کلیات سعدی/مواعظ/بسا نفس خردمندان که در بند هوا ماند
ظاهر
< کلیات سعدی | مواعظ
ب
در ستایش قاضی رکنالدین
بسا نفس خردمندان[۱] که در بند هوا ماند | در آنصورت[۲] که عشق آید خردمندی کجا ماند؟ | |||||
قضای لازمست آنرا که بر خورشید عشق آرد | که همچون ذره در مهرش گرفتار هوا ماند | |||||
تحمل چارهٔ عشقست اگر طاقت بری ور نی | که بار نازنین بردن بجور پادشا ماند | |||||
هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان | بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند | |||||
اگر قارون فرود[۳] آید شبی در خیل مهرویان | چنان صیدش کنند امشب که فردا بینوا ماند | |||||
بیار ای باد نوروزی نسیم باغ پیروزی | که بوی عنبرآمیزش ببوی یار ما ماند | |||||
تو در لهو و تماشائی کجا بر من ببخشائی | نبخشاید[۴] مگر یاری که از یاری جدا ماند | |||||
جوابم گوی وز جرم کن بهر تلخی که میخواهی | که دشنام از لب لعلت بشیرینتر دعا ماند | |||||
دری دیگر نمیدانم که روی از تو بگردانم | مخور زنهار بر جانم که دردم بیدوا ماند | |||||
ملامتگوی بیحاصل نداند درد سعدیرا | مگر وقتی که در کوئی بروئی مبتلا ماند | |||||
اگر بر هر سر کوئی نشیند چون تو بتروئی | بجز قاضی نپندارم که نفسی پارسا ماند | |||||
جمال محفل و مجلس امام شرع رکنالدین | که دین از قوّت رایش بعهد مصطفی ماند | |||||
کمال حسن تدبیرش چنان آراست عالم را | که تا دوران بود باقی برو حسن ثنا ماند | |||||
همه عالم دعا گویند و سعدی کمترین قائل | درین دولت که باقی باد تا دور بقا ماند |