کلیات سعدی/غزلیات/شرطست جفا کشیدن از یار
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۹۸– ط
شرطست جفا کشیدن از یار | خمرست و خمار و گلبن و خار | |||||
من معتقدم که هر چه گوئی | شیرین بود از لب شکربار | |||||
پیش دگری نمیتوان رفت | از تو بتو آمدم بزنهار | |||||
عیبت نکنم اگر بخندی | بر من چو بگریم از غمت زار | |||||
شک نیست که بوستان بخندد | هر گه[۱] که بگرید ابر آزار | |||||
تو میروی و خبر نداری | و اندر عقبت قلوب و ابصار | |||||
گر پیش تو نوبتی بمیرم | هیچم نبود گزند و تیمار | |||||
جز حسرت آن که زنده گردم | تا پیش بمیرمت دگر بار | |||||
گفتم که بگوشهٔ چو سنگی | بنشینم و روی دل بدیوار | |||||
دانم که میسرم نگردد | تو سنگ درآوری بگفتار | |||||
سعدی نرود بسختی از پیش | با قید کجا رود گرفتار؟ |
- ↑ وقتی.