پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری

از ویکی‌نبشته

۵۴۸ – ط

  دانی چگفت مرا آن بلبل سحری؟ تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری  
  اشتر بشعر عرب در حالتست و طرب گر ذوق نیست ترا کژطبع جانوری  
  من هرگز از تو نظر با خویشتن نکنم بیننده تن ندهد هرگز ببی‌بصری  
  از بسکه در نظرم خوب آمدی صنما هرجا که مینگرم گوئی که در نظری  
  دیگر نگه نکنم بالای سرو چمن دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری  
  کبک اینچنین نرود سرو اینچنین نچمد طاووس را نرسد پیش تو جلوه گری  
  هرگه که میگذری من در تو مینگرم کز حسن قامت خود با کس نمینگری  
  از بس که فتنه شوم بر رفتنت نه عجب بر خویشتن تو ز ما صدبار فتنه‌تری[۱]  
  باری بحکم کرم بر حال ما بنگر[۲] کافتد که بار دگر بر خاک ما گذری  
  سعدی بجور و جفا مهر از تو برنکند من خاک پای توام ور خون من بخوری  


  1. در بسیاری از نسخ این بیت نیست.
  2. بگذر.