کلیات سعدی/غزلیات/فراق دوستانش باد و یاران
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۵۲ – ب
فراق دوستانش باد و یاران | که ما را دور کرد از دوستداران | |||||
دلم دربند تنهائی بفرسود | چو بلبل در قفس روز بهاران | |||||
هلاک ما چنان مهمل گرفتند | که قتل مور در پای سواران | |||||
بخیل هر که میآیم بزنهار | نمیبینم بجز زنهار خواران | |||||
ندانستم که در پایان صحبت | چنین باشد وفای حقگزاران | |||||
بگنج شایگان افتاده بودم | ندانستم که بر گنجند ماران | |||||
دلا گر دوستی داری بناچار | بباید بردنت جور هزاران | |||||
خلاف شرط یارانست سعدی | که برگردند روز تیرباران | |||||
چه خوش باشد سری در پای یاری | باخلاص و ارادت جان سپاران |