پرش به محتوا

کلیات سعدی/مواعظ/به اتفاق دگر دل به کس نباید داد

از ویکی‌نبشته

در مرثیهٔ اتابک ابوبکربن سعد زنگی

  باتفاق دگر دل بکس نباید داد ز خستگی که درین نوبت اتفاق افتاد  
  چو ماه دولت بوبکر سعد آفل[۱] شد طلوع اختر سعدش هنوز جان می‌داد  
  امید امن و سلامت بگوش دل میگفت بقای سعد ابوبکر سعد زنگی باد  
  هنوز داغ نخستین درست ناشده بود که دست جور زمان داغ دیگرش بنهاد  
  نه آن دریغ که هرگز بدر رود از دل نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد  
  عروس ملک نکوروی دختریست ولیک وفا نمی‌کند این سست مهر با داماد  
  نه خود سریر سلیمان بباد رفتی و بس که هرکجا که سریریست میرود بر باد  
  وجود خلق بدل میشود وگرنه زمین همان ولایت کیخسروست و تور و قباد[۲]  
  شنیده‌ایم که با جمله دوستی پیوست نگفته‌اند که با هیچکس بعهد استاد  
  چو طفل با همه بازید و بیوفائی کرد عجبتر آنکه نگشتند هیچیک[۳] استاد  
  بدین[۴] خلاف ندانم که ملک شیرینست ولی چسود که در سنگ میکشد فرهاد  
  ز مادر آمده بی‌گنج و ملک و خیل و حشم همی روند چنانک آمدند مادرزاد  
  روان پاک ابوبکر سعد زنگی را خدای پاک بفضل و کرم بیامرزاد  
  همه عمارت آرامگاه عقبی کرد که اعتماد بقا را نشاید این بنیاد  
  اگر کسی بسپندارمذ نپاشد تخم گدای خرمن دیگر کسان بود مرداد  
  امید هست که روشن بود برو شب گور که شمعدان مکارم ز پیش بفرستاد  
  بروز عرض قیامت خدای عزّوجل جزای خیر دهادش که داد خیر بداد  
  بکرد و با تن خود کرد هر چه از انصاف همین قیاس بکن گر کسی کند بیداد  
  کسان حکومت باطل کنند و پندارند که حکم را همه وقتی ملازمست نفاذ  
  هزار دولت سلطانی و خداوندی غلام بندگی و گردن از گنه آزاد  
  گر آب دیدهٔ شیرازیان بپیوندد بیکدگر برود همچو دجله در بغداد  
  ولی چه فایده از گردش زمانه نفیر نکرده‌اند شناسندگان ز حق[۵] فریاد  
  اگر ز باد خزان گلبنی شکفته بریخت بقای سرو روان باد و سایهٔ شمشاد  
  هنوز روی سلامت بکشورست وعید[۶] هنوز پشت سعادت بمسندست سعاد[۷]  
  کلاه دولت و صولت بزور بازو نیست بهفت ساله دهد بخت و دولت[۸] از هفتاد  
  بخدمتش سر طاعت نهند خرد و بزرگ دران قبیله که خُردی بود بزرگ نهاد  
  قمر فرو شد و صبح دوم جهان بگرفت حیات او بسر آمد دوام عمر تو باد  
  گشایشت بود ار پند بنده گوش کنی که هر که کار نبست این سخن جهان نگشاد[۹]  
  همان نصیحت جدّت که گفته‌ام بشنو که من نمانم و گفت منت بماند یاد  
  دلی خراب مکن بی‌گنه اگر خواهی که سالها بودت خاندان و ملک آباد  


  1. پنهان.
  2. پور قباد.
  3. دیگران.
  4. در این.
  5. شناسندگان حق.
  6. بکشورست و بعید.
  7. بمسندست و معاد. (در هر حالی معنی شعر معلوم نشد)
  8. دور گیتی.
  9. که هر که کار ببست ای سخن جهان بگشاد.