پرش به محتوا

وقایع روزانه دربار ناصرالدین شاه/۲۶ ربیع‌الثانی ۱۲۹۸

از ویکی‌نبشته
برابر با ۸ فروردین ۱۲۶۰ هجری خورشیدی

یکشنبه بیست و ششم

صبح باد شدیدی می‌وزید، طوری که زندگانی را دشوار کرده بود. بندگان پادشاه فرموده بودند که ناهار را در چشمه شاهی متعلق بشاهزاده عضدالدوله سلطان احمد میرزا ولد مرحوم فتحعلیشاه پدر شمس‌الدوله که یکی از زوجات پادشاهست صرف خواهند فرمود. چون بواسطهٔ آشنائی که مرا با سلطان محمد میرزا ولد عضدالدوله بود این دو شب را که پادشاه در کاشانک بودند من و خان محقق چشمه شاهی بودیم. صبح که برخاستیم در تدارک پذیرائی موکب پادشاهی افتادیم، آبدارها که حامل ناهار بودند رسیدند. پنج از دسته گذشته خبر رسید که شاه ناهار را در کاشانک از ناهار انیس‌الدوله صرف کردند اما بعد خواهند آمد، هوا هم رو بخوبی گذاشت. شش از دسته گذشته تشریف آوردند. شالی و پولی، عضدالدوله خود از شهر آمده بود، پیشکش گذاشت. شال بالمناصفه میان من و محقق تقسیم شد، بعضی صحبت‌ها با عضدالدوله فرمودند که می‌نویسم: فرمودند این چشمه شاهی بچه مناسبت بتو رسیده است؟ ابتیاعی است یا موروثی؟ عرض کرد: فتحعلیشاه از قاسم خان قاجار که جد امی پادشاه حی است ابتیاع نموده‌اند، در طفولیت کرده بودند، شاه فرمودند: چگونه فتحعلیشاه ملک خریده و پولش را داده است؟ یقین عنفا گرفت است، چنانکه والدهٔ ما صبیهٔ قاسم‌خان مکرر می‌گفت که من بچشمه شاهی که ملک موروثی است ادعا دارم. من عرض کردم: موافق قانون که خودتان ایجاد فرموده‌اید مرافعه از سی سال ببالا را دیوان خانه حق رسیدگی ندارد. اما خود شاهزاده جوابی داد که خیلی پسندیدم. عرض کرد: در حیات مرحومهٔ مهد علیا مجدالدوله خالوی شاه برادر مهد علیای مرحومه در حضور آن مرحومه همین صحبت را داشت، مهد علیا جواب دادند: بفرض هم چنین باشد، ما از فتحعلیشاه سلطنت داریم و خیلی چیزهای زیاد، اگر فتحعلی شاه ملک طلق ما را هم ضبط کرده و بخشیده باشد ضرری ندارد. مقصودش ازین حرف و عرض این بود یعنی: ما اولاد فتحعلی‌شاه سلطنت را بشما روا داریم و تمام ایران را، شما یک قریه را چرا بما روا ندارید؟ از آنجا مراجعت بشهر فرمودند.

دوشنبهٔ بیست و هفتم

...عصر بقصد خدمت ولیعهد از خانه بیرون آمدم. شاهزاده عبدالعظیم رفته بودند خانه ظل‌السلطان رفتم، از عبارات دلکشی که این شاهزاده یاد گرفته‌اند باصطلاحات اصفهانی و شیرازی، بیانات فرمودند، حیرت کردم. شب خانه آمدم، الحمدالله زنده هستم.

سه‌شنبهٔ بیست و هشتم

صبح بقصد خدمت ولیعهد رفتم، اگر چه شرفیاب شدم اما عبوراً بود، درب خانه احضار شده بودند. از آنجا درب خانه آمدم. شنیدم حاصل سفر کاشانک و توقف موکب همایونی در آنجا اسباب تفویض حکومت کاشان بانیس‌الدوله شده است و در عوض استراباد بنایب‌السلطنه داده شده...

چهارشنبه بیست و نهم

...عصری دیدنی از وزیر دفتر و میرزا علی‌رضا و جناب آقای مستوفی نمودم. با جناب آقا دو ساعت تمام در حیاط گردیدم و حرف زدم. پیرمرد بسیار عاقل است اما خیلی دلتنگ از دولت و حق دارد. وقتی که این پیرمرد با جوانان مرادفست، با حق یا ناحق، البته دلتنگی است. شنیدم امروز حاج ملاعلی و دو سه نفر از علماء حضور رفته بودند، سپهسالار هم حضور رفته بود.

جمعه غرهٔ شهر جمادی الاول

صبح که از اسمعیل‌آباد شهر می‌آمدیم در بین راه فراش سواری رسید که حامل دستخط همایون بود، تفصیل تلگراف معین‌الملک را فرستاده بودند که در روزنامه طبع شود: سلطان عثمانی اظهار داشته است که شیخ عبیدالله را از سر حد ایران باسلامبول بخواهد که دیگر منشأ شرارت نشود...

سه‌شنبهٔ پنجم

....خیلی از روز گذشت، شاه بیرون تشریف آوردند، ناهار خوردند، روزنامه عرض شد. بعضی دستورالعمل‌ها از بابت بنائی و مخلفات اطاقها بآجودان مخصوص دادند که در دوشان‌تپه بسازد و حاضر کند... ظل‌السلطان صاحبدیوان وزیر جلال‌الدوله ولد خود را که حاکم فارس شده بود حضور آورد. بنا بود شاه سوار شوند