بنظر میآوردید میگفتید جاهل را بعالم بحثی نیست و هر نقصی را بر جهل خودتان وارد مینمودید و میگفتید چشم کج خویش را بدر آر تا دیده نبیندش بجز راست و بمتابعت حضرت ختمی مرتبت من اکرم عالماً فقد اکرمنی هرگونه اعانت و خدمات را نسبت بایشان روامند بودید و هرگاه پریشانی در امور زندگانی روی میداد بفرمایش (الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر) خود را تسلیه میدادید و در کثرت ظلم و جور زمان خود را نظر بحدیث به یملؤالله الأرض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلماً و جورا چون عدالت تامه را منحصر بزمان ظهور حضرت حجة میدانستید لهذا منتظر قدوم معدلت لزوم آنحضرت بوده‌اید الحال چه واقع شده است میان ما و شما ای صاحبان این عقاید مذکوره در این مدت قلیله که سست عنصری خود را نشان این و آن داده‌اید و بمحض آنکه صیت مجلس معدلتی از برای طغیان ظلم ظلام و جور و عدوان بلند شد و مجدانه از سلطان عصر خود خلدالله ملکه خواهش نمودید که سلطنت وحدانیه و منفرده‌اش منبسط در جمعی از نفوس بی‌غرض و متدین دانشمند بشود ولی فقط در امور دولتی تا تسویه بقدر امکان در امور معیشت رعبت پیدا بشود.

ناگهان دیده شد که روزنامهائی بهمرسید در تعداد بیش از هشتاد و شب نامه ها و اعلاناتی از این طرف و آن طرف همه آنها محتوی بر سخنان سخیف و کفریات گوناگون و هرزگیهای رنگارنگ و بدست شما ضعفاءالایمان افتاد که بدل نمودید ادعیه و اذکار و تلاوت قرآن صباح و مساء و عزاداریهای حضرت سیدالشهداء را به خواندن و تصدیق آنها یا سکوت در آنها در صورتیکه شما همان کسانی بوده‌اید که در سه سال قبل در مجلس روضه مسجد میرزا موسی از استماع روزنامه حبل المتین کلکته که نوشته بود مردم کرورها لغوا خرج زیارت خامس آل‌عبا کنند و یک مشت خاک باسم تربت آورند و مخارجی در راه حج کنند و در عوض قدری آب شور و تلخ باسم زمزم آورند صدای خود را در ناله و گریه باسمان رسانیده بودید الحال از کثرت انس روزنامها ادراک و شعور شما تغییر کرده و رغبت بمعاشرت فرنگیان و فرنگی مأبان و طبیعیان و لامذهبان پیدا کرده‌اید و جلیس یهود و نصاری و مجوس و فرقه ضاله بابیه شده‌اید و مانند کسانیکه منکر خدا و رسول و اوصیاء و آیات قرانیه و اخبار نبویه‌اند شده‌اید و بسخنان بیهوده و وعده‌های بی اثر چهار نفر دنیا پرست لامذهب مکار که انتظار آبادی مملکت و زیادتی ثروت و آزادی رعیت را بشما میدهند فریب خورده‌اید و از مؤانست علما و ابرار و اخیار صاحبان دیانت و حجج اسلامیه و مقتدایان نماز خود که مادام‌العمر بایشان اقتدا داشته‌اید سرپیچان شده و عداوت ورزیده‌اید با خود گفتم سبحان الله مشکل دو تا شد یکی بروز این همه روزنامه کفرآمیز در مدت قلیله از ابتدای بروز این مجلس ملی دوم عود شما مردم نماز جماعت کن مسئله دان شب زنده‌دار لیالی جمعه حضرت عبدالعظیم از اعتقادات قلبیه و اقاریر لسانیه و تبعیت اهل ضلال در گفتار و رفتار پس هاتف غیبی در حل این دو اشکال باین منوال جوابم داد که ای فقیر منزوی که مادام‌العمر وقت ضرورت مانند کر و کور و لال مشی بین‌الناس مینمودی و خود را در قید اطاعت فرمان امیرمومنان ترکت الدنیا الخسة شرکائها و کثرة عنائها و قله بقائها دراورده بودی و همواره افعال مؤمنین را حمل بر صحت مینمودی و مردم را از اذیت یدی و لسانی خود سالم گذاشته بودی مگر ملتفت کید اشرار و مکر فجار نشدی و دزدان ایام دنبال بازار آشفته میگردند و هر مجلسی که در این زمان بر پا شود و ده نفر در او جمع آیند چهار نفر طبیعی یکنفر بابی دو نفر فرنگی مآب و سه نفر هم شیعه اثنی عشری آنهم جاهل مرکب با عامی محض یا تابع شهوت و بنده شکم که معنی فهم را نداند فضلا از آنکه ادراک خیر و شر را بنماید پس چه خواهد بود حال مجلسی که باسم معدلت منعقد و عددش یک صد و سی نفر از وکلا و منتخبین باشد که البته در این مجلس همه قسم از مردم مذکور خواهند بود بعلاوه حاشیه نشینان که اشتروا مرضات المخلوق بسخط الخالق و در این چند روز دنیا فروخته‌اند حظوظ اخرویه خود را بدراهم و دنانیر پست دنیا که این مردم سالهای زیادی انتظار امروزی را داشته و تخم تهیه آنرا در اراضی ایران میکاشتند از انعقاد مدارس جدیده اطفال و بردن اطفال نا بالغ را بآن مدارس از برای طبیعی کردن ایشان و تشبه بفرنگیان در عینک و چوب دستی و سر پوست خیکی و ستره و شلوار و ارسی صدادار و شاشیدن بدیوار برای بردن دین احمد مختار تا امروز این مجلس شورای ملی فراهم شده دست‌آویز لامذهبی ایشان گردیده و اینگونه روزنامه‌ها را اسباب کار خود کرده و در مستعضفین اسلامیان انداخته و رواج داده و اکثر مردم را از بی اطلاعی از حقایق امور فریب داده و از عقاید اولیه که درباره اخیار و ابرار و علما داشته‌اند برگشته و ذکر خیر ایشان الحال بسوء و مذمت مبدل شد و این نتایج خبیثه و عواقب وخیمه کاشف از عاریت ایمان ایشان بود و کثرت حیله و مکر و خدعه و کذب و قساوتشان ای برادر دینی مجلس کجا و مذهب کجا تو رفتی مجلس برای تعدیل امور دولت فراهم کنی یا اظهار مذهب که این روزنامجات را محرک شده و مردمی را برای افساد بر منبر بالا میکنی و گوشه و کنار مجلس چهار نفر را برای تصدیق آنها مینشانی که صدای خود را بلند کنند و سایر مردم را بشور و غوغا آورند و اگر از کفریات آن روزنامجات سوال کنی میگویم از جمله روزنامه حبل‌المتین مذکور در باب زیارت خامس آل عبا و حج بیت‌الله که امروزه دنباله آنرا این حبل‌المتین در روزنامه یکصد و هشتاد و سه گرفته و قتل عثمانی را در ارومیه بهانه ترک رفتن بخاک روم و زیارت کرده که مردم باسم تلافی زیارت را موقوف کنند و دیگر اعلان مجاهدین قفقازیانست که بطهران فرستاده شد و بنجف اشرف هم رفت و از آنجا علماء بطهران نوشتند و در روزنامه یکصد و چهل و سه مجلس درج شده که دین پیغمبر را کهنه نوشتند و پیغمبر و عیسی را شاگرد سیاسی دانهای اروپا و علمای سیاسی دان این زمان گفته و در ذکر اخبار رسول و امام تهدید بقتل و اسیری و نهب اموال نموده و نوشته بعد از این بمزخرفات کهنه گوش نخواهیم داد و بیشتر از این فضولی نکنید و در روزنامه صور اسرافیل دین پیغمبر را بازیچه خبر داده و در روزنامه کوکب دری اباء و اجداد خود را در عقاید و اعمال سابقه ابله و احمق یاد کرده و در روزنامه سیزدهم عراق و عجم مجلس شوری را تالی کعبه و بیت العتیق بلکه ببعضی عبارات اشرف شمرده و مردم را امر بتوجه او حتی عند الموت کرده و نیز در لایحهٔ معروفه فرمایشات نبی را از اثر گوشت سوسمار و بخار شیر شتر دانسته و در کتاب طالب اف صرف اضحیه و قربانی و زکوة را سفاهت شمرده چنانکه فخرالاسلام در روزنامه خود زکوة فطره و نذورات شمع شب عاشورا و سایر خیرات را از تحت قانون خارج نام برده و در کوکب دری تحصیل علوم دینیه و فقهیه را تضییع عمر شمرده و گفته که انسان باید در ترقیات سیاست و ازدیاد ثروت برآید و این احمق ندانسته که امر رزق و اجل با خدا

است ای بسا مردم که تدبیرها در حفظ و جلب رزق کرده بجائی نرسیده و اگر

پ ۵۲

میرزا علیخان یاورزاده

(یکی از آزادیخواهان تبریز)

هم رسیده یا عمرش سر آمده و یا از دین بدر رفته ان الإنسان لیطغی ان رأه استغنی ای مسلمانان باانصراف خود تصور نمائید که آیا این توهین علم و تخریب و توهین احکام شرعیه هست یا نه و نیز کوکب دری حواله کننده بشمشیر ابوالفضل را مسخره کرده و در شب نامه امام زمان را موهوم نوشته و در روزنامهٔ ندای وطن فاحشه خانه و شراب فروشی را برای مخارج تنظیمات بلدیه و تعمیر خانها لازم شمرده و در روزنامه تنبیه علمای مذهب جعفری را بصورت حیوانات کشیده چنانچه در روزنامه زشت و زیبا صورت یغمبر (ص) وسلطان محمد علی شاه را در در صفحه کشیده و پیغمبر (ص) را مقنن سیاست مملکت عربستان گفته و بس و مخالف قر آن شده و متصل در هر انجمن فریاد زنده باد آزادی و برادری و برابری زنند که باین آوازها تجری ایشان بجائی رسیده که مرد یهود با طفل مسلم لواط کند و دیگری متعرض زنان عفیفه میشود و از جمله کارها مساوات کردن بین یهود و نصاری و مجوس و مسلمانست که همگی در احکام حدود مساوی باشند پس من بشما میگویم وای بر شما مسلمانان که شما خواندن این روزنامه‌ها را مایه ترقیات و ادراک خود دانسته‌اید و مخارج زن و بچه خود را صرف آنها کرده‌اید که از اهل اسلام و علماء برائت پیدا کنید بدرجهٔ که گویا هرگز با ایشان هم کیش نبوده‌اید و این علماء را که بعد از غیبت کبری حجة بر شما هستند بهزار معایب و اخذ درهم و دینار متهم ساخته‌اید و مخالف مجلس نامیده‌اید و با اینکه اینمجلس مجلسی باشد که بعض اجزاء آن که بدنام کنندهٔ دیگرانند چون شب درآید در خانهای یکدیگر درآیند و تا صبح صرف شراب و عرق و عیش نمایند و ظلمش صد برابر زمان استبداد شده زیرا که در استبداد اگر یکنفر ظالم بود الحال از اخذ رشوه و ظلمهای گوناگون مجلسیان صد ظالم پیدا شده و جمیع مردم از جمیع کسب و کار و مدد معاش افتاده‌اند و مخالف اینگونه مجلس را مثل منکر ضروریات دین که نماز و روزه و حج است بی‌دین شهرت داده‌اند ولی علما کسانی هستند که از مهد تا لحد جمیع عبادات و معاملات و عقود و انکحه و ایقاعات و آبادی دین شما بدست ایشانست مگرنه این عداوتها و فتنه‌ها از تأسیس این مجلس شورای ملی شده که از حدوث این امر عظیم و اختلافات مردم برای دزدان دین که زنادقه و آزادی طلبانند بازار آشفته پیدا شد و خود را در مجلس درآورده و امور مجلس را از اهلش گرفته و مجلس را دست آویز عقاید فاسده و افعال شنیعه ساخته و محترمین از ذراری رسول را و اهل عفت و طلاب دینیه آشکارا از چوب ستم مجروح نمایند و جمیع علماء و عوام را بهم انداخته و چون غرضشان تخریب قوانین محمدیه است خوشحالی میکنند و حال آنکه مجلس برای مطالب دولتی تأسیس شده نه برای امور دینی و اگر راست میگویند چرا راضی نشدند که سه چهار فقره مطالب شرعیه که منظور حضرت حجةالاسلام نوری و ممضای علماء بزرک نجف اشرف دامت برکاتهم است و تلگرافات عدیده و مرقومات کثیره فرستاده اند در نظامنامه اساسی درج شود که این‌همه تهمتها از آن طرف و لوایح رفع اشتباه از این طرف پیدا نشود یریدون لیطفئوا نورالله بأفواههم و یأبی‌الله الا ان یتم نوره ای مسلمانان انصاف بدهید آیا این مردم مخرب مجلسند یا کسانیکه در ابتداء تأسیس این اساس بزرک مجلس ملی جد و جهدها کرده و زحمت بی منتهی برای اصلاح قانون خارجه کشیده‌اند بمحض آنکه برای تهذیب مجلس از منهیات شرعیه در لایحه خود از جانب قاطبه اسلامیان نوشته که این مجلس باید از روی قانون محمدی باشد چهار نفر زنادقه و طبیعیه عکس مراد خود را از این مطلب فهمیده که آزادی مطلق باشد و عداوت با آن بزرگواران ورزیده و در صدد شتم و قتل برآمده و گروهی از اهل اسلام هم که مؤمن و مسلم ظاهری اند با آنها همراهی کرده و بدرجه با آن بزرگواران عداوت ورزیده که ناچار بزاویه مبارکه حضرت عبدالعظیم (ع) پناهنده شده اند و شما این قدر بی‌توفیق شده‌اید که در این زمان امتحان که ادعای یاری امام زمان را دارید عوض آن شمشیر زبان را برداشته‌اید و بجان نواب آن حضرت افتاده‌اید آفرین آفرین بر دین و ایمان شما مگر ندانسته‌اید که خدا هرگز زمین را از حجت خالی نگذاشته و آنحجة انبیاء بود و یا اوصیاء و بهر پیغمبری از برای امور معاد و معاش امت قانونی در کتب آسمانی فرستاده و به پیغمبر ما که اکمل جمیع انبیا بوده است از برای امتش که اکمل امم سابقه بوده اند قوانینی در قرآن فرستاد که اکمل جمیع قوانین سابقه بوده است که تا روز قیامت بماند و حاجتی بقانون اروپا و آلمان مثلا نداشته باشد و اگر قانون این پیغمبر خاتم ناقص بود بر خدا لازم بود بعد از آن حضرت پیغمبری بیاورد و قانون عطا نماید تا حجتش بر خلق ناقص نمانده و جزاء سوء اخروی از روی ظلم نشود و می بینیم کسی را نیاورده بلکه قانون آن حضرت را گوشوار گرانبهاء همه مردم خارجه کرده که امروز قوانین خود را از آن قانون اقتباس کرده‌اند و بعد از انبیاء و اوصیاء علماء تارک هوا و حافظ دین خدا و تابع امر مولی مکلف‌اند و مأمور آن قانونی را که یدابید بایشان رسیده بمردم برساند و مردم مقلد ایشان باشند پس چرا ای امت سرکش طاغی این همه توهین و استخفاف باین علما مینمایید و در چنین وقتی که از مذاهب مختلفه هرج و مرج بسیار و قتل بیشمار در اکثر بلاد پیدا شده دین و آئین خود را فراموش کرده در نهایت راحت نشسته‌اید و در صدد فحص از علماء با دین و مهاجرین بر نمی‌آئید که متصل داد دین و صدای وامحمدا و اقرانا بلند دارند ای اهل اسلام مگر پیغمبرتان نفرمود اهانت عالم اهانت من و اهانت من اهانت خدا است و رد بر علما رد بر من و رد بر من رد بر خدا است مگر نمیدانستید که هرگونه فسادی ظاهر شود از مخالفت شما است و خللی در دین علماء ظاهر نخواهد شد ای بسا انبیاء و مرسلین و خلفاء راشدین و علماء عالمین که قتلها در حفظ این دین از جور معاندین دیده و از شتم و طعن و لعن آنها تزکیه حاصل کرده‌اند ای تابعین هوا و هوس چرا صدای حق علما را بباطل گوش زد مردم عوام میکنید و شیاطین وار در دست و پای مردم ابله افتاده‌اید و متصل مکاتبات علماء و تلگرافات آقایان و حجج اسلامیه نجف اشرف را مخفی و یا تغییر داده به طبع میرسانید و متصل اشتباه کاری میکنید و از آیات و اخبارخوانی و نویسی خود در منابر و روزنامجات بیشتر از مهاجرین زاویهٔ مقدسه داد مسلمانی میزنید مانند بنی امیه که بآیات و اخبار قتل سیدالشهداء (ع) را واجب کردند و در صدد آن نیستید که چهار روز بعض از اهل منبر مفسد و روزنامهای فاسد را موقوف بدارید و اینهمه انجمنها که اسباب اختلال امور معاش همه مردم است برپا نکنید شاید امر این مجلس عظیم انجام پذیرد شماها که در حقیقت بقانون خارجه هم رفتار ندارید مگر نشنیده‌اید که در انگلیس مجلس منحصر بیک مجلس پارلمنت است و شما هر دسته و در هر گوشه طهران مجلسی بیک اسم و رسم برپا نموده‌اید و اسبابها از برای دخل خود فراهم کرده‌اید ای اهل اسلام آیا رواست که مملکت مملکت اسلام و سلطان سلطان اسلام و علماء علماء اسلام و قانون قانون محکم قرآن باشد چهار نفر لامذهب بخیال فاسد و تمهیدات باطله قانون اجانب را در مملکت اسلام جاری نمایند و حال آنکه با وجود سی کرور مسلم البته اختلاف و نزاع پیدا میشود و هرگز این امر عاقبت پیدا نخواهد کرد پس شما بعلاوه آنکه عقل ایمان ندارید عقل معاش هم ندارید و داد اسلام و عقل می‌زنید ای لامذهبانیکه اهل اسلام را بهم انداختید چرا کمافی‌السابق مشی ندارید و از وجود نابود خود مجلس را معطل گذارده‌اید و همه مردم را وعده اتمام قانون میدهید آیا گمان می‌کنید که میتوانید چهل کرور مسلم را لامذهب نمایید والله هنوز غیرت اسلام نرفته علماء تهران و سایر بلدان جایی نرفته‌اند نمیتوانید که آزادی مطلق را در بلاد اسلام جاری کرد اگر چه بمقاتله باشد و این قتالها مشید امر مجلس و موجد مراد شما نخواهد بود بگذارید عموم مردم اتحاد ورزند و بقانون محمدی این مجلس را منظم دارند

تم الکلام والسلام علی من اتبع الهدی

پ ۵۳

حکیم‌الملک (یکی از نمایندگان مجلس)

این پیکره در سالهای دیرتر برداشته شده و او را در رخت وزیری نشان میدهد.

خواستن مردم کناره جویی اتابک را در اینهگام در تهران کابینه اتابک در نزد مردم بیکبار بی‌ارج گردیده زبان مردم ببدگویی باز شده بود. بلکه بسیاری از ایشان از مجلس نیز بعنوان آنکه از اتابک هواداری مینماید بد میگفتند. روز یکشنبه دوازدهم مرداد (۲۴ جمادی‌الثانی) که هنگام پسین مجلس برپا میبود و شب هنگام بپایان رسید و کم‌کم نمایندگان بیرون میرفتند در آن میان در حیاط بهارستان انبوهی از تماشاچیان گرد آمده از ناایمنیهای کشور و از بی پروایی دولت و از سست کاری مجلس سخنها می‌گفتند و هر کس چیزی میسرود. از جمله یحیی میرزا که یکی از آزادیخواهان بشمار میرفتی بگفتار پرداخته بدگویی آشکار و بسیار از مجلسیان کرد و نتیجه سخنانش آن بود که وزیر داخله نمایندگان را با پول فریفته و اینست نمی گزارد کارها درست بشود. سپس کسانی از ایشان «تکفیرنامه» اتابکرا که چند سال پیش بنام آنکه علمای نجف نوشته‌اند پراکنده شده بود بیرون آورده خواندند و آنچه بدگویی توانستند دریغ نداشتند. پس از این گفتارها پیشنهاد شد که فردا بازارها را ببندند و با این هایهوی پراکنده گردیده بخانه‌های خود رفتند. این نمونه‌ای بود که پرده اتابک دریده شد.

روز سه‌شنبه چهاردهم مرداد (۲۶ جمادی‌الثانی) که باز مجلس برپا گردید سید محمد تقی که خود بهواداری از اتابک شناخته میبود گفتگوی آنشب را کرد و گفته‌های یحیی‌میرزا را بمیان آورد و بسخنان بسیار درازی پرداخت که باید باین کسان که آبروی نمایندگان را می برند کیفر داده شود و بیشتر نمایندگان در آن زمینه سخنانی راندند و بر آشفتگی نشان داده خواستار شدند که یحیی میرزا و برادرش سلیمان میرزا ببازپرس کشیده شوند. آن روز بیشتر زمان مجلس با این گذشت ولی نتیجه ای بدست نیامد و پیش آمد در بیرون پادآوازی پیدا کرد.

در این میان از ارومی تلگرافهای دادخواهی پیاپی میآمد. پس از شکست مجدالسلطنه کردان تاراجگر مرزنشین جلوگیری در پیش خود ندیده در روستاها بتاخت و تاز پرداختند. در دیه‌های ارومی آسوری و سنی و شیعی همگی هستند. کردان تنها بسنیان پاس گزارده بدیگران کشتار و تاراج دریغ نمی‌گفتند. این بود بیچاره دیهیان خانه و کشتزارهای خود را گزارده در آنهنگام بهره‌برداری نالان و گریان رو بشهر میآوردند و در کوچه‌ها بسرگردانی میپرداختند.

کونسولگری روس بنام مسیحیگری و بسیاست دلجویی در کونسول خانه را بروی آسوریان باز کرد و بآنان خواروبار و پول داد. هم چنین کونسولهای آمریک و انگلیس دلسوزی نمودند. چنین گفته میشد که بنام دولتهای خود بدولت عثمانی گله و رنجیدگی نشان داده اند، و همین مایه دردی بمسلمانان میشد که چرا دولتی نیز بنگهداری و پاسبانی از آنان برنمیخیزد. این بود پیاپی بتهران تلگراف میفرستادند و دادخواهی مینمودند، و این تلگرافها آزادیخواهان را میشورانید و انجمنهای تهران که اینزمان فراوان شده بود بشور و جنبش برمیخاستند.

روز پنجشنبه شانزدهم مرداد (۲۹ جمادی‌الثانی) نمایندگانی از سی و یک انجمن در یکجا گردآمده نامه‌ای بمجلس نوشته چنین خواستند که بدولت در این باره فشار آورده شود.

سپس روز چهارشنبه بیست و نهم مرداد (۱۱ رجب)، یک شور و جنب دیگری در انجمن آذربایجان رخ داد. چون یک تلگراف بسیار درازی از مردم ارومی رسیده بود آذربایجانیان در انجمنی گرد آمده نخست آن تلگراف را خواندند، و سپس بگفتگو پرداختند. گفته میشد دولت آشکاره بی‌پروایی مینماید . یکی گفت : از وزارت داخله ببازرگانان آذربایجان با تلفون پاسخ داده گفته‌اند که دولت دستور داده در آذربایجان از هر سو سواران و سربازان رو بارومی آورند و در آنجا لشگرگاهی پدید آورند. دیگران بهایهوی برخاستند که اینها همه دروغ است. دولت بما خواب خرگوشی میدهد. کم‌کم هایهوی بیشتر گردید. کسانی بگریه افتادند و سرانجام بر آن نهادند که همگی بمجلس رفته بگفتگو پردازند و برکنار گردانیدن کابینه را بخواهند، و با آن انبوهی و هیاهو رو بمجلس آوردند و چون فرا رسیدند از مجلس تقیزاده و میرزا فضلعلی و حاجی امامجمعه برای خاموش گردانیدن ایشان بجلو دویدند ولی مردم خاموش نمیشدند و سرانجام گفته شد پنج تن از میان خود برگزینند که بمجلس روند و بفرستادگی از آنان گفتگو کنند.

این پنج تن چون بمجلس رفتند صادق رحیم‌اف که یکی از ایشان بود بسخن پرداخت. صنیع‌الدوله بهواداری از اتابک میکوشید و پاسخهایی میداد و نداشتن پول و سرباز را بهانه میآورد. سپس با وزیر علوم (حاجی مخبرالسلطه) که در مجلس میبود گفتگو آغاز شد که چون این تکه ارجدار است خود گفت و شنید را میآوریم:

رحیم‌اف: بنده از طرف این مردم سؤال میکنم آیا این وزیر داخله مسؤلیت نظم داخلی را قبول فرموده یا نه؟..

وزیر علوم: بلی ما هر هشت وزیر قبول مسؤلیت کرده‌ایم.

رحیم‌اف: بنده هر هشت وزیر را عرض میکنم. در صورتیکه میفرمائید قبول مسئولیت فرموده‌اید پس جهت چیست که داخله خودتان را نظم نمیدهید؟!..

وزیر علوم: اینقدر که از قوه ما بفعل میآید و لازمه کوشش است که میکنیم.

رحیم‌اف: پس معلوم میشود که بیش از این از قوه این هشت وزیر بفعل نمی‌آید که نظم بدهند. در هر صورت بنده هم از طرف این مردم عرض میکنم که ما هم باین اندازه قانع نیستیم.

وزیر علوم: ما شب عیش خودمان را آنشبی میدانیم که استعفا داده باشیم. لیکن چند روز قبل در مجلس هم گفتم وجدان ما مانع است که در وقت استراحت و آسایش بودیم و در این وقت که وقت کار و زحمت است خود را عقب بکشیم و علاوه یقین میدانم آنروزیکه ما پایمان را عقب گزاریم مملکت ایران بباد فنا خواهد رفت.

رحیم‌اف: این گمانیست که خودتان میفرمایید.

وزیر علوم: شاید اینحرفی که شما می‌زنید سایر مردم راضی نمی‌باشند.

رحیم‌اف: بنده از طرف مردم عرض می‌کنم. در صورتیکه این

وزرای مسئول ادارات خودشان را منظم ندارند یا مانعی داشته باشند یا

پ ۵۴

مستوفی‌الممالک

(این پیکره در سالهای دیرتر برداشته شده)

اینکه نخواهند نظم بدهند استعفا بدهند با کمال تشکر و امتنان قبول خواهیم کرد. از طرف مردم میگویم: از امروز تا ده روز دیگر هر گاه وزرا ادارات خودشان را تنظیم و اغتشاش سایر ولایات را رفع کردند فبها والا باید استعفا بدهند و هیچ عذری هم قبول نخواهیم کرد.

رئیس مجلس: خیلی خوب.

وزیر علوم: اگر سر یازده روز یکنفر بزند سر یکی را بشکند از وزراء خواهید دید؟!..

رحیم‌اف: بنده آنچه را که اسم او را بینظمی میگویند عرض میکنم و او را ایراد خواهیم گرفت.

تا اینجاست رویه گفتگو. ببینید تا چه اندازه پرده دری میرفته. از اینسخنان حاجی مخبرالسلطنه و از بهانه آوردنهایش پیداست که با همه این فشار مردم، اتابک و همراهان او در اندیشه کناره‌جوئی نمیبودند و چنین میخواستند که بمانند تا مشروطه را از میان بردارند. چون در اینهنگام دو تن از وزیران کم میبودند - زیرا وزیر جنگ (کامران میرزا) را مجلس برکنار گردانیده و وزیر عدلیه (فرمانفرما) بوالیگری آذربایجان رفته بود. این عنوان در روزنامه حبل‌المتین تهران گفتار درازی زیر عنوان «بحران وزراء» نوشته گردید و چون آن ناخشنودی ها از سوی مردم میشد گمان بیشتر بآن میرفت که کابینه کناره جوید. ولی اینها جز پندار نمیبود و اتابک دو تن دیگری برای پر کردن جاهای تهی برگزیده و برای کاستن از تندی جوش و جنب مردم هم چاره میاندیشید، و رویهمرفته بوارونه آنچه مردم میپنداشتند در اندیشه پایداری و پافشاری می بود. از آنسوی چنانکه خواهیم دید مجلس نیز هوای او را میداشت و بیشتر نمایندگان بویژه رئیس مجلس و سید محمدتقی و دیگران با آنکه نیرنگهای او را میدیدند دست از پشتیبانی برنمیداشتند.

خیزش آذربایجانیان بدشمنی اتابک در همین هنگام از آذربایجان نیز دشمنی آشکار با اتابک نموده میشد. زیرا مجاهدان خوی، چون بدان سان که گفتیم بتلگرافخانه ریخته تلگراف اتابک را به اقبال‌السلطنه بدست آوردند، نسخه‌ای از این به تبریز فرستادند که در روزنامه انجمن بچاپ رسد، و این عنوان بدست مردم داد که بیش از پیش با اتابک دشمنی نشاندهند و ازو بد گویند.

همان روز چهارشنبه بیست و نهم مرداد از ارومی نمایندگان انجمن را بتلگرافخاته خواسته بودند که گرفتاریهای خود را باز گویند و چون گفتگو بپایان رسید، انجمن یک تلگراف هناینده‌ای بمجلس فرستاد که در آن چیرگی عثمانی و تاراجگری کردان و آسیب دیدگی مردم را باز نموده سپس یادی از آن تلگراف اتابک کرد و جمله‌های تندی نوشت.

از آنسوی مجاهدان خوی، چنانکه در پرده برداری از نیرنک اتابک پیشگام شده بودند چنین خواستند که در کوشش ببرداشته شدن او نیز پیشگام شوند. بویژه که در همان هنگام هر زمان گزند دیگری از کردان اقبال‌السلطنه بدیه‌های خوی میرسید و نمک بریشهای دلها میپاشید، این بود لایحه درازی نوشته بچاپ رسانیدند که در آن بدگوییهای بسیار از اتابک (یا چنانکه در آن لایحه نامیده شده: از امین السلطان) کردند و او را «خاین السلطان» خواندند.

همچنین از نمایندگان مجلس بد نوشتند و پشتیبانی از یحیی‌میرزا و سلیمان میرزا نموده در پایان لایحه چنین نوشتند که می‌باید «ملت را به هیجان آورده با یک انقلاب وجود نحس امین‌السلطان را از این خاک دور کنند». نیز نوشتند: «امروز تلگرافهای میهجانه از خوی کشیده خواهد شد لازمست اهالی تبریز هم با بذل حمیت و غیرت اجتماع نمایند، تلگرافهای اکید بتهران بزنند این مفسد را قلع کرده شروع بانتخاب جدید بشود. پارهٔ از این وکلا که در مقام خودشان اشتباه کرده‌اند اساس استبداد را مجددا بنا خواهند کرد. اگر چنانکه این دفعه هم از همت عالی و هیجان کافی تبریز امین‌السلطان را از وظیفه خود معزول نکردند آن وقت در دفع نحس وجود او بناگزاری خواهد شد...»

اینسخنان بدین بزرگی از خوی جای شگفت میبود. ولی چنانکه خواهیم دید اینزمان میرزا جعفر زنجانی با همراهان خود که از قفقاز آمده بودند در خوی بنیاد استواری برای مجاهدان برپا میداشتند و این نوشته‌ها از زبان ایشانست، و چنانکه در این لایحه نوید داده بودند، از همانروز در تلگراف خانه گرد آمدند و بتبریز و شهرهای دیگر در همان زمینه تلگرافها فرستادند، و خود در تلگراف خانه نشسته نتیجه را بیوسیدند.

اما در تبریز پس از پراکنده شدن تلگراف اتابک باقبال‌السلطنه زمینه برای جنبش آماده گردیده بود و شب سه‌شنبه چهارم شهریور و همچنین روز آن یک شور و جنبی در میان مجاهدان پدیدار شد. کسانی میخواستند بفرمانفرما که او را فرستاده و نمایندهٔ اتابک میشناختند نافرمانی آشکار گردانند. فرمانفرما از این پیشامد بیم کرد و کسانی را از نمایندگان انجمن نزد خود خوانده گفتگو کرد، و از خود دلبستگی بمشروطه آشکار ساخت، و این نتیجه آن را داد که میرزا آقا اسپهانی و دیگران ازو پشتیبانی نشان دادند و مجاهدان را رام گردانیدند.

سپس روز یکشنبه نهم شهریور که انجمن ایالتی از آغاز روز برپا شده و نمایندگان بگفتگو پرداخته بودند پیامی از فرمانفرما رسید که دو تن از نمایندگان بنزد او روند. نمایندگان حاجی محمد جعفر مؤمن و حاجی میر محمد علی اسپهانی را برگزیده روانه گردانیدند. اینان رفته و پس از نیمساعت بازگشته چنین پیام آوردند که فرمانفرما می گوید، چنانکه بمن آگاهی رسیده است آزادیخواهان خوی در تلگراف خانه گرد آمده و بشش و هفت جا تلگراف کرده‌اند که مردم را بشورانند و با خود همدست گردانیده برداشته شدن اتابک را بخواهند، و می گوید من اینرا در این هنگام نیک نمیدانم، و اینست از انجمن در خواست میکند که بخوی و دیگر جاها تلگراف کند که این جنبش را رها کنند و مایه آشوب کشور نباشند.

از این پیام در میان نمایندگان گفتگو آغاز یافت ، لایحه خوییان که تازه رسیده بود خوانده شد. خواست فرمانفرما پشتیبانی از اتابک میبود و برخی نمایندگان باو گرایش میداشتند. ولی دیگران نمیخواستند افزار دست آنان باشند و از اینرو گفتگو میرفت. لیکن در این گرما گرم ناگهان فراش تلگراف خانه باطاق درآمده نامه‌ای که (گویا) رئیس تلگراف بمیرزا آقا اسپهانی نوشته بود بدست او داد. نوشته نامه این بود:

«فدایت شوم امشب[۱۲] کار یکطرفی شد. یارو (اتابک) از حیات عاری شده بعزل ابدی نایل گردید». دانسته شد اتابک مرده یا کشته شده، و از این آگاهی همگی یکه خوردند و دیگر جائی برای گفتگو باز نماند. سپس تلگرافهای دیگر رسیده دانسته شد آنچه که خوییان

میخواستند عباس آقا نام صراف تبریزی، از یکراه بسیار بهتری، انجام

پ ۵۵

کشته عباس آقا


داده است. کشته شدن اتابک چنانکه گفتیم اتابک در اندیشه کناره‌گیری نمی‌بود. او را از اروپا برای برانداختن مشروطه خواسته بودند و گذشته از محمد علیمیرزا با دولت روس در این زمینه پیمانی میداشت و هیچگاه نمیبایست خود را کناره گیرد. دو تن از وزیران که نمی‌بودند مستوفی‌الممالک و علاءالملک را بجای آنها برگزید. اما ناخشنودی که مردم نشان میدادند و در مجلس نیز چند بار گفته میشد که یا کشور را بسامان آورد و یا کناره جوید، برای آن نیز چنین چاره اندیشید که بار دیگر نامه‌ای از زبان وزیران بمحمد علیشاه نویسند و در آن دلبستگی بکشور و مجلس و مشروطه نشان دهند و شاه نیز پاسخ نوید آمیزی بنویسد، و از رویهمرفته نامه و پاسخ چنین درآید که گناه از محمد علیمیرزاست وگرنه اتابک خود خواهان پیشرفت کارها میباشد و بنرم گردانیدن محمدعلی میرزا نیز میکوشد، همین را دستاویز ساخته دو باره بمجلس و مردم نویدها سرایند، و دلگرمیها دهند، و بار دیگر با دروغ کار خود را پیش برند. چون زودباوری و فریب خواری ایرانیان را آزموده بودند پیشرفت نقشه خود دلگرمی میداشتند.

روز یکشنبه هشتم شهریور (۲۱ رجب) که هنگام پسین مجلس برپا و دو سید نیز در آنجا میبودند وزیران نیز در آمدند. چون کمی گفتگو رفت اتابک به پشت تریبون درآمده چنین گفت: «چون در کابینه وزراء در اینهنگام تغییر و تبدیلی داده شده بود از امروز اولا برای معرفی در مجلس حاضر شده‌اند . جناب مستوفی‌الممالک وزیر جنگ مسئول و جناب علاءالملک وزیر عدلیه منتخب شده‌اند و ثانیا در باب کلیه امورات با هیئت وزرا شرفیاب خاکپای همایونی شدیم و آنچه لازم بود در اصلاح کلیه کارها عرض شد و بعضی احکامات مطاعه لازمه صادر گردید برای این حاضر در مجلس شدیم که خاطر آقایان وکلا را از مراتب مستحضر داریم و دستخطی هم صادر شد تأکید در اجرای قوانین مشروطیت و اتمام قانون اساسی و سایر قوانین که انشاءالله آقایان وکلا اقدامات مجدانه نمایند و تأکید می کنیم که قانون اساسی را زودتر تمام کنند.»

در برابر اینسخنان که سراپا فریب و بیشرمانه میبود نمایندگان بجای آنکه پاسخ داده بگویند دیگر بشما پشت‌گرمی نداریم، بیخردانه خشنودی نمودند و سپاس گزاردند، و پس از برخی سخنانی که گفته شد سید محمد تقی هراتی که خود افزاری از افزارهای اتابک میبود نامه (یا بگفته خودشان عرض داشت) وزیران را که بشاه نوشته بودند با پاسخی که شاه داده بود و «دستخط» نامیده میشد باز خواند، و ما نیز اینک آنها را میآوریم.

وزیران مینویسند:

قربان خاکپای جواهرآسای اقدس همایونت شویم خانه زادان بموجب تعهدی که در خاکپای مبارکت کرده‌ایم و کلام خدا را بشهادت گرفته‌ایم ناگزیریم در هر موقع آنچه را صلاح دولتخواهی نسبت بذات اقدس ملوکانه میدانیم در مصلحت ملک و دولت و ملت که عین مصلحت پادشاه است می‌بینیم بعرض برسانیم پریشانی خلق آشفتگی عموم اختلال اوضاع مملکت از این بیشتر نمیشود مردم تسویه امور را از مجلس میخواهند مجلس موافق حقی که در قوانین اساسی به او داده شده است بوزرای مسئول رجوع میکند و جدا اجرای قوانین اساسی را میخواهد امیدواری وزراء در اجرای آن قوانین بتقویت بندگان اعلیحضرت اقدس شهریاری است و البته این نکته در خاک پای مبارک مبرهن است که تا صدور احکام بر وفق قوانین اساسی مقرر نگردد شکایت مجلس توحش مردم اختلال امور رفع نخواهد شد و در سوء عاقبت این وضع هیچ شبهه نیست و یقین داریم که نیات مقدسه ملوکانه با عرایض دولت خواهانه این غلامان تباین ندارد استدعای عاجزانه غلامان اینست که از برای رفع تزلزل ارکان ملک و آسایش خاطر مبارک مؤکدا دستخط ملوکانه صادر شود که قوانین اساسی باید جدا بموقع اجرا گذارده شود تا رفع محذور از این غلامان شده بدون ملاحظه مشغول خدمتگذاری باشیم.

زیاده قدرت جسارت ندارد
الامر الاقدس الاعلی مطاع

شاه دستخط مینویسد:

جناب اشرف اتابک اعظم اجرای قوانین بتقویت مجلس چیزی است که همیشه مقصود و منظور من است تکلیف دولت و وزراء همین است و همیشه همینطور بوزراء فرموده‌ایم و بعدها هم خواهیم فرمود وزراء بدون دغدغه خاطر مشغول خدمات مرجوعه بخود باشند و لازمه تقویت هم از طرف ما نسبت باحاد وزراء خواهد شد و مخصوصا مینویسیم که وزراء قانون اساسی را از طرف ما از مجلس بخواهند که زودتر نوشته و تمام شود

شهر رجب ۱۳۲۵

پس از خواندن اینها باز سر پریشان‌گویی نمایندگان باز شد، و چون از ناایمنی گفتگو میشد اتابک زیرکانه پاسخ داد که اینها از نبودن قانون هاست ، قانونها که نوشته شد و از مجلس گذشت همه اینها از میان میرود. نیز همچون نشست چند هفته پیش سخن از بانک ملی بمیان آورد و خواستار شد که آنرا زود بپایان رسانند و در انجام مجلس چنین گفت: «امیدوارم انشاءالله تعالی عما قریب باتحاد و همدستی وکلا و وزراء تمام امور اصلاح و انتظام عمومی حاصل شود» نشست با این جمله‌های فریب‌آمیز بپایان رسید، و نمایندگان زودباور با رویهای خندان از جا برخاستند، و برای آنکه چایی خورند و قلیان و چوپوق کشند وزیران با بسیاری از نمایندگان بعمارت بالایی رفتند که تا دو ساعت از شب رفته در آنجا می بودند. اتابک با شیرین زبانی و نیرنگسازی نمایندگان را فریفته با دل شاد و روی گشاده میگفت و می‌شنید و میخندید و هیچ نمیدانست که آخرین ساعت زندگی را بسر می برد و زمانش تا هنگامی است که در آنجا نشسته است.

چون چایی و قلیان بپایان رسید اتابک با آقای بهبهانی بپایین آمدند و دست بدست هم داده گفتگوکنان راه افتاده تا بیرون در بهاستان رسیدند. در آنجا گدایی از آقای بهبهانی پول خواست و او که باین پرداخت دو سه گامی جدا افتاد ولی اتابک که همچنان گام برمیداشت و چشم بسوی درشگه خودم میداشت که نزدیک بیاید ناگهان جوانی از جلو درآمده با ششلول که در دستش میبود سه تیر پیاپی باو نواخت که هر سه کارگر افتاد. تیری نیز بپای سیدی از تماشاچیان خورده او را زخمی ساخت.

أتابک بزمین افتاد و جوان زننده چون خواست بگریزد سربازی از نگهبانان در مجلس او را دنبال کرد. جوان زخمی نیز باو زده، ولی

از سراسیمگی یا چون میدان را بخود تنگ میدید تیری هم بروی خود تهی

پ ۵۶

حیدر عمو اغلی


کرد که بمغزش رسید و در زمان افتاد و جان داد، اتابک اندک جانی داشت. چون او را در درشگه گزارده خواستند بخانه‌اش برند تا یکربع دیگر او نیز در گذشت.

اتابک را بخانه‌اش رسانیدند که بشویند و در سفیده بپیچند و برای زیر خاک رفتن بقم فرستند. ولی جوان کشنده همچنان بروی زمین ماند و کسی او را نمیشناخت تا پولیس رختهایش کند و بجستجو پرداخت و از جیبش کارتی درآمد که در آن چنین مینوشت:

«عباس آقا صراف آذربایجانی عضو انجمن نمره ۴۱ فدایی ملت.»[۱۳]

سپس شناخته گردید که جوانی بیست و دو ساله از مردم تبریز، و پدرش حاجی محمد، و خود عباس‌آقا نام میداشته، و در تهران بصرافی می‌پرداخته و در بازار بسیاری او را میشناخته‌اند. کشته او را بحیاط بهارستان آورده بروی خاک انداختند که یکروز یا بیشتر در آنجا ماند، و چون، چنانکه خواهیم نوشت، در آغاز کار مجلس و بسیاری از مردم تهران کار او را بنیک نمیداشتند و کسانی را که آشنا یا دوست او می شناختند اداره شهربانی دنبال میکرد، جنازه جوان جانفشان بروی خاک میماند و کسی نزدیک نمیتوانست بیاید تا شهربانی پس از انجام جستجو هایش با خواری بسیار او را از زمین برداشته بگورستان فرستاد.

عباس آقا که بود و چرا اینکار را کرد؟! میباید دانست که درباره کشتن اتابک سخنان بیهوده‌ای بسیار گفته‌اند. هنوز هستند کسانی که می‌گویند: اتابک را یحیی میرزا زد و برای آنکه دیگری را بدنام گرداند یک تیری نیز بعباس آقا زده او را بر انداخت. یا می گویند: عباس آقا را پس از کشتن اتابک حیدر عمو اغلی زد که زنده نماند و راز کار بیرون نیفتد، و یا می‌گویند دستور کشتن اتابک را محمد علیمیرزا داد چون این در نهان خواهان مشروطه میبود. ولی اینها پندارهاییست که از روی دلخواه و برای خودنمایی بافته‌اند. در این باره آگاهی درستی در دست نیست و آنچه ما از جستجو بدست آورده‌ایم اینست که در پایین مینویسم:

اتابک چنانکه از رفتارش پیدا شد پافشاری به برانداختن مشروطه مینمود و راستی آنست که بیشتر نمایندگان را تباه گردانیده نیروی مجلس را از دستش گرفته بود. این ببسیاری از آزادیخواهان سخت میافتاد و این بود آرزوی کشتن او را میکشیدند.

در اینهنگام در تهران یک مرد آزادیخواهی میزیست که خود جوان ولی بسیار دلیر و کاردان میبود، و سپس یکی از پیشروان بنام شورش ایران گردید. این جوان چون در کارخانه برق حاجی امین الضرب کار میکرد و مهندس آنجا میبود حیدر خان برقی شناخته میشد.

ولی چون در سالهای دیرتر «حیدر عمو اغلی» شناخته شد، ما نیز از همینجا او را بهمین نام خواهیم خواند. این حیدر عمو اغلی از مردم سلماس بوده، ولی در قفقاز بزرگ شده و در تفلیس درس مهندسی برق میخوانده. دربارهٔ آمدن او بایران چنین می‌گویند که چون یک دو سال پیش از مشروطه رضایوف که یکی از بازرگانان تبریز میبود، چنین میخواهد که ببارگاه مشهد چراغ برق بکشاند، و برای این کار بیک مهندس مسلمانی نیاز میبوده حیدر عمو اغلی را که سالش بیش از بیست نبوده از تفلیس بمشهد می‌آورد، و سپس عمواغلی از آنجا بتهران آمده در کارخانه برق اینجا بکار میپردازد، و چون شورش مشروطه پدید می‌آید یکی از هواداران آن میگردد.

در سال دوم مشروطه که در تهران انجمنهایی برپا می‌گردید یک انجمن نیز آذربایجانیان بنام انجمن آذربایجان بنیاد نهادند که میباید گفت نیرومندترین و بکارترین انجمنها میبود .

حیدر عمواغلی یکی از کوشندگان در آن انجمن میبود، و چنین پیداست که با «کمیته اجتماعیون عامیون» ایرانیان قفقاز بهم بستگی می داشت.

هر چه هست این حیدرعمو اغلی کشتن اتابکرا بگردن میگیرد، و چنین میگویند که تقیزاده هم آگاهی میداشته، و برای اینکار عباس آقا را که جوان خون گرم غیرتمندی میبود بر میگزیند و دستور کار را میدهد، و آنروز که عباس آقا تیر انداخت حیدر عمواغلی خود در جلو بهارستان میبوده، و میگویند برای کمک بعباس آقا ریک بچشم سربازان می پاشیده، ولی دانسته نیست تا چه اندازه راستست. آن «انجمن نمره ۴۱» که در کارت جیب عباس آقا یاد شده جز یک نام نبوده. ما با همه جستجو از چنان انجمنی آگاهی نیافته‌ایم. این نام مایه ترس هزاران کسان گردید، و صدها کسان دعوی بهمبستگی با آن انجمن نمودند. با اینحال بنیادی نداشت.

یکچیزی که میباید در پایان گفتار بیفزاییم اینست که انگلیسیان چون اتابک را افزار دست سیاست روس میشناختند ازو آزرده می بودند، و باشد که کشته شدن او را آرزو مینمودند، و بدستیاری آقای تقیزاده از پیش آگاهی میداشتند. هر چه هست پس از کشته شدن او که در روزنامه های اروپا گفتارهای فراوانی نوشتند، در روزنامه های انگلیس بیشتر از دیگر روزنامه ها نوشته شد و یکچیز شگفتر جمله هاییست که حبل‌المتین کلکته از روز نامه «ویلز» ترجمه کرده است ، و ما اینک آنها را می‌آوریم:

انجمن سری مجاهدین قفقاز و آذربایجان خیلی قوت گرفته عده رسمی اعضای آن بهشتاد و شش هزار و یکصد و پنجاه رسیده و عده سری آنها بششهزار و سیصد برحسب قرعه از انجمن سری سیصد و هفت نفر انتخاب شده‌اند که نگران حرکات یکصد و سی و دو تن از مستبدین باشند و هر یک را حکمی سر بمهر در دست است که بموقع خود باز نموده مطابق دستور العمل او رفتار نمایند تصویر تمام قد عباس آقا را بزرک نموده در یکی از زوایای انجمن سری گذارده و چهارچوبه دو تصویر را که بنمره یکی زیادتر و دیگری پائین تر از عباس آقا میباشد خالی گذارده‌اند.

نمیدانیم روزنامه نویس انگلیسی این گزافه ها را از کجا آورده است؟!.. در جاییکه بگفته خود او انجمن نهانی میبوده این همه آگاهی ها را با نام و نشان و رقمهای ریز از کجا پیدا کرده؟!. اگر بگوییم ساختگیست و تنها برای خوشایند خوانندگان نوشته شده، آنهم از یک روزنامه اروپایی دور است. میباید گفت بکرازی در اینجا هست.

این را هم بنویسیم که چون حیدر عمو اغلی بهم بستگی با کمیته قفقاز میداشت دور نیست که این دستور را از آنجا گرفته باشد، و آنچه این را استوار میگرداند جمله های لاچه مجاهدان خوی میباشد که در پیش آوردیم و در آن چنین مینویسد: «اگر چنانکه این دفعه هم

از همت عالی و هیجان کافی تبریز امین‌السلطان را از وظیفه خود معزول

پ ۵۷

روز هفتم عباس


نکردند آنوقت در دفع نحس وجود او بناگزاری خواهد شد». زیرا چنانکه گفتیم اینسخن از آن میرزا جعفر زنجانی بوده که فرستاده کمیته قفقاز میبوده، و از این پیداست که کمیته اندیشه کشتن اتابکرا دنبال میکرده است.


  1. بخش یکم این تاریخ صفحه ۳۲۸
  2. بخش یکم این تاریخ صفحه ۳۱۰
  3. بخش یکم این تاریخ صفحه ۳۶۲
  4. بخش یکم این تاریخ صفحه ۳۶۷ دیده شود.
  5. بخش یکم این تاریخ صفحه ۲۲۹
  6. بخش یکم تاریخ صفحه ۳۱۳
  7. بخش یکم تاریخ صفحه ۳۱۶
  8. میرزا محمد علیخان تربیت در کتابیکه درباره روزنامه های ایران نوشته و پرفسور براون آنرا بانگلیسی ترجمه کرده گفته این «لایحه»ها تا شماره ۱۹ بیرون آمده ولی درست نیست و شمارهٔ آنها بیشتر از ۱۹ میباشد. اینان نخست با نستعلیق مینوشته‌اند و به برخی از آنها تاریخ یا شماره میگزارده‌اند و من تا شماره ۱۵ دیده ام. سپس گویا نویسنده دیگر شده و این بار با نسخ نوشته‌اند و شماره را نیز از سر گرفته‌اند و این رشته دوم است که تا ۱۹ رسیده است.
  9. ختم سر سال سیدعبدالحمید و حاجی سید حسین را می‌گویند.
  10. جشن سر سال مشروطه را میگویند.
  11. حبل المتین می‌نویسد: مُرد
  12. در آذربایجان شب گذشته را «امشب» خوانند
  13. براون می‌نویسد: از جیبش دو کپسول استرکنین و یک پارچه سنک دوزخ بیرون آمد