کلیات سعدی/بوستان/باب دوم/شنیدم در ایام حاتم که بود
ظاهر
حکایت
شنیدم در ایام حاتم که بود | به خیل اندرش بادپائی چو دود | |||||
صبا سرعتی رعد بانگ ادهمی | که بر برق پیشی گرفتی همی | |||||
بتگ ژاله میریخت بر کوه و دشت | تو گفتی مگر ابر نیسان گذشت | |||||
یکی سیل رفتار هامون نورد | که باد از پیش باز ماندی چو گرد | |||||
ز اوصاف حاتم بهر مرز و بوم | بگفتند برخی[۱] بسلطان روم | |||||
که همتای او در کرم مرد نیست | چو اسبش بجولان و ناورد نیست | |||||
بیابان نوردی چو کشتی بر آب | که بالای سیرش نپرد عقاب[۲] | |||||
بدستور دانا چنین گفت شاه | که دعوی خجالت بود بیگواه | |||||
من از حاتم آن اسب تازی نژاد | بخواهم گر او مکرمت کرد و داد | |||||
بدانم که در وی شکوه مهیست | وگر رد کند بانگ طبل تهیست | |||||
رسولی هنرمند عالم بطی | روان کرد و ده مرد همراه وی | |||||
زمین مرده و ابر گریان برو | صبا کرده بار دگر جان درو[۳] | |||||
بمنزلگه حاتم آمد فرود | بر آسود چون تشنه بر زنده رود | |||||
سماطی بیفکند و اسبی بکشت | بدامن شکر دادشان زر بمشت | |||||
شب آن جا ببودند و روز دگر | بگفت آنچه دانست صاحب خبر | |||||
همیگفت و حاتم پریشان چو[۴] مست | بدندان ز حسرت[۵] همی کند دست | |||||
که ای بهرهور مؤبد[۶] نیکنام | چرا پیش از اینم نگفتی پیام؟ | |||||
من آن باد رفتار دلدل شتاب | ز بهر شما دوش کردم کباب | |||||
که دانستم از هول باران و سیل | نشاید شدن در چراگاه خیل | |||||
بنوعی دگر روی و راهم نبود | جز او بر در بارگاهم نبود | |||||
مروت ندیدم در آیین خویش | که مهمان بخسبد دل از فاقه ریش | |||||
مرا نام باید در اقلیم فاش | دگر مرکب نامور گو مباش | |||||
کسانرا درم داد و تشریف و اسب | طبیعیست اخلاق نیکو نه کسب | |||||
خبر شد بروم از جوانمرد طی | هزار آفرین گفت[۷] بر طبع وی | |||||
ز حاتم بدین نکته راضی مشو | ازین خوبتر ماجرائی شنو |