دیوان حافظ/یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
ظاهر
۲۰۷ | یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود | دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود | ۲۴۱ | |||
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک | بر زبان بود مرا آنچه ترا در دل بود | |||||
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد | عشق میگفت بشرح آنچه برو مشکل بود | |||||
آه از آن جور و تطاول که درین دامگه است | آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود | |||||
در دلم بود که بیدوست نباشم هرگز | چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود | |||||
دوش بر یاد حریفان بخرابات شدم | خم می دیدم خون در دل و پا در گِل بود | |||||
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق | مفتی عقل درین مسئله لایعقل بود | |||||
راستی خاتم فیروزهٔ بواسحاقی | خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود | |||||
دیدی آن قهقههٔ کبک خرامان حافظ | ||||||
که ز سرپنجهٔ شاهین قضا غافل بود |