کلیات سعدی/مواعظ/خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم
ظاهر
< کلیات سعدی | مواعظ
۴۲ – ط
خرما نتوان خوردن[۱] ازین خار که کشتیم | دیبا نتوان کردن[۲] ازین پشم که رشتیم | |||||
بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم | پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم | |||||
ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید | از ما بقیامت که چرا نفس نکشتیم | |||||
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت | ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم | |||||
دنیا که درو مرد خدا گل نسرشتست | نامرد که مائیم چرا دل بسرشتیم | |||||
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت | ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم | |||||
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند[۳] | ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم | |||||
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت | حیفست دریغا که در صلح بهشتیم[۴] | |||||
چون مرغ برین کنگره تا کی بتوان خواند[۵] | یکروز نگه کن که برین کنگره خشتیم | |||||
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آنروز | کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم | |||||
کر خواجه شفاعت نکند روز قیامت | شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم | |||||
باشد که عنایت برسد ورنه مپندار | با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم | |||||
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان | یکخوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم |