دیوان کامل وحشی بافقی/هست امید قوتی بخت ضعیف حال را
ظاهر
۱۵
هست امید قوّتی بخت ضعیف حال را | مژدهٔ یک[۱] خرام ده منتظر وصال را | |||||
گوشهٔ ناامیدیم داد ز سد بلا امان[۲] | هست قفس حصار جان مرغ شکستهبال را | |||||
رشحهٔ وصل کو کزو گرد امید نم کشد[۳] | وز نم آن[۴] برآورم رخنهٔ انفصال را | |||||
نیم شبان نشسته جان بر در خلوت دلم | منتظر صدای پا مهد کش خیال را | |||||
من که بهوصل تشنهام خضر چه آبم آورد | رفع عطش نمیشود تشنهٔ این زلال را | |||||
دل ز فریب حسن او بزم فسوس و اندرو | انجمنی بهر طرف آرزوی محال را | |||||
وحشی محو مانده را قوّت شکر وصل کو | ||||||
حیرت دیده گو بگو عذر زبان لال را |
●