کلیات سعدی/رساله نصیحةالملوک
کتاب نصیحةالملوک
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الکافی حسب الخلایق وحده والحمدلله علی نعمه و استزید من کرمه و اشهد ان لا اله الا هوالموصوف بقدمه و اشهد ان محمداً عبده و رسوله الطاوی السموات بقدمه[۱]
اما بعد از ثنای خداوند عالم و ذکر بهترین فرزند آدم صلیالله علیه و سلم در نصیحت ارباب مملکت شروع کنیم بحکم[۲] آنکه یکی از دوستان عزیز جزوی درین معنی تمنا کرد بفهم نزدیک و از تکلف دور. جوابش نبشتم که شرایف ساعات فرزند دام بقائه بوظائف طاعات خداوند جل ثنائه آراسته باد معلوم کند که ملوک جهان را نصیحت ربالعالمین بسنده است[۳] که در کتاب مجید میفرماید: و اذا حکمتم بینالناس ان تحکموا بالعدل. و دیگر فرمود: ان الله یأمُرُ بالعدل والاحسان. مجملی فرمود تعالی و تقدس که مفصل آن در دفترها نشاید گفتن.[۴] اما بقدر طاقت کلمهٔ چند بیان کنیم در معنی عدل و احسان و باللهالتوفیق.
۱– پادشاهانی که مشفق درویشاند نگهبان ملک و دولت خویشند بحکم آنکه عدل و احسان و انصاف خداوندان مملکت موجب امن و استقامت رعیت است[۵] و عمارت و زراعت بیش اتفاق افتد. پس نام نیکو و راحت و امن و ارزانی غله و دیگر متاع باقصای عالم برود و بازرگانان و مسافران رغبت نمایند و قماش و غله و دیگر متاعها بیارند، و ملک و مملکت آبادان شود و خزاین معمور و لشکریان و حواشی فراخ دست، نعمت دنیا حاصل و بثواب[۶] عقبی واصل، و اگر طریق ظلم رود[۷] برخلاف این.
ظالم برفت و قاعدهٔ زشت ازو بماند | عادل برفت و نام نکو یادگار کرد[۸] |
۲– از سیرت پادشاهان[۹] یکی آنست که بشب بر در حق گدایی کنند و بروز بر سر خلق پادشائی[۱۰] .
آوردهاند که سلطان محمود سبکتکین رحمةالله علیه همین که شب درآمدی جامهٔ شاهی بدر کردی و خرقهٔ درویشی در پوشیدی و بدرگاه حق سر بر زمین نهادی و گفتی یا رب العزة[۱۱] ملک ملک تو است و بنده بندهٔ تو بزور بازو و زخم تیغ من حاصل نیامده است، تو بخشیدهٔ و هم تو قوت و نصرت بخش که بخشایندهٔ.
عمر عبدالعزیز رحمةالله علیه چون از خواب[۱۲] برخاستی بعد از فریضهٔ حق شکر و سپاس نعمت و فضل ربالعالمین بگفتی و امن و استقامت خلق از خدای درخواستی و گفتی یارب عهدهٔ کاری عظیم بدست این بندهٔ ضعیف متعلق است. پیداست که از جهد و کفایت چه خیزد[۱۳] بآب روی مردان درگاهت و بصدق معاملهٔ راستان و پاکان که توفیق عدل و احسان و انصاف ده و از جور و عدوان بپرهیز، مرا از شر خلق و خلق را از شر من نگاه دار، روزی ده و روزی مکن که دلی از من بیازارد یا دعای مظلومی در حق من باشد[۱۴].
۳– صاحب دولت و فرمان را واجب باشد در ملک و بقای خداوند تعالی همه وقتی تأمل کردن و از دور زمان بر اندیشیدن و در انتقال ملک از خلق بخلق نظر کردن تا بپنج روز مهلت دنیا دل ننهد و بجاه و مال عاریتی مغرور نگردد.
یکی از خلفا بهلول را گفت مرا نصیحت فرمای. گفتا از دنیا بآخرت چیزی نمیتوان برد مگر ثواب و عقاب اکنون مخیری.
۴– علما و ائمه دین را عزّت دارد و حرمت، و زبردست همکنان نشاند و باستصواب رای ایشان حکم راند تا سلطنت مطیع شریعت باشد نه شریعت مطیع سلطنت.
۵– عمارت مسجد و و خانقاه و جسر و آبانبار و چاهها بر سر راه، از مهمات امور مملکت داند.
۶– قومی که بطاعت حق مشغولند همت بجانب ایشان مصروف سازد و توفیق خدمت ایشان فرصت شمارد و غنیمت داند که همت پارسایان مر ملک و دولت پادشاهان را حمایت کند. حکما گفتهاند مزید ملک و دوام دولت در رعایت بیچارگان و اعانت افتادگانست.
۷– پادشه صاحبنظر باید تا در استحقاق همکنان بتأمل نظر فرماید پس هر یکی را بقدر خویش دلدارئی کند، نه گوش بر قول متوقعان، که خزینه تهی ماند و چشم طمع پر نشود، بلکه خداوندان عزت نفس را خود همت برین فرو نیاید که تعریف حال خود کنند یا شفیع انگیزند. پس نظر پادشاه را فائده آنست که مستوجب نواخت را بی ذل تعریف اسباب فراغ و مؤنت جمعیت مهیا دارد که بزرگ همت نخواهد و خواهنده بیابد.
اگر هست مرد از هنر بهرهور | هنر خود بگوید نه صاحب هنر |
۸– خدمتکاران قدیم را که قوت خدمت نمانده است اسباب مهیا دارد و خدمت در نخواهد[۱۵] که دعای سحرگاه به از خدمت بدرگاه[۱۶].
۹– آثار خیر پادشاهان قدیم را محو نگرداند تا آثار خیر او همچنان باقی بماند.
۱۰– جلیس خدمت[۱۷] پادشاهان کسانی سزاوار باشند عاقل، خوبروی، پاکدامن، بزرگ زاده، نیکنام، نیک سرانجام،[۱۸] جهاندیده، کارآزموده، تا هر چه ازو در وجود آید پسندیده کند.
۱۱– وزارت پادشاهانرا کسی شاید که شفقت بر دین پادشاه از آن بیشتر دارد که بر مال او، و حیف سلطان بر رعیت روا ندارد[۱۹].
۱۲– پیران ضعیف و بیوه زنان و یتیمان و محتاجان و غریبانرا همه وقت امداد میفرماید[۲۰] که گفته اند که هر کس که دستگیری نکند سروری را نشاید و نعمت[۲۱] برو نپاید.
۱۳– پادشاهان پدر یتیمانند باید که بهتر از آن غمخوارگی کند مر یتیم را که پدرش، تا فرق باشد میان پدر درویش و پدر پادشاه.
آوردهاند که کیسهٔ زر و طفلی از کسی باز ماند حاکم آن روزگار کس فرستاد پیش وصی و زر خواست. وصی زر در کنار طفل نهاد و پیش حاکم برد[۲۲] و گفت این زر از آن من نیست از آن این طفلست اگر میگیری از وی بستان تا بقیامت[۲۳] بدو بازدهی. حاکم ازین سخن بهم برآمد و بگریست و سر و چشم طفل را بوسه داد و گفت من بقیامت طاقت این مظلمه چگونه آورم؟[۲۴] زر پیش وصی فرستاد و نان و جامه و اسباب طفل تا بوقت بلوغ مهیا فرمود[۲۵].
۱۴– فاسق و فاجر را تقویت و دلداری کمتر کند که یار بدان شریک معصیتست و مستوجب عقوبت.
۱۵– دست عطا تا تواند گشاده دارد مگر آنگاه که دخل با خرج وفا نکند که بخل و اسراف هر دو مذموم است و اتبع بین ذلک سبیلا.
۱۶– نیک مردی بجای خودست نه چندانکه بدان چیره گردند و دیدههاشان خیره. نه هر که خواهد که نامش بنیکمردی بر آید بر حیف ناانصافانش صبر باید کرد، و این را خردمندان مروت نخوانند بلکه سست رائی.
۱۷– جوانمردی پسندیده است تا بحدی نه که دستگاه ضعیف شود و بسختی رسد و نعمت نگاه داشتن مصلحتست نه چندانکه لشکر و حاشیه سختی بینند.
۱۸– خشم و صلابت پادشاهان بکارست نه چندانکه از خوی بدش نفرت گیرند، بازی و ظرافت روا باشد نه چندان که بخفت عقلش منسوب کنند.
۱۹– زهد و عبادت شایسته است نه چندانکه زندگانی بر خود و دیگران تلخ کند، عیش و طرب ناگزیر است نه چندانکه وظایف طاعت و مصالح رعیت در آن مستغرق شود.
۲۰– عزت و اوقات نماز را نگاه دارد و بهیچ از ملاهی و مناهی در آن وقت مشغول نشود، و در نظر علما و صلحا مناسب حال ایشان سخن گوید و حرکت کند.
۲۱– اخبار[۲۶] ملوک پیشین را بسیار مطالعه فرماید که از[۲۷] چند فایده خالی نباشد: یکی آنکه بسیرت خوب ایشان اقتدا کند. دوم آنکه در تقلب روزگار پیش[۲۸] از عهد ایشان تأمل کند تا بجاه و جمال[۲۹] و ملک و منصب فریفته و مغرور نشوند[۳۰].
۲۲– مطرب و نرد و شطرنج و بازیگر و شاعر و افسانهگوی مشعبد و امثال این، همه وقتی راه بخود ندهد که دلرا سیاه کند مگر دفع ملال را هر مدتی نوبتی.[۳۱]
آوردهاند که شبلی رحمةالله علیه بمجلس یکی از پادشاهان درآمد ملک را دید با وزیر با شطرنج بازی مشغول. گفت احسنت شما را از بهر راستی نشاندهاند بازی میکنید؟
۲۳– عهدهٔ ملکداری کاری عظیم است بیدار و هشیار باید بود و بدل همه وقتی[۳۲] با خدای تبارک و تعالی در مناجات، تا بر دست و زبان و قلم و و قدم وی آن رود که[۳۳] صلاح ملک و دین و رضای رب العالمین در آن باشد.
۲۴– تفویض کارهای بزرگ بمردم ناآزموده نکند که پشیمانی آرد.
۲۵– مردم متهم ناپرهیزکار قرین و رفیق خود نگرداند[۳۴] که طبیعت ایشان درو اثر کند و اگر نکند[۳۵] از شنعت خالی نماند، و تأدیب دیگران که همان فعل دارد از وی درست نیاید.
۲۶– گواهی بخیانت کس نشنود مگر آنکه دیانت گوینده معلوم نکند و تا بغور گناه نرسد عقوبت روا ندارد.
۲۷– قطع دزدان و قصاص خونیان بشفاعت دوستان درنگذارد.
۲۸– دزدان دو گروهاند: چندی بتیر و کمان در صحراها، چندی[۳۶] بکیل و ترازو در بازارها دفع همگان واجب داند.
۲۹– انوشیروان عادل را که بکفر منسوب بود بخواب دیدند در جایگاهی خوش و خرم، پرسیدندش که این مقام بچه یافتی؟ گفت بر مجرمان شفقت نبردم و بیگناهان نیازردم.
۳۰– هرچه در[۳۷] مصالح مملکت در خاطرش آید بعمل درنیاورد. نخست اندیشه کند پس[۳۸] مشورت، پس چون غالب ظنش صواب نماید ابتدا کند بنام خدای و توکل بر وی. فاذا عزمت فتوکل علیالله.
۳۱– رای و تدبیر از پیر جهاندیده توقع دارد و جنگ از جوان جاهل.
۳۲– داد ستمدیدگان بدهد تا ستمکاران خیره نگردند که گفتهاند سلطان که رفع دزدان نکند حقیقت خود[۳۹] کاروان میزند.
۳۳– کام و مراد پادشاهان حلال آنگاه باشد که دفع بدان از رعیت بکند چنانکه شبان[۴۰] دفع گرگ از گوسفندان، اگر نتواند[۴۱] که بکند و نکند مزد شبانی حرام میستاند فکیف چون میتواند و نکند.
ذوالنون مصری پادشائی را گفت شنیدهام فلان عامل را که فرستادهٔ بفلان ولایت، بر رعیت درازدستی میکند و ظلم[۴۲] روا میدارد. گفت روزی سزای او بدهم. گفت بلی روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده[۴۳] باشد پس بزجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی درویش و رعیت را چه سود دارد؟ پادشاه خجل گشت و دفع مضرت عامل بفرمود در حال[۴۴].
سر گرگ باید هم اول برید | نه چون گوسفندان مردم درید |
۳۴– مالش رندان و فاسقان[۴۵] وقتی پسندیده آید که بنفس خویش از فجور بپرهیزد.
یکی از پادشاهان خمخانهٔ خماران شکستن فرمود، و شبانگاه گفت ندیمان خود را انگور فلان باغ را در وجه عصیر نهادیم. صاحبدلی بشنید گفت ای که گفتی بد مکن خود مکن[۴۶]
۳۵– لایق حال پادشاه نیست خشم بباطل گرفتن، و اگر چنانکه بحق خشم گیرد پای از اندازهٔ انتقام بیرون ننهد که پس آنگه جرم از طرف او باشد و دعوی از قبل خصم.
۳۶– با دوست و دشمن طریق احسان پیش گیر که دوستان را مهر و محبت بیفزاید و دشمنان را کین و عداوت کم شود.
۳۷– خزینه باید که همه وقتی موّفر باشد و خرج بیوجه[۴۷] روا ندارد که دشمنان در کمینند و حوادث در راه.
۳۸– در همه حال از مکر و غدر ایمن ننشیند و اندیشه کند[۴۸] تا حاسدان فرصت غنیمت شمارند.
۳۹– سایر زیر دستان خدم را باید که نام و نسبت[۴۹] بداند و بحقالمعرفة بشناسد تا دشمن و جاسوس و فدائی را مجال مداخلت نماند.
۴۰– ارکان دولت و اعیان حضرت را باید که یکان یکان مشرف نهانی[۵۰] بر گمارد تا نیک و بد هر یک معلوم کند و تخلیطی که رود پوشیده نماند.
۴۱– در هر دو سه ماه[۵۱] شحنهٔ زندان را بفرماید بغوص احوال زندانیان کردن، تا بیگناهان را خلاص دهد[۵۲] و گناه کوچک را پس از چند روزی ببخشد و زندان قاضی را همچنین نظر فرماید.
۴۲– با غریم موسر و غارم معسر صبر کند و بقدر حال از وی بقسط بستاند[۵۳] و اگر از هر دو طرف مفلسانند[۵۴] و خزینهٔ بیتالمال معمور شاید که بفرماید ادا کردن. و اگر از خزینهٔ مملکت بدهد روا باشد که ملک و دولت را بقیاس ظاهر گنج و لشکر محافظت میکند و اما بحقیقت دعای مسکینان.
۴۳– کاروانِ[۵۵] زده و کشتی شکسته و مردم زیان رسیده را تفقد حال بکمابیش بکند که اعظم مهماتست[۵۶].
۴۴– مستأجر بستان و ضامن مستغلات را که دخل بمشروط وفا نکرده باشد در استیفاء مضمون سخت نگیرد و بآخر معامله چیزی مسامحه کند و بار دیگر عملی از آن با منفعتتر ارزانی دارد تا منتفع گردد.
۴۵– هنرمندان را نکو دارد تا بیهنران راغب شوند و هنر بپرورند و فضل و ادب شایع گردد و مملکت را جمال بیفزاید.
۴۶– بندهٔ را که در عملی تقصیر کرده باشد و خدمتی بشرط بجای آورده چون مدتی مالش عزلت خورد دیگر بار عمل فرماید که جبر بطال[۵۷] از تخلیص زندانیان بثواب کمتر نیست.
۴۷- مردم سختیدیدهٔ محنت[۵۸] کشیده را خدمت فرماید که بجان در راستی بکوشند از بیم بینوائی[۵۹].
۴۸– لشکریان را نکو دارد و بانواع ملاطفت دل بدست آرد که دشمنان در دشمنی متفقند تا[۶۰] دوستان در دوستی مختلف نباشند.
۴۹– سپاهی که از صف کارزار از دشمن بگریزد بباید کشت که خونبهای خود بسلف خورده است. سپاهی را که سلطان نان میدهد بهای جان میدهد[۶۱] پس اگر بگریزد خونش شاید که بریزند.
۵۰– عامل مردمآزار را عمل ندهد که دعای بد بدو تنها نکنند و الباقی مفهوم.
۵۱– از جمله حقوق پادشاهان ماضی بر وارث مملکت، یکی آنست که دوستان و جلیسان پدر را عزت و حرمت دارد و مهمل نگذارد.
۵۲– پادشاهان برعیت پادشاهاند پس چون رعیت بیازارند دشمن ملک خویشند.
۵۳– پادشاهان سرند و رعیت جسد[۶۲] پس نادان سری باشد که جسد[۶۳] خود را بدندان پاره کند.
۵۴– حالی که بخواهد که در افواه نیفتد با خواص هم نگوید هرچند که دوستان مخلص باشند که مر دوستان را همچنین دوستانِ خالص باشند مسلسل هم بر این قیاس.
۵۵– همه حالی با دوستان نگوید که دوستی همه وقتی نماند.
۵۶– روی از حکایت درویشان و مهمات ایشان در نکشد و بلطف با ایشان گوید[۶۴] و برغبت بشنود.
۵۷– صاحب فرمان را تحمل زحمت فرمانبران واجبست تا مصلحتی که دارند فوت نشود، باید که مراد همه بجوید و حاجات هر یکی
را بحسب مراد برآورده گرداند[۶۵] که حاکم تند ترشروی پیشوائی را نشاید.خداوند فرمان و رای و شکوه | ز غوغای مردم نگردد ستوه |
یکی مظلمه پیش حجاج یوسف برد جوابش نگفت و التفاتش نکرد. مرد بخندید و بخنده[۶۶] همیرفت و میگفت این از خدای متکبرتر است. بحجاج رسانیدند. بخواندش که این چرا گفتی؟ گفت از برای آنکه خدا با موسی سخن گفت و ترا از دل نمیآید که با خلق خدای سخن گوئی. حجاج این سخن بشنید و انصافش بداد.
۵۸– عقوبت آنکس که در حق بیگناهی افتری کند آنست بخصمش سپارند تا دمار از روزگار او بر آورد و دیگران از فضیحت او[۶۷] نصیحت پذیرند و عبرت گیرند.
۵۹– اهل قلم را از عمل بعمل و از جای بجای نقل فرماید هر چند[۶۸]، تا اگر تخلیطی رود پوشیده نماند.
۶۰– بنزل و هدیه و پیش کشی و تحفه و نوباوه که پیش سلطان آرند پاداش کند و در مقابل[۶۹] امثال هدایا تعجیل کند[۷۰] و تأخیر از اندازه بیرون نرود.
۶۱– در چشم غریبان روا باشد پادشاه را مهیب نشستن و هیبت نمودن[۷۱] اما در خلوت خاصان گشاده روی اولیتر و خوش طبع و آمیزگار.
۶۲– دو کس را که با یکدیگر الفتی زیادت نداشته باشند در عمل انباز گرداند تا با خیانت یکدیگر نسازند[۷۲].
چو گرگان پسندند بر هم گزند | بر آساید اندر میان گوسپند |
۶۳– سلطان خردمند رعیت را نیازارد تا چون دشمن برونی زحمت دهد از دشمن اندرونی ایمن باشد.
۶۴– سرحدبانان را وصیت کند بر رعیت بیگانه درازدستی ناکردن، تا مملکت از هر دو طرف ایمن باشد[۷۳].
۶۵– بنده را که بگناهی شنیع از نظر براند حق خدمت قدیمش بیکبار فراموش نکند.
۶۶– صد عیب و خطا بر یکی از خدمتکاران روا باشد که بپوشند و عفو کنند عزّت آباء و اجداد محترم او را.
۶۷– پروردهٔ نعمت را چون بجرمی که مستوجب هلاکست خون بریزد اهل و عیالش را معطل نگذارد.
۶۸– لشکریانرا که در جنگ عدو کشته شوند برگ و معاش از فرزندان و متعلقان او دریغ ندارد.
۶۹– چندانکه تواند با غریب و شهری و خویش و بیگانه و خاص و عام رفق و تواضع[۷۴] کند که بمنصب زیان ندارد و در دل و چشم ایشان[۷۵] شیرین گردد.
۷۰– خداوند فرمان چون خواهد که خطائی ببخشد اثر عنایت فرا نماید، بزرگان[۷۶] بفراست معلوم کنند و شفاعت بخواهند؛ پس آنگه بعهد و توبه و شرط صلاحیت گناه آنکس عفو کند.
۷۱– خداوندان شوکت را چون بزندان فرستد عزت و حرمت دارد و ملبوس و مأکول و مشروب و منکوح و ندیم و اسباب عیش مهیا دارد که معنی یومان همینست که بینوائی بنرد. الدهر یومان یوم لی ویوم لک.[۷۷]
۷۲– از جمله حسن تدبیر پادشاه یکی آنست که با خصم قوی در نپیچد و بر ضعیف جور نکند که پنجه با غالب افکندن نه مصلحتست و دست ضعیفان بر پیچیدن[۷۸] نه مروت.
۷۳– دل دوستان آزردن مراد دشمنان بر آوردنست.
۷۴– ظلم صریح از گناه خاصان[۷۹] تن زدنست و عامیانرا گردن زدن.
۷۵– حاکم عادل بمثال دیوار محکم است هر گه که میل کند بدانکه روی در خرابی دارد.
۷۶– اول نصیحت نزدیکان و پس آنگاه[۸۰] ملامت دوران. از نفس تو بتو نزدیکتر کسی نیست تا بگفتار خود عمل نکنی در دیگران اثر نکند[۸۱].
ملک و دولت را بتدبیر بقا دانی که چیست | کو بفرمان تو باشد تو بفرمان خدای |
۷۷– هر آنکه نفسش سر طاعت بر فرمان[۸۲] شریعت ننهد فرماندهی را نشاید و دولت برو نپاید.
۷۸– صبر و تأنی در همه کاری پسندیده باشد مگر در صدماتی[۸۳] که اگر تأخیری افتد تدارک آن فوت شود همچون گرفتن غریق و کشتن حریق.
۷۹– دین را نگاه داشتن نتوان الاّ بعلم، و حکم[۸۴] الاّ بحلم.
۸۰– تا تواند بهر طریق[۸۵] از معصیت بپرهیزد و اگر عیاذابالله نفس و شیطان غالب آمد و خطائی رفت از پی آن خیر و صدقات بدرویشان رساند تا خداوند تبارک و تعالی عفو فرماید.[۸۶]
۸۱– عفو از گناه کسی کن که دعای خیرت گوید همه کس نه او گوید و بس.
۸۲– فردای قیامت همه کس بترسند مگر آنکه امروز از خدای بترسد و آزار دل مردمان نخواهد.
آورده اند که هرونالرشید رحمةالله علیه روزی این دعا بر زبان میراند که یا الهی و یاسیدی و مولائی اگر روزی بر من بگذرد که در آن روز فعلی یا کاری بد از من در وجود آید آن روز بر من بشب مرسان مگر آنکه چون بر آن واقف شوم توبه و استغفار کنم و صدقات و خیرات بعوض آن بمحتاجان و درویشان رسانم، و زبیده زن او همه شب و روز از خوف خدایتعالی این لفظ تکرار همیکردی که ای ستار ستر اول و آخر بر من نگهدار.
عاملی راستکار در پیش اسکندر بحجت زبانآوری کرد. اسکندر گفت از من نمیترسی؟ گفت چرا بترسم که هر که راستی کند از خدای نترسد که ترس از خیانت بنده باشد یا ظلم خداوندگار و بنده از این هر دو طرف ایمن است.
یکی از پادشاهان زاهدی را گفت من از هول قیامت عظیم اندیشناکم گفت امروز از خدای عزّ و جل بترس و فردا مترس.
آوردهاند که یکی از خلفا بر یکی از متعلقان دیوان بدیناری خیانت بدید معزولش کرد. طایفهٔ بزرگان پس از چند روز شفاعت کردند که بدینقدر آن بنده را از خدمت درگاه محروم مگردان. گفتا غرض مقدار نیست غرض آنکه چون مال ببرد و باک ندارد خون رعیت بریزد و غم نخورد.
۸۳– هر که از دست تو نه ایمنست از او ایمن مباش که مار از بیم هلاک خویش قصد گزند آدمی کند. و در مثلست پای دیوار کندن و ساکن بودن و بچهٔ مار کشتن و ایمن نشستن خلاف رای خردمندان بود.
۸۴– هر که بد اندر قفای دیگری گفت از صحبت او بپرهیز که در پیش تو همچنین طیبت کند و از قفا غیبت.
۸۵– آنکه گویند کلامالملوک ملوکالکلام، اعتماد را نشاید. سخن اندیشیده گوی و معنی دار، چنانکه اگر جای دیگر بازگویند طاعنانرا مجال افسوس نباشد و اگر دیگری مثل این سخن گوید ترا پسند آید.
۸۶– درویش توانگر صفت آنست که بدیدهٔ همت در مال و نعمت پادشاهان ننگرد و سلطان گدا طبع آنکه طمع در مال رعیت درویش کند.
مروت نباشد بر افتاده زور | برد مرغ دون دانه از پیش مور |
وقتی بازرگانی یک طبله جواهر داشت و سلطان آن دور کس فرستاد و آن بازرگان را طلب کرد. چون بازرگان برفت سلطان استدعای جواهر فرمود. بازرگان گفت ای سلطان مدت یکسال از خان و مان برون آمدهام از شهر خویش، کدبانوی خانه با من وصیت کرد که معاملت مکن الّا با آنکه او را ترس خدای و دیانت و امانت باشد. آوردهاند که سلطان او را دلداری و تعهد فرمود و گفت برو تا وقتی که من ترس خدای و امانت و دیانت خود بینم و آنگه خریداری کنم.
۸۷– ضعف رای خداوند مملکت آنست که دشمن کوچک را محل ننهد یا دوست را چندان پایه دهد که اگر دشمنی کند بتواند.
۸۸– قوّت رای آنست که دخل فردا امروز بکارد و کار امروز بفردا نگذارد.
۸۹– حق بزرگان بزیردستان شروط خدمت بجای آوردنست و کمال فضل خداوندگاران شکر خدمت بندگان گفتن و منت نانهادن.
یکی از پادشاهان ظالم زاهدی را گفت حال پادشاهان بقیامت چگونه باشد. گفت سلطان عادل که جانب حق نگاه دارد و خاطر خلق نیازارد و سایهٔ همت بر مال رعیت توانگر نیندازد در دو گیتی پادشاه باشد.
دادگر اندر دو جهان پادشاست | ورنه هم آنجا و هم اینجا گداست |
۹۰– تا دفع مضرت دشمن بنعمت میتوان کرد خصومت روا نباشد که خون از مال شریفترست، و عرب گوید السیف آخر الحیل یعنی مصاف وقتی روا باشد که تدبیر دیگر نماند. بهزیمت پشت دادن به که با شمشیر مشت زدن.
۹۱– دوست دار حقیقی آنست که عیب ترا در روی تو بگوید تا دشخوارت آید و از آن بگردی و از قفای تو بپوشد تا بد نام نشوی.
۹۲– توانگران و توانایان را حرمتی که هست سبب آنست که نعمتی دارند و راحتی ازیشان بدلی رسد چون نرسد این فضیلت برخاست.
۹۳– پادشاهان و لشکریان از بهر محافظت رعیتاند تا دست تطاول قوی را از ضعیف کوتاه گردانند چون دست قوی کوتاه نگردانند و خود درازدستی روا دارند مرین پادشاه را فایده نباشد لاجرم بقائی نکند.
۹۴– هر نعمتی را شکری واجبست. شکر توانگری صدقات، و شکر پادشاهی رعیت نوازی، و شکر قربت پادشاهان خیر گفتن مردمان، و شکر دل خوشی غمخواری مسکینان، و شکر توانائی دستگیری ناتوانان.
۹۵– سلطان که همه در بند راحت خویش بود مردم از وی راحت نبینند و راحت وی پایدار نماند.
۹۶– گماشتهٔ پادشاه را واجبست رضای آفریدگار مقدم داشتن بر فرمان پادشاه، تا از قرب وی برخورداری بیند.
۹۷– مروت آنست که چون کسی از کسی خیری دیده باشد منت آن بر خود بشناسد و حق آن بجای آورد و جانب وی مهمل نگذارد، و بحقیقت پادشاهان را این دولت و حرمت بوجود رعیت است که بی وجود رعیت پادشاهی ممکن نیست پس اگر نگه داشت درویشان نکند و حقوق ایشان را بر خود نشناسد غایت بی مروتیست.
۹۸– هرکه بنیاد بد مینهد بنیاد خود میکند.
۹۹– حملهٔ مردان و شمشیر گردان آن نکند که نالهٔ طفلان و دعای پیر زنان.
۱۰۰– سوز دل مسکینان آسان نگیرد که چراغی شهری را بسوزد.
۱۰۱– عامل مگر از خدای تعالی بترسد که امانت نگاه دارد والا بوجهی خیانت کند که پادشاه نداند.
۱۰۲– بدان را گوشمال دادن و گذاشتن همان مثلست که گرگ گرفتن و سوگند دادن.
۱۰۳– پادشاهی که بازرگانان میآزارد، درِ خیر و نیکنامی بر شهر و ولایت خود میبندد.
۱۰۴– اعتماد کلی بر نو آمدگان مکنید.
۱۰۵– آن را که درو شری بیند کشتن اولیتر که از شهر بدر کردن که مار و کژدم را از خود دفع کردن و بخانهٔ همسایه انداختن هم نشاید.
۱۰۶– عمل بکسی ده که دستگاهی دارد و گرنه بجز سوگند حاصلی نبینی.
۱۰۷– گناهی که بسهو از کسی آید کرم آنست که در گزاری و اگر چنانکه بقصد آید نخستین بار بترسانی و اگر بار دیگر دلیری کند خونش بریزی که بیخ بد بار نیکو ندهد.
۱۰۸– بهنگام خشم گرفتن تعجیل نکند که زنده را توان کشت و مرده را باز زنده نتوان کرد، چنانکه جواهر را توان شکست و شکسته باز جای آوردن محال بود.
۱۰۹– مردی نه اینست که حمله آورد بلکه مردی آنست که در وقت خشم خود را بر جای بدارد و پای از حد انصاف بیرون ننهد.
۱۱۰– مال مردگان بیتیمان باز گذارد که دست همت بمثل آن آلودن لایق قدر پادشاهان نیست و مبارک نباشد.
۱۱۱– از حاصل دنیا بجز نام نمیماند و بدبخت کسی که ازو این هم نماند.
۱۱۲– مال خاصیتی دارد که دشمنان را دوست کند اما نگاه داشتن مال مر دوستان را دشمن گرداند، یعنی فرزند که از پدر خیر نبیند مردن وی تمنا کند تا مال ببرد.
۱۱۳– پادشاهی که عدل نکند و نیک نامی توقع دارد بدان ماند که جو همیکارد و اومید گندم دارد.
۱۱۴– ای که مال از بهر جاه دوست میداری کرم کن و تواضع پیش گیر که جاهی ازین رفیعتر نیست که خلقت دوست دارند و ثنا گویند.
۱۱۵– گرسنگی به که سیری از پهلوی درویشان.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد | شکار از صید گنجشکان نگیرد |
۱۱۶– تو بر جای آنانی که رفتند و کسانی که خواهند آمدن پس وجودی میان دو عدم التفاترا[۸۷] نشاید.
۱۱۷– مردی نه جهانگیریست بل جهانداری است. دانا جهان بگیرد و بدارد و نادان جهان بگیرد و بر دارد.
۱۱۸– پادشاهان جائی نشینند که اگر دادخواهی فغان بر دارد با خبر باشند که حاجبان و سرهنگان نه هر وقتی مهمات رعیت بسمع پادشاه رسانند.
آوردهاند که انوشیروان عادل زنجیری جرسها بر آن بسته داشت تا اگر کسی مهمی داشتی سلسله را بجنبانیدی و آن سلسله را طرفی زیر بالین و طرفی در میدان بر درختی بسته داشت.
ملوک عرب بناشناخت بیرون آمدندی و نظر برحال[۸۸] ممالک کردندی تا اگر منکری را دیدندی بگردانیدندی، و همچنین کسان بتفحص بمحلتها و دیهها برگماشتند تا اگر بیدادی بر ضعیفی رود از آن اعلام کنند.
۱۱۹– مردم بی خیر در زندگانی مردهاند و نیکوکاران بمیرند و نام نیکو زنده ماند.[۸۹]
۱۲۰– شکر بزرگی[۹۰] آنست که بر خردان ببخشایند، و همت عالی آنکه دست بمال مسکینان نیالایند.
۱۲۱– چون دست یابی آن کن که اگر دست دیگری باشد تحمل[۹۱] مثل آن توانی کردن.
۱۲۲– همت ضعیفان زخم از آن زیادت زند و سخت تر که بازوی پهلوانان.
۱۲۳– روزگار حیف روا ندارد، هرآینه داد مظلومان بدهد و دندان ظالمان بکند[۹۲].
۱۲۴– ایکه در خواب خوشی از بیداران بیندیش، ایکه توانائی در رفتن داری با همراه ناتوان بساز، ایکه فراخ دستی با تنگدستان مراعات کن. دیدی که پیشینیان چه کردند و چه بردند؟ رفتند و جفا بر مظلومان سر آمد و وبال بر ظالمان بماند. راست خواهی درویشی بسلامت به از پادشاهی بچندین علامت.[۹۳]
۱۲۰– استخوان مرده سخن همیگوید اگر گوش هوش داری، که من همچو تو آدمی بودم قیمت ایام حیات ندانستم و عمر بخیره ضایع کردم..
چو ما را بغفلت بشد روزگار | تو باری دمی چند فرصت شمار |
۱۲۹– هر که کسی را نرنجاند از کسی نترسد. کژدم که همی ترسد همی گریزد از فعل خبیث خویش، گربه در خانه ایمن است از بی آزاری و گرگ در صحرا سرگردان از بد فعالی[۹۴]، گدایان در شهر آسوده از سلیمی و دزدان در کوه و صحرا نهان از حرامزادگی.
۱۲۷– از دشمن ضعیف اندیشه کن که در وقت بیچارگی بجان بکوشد. گربه اگر چه ضعیف است اگر با شیر درافتد بضرورت بزند و بچنگال چشمانش را بر کند.
۱۲۸– با خرد و بزرگ دوستی کند و بیخ محبت بنشاند و اعتماد بر آن نکند که من در حمایت پادشاهم و کسی را با من مقاومت صورت نبندد که اگر ناپاکی بنادانی ترا بکشد و پادشاه بکین تو اقلیمی بفرماید کشتن، ترا زنده نتواند کردن.
۱۲۹– آن کن که خیر تو در قفای تو گویند که در نظر از بیم گویند یا از طمع.
۱۳۰– در زندگانی سعی کن تا به از دیگران باشی بفعل[۹۵] و صلاح و کرم، که در مردگی پادشاهان و گدایان یکسانند و اگر مدفن سلطانی یا سگبانی باز کنند میان ایشان فرق نتوانند کرد.
۱۳۱– خرّم تن عارفان که بدیدند و بدانستند که دنیا را در وقت مرگ بدیگران همی باید گذاشتن هم اکنون بدیگران بگذاشتند[۹۶].
۱۳۲– دشمنان متفق را متفرق نتوانی گردانیدن مگر بدان که با بعضی از ایشان دوستی بدست آری[۹۷].
۱۳۳– دشمن بدشمن بر انگیز تا هر طرف غالب شوند[۹۸] فتح از آن تو باشد.
۱۳۴– دشمن از خردی مگذار که بزرگ شود و پیادهٔ شطرنج رها مکن که بسر رود[۹۹].
۱۳۵– در حالت آسانی دلها بدست آر تا در هنگام دشخواری بکار آیند.
۱۳۶– پیشوای همه ملتی عزیز دارد و بحرمت نشاند[۱۰۰].
۱۳۷– پادشاهی که بلهو و شراب از مصالح مملکت غافل نشیند، و مهمات امور ملک بنویسندگان باز گذارد، ایشان هم بجذب منافع خویش از مهمات رعیت فارغ نشینند بسی بر نیاید که ملک خراب گردد.
۱۳۸– از بدگویان مرنج که گناه از آن تست، چرا چنان نباشی که نیکو گویند؟
چو بیداد کردی توقع مدار | که نامت بنیکی رود در دیار |
۱۳۹– بهلاک دشمن کسی شادمانی کند که از هلاک خویش ایمن شده باشد.
۱۴۰– طعام آنگه خورد که اشتها غالب آید، و سخن آنگه گوید که ضرورت باشد، و سر آنگه نهد که خواب آید[۱۰۱]، و صحبت آنگه کند[۱۰۲] که شوق بمنتها برسد.
۱۴۱– آزار دل ضعیفان سهل نگیرد که موران باتفاق شیر ژیان را عاجز گردانند و پشهٔ بسیار پیل دمان از پای در آرد.
۱۴۲– در پادشاهی چنان کند که اگر وقتی پادشاه نباشد[۱۰۳] جفا و خجالت نبیند، همچون زنبور که هر که مر او را ناتوان و افتاده بیند پای در سر مالد.
۱۴۳– چندانکه از زهر و مکر و غدر و فدائی و شبیخون بر حذرست، از درون خستگان و دلشکستگان و دعای مظلومان و نالهٔ مجروحان بر حذر باشد. سلطان غزنین گفتی من از نیزهٔ مردان چنان نمیترسم که از دوک زنان یعنی سوز سینهٔ ایشان.
۱۴۴– از دیوان زیر زمین چندان بر حذر نباید بود که از دیوان روی زمین یعنی آدمیان بد.
۱۴۵– خواهی که دقایق بر تو نگیرند تو بر خویشتن نگیر پیش از وقوع.
۱۴۶– عیب خود از دوستان مپرس که بپوشانند، تفحص کن که دشمنان چه میگویند.
۱۴۷– جائی که لطف باید کردن بدرشتی سخن مگوی که کمند از برای بهائم سرکش باشد، و جائی که قهر باید بلطافت مگوی که شکر جای سقمونیا فایده ندهد.
۱۴۸– اگر از آنکس که فرمانده تست اندیشناک باشی با آنکه فرمانبر تست تلطف کن.
۱۴۹– پیوسته چنان نشین که گوئی دشمن بر درست تا اگر ناگاهی بدر آید ناساخته نباشی.
۱۵۰– تا کسی را در چند قضیه نیازمائی اعتماد مکن.
۱۵۱– وقتی که حادثهٔ موجب تشویش خاطر بود طریق آنست که شبانگاه[۱۰۴] که خلق آرام گیرند استعانت بدرگاه خدایتعالی برد، و دعا و زاری کند، و نصرت و ظفر طلبد. پس آنگاه بخدمت زهاد و عباد قیام نماید و همت خواهد، و خاطر بهمت ایشان مصروف دارد. پس بزیارت بقاع شریف رود و از روان ایشان مدد جوید، پس در حق ضعیفان و مسکینان و یتیمان و محتاجان شفقت فرماید و تنی چند از زندانیان رهائی دهد، پس آنگه نذر و خیرات کند، آنگه لشکریانرا و خویشان را نوازش کند و بوعدهٔ خیر اومیدوار گرداند، آنگه بتدبیر و مشاورت دوستان خردمند یکدل در دفع مضرت آن حادثه سعی نماید.[۱۰۵] پس چون بمراد دل میسر شود شکر و فضل خداوند تعالی بگوید و از کفایت و قدرت خویش نبیند، آنگاه بنذر های کرده وفا کند و شکرانه بدهد تا نوبت دیگر چون واقعه پیدا گردد دلها بجانب او مایل باشد و خواطر جمهور با وی یار و نصرت و فتحش را امیدوار.
چندین نصیحت سعدی را بطریق صدق و ارادت کار بندد که بتوفیق خداوند ملک و دینش بسلامت باشد، و نفس و فرزند بعافیت، و دنیا و آخرت بمراد، والله و اعلم بالصواب و الیه مرجع الماب.
- ↑ این خطبه در تمام نسخههای چاپی و بیشتر نسخههای خطی آمده ولی دو نسخهٔ معتبر قدیم که مأخذ ما در چاپ این رساله است یکی خطبه ندارد و در دیگری چنین است: الحمدلله و هو اولی من حمده ثم الصلوة علی رسول الله أفضل من ولده
- ↑ از برای.
- ↑ بس است.
- ↑ آن بروزها نشاید گفت.
- ↑ و استقامت [است] مر رعیت را.
- ↑ و ثواب.
- ↑ و آنکه طریق ظلم ورزد.
- ↑ در بعضی از نسخ بجای بیت بالا این بیت است:
خطا بین که بر دست ظالم برفت جهان ماند و او با مظالم برفت - ↑ از سیرت خوب پادشاهان.
- ↑ پادشاهی و جهانداری.
- ↑ و بدرگاه خداوند تعالی سر طاعت بر زمین مذلت نهادی و روی عبادت بخاک در بمالیدی و بنالیدی و گفتی یارب یارب.
- ↑ علیه بامداد که از خواب
- ↑ این ضعیف متعلق کردهٔ از جهد و کفایت من کاری نیاید
- ↑ و از جور و عدوانم نگاهدار و از شر خلقی بپرهیز و روزی مکن که دلی بیگناه بیازارم یا دعای مظلومی در قفای من و فرزندان ما باشد.
- ↑ همت در خواهد.
- ↑ خدمت درگاه.
- ↑ حضرت
- ↑ خوش طبع، (افزوده شده).
- ↑ و حیف رعیت بر پادشاه آسانتر گیرد که حیف سلطان بر رعیت.
- ↑ انتقاد مینماید.
- ↑ دولت.
- ↑ فرستاد.
- ↑ تا قیامت هم
- ↑ طاقت مطالبهٔ او ندارم.
- ↑ طفل را از خزینه مهیا داشت تا هنگام بلوغ.
- ↑ حدیث.
- ↑ تا از.
- ↑ پس
- ↑ جلال.
- ↑ شوند.
- ↑ و شطرنج و بازیگر و شاعر و افسانهگوی و مشعبد و امثال اینهارا هر وقتی راه ندهد که دل را سیاه گرداند مگر دفع ملالت را هر مدتی نوبتی.
- ↑ و همه وقتی
- ↑ و قدم و قلم وی آن راند که.
- ↑ مردم متهم ناپرهیزکار را قرین خود نکند.
- ↑ و اگر نیز نکنند
- ↑ و بعضی.
- ↑ از.
- ↑ پس آنگه.
- ↑ نکند ببازوی خود.
- ↑ شبانان.
- ↑ از گوسفندان، اگر نتواند مزد
- ↑ حیف.
- ↑ مال رعیت تمام برده.
- ↑ بفرمود و او را هلاک کرد.
- ↑ واژه ناخوانا فاسقان دادن از پادشاه
- ↑ در نسخه چاپی این عبارت شعر شده بدینصورت:
ایکه گفتی بد مکن خود بد مکن گفتهٔ خود را تو از خود رد مکن - ↑ بیحساب.
- ↑ و از دهر اندیشه کند (بقیهٔ مطلب در نسخههای دیگر نیست).
- ↑ نسب.
- ↑ که مشرف حال نهانی.
- ↑ در هر یکچندی.
- ↑ بفرماید تا در حال زندانیان نظر کند که اگر بیگناهی در آن باشد خلاص شود.
- ↑ حال بروی مقسط کند.
- ↑ ناتوانند.
- ↑ کاروانی.
- ↑ صدقاتست.
- ↑ بندهٔ که در عمل تقصیر کرده است و خدمتی بشرط بجای نیاورده است چون مدتی مالش عزلت خورد دیگر عمل فرماید که جبر حال بطالان.
- ↑ عزلت.
- ↑ که در ضبط مال و حفظ امنیت بجان بکوشند از بینوائی.
- ↑ که اگر دشمنان در دشمنی متفق باشند.
- ↑ لشکری که ترا جان میدهد برای نان میدهد.
- ↑ بدن.
- ↑ که مر بدن.
- ↑ روی از حکایات ارباب مهمات در هم نکشد و بلطف با همه بگوید.
- ↑ بحسب مصلحت وی برآرد.
- ↑ مرد رنجیده.
- ↑ تا بمراد خویش انتقام کشد و دیگران از نکبت وی.
- ↑ هر یکچندی.
- ↑ آرند طریق مروت آنست که برغبت قبول کند و شکر گوید و بحسب توقع آرنده نیت پاداش کند و در مقابلهٔ.
- ↑ تعجیل نکند.
- ↑ هیبت و شوکت نمودن.
- ↑ هم در نسازند.
- ↑ این جمله در بیشتر نسخهها نیست.
- ↑ برفق تواضع.
- ↑ خلق.
- ↑ نماید در لباس معاتبت تا بزرگان.
- ↑ در نسخهٔ چاپی: که معنی همت همینست. یوم لک و یوم علیک
- ↑ و پنجهٔ مغلوب شکستن.
- ↑ خاصگان.
- ↑ نزدیکان گفتهاند و آنکه.
- ↑ در نسخه چاپی این مضمون را بشعر نیز آوردهاند:
تا بگفتار خود عمل نکنی هیچ در دیگران اثر نکند - ↑ بر خط فرمان.
- ↑ در مصالحی.
- ↑ و ملک را.
- ↑ تا تواند و بطریقی که میسر شود.
- ↑ و اگر عیاذابالله قضا رفت و خطا آمد از پی آن بخیر و صدقات بکوشد باشد که خدایتعالی عفو کند.
- ↑ اعتماد را.
- ↑ درحال.
- ↑ در نسخهٔ چاپی: نیکوکار بمیرد و بنام نیکو زنده ماند.
- ↑ بزرگان.
- ↑ که چون برگردد تحمل.
- ↑ بشکند.
- ↑ پادشاهی بعلامت، و در نسخه چاپی: و ملامت.
- ↑ گربه در خانه ایمن است از کم آزاری و گرگ در صحرا سرگردان است از بدکرداری.
- ↑ بفضل.
- ↑ این جمله تنها در یک نسخه است.
- ↑ بدان که بعضی از ایشانرا دل بدست آری.
- ↑ آیند.
- ↑ رود و فرزین شود.
- ↑ این جمله تنها در یک نسخه هست.
- ↑ غلبه کند.
- ↑ شهوت آنکه راند.
- ↑ در حکومت چنان زندگانی کند که اگر وقتی نباشد.
- ↑ خداوند مملکت را واجبست که هر آن وقتی که حادثه روی نماید که موجب تشویش خاطر باشد شبانگاه.
- ↑ در غالب نسخهها افعال این جملهها بصیغهٔ مصدر است.