کلیات سعدی/مواعظ/به اتفاق دگر دل به کس نباید داد
ظاهر
< کلیات سعدی | مواعظ
در مرثیهٔ اتابک ابوبکربن سعد زنگی
باتفاق دگر دل بکس نباید داد | ز خستگی که درین نوبت اتفاق افتاد | |||||
چو ماه دولت بوبکر سعد آفل[۱] شد | طلوع اختر سعدش هنوز جان میداد | |||||
امید امن و سلامت بگوش دل میگفت | بقای سعد ابوبکر سعد زنگی باد | |||||
هنوز داغ نخستین درست ناشده بود | که دست جور زمان داغ دیگرش بنهاد | |||||
نه آن دریغ که هرگز بدر رود از دل | نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد | |||||
عروس ملک نکوروی دختریست ولیک | وفا نمیکند این سست مهر با داماد | |||||
نه خود سریر سلیمان بباد رفتی و بس | که هرکجا که سریریست میرود بر باد | |||||
وجود خلق بدل میشود وگرنه زمین | همان ولایت کیخسروست و تور و قباد[۲] | |||||
شنیدهایم که با جمله دوستی پیوست | نگفتهاند که با هیچکس بعهد استاد | |||||
چو طفل با همه بازید و بیوفائی کرد | عجبتر آنکه نگشتند هیچیک[۳] استاد | |||||
بدین[۴] خلاف ندانم که ملک شیرینست | ولی چسود که در سنگ میکشد فرهاد | |||||
ز مادر آمده بیگنج و ملک و خیل و حشم | همی روند چنانک آمدند مادرزاد | |||||
روان پاک ابوبکر سعد زنگی را | خدای پاک بفضل و کرم بیامرزاد | |||||
همه عمارت آرامگاه عقبی کرد | که اعتماد بقا را نشاید این بنیاد | |||||
اگر کسی بسپندارمذ نپاشد تخم | گدای خرمن دیگر کسان بود مرداد | |||||
امید هست که روشن بود برو شب گور | که شمعدان مکارم ز پیش بفرستاد | |||||
بروز عرض قیامت خدای عزّوجل | جزای خیر دهادش که داد خیر بداد | |||||
بکرد و با تن خود کرد هر چه از انصاف | همین قیاس بکن گر کسی کند بیداد | |||||
کسان حکومت باطل کنند و پندارند | که حکم را همه وقتی ملازمست نفاذ | |||||
هزار دولت سلطانی و خداوندی | غلام بندگی و گردن از گنه آزاد | |||||
گر آب دیدهٔ شیرازیان بپیوندد | بیکدگر برود همچو دجله در بغداد | |||||
ولی چه فایده از گردش زمانه نفیر | نکردهاند شناسندگان ز حق[۵] فریاد | |||||
اگر ز باد خزان گلبنی شکفته بریخت | بقای سرو روان باد و سایهٔ شمشاد | |||||
هنوز روی سلامت بکشورست وعید[۶] | هنوز پشت سعادت بمسندست سعاد[۷] | |||||
کلاه دولت و صولت بزور بازو نیست | بهفت ساله دهد بخت و دولت[۸] از هفتاد | |||||
بخدمتش سر طاعت نهند خرد و بزرگ | دران قبیله که خُردی بود بزرگ نهاد | |||||
قمر فرو شد و صبح دوم جهان بگرفت | حیات او بسر آمد دوام عمر تو باد | |||||
گشایشت بود ار پند بنده گوش کنی | که هر که کار نبست این سخن جهان نگشاد[۹] | |||||
همان نصیحت جدّت که گفتهام بشنو | که من نمانم و گفت منت بماند یاد | |||||
دلی خراب مکن بیگنه اگر خواهی | که سالها بودت خاندان و ملک آباد |