کلیات سعدی/غزلیات/هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۷۵ – ط
هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری | در دست خوبرویان دولت بود اسیری | |||||
جان باختن بکویت در آرزوی رویت | دانستهام ولیکن خونخوار ناگزیری | |||||
ملک آن تست و فرمان ملوک را چه درمان[۱] | گر بیگنه بسوزی ور بیخطا بگیری؟ | |||||
گر من سخن نگویم در وصف روی و مویت | آئینهات بگوید پنهان[۲] که بینظیری[۳] | |||||
آنکو ندیده باشد گل در میان بستان | شاید که خیره ماند در ارغوان و خیری | |||||
گفتم مگر ز رفتن[۴] غایب شوی ز چشمم | آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری | |||||
ای باد صبح بستان پیغام وصل جانان | میرو که خوش نسیمی[۵] میدم که خوش عبیری | |||||
او را نمیتوان دید از منتهای خوبی | ما خود نمینمائیم از غایت حقیری | |||||
گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان | ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری | |||||
سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نه | رندی روا نباشد در جامهٔ فقیری |