کلیات سعدی/غزلیات/بی تو حرامست به خلوت نشست
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۳۹– ط
بیتو حرامست بخلوت نشست | حیف بود در بچنین روی بست | |||||
دامن دولت چو بدست اوفتاد | گر بهلی باز نیاید بدست | |||||
این چه نظر بود که خونم بریخت؟ | وین چه نمک بود که ریشم بخست؟ | |||||
هر که بیفتاد بتیرت نخاست | وانکه درآمد بکمندت نجست | |||||
ما بتو یکباره مقید شدیم | مرغ بدام آمد و ماهی بشست | |||||
صبر قفا خورد و براهی[۱] گریخت | عقل بلا دید و بکنجی نشست | |||||
بار مذّلت بتوانم کشید | عهد محبت نتوانم شکست | |||||
وین رمقی نیز که هست از وجود | پیش وجودت نتوان گفت هست | |||||
هرگز اگر راه بمعنی برد | سجدهٔ صورت نکند بت پرست | |||||
مستی خمرش نکند آرزو | هر که چو سعدی شود از عشق مست |
- ↑ بغاری.