کلیات سعدی/غزلیات/ترجیعات
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
ترجیعات[۱]
ایسرو بلند قامت دوست | وه وه که شمایلت چه نیکوست | |||||
در پای لطافت تو میراد | هر سرو سهی که بر لب جوست | |||||
نازک بدنی که می نگنجد | در زیر قبا چو غنچه در پوست | |||||
مه پاره[۲] ببام اگر برآید | که فرق کند که ماه یا اوست؟ | |||||
آن خرمن گل نه گل که باغست | نه باغ ارم که باغ مینوست | |||||
آن گوی معنبر است در جیب | یا بوی دهان عنبرین بوست | |||||
در حلقهٔ صولجان زلفش | بیچاره دل اوفتاده[۳] چون گوست | |||||
میسوزد و همچنان هوادار | میمیرد و همچنان دعاگوست | |||||
خون دل عاشقان مشتاق | در گردن دیدهٔ بلاجوست | |||||
من بندهٔ لعبتان سیمین | کاخر دل آدمی نه از روست | |||||
بسیار ملامتم بکردند | کاندر پی او مرو که بدخوست | |||||
ایسخت دلان سست پیمان | این شرط وفا بود که بیدوست | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
در عهد تو ای نگار دلبند | بس عهد که بشکنند و سوگند | |||||
دیگر نرود بهیچ مطلوب | خاطر که گرفت با تو پیوند | |||||
از پیش تو راه رفتنم نیست | همچون مگس از برابر قند | |||||
عشق آمد و رسم عقل برداشت | شوق آمد و بیخ صبر برکند | |||||
در هیچ زمانهٔ نزادست | مادر بجمال چون تو فرزند | |||||
بادست نصیحت رفیقان | و اندوه فراق کوه الوند | |||||
من نیستم ار کسی دگر هست | از دوست بیاد دوست خرسند | |||||
این جور که میبریم تا کی؟ | وین صبر که میکنیم تا چند؟ | |||||
چون مرغ بطمع دانه در دام | چون گرگ ببوی دنبه در بند | |||||
افتادم و مصلحت چنین بود | بیبند نگیرد آدمی پند | |||||
مستوجب این و بیش ازینم | باشد که چو مردم خردمند | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
امروز جفا نمیکند کس | در شهر مگر تو میکنی بس | |||||
در دام تو عاشقان گرفتار | در بند تو دوستان محبسّ | |||||
یا مُحرقتی بِنارِ خَدّ | مِن جَمرتِها السراجُ تُقبس | |||||
صبحی که مشام جان عشاق | خوشبوی کند اذا تنفس | |||||
اَستقبلهُ وَ اِن تَوَلی | اَستأنسهُ وَ اِن تَعبس | |||||
اندام تو خود حریر چینست | دیگر چکنی قبای اطلس؟ | |||||
من در همه قولها فصیحم | در وصف شمایل تو اَخرس | |||||
جان در قدمت کنم ولیکن | ترسم ننهی تو پای بر خس | |||||
ای صاحب حسن در وفا کوش | کاین حسن وفا نکرد با کس | |||||
آخر بزکات تندرستی | فریاد دل شکستگان رس | |||||
منبعد مکن چنان کزین پیش | ورنه بخدا که من ازین پس | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
گفتار خوش و لبان باریک | ما اطیب فاک جلّ باریک | |||||
از روی تو ماه آسمان را | شرم آمد و شد هلال باریک | |||||
یا قاتلتی[۴] بسیف لحظ | والله قتلتنی بهاتیک | |||||
از بهر خدا، که مالکان جور | چندین نکنند بر ممالیک | |||||
شاید که بپادشه بگویند | ترک تو بریخت خون تاجیک | |||||
دانی که چه شب[۵] گذشت بر من؟ | لاباتَ بمثلها اَعادیک | |||||
با اینهمه گر حیات باشد | هم روز شود شبان تاریک | |||||
فیالجمله نماند صبر و آرام | کم تَزجرنی وَ کم اُداریک؟ | |||||
دردا که بخیره عمر بگذشت | ای دل تو مرا نمیگذاری ک | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
چشمی که نظر نگه ندارد | بس فتنه که با سر دل آرد | |||||
آهوی کمند زلف خوبان | خود را بهلاک میسپارد | |||||
فریاد ز دست نقش فریاد | و آندست که نقش مینگارد[۶] | |||||
هرجا که مولّهی چو فرهاد | شیرین صفتی برو گمارد | |||||
کس بار مشاهدت نچیند | تا تخم مجاهدت نکارد | |||||
نالیدن عاشقان دلسوز | ناپخته مجاز میشمارد | |||||
عیبش مکنید هوشمندان[۷] | گر سوخته خرمنی بزارد | |||||
خاری چه بود بپای مشتاق؟ | تیغیش بران[۸] که سر نخارد | |||||
حاجت بدر کسیست ما را | کاو حاجت کس نمیگزارد | |||||
گویند برو ز پیش جورش | من میروم او نمیگذارد | |||||
من خود نه باختیار خویشم | گر دست ز دامنم بدارد | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
بعد از طلب تو در سرم نیست | غیر از تو[۹] بخاطر اندرم نیست | |||||
ره می ندهی که پیشت آیم | وز پیش تو ره که بگذرم نیست | |||||
من مرغ زبون دام[۱۰] اُنسم | هرچند که میکشی پرم نیست | |||||
گر چون تو پری در آدمیزاد | گویند که هست باورم نیست | |||||
مِهر از همه خلق برگرفتم | جز یاد تو در تصورم نیست | |||||
گویند بکوش تا بیابی | میکوشم و بخت یاورم نیست | |||||
قسمی[۱۱] که مرا نیافریدند | گر جهد کنم میسرم نیست | |||||
ایکاش مرا نظر نبودی | چون حظّ نظر برابرم نیست | |||||
فکرم بهمه جهان بگردید | وز گوشهٔ صبر بهترم نیست | |||||
با بخت جدل نمیتوان کرد | اکنون که طریق دیگرم نیست | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
ای دل نه هزار عهد کردی | کاندر طلب هوا نگردی؟ | |||||
کس را چه گنه[۱۲] تو خویشتن را | بر تیغ زدی و زخم خوردی | |||||
دیدی که چگونه حاصل آمد | از دعوی عشق روی زردی؟ | |||||
یا دل بنهی بجور و بیداد | یا قصهٔ عشق در نوردی | |||||
ای سیم تن سیاه گیسو | کز فکر سرم سپید کردی | |||||
بسیار سیه سپید کردست | دوران سپهر لاجوردی | |||||
صلح است میان کفر و اسلام | با ما تو هنوز در نبردی | |||||
سر بیش گران مکن، که کردیم | اقرار ببندگی و خردی | |||||
با درد توام خوشست ازیراک | هم دردی و هم دوای دردی | |||||
گفتی که صبور باش، هیهات | دل موضع صبر بود و بردی | |||||
هم چاره تحملست و تسلیم | ورنه بکدام جهد و مردی | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
بگذشت و نگه نکرد با من | در پای کشان ز کبر دامن | |||||
دو نرگس مست نیم خوابش | در پیش و بحسرت[۱۳] از قفا من | |||||
ای قبلهٔ دوستان مشتاق | گر با همه آن کنی که با من | |||||
بسیار کسان که جان شیرین | در پای تو ریزد[۱۴] اولا من | |||||
گفتم که شکایتی بخوانم | از دست تو پیش پادشا من | |||||
کاین سخت دلی و سست مهری | جرم از طرف تو بود یا من؟ | |||||
دیدم که نه شرط مهربانیست | گر بانگ برآرم از جفا من | |||||
گر سر برود فدای پایت | دست از تو نمیکنم رها من | |||||
جز وصل توام حرام بادا | حاجت که بخواهم از خدا من | |||||
گویندم ازو نظر بپرهیز | پرهیز ندارم از قضا من[۱۵] | |||||
هرگز نشنیدهام که یاری | بی یار صبور بود تا من | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
ای روی تو آفتاب عالم | انگشت نمای آل آدم | |||||
احیای روان مردگان را | بویت نفس مسیح مریم | |||||
بر جان عزیزت آفرین باد | بر جسم شریفت اسم اعظم | |||||
محبوب منی چو دیدهٔ راست | ای سرو روان بابروی خم | |||||
دستان که تو داری ای پریروی | بس دل ببری بکفّ و معصم | |||||
تنها نه منم اسیر عشقت | خلقی متعشقند و من هم[۱۶] | |||||
شیرینِ جهان توئی بتحقیق | بگذار حدیث ما تقدّم | |||||
خوبیت مسلمست و ما را | صبر از تو نمیشود مسلم | |||||
تو عهد وفای خود شکستی | وز جانب ما هنوز محکم | |||||
مگذار که خستگان بمیرند | دور از تو بانتظار مرهم | |||||
بیما تو بسر بری همه عمر | من بیتو گمان مبر که یکدم | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
گل را مبرید پیش من نام | با حسن وجود آن گلاندام | |||||
انگشت نمای خلق بودیم[۱۷] | مانند هلال ازان مَهِ تام | |||||
بر ما همه عیبها بگفتند | یا قوم الی متی و حتام؟ | |||||
ما خود زدهایم جام بر سنگ | دیگر مزنید سنگ بر جام | |||||
آخر نگهی بسوی ما کن | ای دولت خاص و حسرت[۱۸] عام | |||||
بس در طلب تو دیگ سودا | پختیم و هنوز کار ما خام | |||||
درمان اسیر عشق صبرست | تا خود بکجا رسد سرانجام | |||||
من در قدم تو خاک بادم | باشد که تو بر سرم نهی گام | |||||
دور از تو شکیب چند باشد؟ | ممکن نشود[۱۹] بر آتش آرام | |||||
در دام غمت چو مرغ وحشی | میپیچم و سخت میشود دام | |||||
من بیتو نه راضیم ولیکن | چون کام نمیدهی بناکام | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
ای زلف تو هر خمی کمندی | چشمت بکرشمه چشمبندی | |||||
مخرام بدین صفت مبادا | کز چشم بدت رسد گزندی | |||||
ای آینه ایمنی که ناگاه | در تو رسد آه دردمندی | |||||
یا چهره بپوش یا بسوزان | بر روی چو آتشت سپندی | |||||
دیوانهٔ عشقت ای پریروی | عاقل نشود بهیچ پندی[۲۰] | |||||
تلخست دهان عیشم[۲۱] از صبر | ای تنگ شکر بیار قندی[۲۲] | |||||
ایسرو بقامتش چه مانی؟ | زیباست ولی نه هر بلندی | |||||
گریم بامید و دشمنانم | بر گریه زنند ریشخندی | |||||
کاجی ز درم[۲۳] درآمدی دوست | تا دیدهٔ دشمنان بکندی | |||||
یارب چه شدی اگر برحمت | باری سوی ما نظر فکندی[۲۴]؟ | |||||
یکچند بخیره عمر بگذشت | من بعد بر آن سرم[۲۵] که چندی | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
آیا[۲۶] که بلب رسید جانم | آوخ که ز دست شد عنانم | |||||
کس دید چو من ضعیف هرگز | کز هستی خویش در گمانم؟ | |||||
پروانهام اوفتان و خیزان | یکباره بسوز و وارهانم | |||||
گر لطف کنی بجای اینم | ور جور کنی سزای آنم | |||||
جز نقش تو نیست در ضمیرم | جز نام[۲۷] تو نیست بر زبانم | |||||
گر تلخ کنی بدوریم عیش | یادت[۲۸] چو شکر کند دهانم | |||||
اسرار تو پیش کس نگویم | اوصاف تو پیش کس نخوانم | |||||
با درد تو یاوری[۲۹] ندارم | وز دست تو مخلصی ندانم | |||||
عاقل بجهد ز پیش شمشیر | من کشتهٔ سر بر آستانم | |||||
چون در تو نمیتوان رسیدن | به زان نبود که تا توانم | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
آن برگ گلست یا بناگوش | یا سبزه بگرد چشمهٔ نوش | |||||
دست چو منی قیامه باشد[۳۰] | با قامت چون توی در آغوش | |||||
من ماه ندیدهام کلهدار | من سرو ندیدهام قباپوش | |||||
وز رفتن و آمدن[۳۱] چگویم؟ | میآرد وجد و میبرد هوش[۳۲] | |||||
روزی دهنی بخنده بگشاد | پسته دهن تو گفت خاموش | |||||
خاطر پی زهد و توبه میرفت | عشق آمد و گفت زرق مفروش[۳۳] | |||||
مستغرق یادت آنچنانم | کم هستی خویش شد فراموش | |||||
یاران بنصیحتم چه گویند | بنشین و صبور باش و مخروش | |||||
ای خام من اینچنین بر آتش | عیبم مکن ار برآورم جوش | |||||
تا جهد بود بجان بکوشم | وانگه بضرورت از بن گوش[۳۴] | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
طاقت برسید و هم بگفتم[۳۵] | عشقت که ز خلق مینهفتم | |||||
طاقم ز فراق[۳۶] و صبر و آرام | زآنروز که با غم تو جفتم | |||||
آهنگ دراز شب ز من پرس | کز فرقت[۳۷] تو دمی نخفتم | |||||
بر هر مژه قطرهٔ چو الماس[۳۸] | دارم که بگریه سنگ سفتم | |||||
گر کشته شوم عجب مدارید | من خود ز حیات در شگفتم | |||||
تقدیر درین میانم انداخت | چندانکه کناره میگرفتم | |||||
دی بر سر[۳۹] کوی دوست لختی | خاک قدمش بدیده رفتم | |||||
نه خوارترم ز خار بگذار | تا در قدم عزیزش[۴۰] افتم | |||||
زانگه که برفتی از کنارم | صبر از دل ریش گفت رفتم | |||||
میرفت و بکبر و ناز میگفت | بیما چکنی؟ بلابه گفتم | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
باری بگذر که در فراقت | خونشد دل ریش از اشتیاقت | |||||
بگشای دهن که پاسخ تلخ | گوئی شکرست در مذاقت | |||||
در کشتهٔ خویشتن نگه کن | روزی[۴۱] اگر افتد اتفاقت | |||||
تو خنده زنان چو شمع و خلقی | پروانه صفت در احتراقت | |||||
ما خود ز کدام خیل باشیم | تا خیمه زنیم در وثاقت؟ | |||||
ما اخترتُ صبابتی ولکن | عینی نظرت و ما اطاقت | |||||
بس دیده که شد در انتظارت | در یا و نمیرسد بساقت | |||||
تو مست شراب و خواب و ما را | بیخوابی کشت در تیاقت[۴۲] | |||||
نه قدرت با تو بودنم هست | نه طاقت آنکه در فراقت | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
آوخ که چو روزگار برگشت | از من دل و صبر و یار برگشت | |||||
برگشتن ما ضرورتی بود | وآن شوخ باختیار برگشت | |||||
پرورده بُدم بروزگارش | خو کرد و[۴۳] چو روزگار برگشت | |||||
غم نیز چه بودی ار برفتی[۴۴] | آنروز که غمگسار برگشت | |||||
رحمت کن اگر شکستهٔ را | صبر از دل بیقرار برگشت | |||||
عذرش بنه ار بزیر سنگی | سر کوفتهٔ چو مار برگشت | |||||
زین بحر عمیق جان بدر برد | آنکس که هم از کنار برگشت | |||||
من ساکن خاک پاک[۴۵] عشقم | نتوانم ازین دیار برگشت | |||||
بیچارگیست چارهٔ عشق | دانی چکنم چو یار برگشت؟ | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
هر دل که بعاشقی زبون نیست | دست خوش روزگار دون نیست | |||||
جز دیدهی شوخ[۴۶] عاشقان را | بر چهره دوان سرشک خون نیست | |||||
کوته نظری بخلوتم گفت | سودا[۴۷] مکن آخرت جنون نیست | |||||
گفتم ز تو کی برآید این دود | کآتش غم در اندرون نیست؟ | |||||
عاقل داند که نالهٔ زار | از سوزش سینهٔ برون نیست | |||||
تسلیم قضا شوم[۴۸] کزین قید | کس را بخلاص رهنمون نیست | |||||
صبر ار نکنم چه چاره سازم؟ | آرام دل از یکی فزون نیست | |||||
گر بکشد و گر معاف دارد | در قبضهٔ او چو من زبون نیست | |||||
دانی بچه ماند آب چشمم؟ | سیماب[۴۹] که یکدمش سکون نیست | |||||
در دهر وفا نبود هرگز | یا بود و ببخت ما کنون نیست | |||||
جان برخی روی یار کردم | گفتم مگرش وفاست چون نیست | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
در پای تو هرکه سر نینداخت | از روی تو پرده بر نینداخت | |||||
در تو نرسید و پی غلط کرد[۵۰] | آن مرغ که بال و[۵۱] پر نینداخت | |||||
کس با رخ تو نباخت اسبی[۵۲] | تا جان چو پیاده در نینداخت | |||||
نفزود غم تو روشنائی[۵۳] | آنرا که چو شمع سر نینداخت | |||||
بارت بکشم که مرد معنی | درباخت سر و سپر نینداخت | |||||
جان داد و درون بخلق ننمود | خون خورد و سخن بدر نینداخت | |||||
روزی گفتم کسی چو من جان | از بهر تو در خطر نینداخت | |||||
گفتا نه که تیر چشم مستم | صید از تو ضعیفتر نینداخت | |||||
با آنکه همه نظر در اویم | روزی سوی ما نظر نینداخت | |||||
نومید نیم که چشم لطفی | بر من فکند، و گر نینداخت | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
ای بر تو قبای حُسن چالاک | صد پیرهن از محبتت[۵۴] چاک | |||||
پیشت بتواضعست گوئی | افتادن آفتاب بر خاک | |||||
ما خاک شویم و هم نگردد | خاک درت از جبین ما پاک | |||||
مهر[۵۵] از تو توان برید؟ هیهات | کس بر تو توان گزید؟ حاشاک | |||||
اوّل دل برده باز پس ده | تا دست بدارمت ز فتراک | |||||
بعد از تو بهیچکس ندارم | امید و ز کس نیایدم باک | |||||
درد از جهت تو[۵۶] عین داروست | زهر از قبل تو[۵۷] محض تریاک | |||||
سودای تو آتشی جهانسوز | هجران تو ورطهٔ خطرناک | |||||
روی تو چه جای سحر بابل؟ | موی تو چه جای مار ضحاک؟ | |||||
سعدی بس ازین سخن که وصفش[۵۸] | دامن ندهد بدست ادراک | |||||
گرد ارچه بسی هوا بگیرد | هرگز نرسد بگرد افلاک | |||||
پای طلب از روش فرو ماند | میبینم و حیله[۵۹] نیست الاّک | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
ای چون لب لعل تو شکر نی | بادام چو[۶۰] چشمت ای پسر نی | |||||
جز سوی تو میل خاطرم نه | جز در رخ تو مرا نظر نی | |||||
خوبان جهان همه بدیدم | مثل تو بچابکی دگر نی | |||||
پیران جهان نشان ندادند | چون تو دگری بهیچ قرنی | |||||
ای آنکه بباغ دلبری بر | چون قد خوش تو یک شجر نی | |||||
چندین شجر وفا نشاندم | و ز وصل تو ذرهٔ ثمر نی | |||||
آوازهٔ من ز عرش بگذشت | وز درد دلم ترا خبر نی | |||||
از رفتن من غمت نباشد | از آمدن تو خود اثر نی | |||||
باز آیم اگر دهی اجازت | ای راحت جان من، و گر نی | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم[۶۱] | ||||||
شد موسم سبزه و تماشا | برخیز و بیا بسوی صحرا | |||||
کان فتنه که روی خوب دارد | هرجا که نشست خاست غوغا | |||||
صاحبنظری که دید رویش | دیوانهٔ عشق گشت و شیدا | |||||
دانی نکند قبول هرگز | دیوانه حدیث مرد دانا | |||||
چشم از پی دیدن تو دارم | من بیتو خسم کنار دریا | |||||
از جور رقیب تو ننالم | خارست نخست بار خرما | |||||
سعدی غم دل نهفته میدار | تا می نشوی ز غیر رسوا | |||||
گفتست مگر حسود با تو | زنهار مرو ازین پس آنجا | |||||
من نیز اگرچه ناشکیبم | روزی دو برای مصلحت را | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم[۶۲] | ||||||
بربود جمالت ای مه نو | از ماه شب چهارده ضو | |||||
چون میگذری بگو بطاوس | گر جلوهکنان روی چنین رو | |||||
گر لاف زنم که من صبورم | بعد از تو، حکایتست و[۶۳] مشنو | |||||
دستی ز غمت نهاده بر دل | چشمی ز پیت فتاده در گو | |||||
یا از در عاشقان درون آی | یا از دل[۶۴] طالبان برون شو | |||||
زین جور و تحکمت[۶۵] غرض چیست؟ | بنیاد وجود ما کن و رو[۶۶] | |||||
یا مُتلف مُهجتی و نفسی | الله یقیک مَحضر السو | |||||
با من چو جوی ندید معشوق | نگرفت حدیث من بیکجو | |||||
گفتم کهنم مبین که روزی | بینی که شود بخلعتی نو[۶۷] | |||||
در سایهٔ شاهِ آسمان قدر | مه طلعت آفتاب پرتو | |||||
وز لفظ من این حدیث شیرین | گر مینرسد بگوش خسرو[۶۸] | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم |
- ↑ در نسخ قدیم ترجیعات بیست بند است بترتیبی که در اینجا بچاپ میرسد. غزل اول «ای سرو بلند قامت دوست» و غزل آخر «بربود جمالت ای مه نو» است که بستایش پادشاه وقت پایان مییابد. دو غزل «ای چون لب لعل تو شکر نی» و «شد موسم سبزه و تماشا» در نسخ بسیار قدیم و معتبر نیست ولی چون در بیشتر نسخههای خطی و چاپی دیده میشود با اینکه بظن قوی از شیخ سعدی نیست آن را قبل از آخرین غزل درآوردیم.
- ↑ در یک نسخه «مهوار» و در نسخههای معتبر دیگر برسم خط قدیم «مه باره» نوشته شده.
- ↑ بچاره دلم فتاده.
- ↑ در نسخ چاپی: یا ضاربتی.
- ↑ دانی چه شبی.
- ↑
فریاد ز دست نقش و فریاد زان دست که نقش مینگارد - ↑ دردمندان.
- ↑ تیغیش بزن. تیغش بزنی.
- ↑ غیر تو.
- ↑ قید.
- ↑ قسمت.
- ↑ در نسخهٔ قدیمتر: کس را چه کند.
- ↑ بحیرت.
- ↑ بازد.
- ↑ تجدیدنظر: گویندم ازو نظر بپرهیزپرهیز ندانم از قضا من
- ↑ تجدیدنظر: خلقی متعسفند و من هم
- ↑ بودم، گشتم.
- ↑ حیرت.
- ↑ نبود.
- ↑ در نسخ معتبر برسم خط قدیم «بند» نوشته شده.
- ↑ عشقم.
- ↑ در نسخههای بسیار قدیم این بیت نیست.
- ↑ در نسخههای چاپی: ای کاش ز در.
- ↑ در نسخههای چاپی افزوده شده:
یکروز بخوان حدیث سعدی باشد که بگیرد از تو پندی - ↑ میخواهم ازین سپس.
- ↑ متن باتفاق نسخ قدیم، و در نسخههای چاپی: دردا.
- ↑ یاد.
- ↑ نامت.
- ↑ در یک نسخه قدیم: داوری.
- ↑ متن باتفاق نسخ و در نسخههای چاپی: نمیتوان بود.
- ↑ و آن رفتن و آمدن.
- ↑ در یک نسخه قدیم:
زان رفتن و آمدن چگویم میآید و میروم من از هوش - ↑ تجدیدنظر: اندیشهٔ توبه کرده بودمعشق آمد و گفت زرق مفروش
- ↑ در نسخ قدیم و معتبر این بیت باختلاف آمده، غیر از متن این دو وجه قابل ذکر است:
لاشک چو بکوشم و نیابم من خود بضرورت از بن گوش لیکن چو غرض بدست ناید گر خواهم و گر نه بعد ازین کوش - ↑ نگفتم. (ولی معنی آن با مصراع دوم مناسب نیست)
- ↑ متن مطابقست با عموم نسخههای قدیم و معتبر، و در نسخ چاپی «طاقم ز قرار» و این صحیحتر است و شاید هم بجای «فراق» در اصل «فراغ» بوده است.
- ↑ حسرت.
- ↑ قطرهٔ از الماس.
- ↑ در سر.
- ↑ عزیزت.
- ↑ باری.
- ↑ در یطاقت.
- ↑ او نیز.
- ↑ نبودی.
- ↑ در نسخ چاپی: خاک کوی.
- ↑ دیدهٔ جان.
- ↑ غوغا.
- ↑ شدم.
- ↑ سیلاب.
- ↑ در تو نرسید و ره غلط کرد. و در نسخهٔ معتبر دیگر: بر کنگره وصال ننشست.
- ↑ آنرا که چو مرغ.
- ↑ نباخت عیشی. نباخت دستی. (و این سه وجه از سه نسخهٔ بسیار قدیم و بسیار معتبرست)
- ↑ دیدار تو روشنی نیفزود.
- ↑ جدائیت.
- ↑ چشم.
- ↑ دردی که ز تست.
- ↑ از نظر تو.
- ↑ ازین که وصف حسنش.
- ↑ چاره.
- ↑ دو.
- ↑ این غزل در نسخ معتبر و قدیم نیست و ظاهراً از شیخ سعدی نباشد.
- ↑ این غزل نیز در نسخههای قدیم نیست و ظاهراً الحاقی است.
- ↑ دور از تو حکایتیست.
- ↑ یا از ره.
- ↑ تعنتت.
- ↑ در نسخی که این بیت هست بیت دوم نیست و در آنها که بیت دوم است این بیت نیست.
- ↑ در نسخههای تازهتر، باشد که بخلعتی شوم نو.
- ↑ این بیت در قدیمترین نسخهها چنین است:
از طلعت تو حدیث شیرین گر مینرسد بگوش خوسرو