پرش به محتوا

کلیله و دمنه/باب الاسد و ابن آوی

از ویکی‌نبشته

رای گفت: شنودم مثل دشمن آزرده که دل بر استمالت او نیارامد، اگر چه در ملاطفت مبالغت نماید و در تودد تنوق واجب دارد. اکنون بازگوید داستان ملوک در آن‌چه میان ایشان و نزدیکان حادث گردد، پس از تقدیم جفا و عقوبت و ظهور جرم و خیانت مراجعت صورت بندد و تازه گردانیدن اعتماد به حزم نزدیک باشد؟

برهمن جواب داد که: اگر پادشاهان در عفو و اغماض بسته گردانند، و از هر که اندک خیانتی بینند یا در باب وی به کراهیت مثال دهند بیش بر وی اعتماد نفرمایند، کارها مهمل شود و ایشان از لذت عفو و منت بی‌نصیب مانند؛ و مأمون می‌گوید: (رضی الله عنه) اهل الجرایم لذتی فی العفو لارتکبوها.

و جمال حال و کمال کار مرد را نه هیچ پیرایه از عفو زیباتر است و نه هیچ دلیل از اغماض و تجاوز روشن تر.

و پسندیده‌تر سیرتی ملوک را آنست که حکم خویش در حوادث عقل کل را سازند، و در هیچ وقت اخلاق خود را از لطفی بی‌ضعف و عنفی خالی نگذارند، تا کارها میان خوف و رجا روان باشد. نه مخلصان نومید شوند و نه عاصیان دلیر گردند. یکی از مشایخ طریقت را پرسیدند که: و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس را معنی بگوی. پیر رحمة الله علیه جواب داد که واضح آیت در شریعت مستوفی بیاورده‌اند و بران مزید نیست، اما پیران طریقت رضوان الله علیهم چنین گفته‌اند که: خشم فرو خوردن آنست که در عقوبت مبالغت نرود، و بباید دانست که ایزد تعالی بندگان خویش را مکارم اخلاق آموخته است و بر عادات ستوده تحریض کرده، و هرکرا سعادت اصلی و عنایت ازلی یار و معین بود قبله دل و کعبه جان وی احکام قرآن عظیم باشد.

و هرگاه که در این مقامات تاملی بسزا رفت و فضایل عفو و احسان مقرر گشت همت بر ملازمت آن سیرت مقصور شود و وجه صلاح و طریق صواب دران مشتبه نگردد و پوشیده نیست که آدمی از سهو و غفلت و جرم و زلت کم معصوم تواند بود، واگر درمقابله این معانی و تدارک این ابواب غلو جایز شمرده شود مضرت آن مهمات سرایت کند.

در جمله باید که اندازه اخلاص و مناصحت و هنر و کفایت آن کس که در معرض تهمتی افتاد نیکو بشناسد، اگر در مصالح بدو استعانتی تواند کرد و از رای و امانت او دفع مهمی تواند کرد و در تازه گردانیدن اعتماد بر وی مبادرت نماید و آن را از ریب و عیب خالی پندارد. و قوت دل او از وجه استمالت و تألف به قرار معهود باز رساند و این حدیث را امام سازد که اقیلوا ذوی الهیئات عثراتهم. چه ضبط ممالک بی‌وزرا و معینان در امکان نیاید و انتفاع از بندگان آن‌گاه میسر گردد که ذات ایشان به خرد و عفاف و هنر و صلاح آراسته باشد و ضمیر به حق‌گزاری، و نصیحت و هواخواهی و مودت پیراسته.

و نیز مهمات ملک را نهایت نیست و حاجت ملوک به کافیان ناصح که استحقاق محرمیت اسرار و استقلال تمشیت اعمال دارند همه مقرر است، و کسانی که به سداد و امانت و تقوی و دیانت متحزم‌اند اندک اندک و طریق راست در این معنی معرفت محاسن و مقابح اتباع است و وقوف بر آن چه از هر یک چه کار آید و کدام مهم را شاید، و چون پادشاه به اتقان و بصیرت معلوم رای خویش گردانید باید که هر یک را فراخور هنر و اهیلت بر اندازه رای و شجاعت و به مقدار عقل و کفایت کاری می‌فرماید، و اگر در مقابله هنرهای کسی عیبی یافته شود از آن هم غافل نباشد، که هیچ مخلوقی بی‌عیب نتواند بود.

و پس از تفهیم این معانی و شناخت این دقایق بر پادشاه فرض است که تفحص اعمال و تتبع احوال و اشغال که به کفایت ایشان تفویض فرموده باشد، به جای می‌آرد. و از نقیر و قطمیر احوال هیچ چیز بر وی پوشیده نگردد، تا اگر مخلصان را توفیق مساعدت کند و خدمتی کنند، و یا خائنان را فرصتی افتد و اهمال نمایند، هر دو می‌داند و ثمرت کردار مخلصان هر چه مهناتر ارزانی می‌دارد، و جانیان را به قدر گناه تنبیه واجب می‌بیند ؛ چه اگر یکی از این دو طرف بی‌رعایت گردد مصلحان کاهل و آسان‌گیر و مفسدان دلیر و بی‌باک شوند، و کارها پیچیده و اعمال و اشغال مختل و مهمل ماند، و تلافی آن دشوار دست. و داستان شیر و شگال لایق این تشبیب است. رای چگونه است آن؟ گفت:

آورده‌اند که در زمین هند شگالی بود روی از دنیا بگردانیده و در میان امثال خویش می‌بود. اما از خوردن گوشت و ریختن خون و ایذای جانوران تحرز نمودی. یاران به روی مخاصمت بر دست گرفتند و گفتند: بدین سیرت تو راضی نیستیم و رای ترا درین مخطی می‌دانیم، چون از صحبت یکدیگر نمی‌نماییم در عادت و سیرت هم موافقت توقع کنی»، و نیز عمر در زحیر گذاشتن را فایده‌ای صورت نمی‌توان کرد. چنان که آید روزی به پایان می‌باید رسانید و نصیب خود از لذت دنیا می‌برداشت. و لاتنس نصیبک من الدنیا. و به حقیقت بباید شناخت که دی را باز نتوان آورد و ثقت به دریافتن فردا مستحکم نیست.

  در نسیه آن جهان کجا بندد دل آن را که به نقد این جهانش تویی؟  

شگال جواب داد که: ای دوستان و برادران، از این ترهات درگذرید، و چون می‌دانید که دی گذشت و فردا در نمی‌توان یافت از امروز چیزی ذخیره کنید که توشه راه را شاید، که این دنیای فریبنده سراسر عیب است، هنر همین دارد که مزرعت آخرت است، در وی تخمی می‌توان افگند که ریع آن در عقبی مهناتر می‌باشد. نهمت به احراز مثوبات و امضای خیرات مصروف دارید، و بر مساعدت عالم غدار تکیه مکنید، و دل در بقای ابد بندید، و از ثمره تندرستی و زندگانی و جوانی خویش بی‌نصیب مباشید. که لذات دنیا چون روشنایی برق و تاریکی ابر بی‌ثبات و دوام است. در جمله، دل بر کلیه عنا وقف کردن و تن در سرای فنا سبیل داشتن از علو همت و کمال حصافت دور افتد. و عاقل از نعیم این جهانی جز نام نیکو و ذکر باقی نطلبد. زیرا که خوشی و راحت و کامرانی و نعمت آن روی به زوال و انتقال دارد.

اگر سعادت دو جهانی می‌خواهید این سخن در گوش گذارید و از برای طعمه خویش که حلاوت آن تا حلق است ابطال جانوری روا مدارید و بدانچه بی‌ایذا به دست آید قانع باشید، چه آن قدر که بقای جثه و قوام نفس بدان متعلق است هرگز فرو نماند. این مواعظ را به سمع خرد استماع نمایید و از من در آن چه مردود عقل است موافقت مطلبید، که صحبت من با شما سبب وبال نیست، اما موافقت در اعمال ناستوده موجب عذاب گردد، چه دل و دست آلت گناهست، یکی مرکز فکرت ناشایست و دیگر منبع کردار ناپسندیده، و اگر موضعی را در نیکی و بدی این اثر تواند بود هر که در مسجد کسی را بکشتی بزهکار نبودی، و آن که در مصاف یک تن را زنده گذارد بزهکار شدی. و من نیز در صحبت شماام و بدل از شما گریزان.

یاران او را معذور داشتند و قدم او بر بساط ورع و صلاح هر چه ثابت‌تر شد و ذکر آن در آفاق سایر گشت و به مدت و مجاهدت در تقوی و دیانت، منزلتی یافت که مطمح هیچ همت بدان نتواند رسید.

و در آن حالی مرغزاری بود که ماه رنگ‌آمیز از جمال صحن او نقش‌بندی آموختی و زهره مشک‌بیز از نسیم اوج او استمداد گرفتی.

  نموده تیره و منسوخ با هوا و فضاش صفای چرخ اثیر و صفات باغ ارم  

و در وی سباع و وحوش بسیار، و ملک ایشان شیری که همه در طاعت و متابعت او بودندی و در پناه حشمت و حریم سیادت او روزگار گذاشتندی. چندان که صورت حال این شگال بشنود او را بخواند و بدید و به هر نوع بیازمود، و پس به چند روز با وی خلوت فرمود و گفت: ملک ما بسطتی دارد و اعمال و مهمات بسیار است، و به ناصحان و معینان محتاج باشیم، و به سمع ما رسانیده‌اند که تو در زهد و عفت منزلتی یافته‌ای، و چون تو را بدیدیم نظر بر خبر راجح آمد و سماع از عیان قاصر.

فلما التقینا صغر الخبر الخبر

و اکنون بر تو اعتماد می‌خواهیم فرمود تا درجه تو بدان افراشته گردد و در زمره خواص و نزدیکان ما آیی. شگال جواب داد که: ملوک سزاوارند بدان چه برای کفایت مهمات انصار و اعوان شایسته گزینند، و با این همه بر ایشان واجب است که هیچ کس را بر قبول عملی اکراه ننمایند، که چون کاری به جبر در گردن کسی کرده شود او را ضبط آن میسر نگردد و از عهده لوازم مناصحت به واجبی بیرون نتواند آمد. و زندگانی ملک دراز باد، من عمل سلطان را کارهم و بر آن وقوفی و در آن تجربتی ندارم، و تو پادشاه محتشمی و در خدمت تو وحوش و سباع بسیارند، که هم قوت و کفایت دارند و هم حرص و شره اعمال این جهانی. اگر در باب ایشان اصطناعی فرمایی دل تو فارغ گرداند، و به منال و اصابت که از اشغال یابند شادمان و مستظهر شوند.

شیر گفت: در این مدافعت چه فایده؟ که البته تو را معاف نخواهیم فرمود. شگال گفت: کار سلطان بابت دو کس باشد: یکی مکاری مقتحم که غرض خویش به اقتحام حاصل کند و به مکر و شعوذه مسلم ماند، و دیگر غافلی ضعیف که بر خواری کشیدن خو دارد و به هیچ تأویل منظور و محترم و مطاع و مکرم نگردد. که در معرض حسد و عداوت افتد. و بباید دانست که عاقل همیشه محروم باشد و محسود. و من از این هر دو طبقه نیستم، نه آزی غالب است که خیانت کنم، و نه طبع خسیس که مذلت کشم.

و هر که بنلاد خدمت سلطان به نصیحت و امانت و عفت و دیانت مؤکد گرداند و اطراف آن را از ریا و سمعه و ریب و خیانت مصون و منزه دارد کار او را استقامتی صورت نبندد و مدت عمل او را دوامی و ثباتی ممکن نگردد. هم دوستان سپر معادات و مناقشت در روی کشند و هم دشمنان از جان او نشانه تیر بلا سازند: دوستان از روی حسد در منزلت، مخاصمت اندیشند، و دشمنان از جهت یک‌دلی و مناصحت مناقشت کنند، و هر گاه که مطابقت دوستان و دشمنان به هم پیوست و اجماع بر عداوت او منعقد گشت البته ایمن نتواند زیست، و اگر چه پای بر فرق کیوان نهاده ست جان به سلامت نبرد. و خائن باری از جانب دشمنان پادشاه فارغ باشد، اگر چه از دوستان بترسد.

شیر فرمود که: قصد نزدیکان ما این محل ندارد چون رضای ما تو را حاصل آمد، خود را به وهم بیمار مکن که حسن رای ما رد کید و بدسگالی دشمنان را تمام است به یک تعریک راه مکاید ایشان را بسته گردانیم و تو را به نهایت همت و غایت امنیت برسانیم. شگال گفت: اگر غرض ملک از این تربیت و تقویت احسانی است که در باب من می‌فرماید به عاطفت و رحمت و انصاف و معدلت آن لایق‌تر که بگذارد تا در این صحرا ایمن و بی‌غم می‌گردم، و از نعیم دنیا به آب و گیاه قانع شوم، و از معادات و محاسدت جملگی اهل عالم فارغ. و مقرر است که عمر اندک در امن و راحت و فراغ و دعت بهتر که بسیار در خوف و خشیت. شیر گفت: این فصل معلوم گشت. تو را ترس از ضمیر و هراس از دل بیرون می‌باید کرد، که هر آینه به ما نزدیک خواهی گشت.

شگال گفت: اگر حال بر این جملت است مرا امانی باید داد که چون یاران قصدی پیوندند، زیردستان به امید منزلت من و زبردستان از بیم منزلت خویش، به اغرای ایشان بر من متغیر نگردی و در آن تأمل و تثبت ورزی و شرایط احتیاط هر چه تمام‌تر به جای آری.

تا با تو چنان زیم که رای دل توست

شیر با او وثیقتی مؤکد به جای آورد و اموال و خزاین خود بدو سپرد، و از همه اتباع او را منزلت و مزید کرامت مخصوص گردانید و ابواب مشاورت و رای‌ها در انواع مهمات بر وی مقصور شد، و اعجاب شیر هر روز در باب وی زیادت می‌گشت.

و قربت و مکانت او بر نزدیکان شیر گران آمد، در مخاصمت او با یکدیگر مطابقت کردند و روزها در آن تدبیر بودند الی ان رموه بثالثه الاثافی. یکی را پیش کردند تا قدری گوشت که شیر از برای چاشت خویش را بنهاده بود بدزدید و در حجره شگال پنهان کرد. دیگر روز که وقت چاشت شیر فراز آمد بخواست، گفتند: نمی‌یابیم، و شگال غایب بود و خصمان و قاصدان حاضر، چون بدیدند که آتش گرسنگی و آتش خشم هر دو به هم پیوست و تنور گرم ایستاد فطیر خویش در بستند. و یکی از ایشان گفت: چاره نیست از آن‌چه ملک را بیاگاهانیم از هر چه از منافع و مضارا او بشناسیم، اگر چه بعضی را موافق نیفتد. و به من چنان رسانیدند که شگال آن گوشت سوی وثاق خویش برد.

دیگری گفت: اگر تو را این باور نمی‌آید در این احتیاط باید کرد، که معرفت خلایق دشوار است، و راست گفته‌اند که:

لاتحمدن امرءا حتی تجربه

دیگری گفت: همچنین است، وقوف بر اسرار و اطلاع بر ضمایر صورت نبندد، لکن اگر این گوشت در منزل او یافته شود هر آینه هر چه در افواه است از خیانت او راست باشد. دیگری گفت: به دانش خویش مغرور نشاید بود، که غدار هرگز نجهد، چه خیانت به هیچ تأویل پنهان نماند.

و یأتیک بالاخبار من لم تزود.

دیگری گفت: امینی ازو به من هر چیزی می‌رسانید و در تصدیق آن تردد می‌داشتم تا این سخن از شما بشنودم، و نیکو مثلی است «اخبر تقله.» دیگری گفت: مکر و خدیعت او هرگز بر من پوشیده نبوده است، و خبث و کید او را نهایت نیست، و من کار او را بشناخته‌ام و فلان را گواه گرفته که کار این زاهد عابد به فضیحت کشد و از وی خطایی عظیم و گناهی فاحش ظاهر گردد. دیگری گفت: اگر این زاهد متقی که تقلد اعمال ملک را در ظاهر بلا و مصیبت می‌شمرد این خیانت بکرده است عجب کاری است. دیگری گفت: اگر این حوالت راست است، موقع اختزال اندر آن به کفران نعمت و، دلیری بر سبک داشت مخدوم بدان، مقرون است، و هیچ خردمند آن را بر مجرد خیانت حمل نکند. دیگری گفت: شما همه اهل امانتید و تکذیب شما از رسم خرد دور افتد، اگر این ساعت ملک بفرماید تا این گوشت در منزل او بجویند برهان این سخن ظاهر شود و گمان‌های خاص و عام اندران یقین گردد. دیگری گفت: اگر احتیاطی خواهد رفت تعجیل باید کرد، که جاسوسان او از همه جوانب به ما محیط باشند و هیچ موضع از آن خالی نگذارند. دیگری گفت: در این تفتیش چه فایده؟ که اگر جرم او معلوم گردد او به زرق و بوالعجبی بر رای ملک پوشانیده گرداند.

از این نمط در حال خشم شیر می‌گفتند تا کراهیتی به دل او راه یافت، و به احضار شگال مثال داد و از وی سوال کرد که: گوشت چه کردی؟ جواب داد که: به مطبخی سپردم تا به وقت چاشت پیش ملک آرد. مطبخی هم از جمله اصحاب بیعت بود، منکر شد و گفت: البته خبر ندارم. شیر طایفه‌ای را از امینان بفرستاد تا گوشت در منزل شگال بجستند، لابد بیافتند و به نزدیک شیر آوردند. پس گرگی که تا آن ساعت سخن نمی‌گفت، و چنان فرا می‌نمود که «من از عدولم و بی‌تحقیق و اتقان قدر در کاری ننهم، و نیز با شگال دوستی دارم و فرصت عنایت می‌جویم.» پیشتر رفت و گفت: چون ملک را از زلت این نابکار روشن گشت زود به حکم سیاست تقدیم فرماید، که اگر این باب را مهمل گذارد بیش گناه‌کاران از فضیحت نترسند.

شیر بفرمود تا شگال را موقوف کردند. آن‌گاه یکی از حاضران گفت: من از رای روشن ملک که آفتاب در اوج خویش چون سایه پس و پیش او دود و مانند ذره در حمایت او پرواز کند.

  ای قدر تو شمس و آسمان ذره وای رای تو شمع و شمس پروانه  

در شگفت بمانده‌ام که کار این غدار بر وی چگونه پوشیده شده است و از خبث ضمیر و مکر طبع او چرا غافل بود. دیگری گفت: عجب‌تر آن است که تدارک این کار در مطاولت افگند. شیر بدو پیغام داد که: اگر این سهو را عذری داری بازنمای. جوانی درشت بی‌علم شگال برسانیدند. آتش خشم بالا گرفت و زبانه آن عقل شیر را پوزبند کرد تا عهود و مواثیق را زیر پای آورد و دست خصمان را در کشتن شگال مطلق گردانید. و خبر آن به مادر شیر رسید، دانست که تعجیل کرده ست و جانب تملک و تماسک را بی‌رعایت گذاشته، با خود اندیشید که زودتر بروم و فرزند خود را از وسوسه دیو لعین برهانم، چه گاهی خشم بر ملک مستولی شود شیطان فتان نیز مسلط گردد. قال النبی صلی الله علیه و سلم اذا استشاط السلطان تسلط الشیطان.

نخست بدان جماعت که بکشتن او مثال یافته بودند پیغام داد که در کشتن او توقفی باید کرد، پس به نزدیک شیر آمد و گفت: گناه شگال چه بوده ست؟ شیر صورت حال باز نمود، گفت: ای پسر، خویشتن در حیرت و حسرت متفکر مگردان و از فضیلت عفو و احسان بی‌نصیب مباش، فان العفو لایزید الرجل الا عزا و التواضع الا رفعة. و هیچ کس به تأمل و تثبت از ملوک سزاوارتر نیست.

و پوشیده نماند که حرمت زن به شوی متعلق است و عزت فرزند به پدر و، دانش شاگرد به استاد، و قوت سپاه به لشکرکشان قاهر، و کرامت زاهدان به دین و، امن رعیت به پادشاه و، نظام کار مملکت به تقوی و عقل و ثبات و عدل؛ و عمده حزم شناختن اتباع است و هر یک در محل و منزلت او اصطناع فرمودن و، بر مقدار هنر و کفایت ایشان تربیت کردن و، متهم شمردن ایشان در باب یکدیگر، چه اگر سعایت این در حق آن و از آن او در حق این مسموع باشد هر گاه که خواهند مخلصی را در معرض تهمت تواندد آورد و خائنی را در لباس امانت جلوه کرد، و محاسن ملک را در صیغت مقابح به خلق نمود، و هر یک چندی حاسدی فاضلی را محروم گرداند و خائنی امینی را متهم می‌کند، و هر لحظه بی‌گناهی را در گرداب هلاک می‌اندازد، و لاشک به استمرار این رسم همه را استیلا افتد، حاضران از قبول اعمال امتناع بر دست گیرند و غایبان از خدمت تقاعد نمایند، و نفاذ فرمان‌ها بر اطلاق در توقف افتد.

و نشاید که پادشاه تغیر مزاج خویش بی‌یقینی صادق با اهل و امانت روا دارد، و لیکن باید که در مجال حلم و بسطت علم او همه چیز گنجان باشد و سوابق خدمتگاران، نیکو پیش چشم دارد و مساعی و مآثر ایشان بر صحیفه دل بنگارد و آن را ضایع و بی‌ثمرت نگرداند و اهمال جانب و توهین منزلت ایشان جایز نشمرد. و هر گناه که از عمد و قصد منزه باشد ذات هوا و اخلاص را مجروح نگرداند، و در عقوبت آن مبالغت نشاید. و سخن بی‌هنران ناآزموده در بدگفت هنرمند کافی نشنود، و عقل و رای خویش را در همه معانی حکمی عدل و ممیزی به حق بشناسد.

و شگال در دولت تو به محلی بلند و منزلتی مشهور رسیده بود. بر وی ثناها می‌گفتی و در خلوات عز مفاوضت، وی را ارزانی می‌داشتی. و اکنون بر تو آنست که عزیمت ابطال او را فسخ کنی و خود را و او را از شماتت دشمنان و سعایت ساعیان صیانت واجب بینی، تا چنان که فراخور ثابت و وقار تو باشد در تفحص و استکشاف حال او لوازم احتیاط و استقصا به جای آری و به نزدیک عقل خویش و تمامی لشکر و رعیت معذور گردی، که این تهمت از آن حقیرتر است که چنو بنده‌ای سداد و امانت خود را بدان معیوب گرداند، یا حرص و شره آن خرد او را محجوب کند.

و تو می‌دانی که در مدت خدمت تو و پیش از آن گوشت نخورده ست؛ مسارعت در توقف دار تا صحت این حدیث روشن گردد، که چشم و گوش به ظن و تخمین بسیار حکم‌های خطا کند، چنان که کسی در تاریکی شب، یراعه‌ای بیند، پندارد که آتش است و بر وی مشتبه گردد، چون در دست گرفت مقرر شود که باد پیموده ست و پیش از تیقن در حکم تعجیل کرده. و حسد جاهل از عالم، و بدکردار از نیکوفعل، و بددل از شجاع مشهور است.

و غالب ظن آنست که قاصدان، آن گوشت در منزل شگال نهاده باشند، و این قدر در جنب کید حاسدان و مکر دشمنان اندک نماید. و محاسدت اهل بغی پوشیده نیست خاصه جایی که اغراض معتبر در میان آمد. و مرغ در اوج هوا و ماهی در قعر دریا و سباع در صحن دشت از قصد بدسگالان ایمن نتواند بود، و شکره اگر صیدی کند هم آن مرغان که در پرواز از وی بلندتر باشند و هم آن که از وی پست‌تر باشند در آن قدر گرد مغالبت و مجاذبت برآیند؛ و سگان برای استخوانی که در راه یابند با یکدیگر همین معاملت بکنند؛ و خدمتگاران تو در منزل‌هایی که کم از رتبت شگال است حسد را می‌دارند، اگر در آن درجه منظور مناقشتی رود بدیع نیاید. در این کار تأملی شافی فرمای و تدارک آن از نوعی اندیش که لایق بزرگی تو باشد، که چون حقیقت حال شناخته گشت کشتن او بس تعذری ندارد.

شیر سخن مادر نیکو استمالت کرد و آن را بر خرد خویش باز انداخت و شگال را پیش خواند و گفت: میل ما، به حکم آزمایش سابق، به قبول عذر تو زیادت از آن است که به تصدیق حوالت خصمان. شگال گفت: من از موونت این تهمت بیرون نیایم تا ملک حیلتی نسازد که صحت حال و روشنی کار بدان بشناسد، با آن‌که بیراءت ساحت و کمال دیانت خویش ثقتی تمام دارم و متیقنم که هر چند احتیاط بیشتر فرموده شود و مزیت و رجحان من در اخلاص و مناصحت بر کافه حشم و خدم ظاهرتر گردد.

  من آن ترازوم اخلاص و دوستی تو را که هیچ گنج نتابد سر زبانه من  
  به عشق و مهر تو آن بحر دور پایانم که در نیابد چرخ و هوا کرانه من  

شیر گفت: وجه تفحص چیست؟ گفت: جماعتی را که این افترا کرده‌اند حاضر آرند و باسقصا ازیشان پرسیده شود که تخصیص من بدین حوالت و فروگذاشتن کسانی که گوشت خورند، و در آن مناقشت روا دارند چه معنی داشت، که روشن شدن این باب بی از این معنی ممکن نتواند بو، و امید آنست که اگر ملک این بفرماید، و چون خواهند که بستیهند بانگی برزند، و تأکیدی رود که هرگاه که راستی حال بازنمایند جرم ایشان به عفو مقابله کرده آید، هر آینه نقاب ظن کاذب از چهره یقین صادق برداشته، شود و نزاهت جانب من مقرر گردد.

شیر گفت: چگونه عفو را مجال بود در باب کسی که به قصد در حق من و اهل مملکت من معترف گشت؟ گفت: بقا باد ملک را، هر عفو که از کمال استیلا و بسطت و وفور استعلا و قدرت ارزانی باشد سراسر هنر است، و بدین دقیقه که بر لفظ ملک رفت در آن تفاوتی صورت نبندد، خاصه که گناهکار، آن را به توبت و انابت دریافت و به بندگی و طاعت پیش آن باز رفت ، البته بیش مجال انتقام نماند و هر آینه مستحق اغماض و تجاوز گردد. و علما گویند: طلب مخرج از بدکرداری بابی معتبر است در احسان و نیکوکاری. شیر چون سخن او بشنود و آثار صدق و صواب بر صفحات آن بدید طایفه‌ای را که آن فتنه انگیخته بودند از هم جدا کرد، و در استکشاف غوامض و استنباط بواطن آن کار غلو مبالغه واجب داشت و امانی مؤکد داد اگر راستی حال نپوشانند. پس بعضی ازیشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانیدند، و دیگران به ضرورت اقتدا کردند، و برائت ساحت شگال ظاهر گشت.

مادر شیر چون بدانست که صدق شگال از غبار شبهت بیرون آمد و حجاب ریبت از جمال اخلاص برداشته شد شیر را گفت: این جماعت را امانی داده شد و رجوع از آن ممکن نیست. لکن در این واقعه او را تجربتی افتاد بزرگ، بدان عبرت گیرد و بدگمانی به طایفه‌ای که به بدگفت ناصحان و تقبیح حال ایشان تقرب می‌کنند مضاعف گرداند، و از هیچ خائن سماع سعایتی جایز نشمرد مگر آن را برهانی بیند که دران از تردد استغنا افتد؛ و بی‌خطر شناسد ترهات اصحاب اغراض که در نزدیکان و محارم گویند اگر چه موجز و مختصر باشد، که آن به تدریج مایه گیرد و به جایی رسد که تدارک صورت نبندد.

  از نیل و فرات و دجله جویی زاید پس موج زند که پیل را برباید  

و گیاه تر چون فراهم می‌آرند از آن رسن‌ها می‌تابند که پیل آن را نمی‌تواند گسست و از پاره کردن آن عاجز می‌آید. در جمله خرد و بزرگ آن را که رسانند تأویل باید طلبید و گرد رخصت و دفع گشت.

و از تقریب هشت کس حذر واجب است: اول آن‌که نعمت منعمان را سبک دارد و کفران آن سبک دست دهد. و دوم آن‌که بی‌موجبی در خشم شود. سوم آن‌که به عمر دراز مغرور باشد و خود را از رعایت حقوق بی‌نیاز پندارد. چهارم آن‌که راه قطیعت و غدر پیش او گشاده و سهل نماید. و پنجم آن‌که بنای کارهای خود بر عداوت نهد و نه بر راستی و دیانت. و ششم آن‌که در ابواب سهو رشته با خویشتن فراخ گیرد و قبله دل هوا را سازد. و هفتم آن‌که بی‌سببی در مردمان بدگمان گردد و بی‌دلیلِ روشن اهل ثقت را متهم گرداند. هشتم آن‌که به قلت حیا مذکور باشد و به شوخی و وقاحت مشهور.

و بر هشت کس اقبال فرمودن فرض است: اول آن‌که شکر احسان لازم شمرد. و دوم آن‌که عقده عهد او به حوادث روزگار وهنی نپذیرد. و سوم آن‌که تعظیم ارباب تربیت و مکرمت واجب بیند. و چهارم آن‌که از غدر و فجور بپرهیزد. پنجم آن‌که در حال خشم بر خویشتن قادر باشد. ششم آن‌که به هنگام طمع سخاوت ورزد. هفتم آن‌که به اذیال شرم و صلاح تمسک نماید. هشتم آن‌که از مجالست اهل فسق و فحش پهلو تهی کند.

و چون شیر موقع اهتمام مادر و شفقت او در تلافی این حادثه بدید شکر و عذر بسیار وی را لازم شناخت و گفت: به برکات و میامن هدایت تو راه تاریک مانده روشن شد و کار دشوار بوده آسان گشت، و به برائت ساحت امینی واقف و کاردانی کافی علم افتاد و بی‌گناهی صادق از تهمت بیرون آمد.

پس ثقت او به امانت شگال بیفروزد و زیادت اکرام و تربیت و معذرت و ملاطفت ارزانی داشت، و شگال را پیش خواند و گفت: این تهمت را موجب مزید ثقت و مزیت اعتماد باید پنداشت و تیمار کارها که به تو مفوض بوده ست برقرار معهود می‌داشت. شگال گفت: این چنین راست نیاید. ملک سوابق عهود را فروگذاشت و محال دشمنان را در ضمیر، مجال تمکن داد.

  آنی که ز دل وفا بر انداخته‌ای با دشمن من تمام در ساخته‌ای  
  دل را ز وفا چرا بپرداخته‌ای؟ مانا که مرا هنوز نشناخته‌ای!  

شیر گفت: از این معانی هیچ پیش خاطر نشاید آورد که نه در طاعت و مناصحت تو تقصیری بود و نه در عنایت و تربیت ما.

قوی‌دل باش و روی به خدمت آر. شگال جواب داد که:

هر روز مرا سری و دستاری نیست

این کرت خلاص یافتم، اما جهان از حاسد و بدگوی پاک نتوان کرد، و تا اقبال ملک بر من باقی است حسد یاران برقرار باشد. و بدین استماع که ملک سخن ساعیان را فرمود ملک را سهل‌الماخذ شمرند و هر روز تضریبی تازه رسانند و هر ساعت ریبتی نو در میان آرند. و هر ملک که چربک ساعی فتنه‌انگیز را در گوش جای داد و به زرق و شعوذه نمام التفات نمود خدمت او جان‌بازی باشد و از آن احتراز نمودن فریضه گردد. و مثلی مشهور است که

«خل سبیل من وهی سقاوه»

و یک سخن بخواهم گفت اگر رای ملک استماع آن صواب بیند که: سزاوارتر کس به قبول حجت و سماع مظلمت ملوک و حکام‌اند. و ملک اگر در این حادثه بر من رحمت فرمود و اعتمادی تازه گردانید از وجه تفضلی بود که آن را نعمتی و صنیعتی توان خواند، اما بدین تعجیل که رفت من در مکارم او بدگمان گشتم و از عواطف ملکانه نومید شد، چه سوابق تربیت خویش و سوالف خدمت مرا بیهوده در معرض تضییع و حیز ابطال آورد به تهمتی حقیر، که اگر ثابت شدی هم خطری نداشت. و مخدوم چنان باید که بسطت دل او چون دریا بی‌نهایت و مرکز حلم او چون کوه به اثبات باشد، نه سعایت این را در موج تواند آورد نه فورت خشم آن در حرکت.

شیر گفت: سخن تو نیکو و آراسته است، لکن به قوت و درشت. جواب داد که: دل ملک در امضای باطل قوی‌تر، و درشت‌تر از سخن منست در تقریر حق، و چون تزویر و بهتان سبک استماع افتاد واجب کند که شنودن صدق و صواب گران نیاید، و زینهار تا این حدیث را بر دلیری و بی‌حرمتی فرموده نیاید، که دو مصلحت ظاهر را متضمن است: یکی آن‌که مظلومان را به قصاص، خرسندی حاصل آید و ضمایر ایشان از غل و استزادت پاک شود، و چنان نیکوتر که آن‌چه در دل من است ظاهر کنم تا حضور و غیبت من ملک را یکسان گردد، و چیزی باقی نماند که سبب عداوت و موجب غصه تواند بود؛ و دیگر آن‌که خواستم که حاکم این حادثه عقل رهنمای و عدل جهان‌آرای ملک باشد؛ و امضای حکم پس از شنودن سخن متظلم نیکوتر آید.

شیر گفت: همچنین است، لاجرم تثبت در کار تو به جای آوردیم و در استخلاص تو از این غرقاب عنایت فرمود. جواب گفت: اگر مخرج به رای و رأفت ملک اتفاق افتاد تعجیل به کشتن هم به فرمان او بود. شیر فرمود که: تو ندانی که طلب مخلص از ورطه هلاک اگر چه قصدی رفته باشد شایع‌تر احسانی و فاضل‌تر امتنانی است؟ شگال گفت: همچنین است، و من به عمرهای دراز شکر کرامات و عواطف نتوانم گزارد، و این عفو و رحمت پس از وعده انکار و عقوبت بر همه نعمت‌ها راجح است.

و پیش از این ملک را مخلص و مطیع و یک‌دل و ناصح بودم و جان و بینایی فدای رضای او می‌داشتم.

  چون دست بکردم آن‌چه فرمودی تو چون دیده بدیدم آن‌چه بنمودی تو  

و آن‌چه می‌گویم نه از برای آن می‌گویم تا بر رای ملک در حادثه خویش خطایی ثابت کنم یا عیبی و وصمتی به جانب او منسوب گردانم، اما حسد جاهلان در حق ارباب هنر و کفایت رسمی مألوف و عادتی مستمر است و بسته گردانیدن آن طریق متعذر، لکن از این‌ها چه فایده؟ بیچارگان یاران گیرند و مذلت‌ها کشند و مکرها اندیشند و مخدوم را مداهنت کنند و در تخریب ولایت و ناحیت کوشند و به عشوه جهانی را مستظهر گردانند و همه جوانب را به وعده‌ای دروغ به دست آرند و حاصل جز حسرت و ندامت نباشد. چه همیشه حق منصور بوده است و باطل مقهور، و ایزد تعالی خاتمت محمود و عاقبت مرضی و اصحاب صلاح و دیانت و ارباب سداد و امانت را ارزانی داشته است و یابی الله الا ان یتم نوره و لوکره الکافرون.

و با این همه می‌ترسم که عیاذابالله خصمان میان من و ملک مجال مداخلت دیگر یاوند و الا بودیم تو را بنده همینیم تو را.

شیر پرسید که: کدام موضع است که از آن مدخل توان؟ گفت: گویند «در دل بنده تو وحشتی حادث شده است بدان‌چه در حق او فرمودی و امروز مستزید و آزرده ست»، و این جایگاه بدگمانی است خاصه ملک را در باب کسانی که عقوبت و جفا دیده باشند یا از منزلت خویش بیفتاده یا به عزلی مبتلا گشته یا خصمی را که در رتبت کم ازو بوده باشد برو تقدمی افتاده، هرچند این خود هرگز نتواند بود، و بر خردمند پوشیده نماند که پس چنین حوادث اعتقادها از جانبین صافی‌تر گردد، چه اگر در ضمیر مخدوم به سبب تقصیری و اهمالی که از جهت خدمتگار رسانند کراهیتی باشد چون خشم خود براند و تعریکی فراخور حال آن کس بفرماید لاشک اثر آن زایل شود و اندک و بسیار چیزی باقی نماند، و مغمز تمویهات قاصدان هم بشناسد و بیش میل به ترهات اصحاب اغواض ننماید و فرط اخلاص و مناصحت و کمال هنر و کفایت این کس بهتر مقرر گردد، که تابنده‌ای کافی مخلص نباشد در معرض حسد و عداوت نیفتد و یاران در حق او به تزویر نگرایند. و راست گفته‌اند که:

دارنده مباش وز بلاها رستی.

و اگر در دل خدمتگار خوفی و هراسی باشد چون مالش یافت هم ایمن گردد و از انتظار بلا فارغ آید. و استزادت چاکر از سه روی بیرون نتوان بود: جاهی که دارد به اهمال مخدوم نقصانی پذیرد، یا خصمان بر وی بیرون آیند، یا نعمتی که الفغده باشد از دست بشود. و هر گاه رضای مخدوم حاصل آورد اعتماد پادشاه بر وی تازه ماند و خصم بمالد و مال کسب کند، که جز جان همه چیز را عوض ممکن است. خاصه در خدمت ملوک و اعیان روزگار، و چون این معانی را تدارک بود آزار از چه وجه باقی تواند بود؟ و قدر این نعمت‌ها اول و آخر که به هم پیوندد کسانی توانند شناخت که به صلاح اسلاف مذکور باشند و به نزاهت جانب و عفت ذات مشهور.

و با این همه امید دارم که ملک معذور فرمایند و بار دیگر در دام آفت نکشد، و بگذارد تا در این بیابان ایمن و مرفه می‌گردم. شیر گفت: این فصل معلوم شد، الحق آراسته و معقول بود، دل قوی دار و بر سر خدمت خویش باش، که تو از آن بندگان نیستی که چنین تهمت‌ها را در حق مجال تواند بود؛ اگر چیزی رسانند آن را قبولی و رواجی صورت نبندد. ما تو را شناخته‌ایم و به حقیقت بدانسته که در جفا صبور باشی و در نعمت شاکر، و این هر دو سیرت را در احکام خرد و شرایع اخلاص فرضی متعین شمری، و عدول نمودن از آن در مذهب عبودیت و دین حفاظ و فتوت محظور مطلق دانی، و هر چه به خلاف مروت و دیانت و سداد و امانت باشد آن را مستنکر و محال و و مستبدع و باطل شناسی. بی‌موجبی خویشتن را هراسان مدار و متفکر مباش و به عنایت و رعایت ما ثقت افزای، که ظن ما در راستی و امانت تو امروز به تحقیق پیوست و گمان که در خرد و حصافت تو می‌داشتیم پس از این حادثه به یقین کشید، و به هیچ وجه از وجوه بیش سخن خصم را مجال و محل استماع نخواهد بود، و هر رنگ که آمیزند بر قصد صریح حمل خواهد افتاد.

در جمله، دل او گرم کرد و بر سر کار فرستاد و هر روز در اکرام او می‌افزود، و به وفور صلاح و سداد او واثق‌تر می‌گشت.

اینست داستان ملوک در آن‌چه میان ایشان و اتباع حادث شود پس از اظهار سخط و کراهیت. و بر عاقل مشتبه نگردد که غرض از وضع این حکایات و مراد از بیان و ایراد این مثال چه بوده ست، و هر که به تأیید آسمانی مخصوص باشد و به سعادت این سرای مقید گشته همت بر تفهیم این اشارات مقصور گرداند و نهمت بر استشکاف رموز علما مصروف.

والله اعلم و هو الهادی الی سواء السبیل.