کلیات سعدی/مواعظ/دنیی آن قدر ندارد که برو رشک برند
ظاهر
< کلیات سعدی | مواعظ
۱۹ – ط
| دینی آنقدر ندارد که برو[۱] رشک برند | یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند | |||||
| نظر آنان که نکرند درین مشتی خاک | الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند | |||||
| عارفان هرچه ثباتی و بقائی[۲] نکند | گر همه ملک جهانست بهیچش نخرند | |||||
| تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی | که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند | |||||
| این سرائیست که البته خلل خواهد کرد | خنک آنقوم که در بند سرای دگرند | |||||
| دوستی با که شنیدی که بسر برد جهان | حق عیانست ولی طایفهٔ بیبصرند | |||||
| ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست | دیگران در شکم مادر و پشت پدرند | |||||
| گوسفندی برد این گرگ معود[۳] هر روز | گوسفندان دگر خیره درو مینگرند | |||||
| آنکه پای از سر نخوت ننهادی بر خاک | عاقبت خاک شد و خلق بدو میگذرند | |||||
| کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق | تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند | |||||
| گل بیخار میسر نشود در بستان | گل بیخار[۴] جهان مردم نیکو سیرند | |||||
| سعدیا مرد[۵] نکونام نمیرد هرگز | مرده آنست که نامش بنکوئی نبرند | |||||