کلیات سعدی/بوستان/باب هفتم/زن خوب فرمانبر پارسا

از ویکی‌نبشته
  زن خوب فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشا  
  برو پنج نوبت بزن بر درت چو یاری موافق بود در برت  
  همه روز اگر غم خوری غم مدار چو شب غمگسارت بود در کنار  
  کرا خانه آباد و همخوابه دوست خدا را برحمت نظر سوی اوست  
  چو مستور باشد زن و خوبروی[۱] بدیدار او در بهشتست شوی  
  کسی بر گرفت از جهان کام دل که یکدل بود با وی آرام دل  
  اگر پارسا باشد و خوش سخن نگه در نکوئی و زشتی مکن  
  زن خوش منش دل نشانتر[۲] که خوب که آمیزگاری بپوشد عیوب  
  ببرد از پریچهرهٔ زشتخوی زن دیو سیمای خوش طبع گوی  
  چو حلوا خورد سرکه از دست شوی نه حلوا خورد سرکه اندوده روی  
  دلارام باشد زن نیکخواه ولیکن[۳] زن بد خدایا پناه  
  چو طوطی کلاغش بود همنفس غنیمت شمارد خلاص از قفس  
  سر اندر جهان نه بآوردگی و گر نه بنه دل ببیچارگی  
  تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه جنگ  
  بزندان قاضی گرفتار به که در خانه دیدن[۴] بر ابرو گره  
  سفر عید باشد بر آن کدخدای که بانوی زشتش بود در سرای  
  در خرمی بر سرائی ببند که بانگ زن از وی برآید بلند  
  چون زن راه بازار گیرد بزن و گر نه تو در خانه بنشین چو زن  
  اگر زن ندارد سوی مرد گوش سراویل کحلیش در مرد پوش  
  زنی را که جهلست و ناراستی بلا بر سر خود نه زن خواستی  
  چو در کیلهٔ جو امانت شکست از انبار گندم فرو شوی دست  
  بر آن بنده حق نیکوئی خواستست که با او دل و دست زن راستست  
  چو در روی بیگانه خندید زن دگر مرد گو لاف مردی مزن  
  زن شوخ چون دست در قلیه کرد برو گو بنه پنجه بر روی مرد  
  ز بیگانگان چشم زن کور باد چو بیرون شد از خانه در گور باد  
  چو بینی که زن پای بر جای نیست ثبات از خردمندی و رای نیست  
  گریز از کفش در دهان نهنگ که مردن به از زندگانی بننگ  
  بپوشانش از چشم بیگانه روی و گر نشنود چه زن آنگه چه شوی  
  زن خوب خوش طبع رنجست و بار رها کن زن زشت ناسازگار  
  چه نغز آمد این یک سخن زان دوتن که بودند سرگشته از دست زن  
  یکی گفت کس را زن بد مباد دگر گفت زن در جهان خود مباد  
  زن نو کن ای دوست هر نوبهار که تقویم پاری نیاید بکار[۵]  
  کسی را که بینی گرفتار زن مکن سعدیا طعنه بر وی مزن  
  تو هم جور بینی و بارش کشی اگر یک سحر در کنارش کشی  


  1. زن خوبروی.
  2. دلستانتر.
  3. ولیک از.
  4. بینی.
  5.   زنان شوخ و فرمانده و سرکشند ولیکن شنیدم که در بر خوشند