پرش به محتوا

کلیات سعدی/بوستان/باب ششم/یکی پر طمع پیش خوارزمشاه

از ویکی‌نبشته

حکایت

  یکی پر[۱] طمع پیش خوارزمشاه شنیدم که شد بامدادی پگاه  
  چو دیدش بخدمت دوتا گشت و راست دگر روی بر خاک مالید و خاست  
  پسر گفتش ای بابک نامجوی یکی مشکلت می‌بپرسم بگوی  
  نگفتی که قبله است سوی حجاز چرا کردی امروز ازین سو نماز؟  
  مبر طاعت نفس شهوت پرست که هر ساعتش قبلهٔ دیگرست  
  مبر ای برادر بفرمانش دست که هر کس که فرمان نبردش برست  
  قناعت سرافرازد ای مرد هوش سر پر طمع بر نیاید ز دوش  
  طمع آبروی توقّر بریخت برای دو جو دامنی در بریخت  
  چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی چرا ریزی از بهر برف آبروی؟  
  مگر از تنعم شکیبا شوی وگرنه ضرورت بدرها شوی  
  برو خواجه کوتاه کن دست آز چه می‌بایدت ز[۲] آستین دراز؟  
  کسیرا که درج طمع درنوشت نباید بکس عبد و خادم نبشت  
  توقع براند ز هر مجلست بران از خودش تا نراند کست  


  1. با.
  2. چو میخواهی از.