پرچم/سال یکم/شمارهٔ یکم/بخشی از نامه آقای چهرهنگار
بخشی از نامه آقای چهره نگار
چون گاهی مرده دلانی میگویند: «نمیشود، اینها پیش نمیرود» در پاسخ آنهاست که بخشی از نامه آقای چهره نگار را می آورم. اینجوان از اهواز به بروجرد رفت و بیش از چند ماهی در آنجا نبود و بازگشت ولی با کوششهای جوانمردانه خود زمینه برای پیشرفت حقایق در آنجا باز کرد. اکنون جوانان پاکدرونی در بروجرد در جوش و کوششند و ما بیاری آفریدگار امیدمندیم که بزودی نتیجه کوششهای آنانرا نیز خواهیم دید.
ما نیک آزمودیم در هر کجا که یک تنی پاکدلانه و مردانه بکوشش میپردازد در آنجا حقایق زمینه باز می کند. این کار در سال گذشته در اهواز و آبادان و بندر شاه پور و لار و جهرم و میاندوآب و دیگر جاها بآزمایش گزارده شد. آری در این کوشش رنجهایی هست و چه بسا که گزند نیز پیش آید (چنانکه بآقای چهره نگار نیز پیش آمد) ولی اینها نچیزیست که جلوگیر جوانان خونگرم باشد. در این راه که ماییم باید از کشته شدن نترسیم چه رسد برنج یا گزند که پس از زمانی فراموش گردد.
آقای چهره نگار در ۲۳ بهمن ۱۳۲۱ مینویسد: «... روزیکه ببروجرد آمدم کسی نام پیمان و پرچم و آزادگان بزبان نمیراند، و چون من بگفتگو بر میخاستم ریشخندهای سیاهدلانه میدیدم. لیکن نومید نشدم و کوشش خود را دنبال کردم تا اینکه آقای آدرم هم ببروجرد آمدند و یاری کردند، و کنون که میخواهم به اهواز بازگردم سپاس خدا را نزدیک بیست تن همراه و یاور داریم و چند نفر دیگر آشنا شده اند و بهمین زودی خواهند گرایید، دیروز بامداد برای گردآوری کتابهای آزادگان بدبیرستان رفتم. همگی دبیران در دفتر بودند آقای ... میگفتند من اندیشه های آزادگان را نپذیرفتهام. دبیر دیگری بنام ... سخنانی گفت و پاسخهایی شنید که اینک جملههایی را مینویسم:
گفت: از این راه سودی نخواهید برد.
گفتم: اگر سود میخواستم در همان کیش که شما هستید (بهائیگری) جای بزرگی برای من باز بود. من نوهٔ ملا محمدعلی زنجانی هستم، دختر او را که اسیر کرده بشیراز آورده بودهاند، مادر بزرگ منست. این ساعت را که روی دست من می بینی از آن «ولی امر» بوده که بهمین جهت بمن رسیده و آنرا میس مارتاروس آمریکایی هدیه کرده.
چشمهای خود را گشادتر گردانید و گفت: تو بای این جایگاهی در دین چرا باینمرد گرویدی؟!.. اینمرد تمام گفته های بهایی ها را گرفته است و می گوید. شما گول او را خورده اید.
گفتم: اگر چنین است چرا رسوایش نمی کنی؟!..
گفت: چیزیکه عیان ات چه حاجت به بیانست؟!..
گفتم: کدام گفتارش را از بهائیان گرفته؟!.. یکی را بگو!
گفت: بهاءالله فرموده کیشهای پراکنده نباشید، کتابهای آنها را بسوزانید. این هر دو را از آنجا گرفته.
گفتم: بهاءالله کجا چنین سخن را گفته؟.. و آنگاه گرفتم که گفته است. مگر تنها با گفتن است. خود او چه دین خرد پذیری آورده که جای آنها را بگیرد؟!..
این را که پرسیدم پاسخی نداشت و چنین گفت: کنون سر کلاس درس دارم هنگام دیگری بشما پاسخ میدهم. این را گفت و رفت».
تا اینجاست نامه آقای چهره نگار. باید گفت: کیش بهایی همچون دیگر کیشهاست که خود رنگ پایداری ندارد و بهر زنگی تواند افتاد. شما اگر پیش یک بهایی سخن از اروپا و آزادی کیشها در آنجا برانید بیدرنگ خواهد گفت: «بلی؛ همانطور باید بود. نمی بینی جمال مبارک میفرماید عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان» و اگر سخن از زبان کیشهای پراکنده برانید در زمان خواهد گفت: «بلی؛ جمال مبارک هم دستور داده که دین یکی باشد و کتابهای مذاهب خوانده نشود». هر چه بگویید بیدرنگ بخود بندند. اینان کیش را برای دسته بندی میخواهند و اینست دیست از آن نخواهند کشید. مانند رفتاریست که ملایان می کنند.