کلیله و دمنه/باب السنور و الجرذ

از ویکی‌نبشته

رای گفت شنودم مثل آن کس که بی‌فکرت و رویت خود را در دریای حیرت و ندامت افگند و بسته دام غرامت و پشیمانی گردانید. اکنون باز گوید داستان آن که دشمنان انبوه از چپ و راست و پس و پیش او در آیند چنان که در چنگال هلاک و قبضه تلف افتد، پس مخرج خویش در ملاطفت و موالات ایشان بیند و جمال حال خود لطیف گرداند و به سلامت به جهد و عهد با دشمن به وفا رساند. و اگر این باب میسر نشود گرد ملاطفت چگونه در آید و صلح به چه طریق التماس نماید؟

برهمن جواب داد که: اغلب دوستی و دشمنایگی قایم و ثابت نباشد، و هر آینه بعضی به حوادث روزگار استحالت پذیرد. و مثال آن چون ابر بهاریست که گاه می‌بارد و گاه آفتاب می‌تابد و آن را دوامی و ثباتی صورت نبندد.

سحابة صیف لیس یرجی دوامها.

و وفاق زنان و قربت سلطان و ملاطفت دیوانه و جمال امرد همین مزاج دارد و دل در بقای آن نتوان بست ؛ و بسیار دوستی است که به کمال لطف و یگانگی رسیده باشد و نما و طراوت آن بر امتداد روزگار باقی مانده، ناگاه چشم زخمی افتد و به عداوت و استزادت کشد؛ و باز عداوت‌های قدیم و عصبیت‌های موروث به یک محاملت ناچیز گردد و بنای مودت و اساس محبت مؤکد و مستحکم شود. و خردمند روشن‌رای در هر دو باب بر قضیت فرمان حضرت نبوت رود - قال النبی صلی الله علیه و علی آله «احبب حبیبک هوناما، عسی ان یکون بغیضک یوما ما؛ و ابعض هونا ما، عسی این یکون حبیبک یوما ما». نه تألف دشمن فرو گذارد و طمع از دوستی او منقطع گرداند و نه بر هر دوستی اعتماد کلی جایز شمرد و به وفای او ثقت افزاید. و از مکر دهر و زهر چرخ در پریشان گردانیدن آن ایمن شود. و اما عاقبت‌اندیش التماس صلح و مقاربت و دشمن را غنیمت پندارد چون متضمن دفع مضرتی و جر منفعتی باشد برای این اغراض که تقریر افتاد. و هر که در این معانی وجه کار پیش چشم داشت و طریق مصلحت به وقت بدید به حصول غرض و نجح مراد نزدیک نشیند، و به فتح باب دولت و طلوع صبح سعادت مخصوص گردد. و از قرائن و اخوات آن، حکایت گربه و موش است. رای پرسید که: چگونه است؟ گفت:

آورده‌اند که به فلان شهر درختی بود، و در زیر درخت سوراخ موش، و نزدیک آن گربه‌ای خانه داشت ؛ و صیادان آن جا بسیار آمدندی. روزی صیاد دام بنهاد. گربه در دام افتاد و بماند. و موش به طلب طعمه از سوراخ بیرون رفت. به هر جانب برای احتیاط چشم می‌انداخت و راه سره می‌کرد، ناگاه نظر بر گربه افگند. چون گربه را بسته دید شاد گشت. در این میان از پس نگریست راسویی از جهت او کمین کرده بود، سوی درخت التفاتی نمود بومی قصد او داشت. بترسید و اندیشید که: اگر باز گردم راسو در من آویزد، و اگر بر جای قرار گیرم بوم فرود آید، و اگر پیشتر روم گربه در راهست. با خود گفت: در بلاها باز است و انواع آفت به من محیط و راه مخوف، و با این همه دل از خود نشاید برد.

و هیچ پناهی مرا به از سایه عقل و هیچ کس دست‌گیرتر از سالار خرد نیست. و قوی رای به هیچ حال دهشت را به خود راه ندهد و خوف و حیرت را در حواشی دل مجال نگذارد، چه محنت اهل کیاست و حصافت تا آن حد نرسد که عقل را بپوشاند، و راحت در ضمیر ایشان هم آن محل نیابد که بطر مستولی گردد و تدبیری فروماند. و مثال باطن ایشان چون غور دریاست که قعر آن در نتوان یافت و اندازه ژرفی آن نتوان شناخت، و هر چه در وی انداخته شود در وی پدید نیاید و در حوصله وی بگنجد و اثر تیرگی در وی ظاهر نگردد. و مرا هیچ تدبیر موافق‌تر از صلح گربه نیست که در عین بلا مانده است و بی‌معونت من از آن خلاص نتواند یافت، و شاید بود که سخن من به گوش خرد استماع نماید و تمییز عاقلانه در میان آرد و بر صدق گفتار من وقوف یابد، و بداند که آن را به اخداع و نفاق آسیبی صورت نبندد و از معرض مکر و زرق دور است، و به طمع معونت مصالحت من بپذیرد، و هر دو را به برکات راستی و یمن وفاق نجاتی حاصل آید.

پس نزدیک گربه رفت و پرسید که حال چیست؟ گفت: مقرون به ابواب بلا و مشقت. موش گفت: لو لم اترک الکذب تاثما لبترکته تکرما و تذمما. هرگز هیچ شنوده‌ای از من جز راست؟ و من همیشه به غم تو شاد بودمی و ناکامی تو را عین شادکامی خود شمردی، و نهمت بر آن چه به مضرت پیوندد مقصور داشتمی، لکن امروز شریک توام در بلا، و خلاص خویش در آن می‌پندارم که بر خلاص تو مشتمل است، بدان سبب مهربان گشته‌ام. و بر خرد و حصافت تو پوشیده نیست که من راست می‌گویم و درین خیانت و بدسگالی نمی‌دانم، و نیز راسو را بر اثر من و بوم را بر بالای درخت می‌توان دید ، و هر دو قصد من دارند و دشمنان تواند، و هر گاه که به تو نزدیک شدم طمع ایشان از من منقطع گشت.

  لقای تو سبب راحت است در ارواح بقای تو سبب صحت است در ابدان  

اکنون مرا ایمن گردان و تأکیدی به جای آر تا به تو پیوندم، و غرض من به حصول رسد و بندهای تو همه ببرم و فرج یابی. این سخن را یاد دار و به حسن سیرت و طهارت سریرت من واثق باش، که هیچ کس از یافتن حسنات و ادراک سعادات از دو تن محروم‌تر نباشد: اول آن که بر کسی اعتماد نکند و به گفتار خردمندان ثقت او مستحکم نشود، دیگر آن که دیگران از قبول روایت و تصدیق شهادت او امتناع نمایند و در آن چه گوید خردمندان را جواب نبود. و من در عهد وفای خود می‌آیم و می‌گویم:

  اگر یگانه شوی با تو دل یگانه کنم ز عشق و مهر دگر دلبران کرانه کنم  

این ملاطفت بپذیر و در این کار تأخیر منمای، که عاقل در مهمات توقف و در کارها تردد جایز نشمرد، و دل به بقای من خوش کن که من به حیات تو شادم، چه رستگاری هر یک از ما به بقای دیگری متعلق است، چنان که کشتی به سعی کشتی‌بان به کرانه رسد و کشتی‌بان به دالت کشتی خلاص یابد. و صدق من به آزمایش معلوم خواهد گشت و چون آفتاب روشن شد که قول من از عمل قاصر است و کردار من بر گفتار راجح.

چون گربه سخن موش بشنود و جمال راستی بر صفحات آن بدید شاد شد و گفت: سخن تو به حق می‌ماند، و من این مصالحت می‌پذیرم، که فرمان باری عز اسمه بر آن جملتست: و ان جنحوا للسلم فاجنح لها. و امید می‌دارم که هر دو جانب را به یمن آن خلاص پیدا آید و من مجازات آن بر خود واجب گردانم و همه عمر التزام شکر و منت نمایم.

موش گفت: من چون به تو پیوستم باید که ترحیبی تمام و اجلالی به سزا رود، تا قاصدان من به مشاهده آن بر لطف حال مصافات و استحکام عقد موالات واقف شوند و خایب و خاسر باز گردند، و من با فراغت و مسرت بندهای تو ببرم. گفت: چنین کنم.

آن گه موش پیشتر آمد. گربه او را گرم بپرسید، و راسو و بوم هر دو نومید برفتند، و موش به آهستگی بندها بریدن گرفت. گربه استبطایی کرد و گفت: زود ملول شدی، و اعتقاد من در کرم عهد تو به خلاف این بود، چون بر حاجت خویش پیروز آمدی مگر نیت بدل کردی و در انجاز وعد مدافعت می‌اندیشی؟ بدان که قوت عزیمت و ثبات رای هر کس در هنگام نکبت توان آزمود، زیرا که حوادث زمانه بوته وفا و محک مردان است

آتش کند هر آینه صافی عیار زر

این مماطلت به اخلاق کریمان لایق نیست و به اعادات بزرگان مناسبتی ندارد، و منافع مودت و فواید حریت من هر چه عاجل‌تر بیافتی و طمع دشمنان غالب از ذات تو منقطع گشت، و حالی به مروت آن لایق‌تر که مکافات آن لازم شمردی و زودتر بندهای من ببری و سوالف وحشت را فرو گذاری، که این موافقت که میان ما تازه گشت سوابق مناقشت را، بحمدالله و منه، برداشت؛ و فضیلت وفاداری و شرف حق‌گزاری بر خرد و رای تو پوشیده نماند، و وصمت غدر و منقصت مکر سمیتی کریه است و خدشه‌ای زشت، کریم جمال مناقب و آینه محاسن خویش بدان ناقص و معیوب نگرداند. و هر که را به حریت میلی است ظاهر و باطن با دوستان پس از معاهدت بر ابر دارد. و نیز اگر خواهی که کعبتین کژ در میان آری هم بر آن اطلاع افتد و معایب آن بر هر کس مستور نماند.

و هر کجا کرمی شامل و مروتی شایع است طبع اهمال حقوق نفور باشد و همت بر گزارد مواجب آن مقصور. و مرد خوب سیرت نیکو سریرت به یک تودد قدم در میدان مخالصت نهد و بنای دوستی و مصادقت را به اوج کیوان رساند، و نهال مردمی و مروت را پیراسته و سیراب گرداند، و اگر در ضمیر سابقه وحشتی و خشونتی بیند سبک محو کند و آن را غنیمت بزرگ و تجارتی مربح شمرد، خاصه که وثیقتی در میان آمده باشد و به سوگندان مغلظه مؤکد گشته.

و بباید شناخت که عقوبت غادران زود نازل گردد، و سوگند دروغ قواعد عمر و اساس زندگانی زود با خلل کند، و زبان نبوت بدین دقیقه اشارت کند که: الیمین الغعموس تدع الدیار بلافع. و آن کس که به تواضع و تضرع مقدمات آزار فرو نتواند گذاشت و در عفو و تجاوز پیش‌دستی و مبادرت نتواند نمود از پیرایه نیکونامی عاطل گردد و در پیش مردان سرافگنده ماند.

  یاری که به بندگیت اقرار دهد با او تو چنین کنی! دلت بار دهد؟  

موش گفت: هر کس که در وفای تو سوگند بشکند پشت و دلش به زخم حوادث زمانه شکسته باد. و بدان که دوستان دو نوع‌اند: اول آن که به صدق رغبت و طول دل به موالات گرایند؛ و دوم آن که از روی اضطرار صحبتی نمایند. و هر دو جنس از التماس منافع و احتمال مضار غافل نتوانند بود؛ اما آن که بی‌مخافت به دواعی صفای عقیدت افتتاحی کند بر وی در همه احوال اعتماد باشد و به همه وقت از او ایمن توان زیست، و هر انبساط که نموده آید از خرد دور نیفتد، و آن که به ضرورت در پناه دوستی کسی در آید حالات میان ایشان متفاوت رود: گاه آمیختگی و مباسطت، و گاه دامن در چیدن و محانبت، و همیشه زیرک بعضی از حاجات چنین کس را در صورت تعذر فرا می‌نماید. آن گاه آن را به آهستگی به تیسیر می‌رساند، و در اثنای آن خویشتن نگاه می‌دارد، که صیانت نفس در همه احوال فرض است، تا هم به منقبت مروت مذکور گردد و هم به رتبت رای و رویت مشهور شود.

و کلی مواصلات عالمیان جز برای عاجل نفع ممکن نباشد. و من بدانچه قبول کرده‌ام قیام می‌نمایم و در صیانت ذات مبالغت جایز می‌شمرم. چه مخافت من از تو زیادت از آنست که از آن طایفه که به اهتمام تو از قصد ایشان ایمن گشتم و قبول صلح تو برای رد حمله ایشان فرض گشت، و مجاملتی که از جهت تو در میان آمد هم برای مصلحت وقت و دفع مضرت حالی بود، که هر کاری را حیلتی است. و هر که صلاح آن ساعته را فرو گذاشت چگونه توان گفت او را در عواقب کارها نظری است؟ و من تمامی بندهای تو می‌برم و هنگام فرصت آن نگاه می‌دارم، و یک عقده را برای گرو جان خود گوش می‌دارم تا به وقتی برم که تو را از قصد من فریضه‌تر کاری باشد و بدان نپردازی که به من رنجی رسانی.

و هم بر این جمله که تحریر افتاد موش بندها ببرید و یکی که عمده بود بگذاشت، و آن شب ببودند. چندان که سیمرغ سحرگاه در افق مشرقی پروازی کرد و بال نورگستر خود را بر اطراف عالم پوشانید صیاد از دور پدید آمد. موش گفت: وقت آنست که باقی ضمان خود بادا رسانم؛ و آن عقده ببرید. و گربه به هلاک چنان متیقن بود و بدگمانی و دهشت چنان مستولی بود که از موشش یاد نیامد، پای کشان بر سردرخت رفت، و موش در سوراخ خزید، و صیاد پای دام گسسته و نومید و خایب بازگشت.

دیگر روز موش از سوراخ بیرون آمد و گربه را از دور بدید، کراهیت داشت که نزدیک او رود. گربه آواز داد که: تحرز چرا می‌نمایی؟ قد استکرمت فارتبط. در این فرصت نفیس ذخیرتی به دست آوردی و برای فرزندان و اعقاب دوستی کار آمده الفغدی.

پیشتر آی تا پاداش شفقت و مروت خویش هر چه به سزاتر مشاهده کنی. موش احتراز می‌نمود. گفت:

علام اذا جنحت الی انبساط

دیدار از من دریغ مدار و دوستی و برادری ضایع مگردان. چه هر که دوستی به جهد بسیار در دایره محبت کشد و بی‌موجبی بیرون گذارد از ثمرات موالات محروم ماند و دیگر، دوستان از وی نومید شوند.

  بد کسی دان که دوست کم دارد زوبتر چون گرفت بگذارد  
  گر چه صد بار باز کردت یار سوی او بازگرد چون طومار  

و تو را بر من نعمت جان و منت زندگانی است، و چنان که ترا در آن معنی توفیق مساعدت کرد هیچ کس را میسر نتواند بود.

و مادام که عمر من باقی است حقوق تو را فراموش نکنم و از طلب فرصت مجازات و ترصد کوشید تا حجاب مجانبت از میان بردارد و راه مواصلت گشاده گرداند، البته مفید نبود. موش جواب داد که: جایی که ظاهر حال مبنی بر عداوت دیده می‌شود چون به حکم مقدمات در باطن گمان مودت اگر انبساطی رود و آمیختگی افتد از عیب منزه ماند و از ریب دور باشد، و باز جایی که در باطن شبهتی متصور گردد اگر چه ظاهر از کینه مبرا مشاهده کرده می‌آید بدان التفات نشاید نمود و از توفی و تصون هیچ باقی نباید گذاشت، که مضرت آن بسیار است و عاقبت آن وخیم، و راست آن را ماند که کسی بر دندان پیل نشیند وانگاه نشاط خواب و عزیمت استراحت کند. لاجرم سرنگون در زیر پای او غلطد و به اندک حرکتی هلاک شود.

و میل جهانیان به دوستان برای منافع است، و پرهیز از دشمنان برای مضار. اما عاقل اگر در رنجی افتد که در خلاص از آن به اهتمام دشمن امید دارد و فرج از چنگال بلا بی‌عون او نتواند یافت گرد تودد بر آید و در اظهار مودت کوشد؛ و باز اگر از دوستی خلاف بیند تجنب نماید و عداوت ظاهر گرداند، و بچگان بهایم بر اثر مادران برای شیر دوند، و چون از آن فارغ شدند بی‌سوابق وحشت و سوالف ریبت آشنایی هم فرو گذارند، و هیچ خردمند آن را بر عداوت حمل نکند. اما چون فایده منقطع گشت ترک مواصلت به خرد نزدیک‌تر باشد.

و عاقل همچنین در کارها بر مزاج روزگار می‌رود و پوستین سوی باران می‌گرداند، و هر حادثه را فراخور حال و موافق وقت تدبیری می‌اندیشد و با دشمنان و دوستان در انقباض و انبساط و رضا و سخط و تجلد و تواضع چنان که ملایم مصلحت تواند بود زندگانی می‌کند، و در همه معانی جانب رفق و مدارا به رعایت می‌رساند.

بدان که اصل خلقت ما بر معادات بوده است و از مرور مایه گرفته است و در طبع‌ها تمکن یافته، و بر دوستی که بر حاجت حادث گشته است چندان تکیه نتوان کرد و آن را عبره‌ای بیشتر نتوان نهاد، که چون موجب از میان برخاست به قرار اصل باز رود، چنان که آب مادام که آتش در زیر او می‌داری گرم می‌باشد، چون آتش از او باز گرفتی باصل سردی باز شود و هیچ دشمن، موش را از گربه زیان‌کارتر نیست، و هر دو را اضطرار حال و دواعی حاجت بر آن داشت که صلح پیوستیم. امروز که موجب زایل شد بی‌شبهت عداوت تازه گردد.

و هیچ خبر نیست خصم ذلیل را در مواصلت خصم عزیز، و در مجاورت دشمن قوی خصم ضعیف را، و تو را هیچ اشتیاقی نمی‌شناسم به خود جز آن که به خون من ناهار بشکنی، و به هیچ تأویل نشاید که به تو فریفته شوم. و به دوستی تو ثقت موش را کی بوده است؟ چه به سلامت آن نزدیک‌تر که بی‌توان از صحبت احتراز نماید و عاجز از مقاومت قادر پرهیز واجب بیند، که اگر به خلاف این اتفاق افتد غافل‌وار زخم گران پذیرد. و هر که به آسیب غرور و غفلت در گردد کمتر تواند خاست.

و خردمند چون عنان اختیار به دست آورد و دواعی اضطرار زایل گردانید در مفارقت دشمن مسارعت فرض شناسد، و مثلاً لحظتی تأخیر و توقف و تأنی و تردد جایز نشمرد؛ هر چند از جوانب خویش سراسر ثبات و وقار مشاهده کند از جانب خصم آن در وهم نیارد، و هر آینه از وی دوری گزیند. هیچ چیز به حزم و سلامت از آن لایق‌تر نیست که تو از صیاد پرهیز واجب بینی و من از تو بر حذر باشم. و میان دوستان چون طریق مهادات و ملاطفت بسته ماند و دل‌جویی و شفقت در توقف افتاد صفای عقیدت معتبر دارند و بنای مخالصت بر قاعده مناجات ضمایر نهند. برین اختصار باید نمود که اجتماع ممکن نگردد و از خرد و رای راست دور باشد.

گربه اضطرابی کرد و جزع و قلق ظاهر گردانید و گفت:

  همی داد گویی دل من گوایی که باشد مرا از تو روزی جدایی  
  چنین من گمان برده بودم ولیکن نه چونان که یکسو نهی آشنایی  

بر این کلمه یکدیگر را وداع کردند و بپراگند.

اینست مثل خردمند روشن رای که فرصت مصالحت دشمن به وقت حاجت فایت نگرداند و پس از حصول غرض از مراعات جانب حزم و احتیاط غافل نباشد. سبحان‌الله! موشی با ضعف و عجز خویش چون آفات بدو محیط گشت و دشمنان غالب گرد او درآمدند دل از جای نبرد و به دقایق مخادعت یکی را از ایشان در دام موافقت کشید، تا بدان وثیقت و وسیلت محنت از وی دور گشت، و از عهده عهد دشمن به وقت بیرون آمد، و پس از ادراک نهمت در تصون ذات ابواب تیقظ به جای آورد. اگر اصحاب خرد و کیاست و ذکا و فطنت این تجارب را نمودار عزایم خویش گردانند و در تقدیم مهمات این بشارت را امام سازند فواتح و خواتم کارهای ایشان به مزید دوستکامی و غبط مقرون باشد و سعادت عاجل و آجل به روزگار ایشان متصل گردد، والله ولی التوفیق.