پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به

از ویکی‌نبشته

۴۸۷ – ط

  پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به با توانای معربد نکنی بازی به  
  چون دلش دادی و مهرش ستدی چاره نماند اگر او با تو نسازد تو درو[۱] سازی به  
  جز غم یار مخور تا غم کارت بخورد[۲] تو که با مصلحت خویش نپردازی به  
  سپر صبر تحمل نکند تیر فراق با کمان ابرو اگر جنگ نیاغازی به  
  با چنین یار که ما عقد محبت بستیم گر همه مایه زیان میکند انبازی به  
  بنده را بر خط فرمان خداوند امور سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به  
  گر چو چنگم بزنی پیش تو سر برنکنم اینچنین یار وفادار که بنوازی به  
  هیچ شک نیست بتیر اجل ای یار عزیز که من از پای درآیم[۳] چو تو اندازی به  
  مجلس ما دگر امروز ببستان ماند مطرب از بلبل عاشق بخوش آوازی به  
  گوش بر نالهٔ مطرب[۴] کن و بلبل بگذار که نگویند سخن از سعدی شیرازی به  


  1. باو.
  2. شاید هم «نخورد» باشد.
  3. بیفتم.
  4. قول مغنی.