پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت

از ویکی‌نبشته

۱۳۶– ط

  ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت گوی از همه خوبان بربودی بلطافت  
  ای صورت دیبای خطائی بنکوئی وی قطرهٔ باران بهاری بنظافت  
  هر ملک وجودی که بشوخی بگرفتی سلطان خیالت بنشاندی بخلافت[۱]  
  ایسرو خرامان گذری از دَر رحمت وی ماه درفشان نظری از سر رافت  
  گویند برو تا برود صحبتت از دل ترسم هوسم بیش کند بُعد مسافت[۲]  
  ای عقل نگفتم که تو در عشق نگنجی در دولت خاقان نتوان کرد خلافت[۳]  
  با قدّ تو زیبا نبود سرو بنسبت با روی تو نیکو نبود مَه باضافت  
  آنرا که دلارام دهد وعدهٔ کشتن باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت[۴]  
  صد سفرهٔ دشمن بنهد طالب مقصود باشد[۵] که یکی دوست بیاید بضیافت  
  شمشیر ظرافت بود از دست عزیزان درویش نباید که برنجد بظرافت  
  سعدی چو گرفتار شدی تن بقضا ده دریا دُر و مرجان بود و هول و مخافت[۶]  


  1. این بیت در بعضی از نسخ نیست.
  2. در بعضی از نسخ بیت چنین و ظاهراً هر دو از شیخ است:
      گویند بدوری بکن از یار صبوری در مهر تفاوت نکند بُعد مسافت  
  3. در یک نسخه:
      ای عقل نگویم که با عشق بر آئی در عهد هولا[کو] نتوانکرد خلافت  
  4. در بعضی از نسخ نیست.
  5. تابو.
  6. در بعضی از نسخ این بیت نیست و مقطع چنین است:
      سعدی هوس روی دلاویز ظریفان بگذار که روزی بکشندت بظرافت