کلیات سعدی/غزلیات/دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

از ویکی‌نبشته

۱۲– ط

  دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را تا بهر نوعی که باشد بگذرانم روز را  
  شب همه شب انتظار صبحروئی میرود کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را  
  وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را  
  گر من از سنگ ملامت روی برپیچم[۱] زنم جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را  
  کامجویانرا ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب نوروز را  
  عاقلان خوشه‌چین از سرّ لیلی غافلند این کرامت نیست جز مجنون خرمن‌سوز را  
  عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتی است کان نباشد زاهدان مال و جاه‌اندوز را  
  دیگریرا در کمند آور که ما خود بنده‌ایم ریسمان در پای حاجت نیست دست‌آموز را  
  سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را  


  1. رو بگردانم.