کلیات سعدی/غزلیات/سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

از ویکی‌نبشته

۱۵۳– ب

  سر تسلیم نهادیم بحکم و رایت تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت  
  تو بهر جا که فرود آمدی و خیمه زدی کس دیگر نتواند که بگیرد جایت  
  همچو مستسقی بر چشمهٔ نوشین زلال سیر نتوان شدن از دیدن مهر افزایت  
  روزگاریست که سودای تو در سر دارم مگرم سر برود تا برود سودایت  
  قدر آن خاک ندارم که برو میگذری که بهر وقت همی بوسه دهد بر پایت  
  دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار تا فرو رفت بگل پای جهان پیمایت  
  چشم در سر بچه کار آید و جان در تن شخص گر تأمل نکند صورت جان آسایت  
  دیگری نیست که مهر تو درو شاید بست هم در آئینه توان دید مگر همتایت  
  روز آنست که مردم ره صحرا گیرند خیز تا سرو بماند خجل از بالایت  
  دوش در واقعه دیدم که نگارین میگفت سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت  
  عاشق صادق دیدار من آنگه باشی که بدنیا و بعقبی، نبود پروایت  
  طالب آنست که از شیر[۱] نگرداند روی یا نباید که بشمشیر بگردد رایت  


  1. بند.