کلیات سعدی/بوستان/باب هفتم/خرابت کند شاهد خانه کن
ظاهر
| خرابت کند شاهد خانه کن | برو خانه آباد گردان بزن | |||||
| نشاید هوس باختن با گلی | که هر بامدادش بود بلبلی | |||||
| چو خود را بهر مجلسی شمع کرد | تو دیگر چو پروانه گردش مگرد | |||||
| زن خوب خوشخوی آراسته | چه ماند بنادان[۱] نو خاسته؟ | |||||
| درو دم چو غنچه دمی از وفا | که از خنده افتد چو گل در قفا | |||||
| نه چون کودک پیچ بر پیچ شنگ | که چون مقل نتوان شکستن بسنگ | |||||
| مبین دلفریبش چو حور بهشت | کزانروی دیگر چو غولست زشت | |||||
| گرش پای بوسی نداردت پاس | ورش خاک باشی نداند سپاس | |||||
| سر از مغز و دست از درم کن تهی | چو خاطر بفرزند مردم نهی[۲] | |||||
| مکن بد بفرزند مردم نگاه | که فرزند خویشت برآید تباه | |||||