کلیات سعدی/غزلیات/عشق در دل ماند و یار از دست رفت

از ویکی‌نبشته

۱۳۸– ب

  عشق در دل ماند و یار از دست رفت دوستان دستی که کار از دست رفت  
  ای عجب گر من رسم در کام دل کی رسم؟ چون روزگار از دست رفت[۱]  
  بخت و رای و زور و زر بودم دریغ کاندرین غم[۲] هر چهار از دست رفت  
  عشق و سودا و هوس در سر بماند صبر و آرام و قرار از دست رفت  
  گر من از پای اندر آیم گو درای بهتر از من صدهزار از دست رفت  
  بیم جان کاین بار خونم میخورد ور نه ایندل چند بار از دست رفت[۳]  
  مرکب سودا جهانیدن چسود؟ چون زمام اختیار از دست رفت  
  سعدیا با یار عشق آسان بود عشق باز[۴] اکنون که یار از دست رفت  


  1. این بیت در بعضی نسخه‌ها نیست.
  2. ولیک، تا غم آمد.
  3. این بیت در بیشتر نسخه‌ها نیست.
  4. پای‌دار.